زندگی و زمانه "اسكار وايلد"

زندگی و زمانه "اسكار وايلد"
کد خبر : ۲۷۸۹۰
بازدید : ۴۷۲۶
اسكار وايلد

•۱۸۵۴
فرادید | «اسكار وايلد» شاعر و نمايشنامه نويس بزرگ ايرلندى است كه به واسطه شاهكارهاى كمدى اش «اهميت ارنست بودن» و «بادبزن خانم وينتر مى ير» به شهرتى جهانى رسيد.

در ميان ديگر آثار «اسكار وايلد» مى توان به رمان «تصوير دوريان گرى» نيز اشاره كرد كه شباهت بسيارى به «دكتر جكيل و آقاى هايد» اثر «رابرت لوئيس استيونسون» دارد. «وايلد» در نوشتن داستان هاى خيالى و افسانه اى بسيار چيره دست بود و آثارش نه تنها از محبوبيت بسيارى برخوردارند كه بسيارى آنها را با آثار «هانس كريستين اندرسن» مقايسه مى كنند.

«اسكار فينگال افلاهرتاى ويلز وايلد» در ۱۶ اكتبر ۱۸۵۴ در شهر دوبلين به دنيا آمد. مادرش «بانو جين فرانچسكا وايلد» شاعر و روزنامه نگار بود كه با نام ادبى «اسپرنزا» مى نوشت.

پدرش «سر ويليام وايلد» متخصص بيمارى هاى چشم و گوش بود و در عين حال نويسنده اى توانا و عتيقه شناسى برجسته بود. او يك سال پيش از به دنيا آمدن پسرش بيمارستانى در شهر دوبلين برپا كرد. او ماجراهاى عاشقانه بسيار داشت اما اين واقعيت از سوى همسرش بانو وايلد كه از فعالان جنبش حقوق زنان بود با بى تفاوتى مواجه مى شد و شايد به همين دليل بود كه اين دو در طول سال ها زندگى مشترك هيچ گاه به عقد رسمى و قانونى يكديگر درنيامدند.

«وايلد» تحصيلات ابتدايى خود را در دبستان سلطنتى «پارتورا» آغاز كرد و با اتمام دوره مقدماتى و دبيرستان به دانشگاه آكسفورد رفت و آنجا بود كه تحت تعليم «والتر پتر» و «جان راسكين» قرار گرفت. «وايلد» زمانى كه ۱۳ ساله بود سليقه بسيار خوبى در انتخاب لباس داشت و به شدت شيك پوش بود و در اين راه با مادرش تضاد سليقه عجيبى داشت و براى رفع اين اختلاف نامه هاى بسيار براى مادرش نوشت كه در برخى از آنها گوشه هايى فلسفى نيز به چشم مى خورد.

اين احتمال وجود دارد كه چون مادرش آخرين فرزندشان را كه يك دختر بود از دست داد به همين جهت اصرار زيادى به پوشاندن لباس هاى دخترانه به پسرش مى كرد. هنگامى كه «وايلد» پا به دانشگاه آكسفورد گذاشت به واسطه برخورد عارى از حرمتش با مقوله دين همگان را متعجب كرد و عادات عجيب و غيرعادى اش در لباس پوشيدن نيز موجب مورد استهزا قرار گرفتنش شد. او در سال ۱۸۷۸ موفق به اخذ مدرك ليسانس شد و همان سال به لندن نقل مكان كرد.

اسكار وايلد شيوه زندگى و طبع عاقل ولى لطيفش خيلى زود او را به سخنرانى برجسته در باب «زيبايى شناسى» تبديل كرد كه در اواخر قرن نوزدهم سرآغاز جنبشى شد كه از نظريه «هنر براى هنر» دفاع مى كرد. او به عنوان منتقد ادبى مشغول به كار شد و در آمريكا و كانادا سخنرانى هاى بسيار داشت و از سال ۱۸۸۳ نيز به پاريس نقل مكان كرد. طى يك سال بعدى به كرات براى سخنرانى به انگلستان دعوت شد و از اواسط دهه ۸۰ بود كه به عنوان عضو ثابت نشريه «پال مال گازته» و «دراماتيك ويو» به حساب مى آمد.

«وايلد» در سال ۱۸۸۴ با «كنستانس لويد» ازدواج كرد و براى تامين معاش خانواده اش به مدت سه سال سردبيرى مجله «دنياى زنان» را پذيرفت. در سال ۱۸۸۸ او مجموعه داستان هايى را كه براى دو پسرش گفته بود تحت عنوان «شاهزاده خوشحال و قصه هايى ديگر» به چاپ رسانيد. سال ۱۸۹۰ همراه شد با چاپ كتابى ديگر با عنوان «تصوير دوريان گرى» و سال بعد نيز به چاپ آثارى در زمينه داستان گذشت. در سال ۱۸۹۳ زندگى مشترك «وايلد» به پايان رسيد و او به مردى ورزشكار و شاعر به نام لرد آلفرد داگلاس ملقب به «بوسى» دل باخت كه به بزرگترين عشق اين نويسنده و در نهايت مايه زوال زندگى او تبديل شد. «وايلد» پس از اولين ملاقات با او در دفتر يادداشتش مى نويسد: «تنها راه رهايى از يك وسوسه، تن دادن به آن است.»

«وايلد» در خلال سال هاى ۱۸۹۲ تا ۱۸۹۵ با خلق مجموعه اى از نمايشنامه هاى برجسته در عالم تئاتر به شهرتى فراگير رسيد كه با نمايشنامه «بادبزن خانم وينتر مى ير» آغاز شد. در سال ۱۸۹۳ با خلق نمايشنامه «زنى بدون اهميت» به شرح ماجراى كشمكش هاى يك پدر و مادر بر سر فرزند نامشروعشان مى پردازد. او در سال ۱۸۹۵ نمايشنامه «شوهر ايده آل» را درباره فسادهاى سياسى و مالى جامعه به رشته تحرير درآورد و در همان سال نگارش «اهميت ارنست بودن» را به پايان رسانيد كه مجموعه اى از رفتارها و برخوردهاى طنزآميز است.

«وايلد» پيش از آنكه در عالم تئاتر به موفقيتى بزرگ برسد مقالات ادبى بسيارى را بدون ذكر نام خود نوشت و به چاپ رسانيد. او در يكى از مقالات منتقدانه خود مى نويسد: «هر كسى مى تواند يك رمان سه جلدى بنويسد فقط كافى است نسبت به واقعيت ادبيات و زندگى بى تفاوت باشيد.» «وايلد» دو اثر بزرگ ادبى _ نظرى دارد كه يكى «فساد دروغگويى» و ديگرى «منتقد اما هنرمند» است. دوران موفقيت «وايلد» خيلى طول نكشيد و او كه صاحب زندگى متعارف و فرزندانى بود به واسطه شايعاتى كه پس از رابطه او با «آلفرد داگلاس» قوت گرفت در نهايت به دادگاه كشانده شد و به جرم «همجنس گرايى» دو سال سخت را در زندان به بردگى و بيگارى گذراند.

او پس از آزادى از زندان با نام «سباستيان ملموث» به زندگى ادامه داد و در ۳۰ نوامبر سال ۱۹۰۰ در ۴۶ سالگى در گوشه اتاق يك هتل بسيار ارزان در حالى از بيمارى مننژيت جان سپرد كه حتى صاحب يك پنى نبود و به قول آندره ژيد «هيچ نداشت».

او در آخرين لحظات عمرش خطاب به آندره ژيد مى گويد: «مى دانى بزرگترين دراماى زندگى من چيست؟ اينكه تمام نبوغ خود را صرف زندگى كردم و تنها قريحه خود را به كار گرفتم.»

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید