تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران
کد خبر : ۲۶۷۹۹
بازدید : ۲۹۰۹۳

فرادید | الیزابت تیلور در سال 1976 میلادی با مساعدت ایران ایر به ایران آمد. فیروز زاهدی، عکاس، که در کودکی از ایران رفته بود نیز همراه با الیزابت تیلور به ایران آمده بود تا از بازدید این ستاره سینما از ایران عکاسی کند.

به گزارش مجله تاریخ فرادید ، آن‌ها از تخت جمشید (که همچنان چادرهای مربوط به جشن 2500 ساله پس از 5 سال در آن برپا بود)، شهر شیراز و اصفهان دیدن کردند. عکس‌های او بسیار خوب هستند. زاهدی در جایی گفته بود که «من نباید کار خاصی می‌کردم. او خودش ژست می‌گرفت و من فقط باید دکمه دوربین را فشار می‌دادم.»


تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران


تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران

تصاویر/ الیزابت تیلور در ایران
۱
نظرات بینندگان
  • ناشناس ارسالی در

    از کجا به کجا رسیدیم افسوس

  • عكاس ارسالی در

    تو عكس چادريش ثابت كرده واقعا چه هنر پيشه ماهري بوده مثل اينكه هزار سال چادرى بوده،

  • کیامرث ارسالی در

    سلام خواهش میکنم داستان زندگی مرا هم در سایت بگذارید.
    اما زندگي من خيلي عجيب و درس آموزه کسي که من خيلي دوستش داشتم آخرش به من گفت حيوون! و منو ترک کرد
    هنوز دبيرستانم تموم نشده بود که با فريبا آشنا شدم توي روياها بوديم و قرار ميزاشتيم
    تا اينکه من برق دانشگاه تهران قبول شدم خيلي خوشحال شده بودم اما خوشحالي من طولي نکشيد فريبا پاشو توي يک کفش کرده بود که از اين رشته خوشش نمياد و من علي رغم مخالفت هاي پدر مادرم مجبور شدم اين رشته را ترک کنم و برم سربازي. واقعا عاشقش بودم
    سربازيم افتادم ارتش. مرز تايباد و اون موقع ها طالبان افغانستان و اشرار مواد فروش اونجا بود. و ارتش با اونها درگيري داشت. من هرروز آموزش ميديدم از پرتاب نارنجک و انواع سلاح ها و ... و خيلي از اشرار اون منطقه را از بين ميبرديم. خيلي سخت بود اما به اميد روزي که فريبا را ببينم لحظه شماري مي کردم تا اينکه در يکي از عملياتها خمپاره اي از سمت اشرار شليک شد و کنار من به زمين خورد دست چپم و مچ پا و نصفي از سرم را از دست دادم و پوست سرم سوخت و مهره سوم کمرم 180 درجه چرخيد و زانوام برعکس شدن طوري شده بود که اگه مي خواستم به جلو حرکت کنم ميرفتم عقب عقب و زانوهام بجاي اينکه به سمت عقب خم بشه به سمت جلو تا مي شد و به علت اختلال در حرکت رباط پام به بالا و پايين مي پريدم که تو منطقه اصطلاحا به من ميگفتن کانگرو و توي عملياتهاي اطلاعات منطقه به عنوان ديده بان مشغول بودم. توي بيمارستان بستري بودم و دکترها اشتباهي دست چپ منو سمت راست پيوند زدن و حالا سمت راستم دو تا دست داشتم. دوسال سربازيم تموم شده بود برگشتم تهران و رفتم فريبا را ديدم و گفتم بيا باهم ازدواج کنيم اما اون گفت که تو خيلي ناجور شدي و من با يک کانگرو ازدواج نمي کنم چون احتمالا بچمون نيمه کانگرو ميشه و اين خوب نيست. من خيلي باهاش صحبت کردم که اين بچه آينده خوبي ميتونه داشته باشه و در مسابقات پرش طول يا با مانع رکورد جهاني رو بزنه و مايه افتخار ما باشه. اما اون قبول نکرد و گفت حالا کانگرو بودن بچه اشکالي نداره اما تو طاس شدي سرت برق ميزنه و چمامو ميزنه. گفتم ميتونم چراغ خونه باشم. گفت اديسون قبلا اختراعش کرده تازشم زن چراغ خونه هست نه مرد. ديگه داغون شده بودم داغون

    همينجوري ميرفتم جلو که به علت برعکسي زانوهام حواسم نبود و عقب عقب رفتم تو خيابون و يک تريلي نوزده چرخ منو زير کرد و له له له شدم و الان در خدمت شما اين داستان غم انگيز را گفتم تا درس عبرتي براي جامعه بشري باشد.

    • ناشناس ارسالی در

      به جناب آغوی همساده، حالتون چطوره؟ خخخخ عالی بود

    • ناشناس ارسالی در

      بی مزه

    • برهان ارسالی در

      عه پس اون خمپاره ای که زدم اون روز به تو خورد؟ فک نمیکردم زنده بمونی سگ جون.

    • ناشناس ارسالی در

      از تو بی نمک تر این سایته که این نظر رو تایید کرده

    • ناشناس ارسالی در

      داداش شما باید میرفتی سیرک چرا رفتی جبهه

  • اعظم ارسالی در

    حالش خوب نبوده

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید