سرانجام اقبال السلطنه

کد خبر : ۱۶۶۹۸
بازدید : ۱۹۴۴


• ۱۳۰۳
فرادید| مرتضى قلى خان اقبال السلطنه ماكويى، سرحددار قدرتمند منطقه شمال غرب ايران، روز ۲۰ ارديبهشت ۱۳۰۳ در تبريز درگذشت.

اميرلشكر عبدالله خان (امير طهماسبى)، فرمانده لشكر و والى نظامى آذربايجان چند روز قبل او را احضار كرده بود. آن دو هميشه روابطى دوستانه و محترمانه داشتند، اما گفته مى شود اين بار اميرطهماسبى به اشاره سردارسپه كمر به قتل خان بسته بود. او با روى خوش از اقبال السلطنه استقبال كرد و او را در جاى هميشگى منزل داد، اما روز بعد گفته شد كه خان مقتدر ماكو در اثر «فجأه» از دنيا رفته است.

اقبال السلطنه و اجداد او از دوران صفويه سرحددار شمال غرب ايران بودند. سرزمينى كه اين خانواده اداره مى كرد از يك سو با روسيه و از سوى ديگر با عثمانى هم مرز بود. در واقع بخشى از املاك مرتضى قلى خان در خاك عثمانى و بخشى در روسيه قرار داشت. با اين وجود او خود را ايرانى مى دانست و به شاه ايران وفادار بود. در عين حال اقبال السلطنه، به شيوه مرسوم تا آن روزگار، حكومتى مستقل از دولت مركزى داشت. هزاران تفنگچى تحت فرمان او بودند و ثروتى افسانه اى در اختيار داشت كه با آن املاكش را حفظ و اداره مى كرد. مرتضى قلى خان هر سال براى شاه هداياى ارزشمندى مى فرستاد و مقدارى مستمرى نيز به وليعهد كه ساكن تبريز بود مى پرداخت. بنابراين او از نظر سردارسپه چند اشكال اساسى داشت: به احمدشاه وفادار بود، قدرت و ثروت داشت و به دولت مركزى وابسته نبود.

مهره
سردارسپه به تازگى بحران «جمهورى» را از سر گذرانده بود. تلاش او و هوادارانش براى تغيير رژيم حكومتى با مقاومت اقليت مجلس (به رهبرى مدرس) و علماى بزرگ شيعه مواجه شده و شكست خورده بود. او به ناچار براى اينكه قدرت متزلزل شده اش را بار ديگر تثبيت كند، به يك كناره گيرى نمايشى دست زده بود. احمدشاه كه در سفر اروپا بود كوشيد از موقعيت استفاده كند و كس ديگرى را به رياست وزرا برگزيند. او پيش از آن هم به سردارسپه اعتماد نداشت، اما ماجراى «جمهورى» بدگمانى او را دوچندان كرده بود.احمدشاه در صحنه سياست آن روز كشور مهره هاى زيادى براى بازى نداشت. مهمترين مهره هاى او براى مقابله با قدرت گرفتن سردارسپه، خان هاى مقتدرى چون اقبال السلطنه ماكويى در شمال غرب و شيخ خزعل در خوزستان بودند. بنابراين تعجبى نداشت كه سردارسپه به فكر ساقط كردن آنها باشد.

اميرطهماسبى كه يكى از نزديك ترين اميران ارتش به سردارسپه بود به عنوان حاكم نظامى آذربايجان اقدامات مؤثرى انجام داده و حيثيتى دست وپا كرده بود. بنابراين پس از مرگ (يا قتل) اقبال السطنه تشييع جنازه بسيار باشكوهى براى او ترتيب داد و خود در رديف اول در آن شركت كرد. هر چند ساعتى بعد مأموران او قصر اقبال السلطنه را به تصرف درآوردند و گنجينه افسانه اى جواهراتش را به تبريز و از آنجا به تهران فرستادند. اين جواهرات بسيار گرانبها از قرن ها پيش در خانواده اقبال السلطنه نسل به نسل به ارث رسيده بود و ارزشى مافوق تصور داشت. ثروت اقبال السلطنه در اختيار سردارسپه قرار گرفت ولى به خزانه دولت وارد نشد. همين مسئله حدود سه ماه بعد در استيضاح مدرس و يارانش در مجلس مطرح شد.

استيضاح
تيرماه ۱۳۰۳ با دو حادثه مهم همراه بود، قتل عشقى و قتل ماژور ايمبرى. اين دو حادثه (كه گفته مى شد اولى به اشاره دولت انجام شده است) حيثيت رضاخان را به عنوان مردى مقتدر كه «امنيت» را براى كشور به ارمغان آورده، مخدوش مى كرد. او براى بازگرداندن امنيت در تهران حكومت نظامى اعلام كرد. اقليت مجلس به اين بهانه تحت فشار شديد قرار گرفت و سرانجام در روز هفتم مرداد استيضاحى را عليه دولت تقديم مجلس كرد. اين استيضاح را مدرس، حائرى زاده، ملك الشعراى بهار، عراقى، كازرونى، اخگر و سيدحسن زعيم امضا كردند. يكى از سه مورد استيضاح «تحويل ندادن اموال مقصرين و غيره به خزانه دولت و [عدم نظارت بر] بودجه وزارت جنگ» بود كه آشكارا به سرنوشت گنجينه اقبال السلطنه اشاره داشت.

به نوشته ملك الشعراى بهار در «تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران»: «مواد استيضاح براى رئيس دولت، مخوف ترين هجومى بود كه به مشاراليه شده بود. اين را همه كسانى كه با آقاى سردارسپه آشنا بوده اند ملتفت شده اند كه معظم له تا چه حد از حمله جرايد و حمله وكلاى مجلس نگران و خائف بود، خاصه در مورد ضعيف ترين جنبه هاى او كه «استفاده نامشروع» باشد». قرار شده بود استيضاح اقليت روز سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۰۳ انجام شود. بهار نوشته است كه در آن روز هواداران اكثريت مجلس تقريباً تمام جايگاه تماشاچيان مجلس را پر كرده بودند. علاوه بر آن ازدحام مشكوكى از هواداران سردارسپه نيز در خارج از مجلس به وجود آمده بود. او حتى ادعا كرده است عده اى مسلح ميان تماشاچيان بوده اند.

اين همان روزى است كه مدرس جمله معروف «زنده باد خودم! مرده باد سردارسپه!» را در واكنش به شعارهاى تند و خشمگينانه ازدحام كنندگان گفته بود و البته كتكش را هم خورده بود!جلسه صبح روز ۱۷ مرداد در اثر همين وضعيت نابهنجار ناتمام ماند. نمايندگان اقليت و از جمله مدرس هنگام خروج از مجلس مورد هجوم و هتك قرار گرفتند. بنابراين در جلسه عصر هيچ يك از امضاكنندگان استيضاح جز ملك الشعراى بهار حاضر نشدند. او توضيح داد كه استيضاح كنندگان امنيت كافى براى طرح استيضاح را ندارند، اما نمايندگان اكثريت در پاسخ به درخواست رأى اعتماد سردارسپه، به او و دولت او (كه مختصر تغييرى يافته بود) رأى اعتماد دادند و قضيه به همين صورت گذشت.سردارسپه كار شيخ خزعل را هم در همان سال تمام كرد و خيز نهايى را براى نشستن بر تخت سلطنت آغاز كرد.

منبع: روزنامه شرق 1384
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید