فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!

فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!

فیلم سازان از ساخت فیلم ها اهداف متعددی را دنبال می کنند، از بردن تماشاگران به رویا و لذت بردن از آن تا پرداختن به موضوعات و مشکلات اجتماعی مهم و واکاوی آن ها از طریق فیلم. این فیلم ها ساخته می شوند تا ما بخندیم، جیغ بزنیم، گریه کنیم و فکر کنیم اما روی همه رفته قرار نیست این فیلم ها باعث ویرانی زندگی تماشاگران شوند.

کد خبر : ۴۲۶۱۶
بازدید : ۹۷۹۴
فیلم سازان از ساخت فیلم ها اهداف متعددی را دنبال می کنند، از بردن تماشاگران به رویا و لذت بردن از آن تا پرداختن به موضوعات و مشکلات اجتماعی مهم و واکاوی آن ها از طریق فیلم. این فیلم ها ساخته می شوند تا ما بخندیم، جیغ بزنیم، گریه کنیم و فکر کنیم اما روی همه رفته قرار نیست این فیلم ها باعث ویرانی زندگی تماشاگران شوند.
با این وجود و در کمال ناباوری، هر چند وقت یک بار فیلمی ساخته می شود که زندگی یک شخص را به کلی تغییر داده و به یک کابوس وحشتناک تبدیل می نماید. چنین فیلم هایی ممکن است حرفه ی یک فیلمساز را نابود کنند یا کسی در میان عوامل تولید را به نحوی به دردسر بیاندازند.
در برخی از موارد حتی دیده شده که فیلم هایی باعث رخ دادن قتل، تلاش برای خودکشی و حملات تروریستی شده اند. در ادامه می خواهیم شما را با افرادی که زندگی شان تحت تاثیر منفی قدرت سینما قرار گرفته و کسانی که گرفتار نفرین فیلم ها شدند آشنا کنیم.

1-سفید برفی و هفت کوتوله (1937)
شاید با خود فکر کنید که اولین انیمیشن تاریخ با عنوان «سفید برفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarfs) بدون شک باعث شده که بازیگر زن نقش اصلی آن یعنی آدریانا کاسلوتی به یک سوپراستار سینما تبدیل شود. اگر چه این فیلم یک موفقیت تجاری بزرگ و محصولی بی سابقه و تاثیر گذار در صنعت سینمای آن دوران به شمار می آمد اما کاسلوتی, علی رغم بازی کردن در یکی از دوست داشتنی ترین فیلم های تاریخ، بعد از این فیلم به طور کلی از دنیای سینما محو شد.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!
اگر چه شما می توانید صدای او را در قسمت های کوتاهی از فیلم های «جادوگر شهر اُز» (The Wizard of Oz) و «زندگی فوق العاده ای است» (It's a Wonderful Life) بشنوید اما غیر از این صداپیشگی های کوتاه وی هیچگاه نتوانست در فیلم های بزرگی بازی کند و بسیاری فیلم اول او را باعث این قضیه می دانند. بر اساس برخی تئوری های توطئه، والت دیزنی اجازه نداده است که کاسلوتی بار دیگر در یک فیلم بازی کند.

به عبارت دیگر این کمپانی با بستن قرارداد انحصاری با این بازیگر باعث شد که وی نتواند صدای فوق العاده ی خود را در هیچ فیلم دیگری به کار ببرد. البته بر اساس واقعیات و از آن جایی که کمپانی والت دیزنی تنها از سال 1946 به بعد با بازیگران قراردادهای انحصاری امضا می کرد این تئوری غیرمحتمل به نظر می رسد. اما شاید بتوانیم بگوییم که استعداد خود کاسلوتی به او خیانت کرد.
اگر شما نیز این فیلم را دیده باشید متوجه خواهید شد که کاسلوتی یکی از زیباترین و شناخته شده ترین صداها را در تاریخ فیلم سازی والت دیزنی به خود اختصاص داده است و به همین دلیل این غول رسانه ای دیگر از صدای این بازیگر استفاده نکرد زیرا به سرعت شناخته می شد. به نظر می رسد که دیگر کمپانی های فیلم سازی، بخصوص آن هایی که در زمینه ی تولید انیمیشن فعالیت می کردند، نیز همین باور را داشته و نمی خواستند تماشاگران بگویند:" این صدا درست شبیه صدای سفید برفی است!".

البته کمپانی والت دیزنی در سال های آتی هر وقت می خواست قسمت دیگری از مجموعه فیلم های انیمیشنی «سفید برفی» را بسازد از کاسلوتی در تورهای تبلیغاتی خود استفاده می نمود و در سال 1994 نیز وی به عنوان یکی از شخصیت های افسانه ای و تاثیرگذار کمپانی والت دیزنی انتخاب شد. با این وجود می توان ادعا کرد که اگر کاسلوتی دوباره حق انتخاب داشت هیچگاه نمی پذیرفت در فیلمی بازی کند که زندگی هنری و کاری او را برای همیشه تحت الشعاع قرار دهد به طوری که دیگر هیچ گاه نتواند در فیلم دیگری بازی کند.

2- نگاه دزدکی (1960)
روزی روزگاری مایکل پاول یکی از دوست داشتنی ترین و معروف ترین فیلمسازان در بریتانیا بود و همراه با همکار و دوست صمیمی اش امریک پرشبرگر تعدادی از بهترین فیلم های تاریخ سینمای بریتانیا مانند «نارسیسویس سیاه» (Black Narcissus) و «کفش های قرمز» (The Red Shoes) را ساخت. اما همه چیز برای او در سال 1960 با ساخت فیلم «نگاه دزدکی» (Peeping Tom) که تفاوت چشمگیری با فیلم های سابق او داشت دگرگون شد.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!
این فیلم که شباهت بسیاری به فیلم «روانی» (Psycho) ساخته ی آلفرد هیچکاک داشت (و همان سال اکران شد)، داستان یک جوان خجالتی و سرکوب شده از لحاظ امیال جنسی به نام تام را روایت می کند که به قتل زنان روی می آورد.

تنها تفاوت او با شخصیت قاتل داستان «روانی» این است که تام قصه ی «نگاه دزدکی» از مرگ قربانیانش فیلم می گیرد. در واقع او دوربینی را به دسته ی چاقویش متصل کرده و همزمان با وارد کردن ضربات به بدن قربانی دوربین این صحنه ها را ضبط می کند.
اگر چه این فیلم علی رغم وحشتناک بودن صحنه های قتل با توجه به استانداردهای امروزی فیلم قابل تحملی به شمار می آید اما در آن دوران چنین صحنه هایی برای تماشاگران بسیار وحشتناک و غیرقابل تحمل بود. علاوه بر این فیلم «نگاه دزدکی» به مسائل ناخوشایندی مانند سوء استفاده جنسی از کودکان و تماشاگری جنسی می پرداخت که در آن دروان تابو محسوب می شدند.

در نتیجه پس از اکران فیلم، منتقدان بریتانیایی کنترل خود را از دست داده و بی محابا به فیلم حمله کردند. بسیاری از این منتقدان آن را فیلمی «منحرف کننده» و «هیولایی» نامیدند. یکی گفته بود که این فیلم «ناخوش کننده ترین و زننده ترین» فیلمی است که در طول تمام عمر خود دیده و دیگری گفته بود که فیلم باید «به سرعت از سیفون نزدیک ترین فاضلاب پایین کشیده شود».
بدین ترتیب اکران فیلم در بریتانیا ممنوع شد و تهیه کنندگان فیلم نیز در اولین فرصت نکاتیوهای آن را در بازار سیاه به یک خریدار ناشناس فروختند و بدین ترتیب این فیلم و کارگردان آن برای 20 سال آینده به فراموشی سپرده شدند. بعد از ساخت فیلم «نگاه دزدکی»، پاول در واقع از دنیای فیلم سازی بریتانیا کنار گذاشته شد و ناگزیر شد که فیلم هایش را در کشورهای دیگر بسازد که در مقایسه با فیلم های سابق او هیچ درخششی نداشتند.

فیلم «نگاه دزدکی» تا سال 1979 ناشناخته ماند تا این که مارتین اسکورسیزی در این سال بار دیگر آن را اکران کرد و همه خلاقیت و هنرمندی پاول را در به تصویر کشیدن دنیای یک قاتل روانی در یکی از اولین فیلم های مربوط به قاتلان سریالی ستودند.
امروزه این فیلم را یکی از بهترین فیلم های پاول می دانند. راجر ایبرت، منتقد معروف و فقید دنیای سینما این فیلم را در فهرست فیلم های بزرگ تاریخ قرار داد و در کمال ناباوری موسسه ی فیلمسازی بریتانیا نیز آن را در رتبه ی 78اُم بهترین فیلم های ساخته شده در این کشور جای داد. با این وجود نمی توان این موضوع را نادیده گرفت که فیلم «نگاه دزدکی» حرفه ی فیلمسازی پاول را برای همیشه نابود کرد.

3- آلامو (1960)
فیلم وسترن «آلامو» (The Alamo) با بازی جان وین در سال 1960 اکران شد. در واقع این فیلم اولین تجربه ی کارگردانی جان وین نیز بود و در کمال ناباوری ساخت این فیلم با مشکلات عدیده ای همراه شد. در حین فیلم برداری پای یکی از بازیگران اصلی فیلم می شکند، در مقطعی دیگر سیل بخشی از لوکیشن فیلم را از بین می برد و بازیگران فیلم نیز از حشرات موذی موجود در مکان فیلم برداری به ستوه می آیند.
در کنار همه ی این حوادث، آتش سوزی های غیر قابل کنترل و تصادفاتی رخ می دهد که در نهایت بازجویی از بازیگران و عوامل فیلم را در ماجرای کشته شدن چندین نفر در این حوادث در پی دارد. همه چیز از زمانی آغاز شد که گروهی از بازیگران سرشناس سینمای این دوران برای بازی در فیلم «آلامو» تست داده و در نهایت همه ی آن ها به غیر از یک بازیگر زن به نام لَجِن اتریج رد شدند.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!

وی نقش بسیار مهمی را در فیلم بدست آورده بود و به همین دلیل در بسیاری از صحنه های فیلم می بایست حضور داشته باشد. بدین ترتیب وی باید نزدیک به محل فیلم برداری اقامت می کرد و این موضوع خوشایند نامزد او به نام چستر هاروی اسمیت که او نیز یک بازیگر بود واقع نشد. در واقع چستر در شهری در فاصله ی 35 کیلومتری محل فیلم برداری خانه داشت و از شرایط زندگی خود بدین ترتیب رضایت نداشت. به همین دلیل درخواست کرد که همسرش نیز به شهر محل سکونت او نقل مکان کند.
وقتی که اتریج این درخواست را نپذیرفت، اسمیت ار کوره در رفته و با یک چاقوی بلند همسر خود را به قتل رساند. اسمیت به سرعت دستگیر شد. اگر چه در ابتدا تصور می شد که وی به مرگ محکوم شود اما در نهایت به 20 سال زندان محکوم گردید. در نهایت اولین تجربه ی کارگردانی جان وین نیز با یک شکست تجاری بزرگ همراه شد و وی دیگر هیچ گاه بر روی صندلی کارگردانی یک فیلم بزرگ ننشست.

4- لو مان (1971)
استیو مک کویین پس از حضور در فیلم های موفقی مانند «بولیت» (Bullitt) و «حماسه توماس کراون» (The Thomas Crown Affair) امیدوار بود در پروژه ی بعدی خود تجربه ی جدید و متفاوتی داشته باشد. وی می خواست که بزرگ ترین فیلم تاریخ در مورد مسابقات اتومبیل رانی را بسازد.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!
وی قصد داشت فیلمی شبه مستند در مورد مسابقات اتومبیل رانی 24 ساعته لو مان با عنوان «لو مان» (Le Mans) بسازد. این مسابقات «معروف ترین مسابقه ی اتومبیل رانی استقامتی در جهان» به شمار می آند و سلطان خونسردی نیز فکر می کرد که این واقعه ی مهم ورزشی موضوع مناسبی برای فیلم جدید او خواهد بود.
اما در کمال ناباوری شرایط آن طوری که مک کویین انتظار داشت پیش نمی رفت. اولین کسی که برای کارگردانی فیلم انتخاب شده بود جان استرجِس معروف بود که قبلا با مک کویین در فیلم های «هفت دلاور» (The Magnificent Seven) و «فرار بزرگ» (The Great Escape) همکاری داشت.

استرجس می خواست که فیلم را مانند یک فیلم معمولی و غیرمستند بسازد و کویین با این موضوع مخالفت می کرد. در نهایت درگیری شدیدی بین این دو رخ داد و استرجس از حضور در پروژه منصرف شد. هزینه ی ساخت فیلم چنان به سرعت بالا رفت که کویین ناگزیر شد دستمزد و سهم خود از سود فیلم و همچنین کنترل خود بر روی انتشار فیلم را ببخشد. در نهایت ساخت این فیلم باعث ورشکستگی کمپانی فیلمسازی سولار پروداکشنز شد که متعلق به خود مک کویین بود.
اگر چه در نهایت مک کویین موفق به ساخت فیلم مورد علاقه اش شد اما این فیلم برای دیوید پایپر یک راننده حرفه ای فرمول یک ختم به خیر نشد. در یکی از صحنه های فیلم، پایپر در حال رانندن یک اتومبیل مسابقه ی پورشه 917 بود که یکی از لاستیک های او ترکید. در ادامه پایپر کنترل خودرو را از دست داده و در نهایت تصادف رخ داده و پای او به شدت آسیب می بیند.
در کمال ناباوری زخم پای پایپر به شدت عفونت می کند و پزشکان مجبور می شوند قسمتی از پای او را قطع نمایند. پایپر به دلیل این آسیب دیدگی مجبور شد از دنیای اتومبیل رانی وداع کند و فیلم «لو مان» نیز به فراموشی سپرده شد.

5- رستگاری (1972)
فیلم «رستگاری» (Deliverance) که بر اساس رمانی به همین نام نوشته ی جیمز دیکی ساخته شده است داستانی قوی را در مورد عکس العمل انسان ها وقتی که از دنیای تمدن اخراج شده و در دنیایی خالی از نظم و قانون رها می شوند روایت می کند. متاسفانه تماشاگران این فیلم را با صحنه ای که در آن یکی از شخصیت های اصلی داستان توسط یک مرد جنگلی مورد تجاوز قرار می گیرد به یاد می آورند.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!
البته باید اعتراف کرد که این صحنه یکی از صحنه های مهم فیلمی پر از انسان های جنگلی بدون دندان و کشاورزان سالخورده و فلک زده است، اما ساکنان منطقه ی رابون کانتی با این فیلم مشکل داشتند و رابون کانتی محلی بود که صحنه های فیلم «رستگاری» در آن فیلم برداری می شد.

ساخت این فیلم تاثیر بسیار بدی بر روی اقتصاد محلی این منطقه گذاشت، به طوری که پس از آن افراد بسیار کمی به قایق سواری در رودخانه ی محلی شهر رابون کانتی ادامه دادند. با این وجود افراد بسیاری از زمان ساخت فیلم به این منطقه سفر می کنند و در این میان بر اساس گزارش شبکه ی سی ان ان در سال 2012، گردشگران سالانه بیش از 40 میلیون دلار در این شهر خرج می کنند.
اگر چه ساکنان این شهر از پول بدشان نمی آید اما همه ی آن ها از تصویری خشن، وحشی و بی فرهنگ که از ساکنان این منطقه در فیلم به نمایش گذاشته شده است رضایت ندارند. اما اوضاع از این نیز وخیم تر است زیرا گزارش شده که از آن زمان افراد بسیاری به دلیل این که اهل شهر رابون کانتی بوده اند نتوانسته اند در شهرهای دیگری شغلی بدست بیاورند.
در مراسم یادبود 40اُمین سالگرد ساخت این فیلم، تعداد کمی از مردم شهر در این مراسم حاضر شدند و حتی یکی از زنان ساکن شهر گفت که این فیلم زندگی او را نابود کرده است.

6- آخرین تانگو در پاریس (1972)
یکی از بحث برانگیزترین فیلم هایی که تاکنون ساخته شده فیلم «آخرین تانگو در پاریس» (Last Tango in Paris) به کارگردانی برناردو برتولوچی و بازی مارلون براندو است. براندو در این فیلم نقش یک مرد بیوه شده آمریکایی را روایت می کندکه رابطه ای را با یک زن جوان فرانسوی با بازی ماریا اشنایدر آغاز می کند. رابطه ی آن ها مطلقاً و کاملاً جنسی است و به سرعت همه چیز از کنترل خارج می شود، درست مانند همان اتفاقی که برای زندگی اشنایدر افتاد.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!
بعد از حضور در فیلم، این بازیگر جوان اعلام کرد که نمی تواند با شهرت تازه شکل گرفته اش کنار بیاید و به زودی برای فرار از واقعیت به مصرف کوکائین و هروئین روی آورد و در نهایت چنان زیاده روی کرد که دست به خودکشی زد.
البته اخیراً مشخص شده که مشکلات اشنایدر چیزی فراتر از توجه فراوان و ناخواسته رسانه ها بوده است. در سال 2016، یک مصاحبه ی قدیمی از برتولوچی منتشر شد که در بخشی از آن به بحث برانگیز ترین صحنه ی فیلم که در آن شخصیت براندو به اشنایدر تجاوز می کند پرداخته می شود.

اگر چه وی اذعان می کند که چنین صحنه ای قبلاً در فیلم نامه بوده اما به گفته ی برتولوچی برخی از جزییات آن در فیلم نامه نیامده بود و او و براندو در سر صحنه در مورد این جزییات تصمیم گیری کرده بودند و البته عمداً به اشنایدر نگفته بودند که قرار است این صحنه با چه جزییاتی انجام شود. برتولوچی در این مصاحبه می گوید که وی ماجرا را با اشنایدر 19 ساله در میان نگذاشته زیرا می خواسته واکنش او به عنوان یک دختر را ثبت کند و نه یک بازیگر.

در واقع برتولوچی می خواسته این جزییات را از اشنایدر پنهان سازد تا صحنه واقعی جلوه کند. اشنایدر پس از دیدن فیلم برای اولین بار به شدت جیغ می زد و گریه می کرد و یکی از دوستانش به او دلداری می داد. بعد از این اعتراف برتولوچی بسیاری ادعا کردند که مشکلات اشنایدر پس از بازی در فیلم «آخرین تانگو در پاریس» در واقع ناشی از اختلال استرس پس از واقعه بوده نه کنار نیامدن با شهرت ناگهانی اش. البته اشنایدر در مصاحبه ای چند سال قبل از مرگش به دلیل سرطان گفته بود که اگر به گذشته باز می گشت نیز در این فیلم بازی می کرد.

7- رسالت (1977)
در سال 1977، مصطفی عقاد، کارگردان سرشناس لبنانی الاصل فیلم «رسالت» (The Message) که در ایران با نام «محمد رسول الله (ص)» شناخته می شود فیلمی حماسی را در مورد پیامبر اسلام و ظهور او می سازد. اگر چه شمایل پیامبر اسلام در این فیلم نشان داده نمی شود اما بازیگران در برخی از صحنه ها رو به دوربین صحبت می کنند به نحوی که تماشاگر متوجه می شود آن ها در حال صحبت با پیامبر اسلام هستند.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!
بدین ترتیب عقاد سعی کرده بود که حساسیت های دینی تمامی مسلمانان را در نظر گرفته و فیلمی به دور از جنجال و البته صلح آفرین بسازد اما برخی از فیلم عقاد به خوبی استقبال نکردند. کشورهای زیادی اکران فیلم را ممنوع کردند و برخی نیز در اعتراض به آن دست به تظاهرات زدند که به خشونت نیز کشیده شد.

در 9 مارس سال 1977، شخصی به نام عبدالخالص و 11 نفر از افرادش در شهر واشنگتن دی سی چندین ساختمان را به تسخیر خود درآوردند. آن ها در حالی که به سلاح های گرم و سرد متعددی مجهز بودند 149 نفر را گروگان گرفته و برای آزادی آن ها دو شرط گذاشتند. اولین خواسته ی عبدالخالص این بود که زندانیانی که چندین سال پیش خانواده ی او را به قتل رسانده بودند آزاد شوند تا بدین ترتیب بتواند عدالت را در مورد آن ها با شیوه ی خاصی خودش اجرا کند. خواسته ی دوم او این بود که فیلم «رسالت» از پرده ی سینماهای ایالات متحده پایین کشیده شود.
اگر چه دولت خواسته ی اول عبدالخالص را رد کرد اما بسیاری از سالن های سینما پخش فیلم «رسالت» را متوقف کردند. در جریان این گروگانگیری، یک نگهبان و یک گزارشگر توسط تیم عبدالخالص در لحظه ی ورود به ساختمان ویلسون کشته شدند. تمامی گروگان ها 39 ساعت بعد آزاد شدند و عبدالخالص نیز در دادگاه به حبس ابد محکوم گردید هر چند در سال 2003 در زندان از دنیا رفت. مصطفی عقاد پس از این فیلم به عنوان تهیه کننده در ساخت یکی از موفق ترین و بزرگ ترین مجموعه فیلم های ژانر وحشت یعنی «هالووین» نقش داشت.

8- بازی های جنگی (1983)
در فیلم «بازی های جنگی» (War Games) متیو برودریک نقش یک نابغه ی کامپیوتر را بازی می کند که سایت یک مرکز دفاعی نظامی بزرگ را هک می کند و بدین ترتیب جنگ جهانی سوم آغاز می گردد. البته بسیاری از مردم در شهر واشنگتن دی سی این فیلم را جدی گرفته و حتی پای کنگره نیز به میان آمد به نحوی که چند دقیقه از این فیلم در کنگره به نمایش درآمد تا نشان داده شود که خطر هکرها و اینترنت بسیار جدی است و می تواند به اتفاقات فاجعه باری منتهی شود.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!

بدین ترتیب این فیلم نقش زیادی در تدوین قانونی در زمینه ی مبارزه با کلاهبرداری و سوء استفاده کامپیوتری و اینترنتی در سال 1984 در ایالات متحده داشت. در ابتدا این قانون برای تحت تعقیب قرار دادن افرادی تدوین شد که به سیستم بانک ها و مراکزی که با وزارت دفاع ایالات متحده در اروپا ارتباط داشتند حمله می کردند.
این قانون در طول سال های بعد بارها اصلاح شده و تنها هکرهایی تحت تعقیب قرار می گیرند که اطلاعات سری دولتی را دزدیده یا هکرهایی که مقاله های علمی را بدون اجازه دانلود می کنند. اما قبل از این اصلاحات آرون سوارتز یک نابغه ی کامیپوتر بود که بر این باور بود که صرف هزینه های گزاف برای تحقیقات علمی و برنامه های دانشگاهی کار درستی نیست.
به همین دلیل وی در یک عمل نمادین سایت یک کتابخانه ی دیجیتالی بزرگ را هک کرده و چندین مقاله را به صورت غیرقانونی دانلود کرد. اما این موضوع به زودی باعث دستگیری وی شد و سوارتز به 35 سال زندان محکوم شد. در نتیجه این نابغه ی دنیای اینترنت در سن 26 سالگی خودکشی کرد.

9- گونی ها
بسته به این که از چه کسی سوال کنید برخی فیلم «گونی ها» (The Goonies) (گونی نوعی آلباتروس با پاهای سیاه است) را از بهترین فیلم های مهیج و ماجراحویانه تمام دوران می دانند و برخی دیگر نیز آن را یکی از فیلم های آزار دهنده ی تاریخ می دانند. اما بسیاری واقعاً عاشق این فیلم هستند و به انتقاداتی که از آن می شود توجهی نمی کنند.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!
در واقع بسیاری از طرفداران این فیلم چنان عاشق فیلم شدند که از سراسر اروپا برای دیدن خانه ی «گونی ها» به شهر آستوریا در اوریگون ایالات متحده آمدند. اما همه ی مردم از دیدن این خانه خوشحال نشدند به خصوص صاحب آن. سندی پرستون در سال 2001 این خانه را خرید و در ابتدا از این که طرفداران گونی ها به این خانه آمده و از آن عکس می گرفتند خوشحال بود.

حتی گاهی آنان را به درون خانه راه داده و برای آن ها تورهای گردشی اجرا می کرد. اما تمام این شادی ها در سال 2015 به پایان رسید و او فنس هایی را دور خانه اش کشیده و با نصب اخطارهایی اعلام کرد که اجازه ی ورود افراد را به خانه ی گونی ها نمی دهد. اما دلیل این تغییر دیدگاه شدید چه بود؟ دلیل این بود که فیلم «گونی ها» به نحوی زندگی او را خراب کرده بود.
در سال های اخیر تعداد توریست هایی که برای دیدن خانه ی او مراجعه می کردند به شدت افزایش یافته بود به نحوی که روزانه 1.500 نفر به خانه ی او می رفتند که بسیاری از آن ها رفتارهای درستی نداشتند. برای مثال ماشین هایشان را در حیاط خانه ی او پارک می کردند، بطری های نوشیدنی شان را رها می کردند و سگ هایشان خانه را به گند کشیده بودند. بدین ترتیب شرایط چنان بحرانی شد که خانم پرستون تصمیم گرفت در خانه اش را به روی افراد ببندد.

10- نقطه کور
در چند سال اخیر فیلم های زندگینامه ای ساخته شده که افرادی که داستان فیلم از روی زندگی آن ها ساخته شده است به هیچ عنوان از آن رضایت ندارند. برای مثال، پچ آدامز یکی از این افراد بود که از فیلمی که در سال 1998 توسط تیم رابینز ساخته شد به شدت بیزار بود زیرا به گفته ی خودش او را به سطح یک «دکتر بامزه» پایین می آورد.
فیلم‌هایی که زندگی افراد را نابود کردند!
در موردی دیگر مارک شولتز، کشتی گیر المپیکی چنان از فیلم «شکارچی روباه» (Fox catcher) که از روی داستان زندگی او ساخته شده بود خشمگین شد که تهدید کرد بنت میلر، کارگردان فیلم را خواهد کشت. اما در موردی دیگر مایکل اوهر ادعا کرد که فیلم «نقطه کور» (The Blind Side) زندگی حرفه ای او را نابود کرده است. اگر این فیلم را ندیده اید باید بدانید که در آن کوئنتین آرون نقش اوهر را بازی می کند.

اوهر نوجوانی رنج دیده بود و وقتی که با یک زن ثروتمند به نام «لِی آن توهی» با بازی ساندرا بولاک آشنا می شود مسیر زندگی خود را تغییر می دهد. این زن او را به بازی فوتبال و رفتن به دانشگاه ترغیب می کند. در نتیجه او به لیگ فوتبال آمریکایی می پیوندد و برای بالتیمور ریونز بازی می کند. اگر چه فیلم 300 میلیون دلار فروش داشته و نامزدی جایزه اسکار را برای او به ارمغان آورد اما مایکل اوهر از این فیلم به شدت انتقاد می کند. اوهر در مصاحبه ای در سال 2015، ادعا کرده که این فیلم فشار زیادی به زندگی حرفه ای او وارد کرده است.

وی در این باره می گوید:" مردم به من نگاه می کنند و به خاطر یک فیلم تصورات نادرستی در مورد من دارند. آن ها اصلاً مهارت های واقعی و نوع بازی مرا نمی بینند. به نظر می رسد این فیلم تنها بخشی از سال های اولیه بازی من در NFL را مورد توجه قرار داده است.
این فیلم باعث شده به نظر برسد که فیلم باعث بازی من در NFL شده نه بازی من و تلاش های ریادی که داشته ام". البته او تایید می کند که فیلم بخشی از شخصیت او را به درستی به تصویر می کشد و در سخنان نهایی و صادقانه اش چنین می گوید:" من نمی خواهم که این فیلم کار من به عنوان یک بازیکن فوتبال سختکوش را تحت تاثیر قرار دهد".
منبع: برترین‌ها
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید