کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

کالین فارل تا همین چند سال پیش در آستانه فراموش شدن بود. حواشی زندگی خصوصی و بازی در فیلم های کم اهمیت آرام آرام اعتبارش را لکه دار می کرد و پیشنهادهایش را به حداقل می رساند. حدود یک دهه پیش کارگردان هایی مثل وودی آلن و مایکل مان سراغش رفته بودند و حاصلش شده بود «رویای کاساندرا» و «میامی وایس».

کد خبر : ۴۲۷۳۹
بازدید : ۳۴۰۷
کالین فارل تا همین چند سال پیش در آستانه فراموش شدن بود. حواشی زندگی خصوصی و بازی در فیلم های کم اهمیت آرام آرام اعتبارش را لکه دار می کرد و پیشنهادهایش را به حداقل می رساند. حدود یک دهه پیش کارگردان هایی مثل وودی آلن و مایکل مان سراغش رفته بودند و حاصلش شده بود «رویای کاساندرا» و «میامی وایس».

فیلمسازهای خلاقی مثل مارتین مک دانا هم توانسته بودند نقش هایی انگ او بنویسند و نامش را با فیلم های محبوبی مثل «دربروژ» بر سر زبان ها بیندازند. اما چند سال بعد کارش کشید به محصولات درجه دویی مثل «یادآوری کامل» و «مردی رو به زوال».

تجربه های مثل «دکتر پارناسوس» تری گیلیام یا بی مووی هایی مثل «بولوار لندن» و «وحشت شب» هم با این که در مدل خود می توانستند فیلم هایی تماشایی به نظر بیایند اما برای فارل در سی و چند سالگی دستاوردی محسوب نمی شدند. حتی حضور در کمدی سیاه «هفت روانی» مک دانا هم نتوانست مثل «در بروژ» به نقطه عطفی در کارنامه اش تبدیل شود. ستاره بختش در هالیوود ک سود شده بود و باید به یک تغییر مسیر اساسی در شیوه زندگی شخصی و هنری اش تن می داد. پشت کردن به حواشی جذاب برای رسانه های زرد و تلاش برای تشکیل خانواده ای نیم بند زندگی خصوصی اش را کمی سر و سامان داد.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

چراغ سبز نشان دادن به پروژه های تلویزیونی و کارگردان های جوان اروپایی هم مسیر جدیدی پیش پایش قرار داد که نتیجه اش شد نقش جذابش با آن سبیل عجیب در سریال «کارآگاه حقیقی» و شخصیت نامتعارفش با آن شکم برآمده در فیلم «خرچنگ» یورگوس لانتیموس.

چهره جدیدی که فارل در آستانه میان سالی از خودش در این سریال و فیلم نشان داد به یاد خیلی ها آورد او چقدر می تواند برای نقش آدم های مغموم و به بن بست رسیده یا شخصیت های پیچیده و کم حرف مناسب باشد. حضور در «کشتن گوزن مقدس»، فیلم جدید لانتیموس، بازی در «فریب خورده»، کار تازه سوفیا کاپولا و نمایش هر دوی آنها در جشنواره کن امسال این ایده را تقویت کرد و پیشنهادهای تازه ای را به این باکس ای میل فارل یا روی میز کارش فرستاد. یکی از آنها «بیوه ها»، فیلم جدید استیو مک کویین است که این روزها در حال فیلمبرداری است و کنجکاوی های زیادی در موردش وجود دارد.

فیلم جدید دن گیلروی (بعد از «شبگرد») و هم بازی شدن با دنزل واشنگتن هم یکی دیگر از اتفاق های خوب زندگی فارل است که حتما خودش هم برای شروع فیملبرداری اش لحظه شماری می کند. فارل غیر از «در بروژ» که به خاطرش برنده گلدن گلوب دیگر یا اسکار کنار اسمش قرار ندهند اما حتما می توانند به اعتبار کمرنگ شده اش جان تازه ای بدهند. او تازه چهل سالگی را رد کرده و بازیگران مرد بعد از این سن می توانند به استقبال زندگی تازه ای بروند.

در جست و جوی نقاط عطفی که زندگی حرفه ای کالین فارل را تغییر داده اند
محمد وحدانی: با عوض شدن ساز و کار تولیدات پرخرج ترین سینمای هنری، چند سالی است که بازیگران آمریکایی بیشتری در خطوط پروازی لس آنجلس به پایتخت های اروپایی جا به جا می شوند. برای من سفرهای کالین فارل (در کنار مایکل فاسبندر و چند بازیگر دیگر) بیش از دیگران کنجکاوی برانگیز بوده است. آن بخشی از کارنامه فارل را که دنبال کرده ام (بدون در نر گرفتن نقش آفرینی فوق العاده اش در «کشتن گوزن مقدس» یورگوس لانتیموس) می توانم با چهار سفر بزرگ نقطه گذاری کنم.

کالین فارل در دوبلین (ایرلند) به دنیا آمده است و سفر تعیین کننده اولش از دوبلین به لس آنجلس است. این سفر منجر به دست یابی به نقش های اصلی محصولات مهم هالیوودی می شود. او این رزها ساکن لس آنجلس است و قراردادهای فیلم های جریان اصلی اش را آنجا می بندد.
فارل با «گزارش اقلیت» (استیون اسپیلبرگ»، 2002) به شکل گسترده شناخته شد و همان سال نقش اصلی «باجه تلفن» جئول شوماخر را گرفت؛ نقش مردی که بخش عمده فیلم را در یک باجه تلفن عمومی اسیر و بازیچه دست یک باج گیر می شد.

فارل آن سال ها وجه تمایزی با دیگر جوان اول های هالیوود نداشت. آن نقش ها را دیگران هم می توانستند اجرا کنند. آن سال ها فارل سعی می کرد لهجه ایرلندی اش به چشم نیاید و تام کروزی باشد که در «گزارش اقلیت» در سایه اش بازی کرده بود. دو سال بعد که نقش اصلی «الکساندر (الیور استون) را به او دادند به سقف بلندپروازی حرفه ای این دوره بازیگری اش رسیده بود؛ فیلم تاریخی پیش پاافتاده ای که شکست همه جانبه ای برای عواملش بود. فارل تا امروز سه سفر مهم حرفه ای داشته که این پرسونای آشنای آمریکایی اش را به کلی تغییر داده و هرکدام منجر به یک اتفاق هنری ماندگار در کارنامه حرفه ای اش شده.

بهشت: سفر اول
«دنیای نو» (ترنس مالیک، 2005) اولین گسست در کارنامه فارل است. مالیک هفت سال بعد از «خط باریک قرمز» با یک پروژه قدیمی به فیلمسازی باز می گردد. «دنیای نو» نه تنها مسیر یک دهه بعد او را در فیلمسازی تغییر می دهد، که ورود فارل به دنیایی نو هم محسوب می شود. قصه فیلم در قرن هفدهم میلادی می گذرد. کاشفان انگلیسی تبار با کشتی هایشان به بخشی از خاکی ناشناخته می رسند. این سرزمین بعدها آمریکا نام می گیرد و سرزمین های شرقی ایالت ویرجینیای کنونی است. آنها ابتدا با بومی ها رو به رو می شوند.

کاپیتان اسمیت (فارل) با بقیه گروه آنجا می مانند تا فرماندهشان به انگلستان برود و با امکانات و نیروهای بیشتر برگردد. بعدتر او در یک منازعه با بومی ها دستگیر می شود اما دخترک رییس قبیله (پوکاهونتاس) جان او را نجات می دهد. مرد آرام آرام از طریق دختر سرزمین ناشناخته ای را کشف می کند. زبان زن با مرد متفاوت است و آن در طبیعتی بکر از طریق نگاه به هم دل می بازند.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

دختر مثل باد میان درخت ها حرکت می کند و مرد نظاره گر اوست. همراهی آن دو کم کم کیفیتی شبیه ارتباط دو روح پیدا می کند. فارل برای رسیدن به این رابطه غیرجسمانی در اغلب صحنه ها حرف نیم زند (ما صدای و را به عنوان نریشن می شنویم) و همسو با میزانسن مالیک، دختر را در بستر آن طبیعت مرموز فقط تماشا می کند.

جایی دختر برای این که زبان مرد را یاد بگیرد برای او آسمان، آفتاب و آب را بازی می کند و مرد با تک کلمه ای پاسخ می دهد. فارل شبیه کودکی است که تازه حیات را تجربه می کند. او خاموش نظاره گر جهانی است که تازه کشف کرده و شاهد روحی است که در مقابلش میان چمنزارها به این سو و آن سو می رود. فارل در تضاد با خرامیدن دائمی دختر، هیکل ورزیده اش را آرام تکان می دهد تا سیال بودن حرکات دختر بیشتر به چشم بیاید.

اگر دختر باد است، مرد جنگلی است استوار. فارل به گونه ای نقشش را بازی می کند که انگار خواب زده ای است که نقشی در تغییر این جهان ندارد. او تنها می تواند به منبع پرمهر زمین خیره شود. از طرفی فارل سعی می کند هر کنش جلوه گرایانه ای را از بازی اش حذف کند تا تبدیل به بخشی از سکون طبیعتی شود که آنها رادر خود گرفته. او به گونه ای بازی می کند که عنصر خودنمایانه قاب نباشد. بدین ترتیب «دنیای نو» صرفا قصه آدم و حوا نیست؛ بلکه بازآفرینی حس و حال ملموس پاگذاشتن آدم و حوا برای اولین بار به زمین بین انسان است.

برزخ: سفر دوم
فارل پس از نمایش عمومی «دنیای نو» و واکنش های ستایش آمیز نیست به فیلم، کاندیدای اول بسیاری از فیلمسازان آمریکایی صاحب سبک می شود و خیلی زود «میامی وایس» از راه می رسد. فارل اگرچه در دادن حس و حال به یک شخصیت نمونه ای مایکل مانی در این تریل جذاب موفق است اما نهایتا نسخه ای دیگر از دنیروهای «مخمصه» و «رونین» باقی می ماند؛ از آن قهرمان های کم گو و خوددارِ صاحب اصول حرفه ای که در یک ماموریت حیثیتی، زنی برای مدتی کوتاه به زندگی شان وارد می شود.

فارل برای این که از شمایل های آشنا دور شود هر بار نیاز دارد که از نظر جغرافیایی از کالیفرنیا تا جای ممکن دور شود. سفر دور و دراز فارل در سال 2008 به بروژ، شهری قرون وسطایی در بلژیک، تبدیل به مهم ترین و محبوب ترین نقش او می شود. ری (فارل) آدم کش فیلم درخشان «در بروژ» (مارتین مک دانا) در یک عملیات به اشتباه کودکی را کشته است. او بعد از این اتفاق به دستور رییسش به بروژ می رود؛ جایی که باید گوش به زنگ بماند تا دستوری جدید از او برسد.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

آدم کش های «در بروژ» به راحتی آدم می کشند اما خط قرمزشان کشتن کودک است (این مایه اصلی نمایشنامه شگفت انگیز «مرد بالشی» مک دانا هم هست). رییس ری نمی تواند از اشتباه اودر کشتن کودک بگذرد. او به برژو می اید و ری را که خود آماده تاوان دادن است از پا در می آورد. در همان فصل های ابتدایی فیلم، ری مرد کوتوله ای را می بیند و شیفته وار دنبالش می کند. کم کم متوجه می شویم او نسبت به بچه ها و کوتوله ها وسواس ذهنی دارد و این مایه به شکل یک موتیف در فیلم تکرار می شوند.

فارل این مایه اصلی فیلم را می گیرد و آدم کش فیلم را به شکل یک کودک تجسم می دهد و بازی می کند. در اغلب صحنه ها او شبیه بچه ها به موضوعات واکنش بی واسطه کلامی نشان می دهد. مثل بچه ها اجزای صورتش و سرش را تکان می دهد. وقتی در حال گفت و گو است به کمک عضله های دور چشم مدام چشم هایش را جمع می کند. بامزه تر از همه ابروهایش است که مدام با آنها شکل عدد 8 را می سازد و تصویر کارتونی صورتش را با آن موهای تن تنی کامل می کند. ری مثل بچه ها پشت صحنه یک فیلم و به خصوص «فیلم کوتوله ها» برایش جذاب است. او تجسم یک کودک واقعی است.

فارل و مک دانا برای همگن کردن دو وجه متناقض «کودکی» و «آدم کشی» از ملات طنز استفاده می کنند تا اجزای متناقض شخصیت ری خوب به هم بچسبد. فارل برای درآوردن لحن طنز و برجسته کردن ابزوردیسم حاکم بر کل فیلم، هر جا که صحنه دراماتیک تر می شود ریتم حرف زدنش را تندتر می کند. ناسزاهای کلامی اش را بیشتر می کند و لحن شخصیت های کارتونی به صدایش می دهد و مُقطّع حرف می زدند.

در شبی که با آن کوتوله به عیش و نو می گذراند و بحث به جنگ سفیدها و سیاه ها و حرف های نژادپرستانه آن کوتوله می رسد، ری با یک عصبیت نمایشی اما طنازانه جوابش را می دهد و نهایتا موقع خروج از اتاق با یک حرکت کاراته نمایشی نقش زمینش می کند. فارل در این صحنه روی لبه تیغ حرکت می کند. نمی دانیم این یک پرخاش خودانگیخته بود یا طنازی دوستانه ای که کمی در آن افراط کرده. فارل این شیوه طنز را در «هفت روانی» مک دانا (2012) هم استادانه ادامه می دهد.

سفر سوم: دوزخ
هفت سال بعد نمونه ای دیگر از جسم دادن به یک شخصیت کودک منش با رگه هایی از طنز در یک دنیای ابزورد در «خرچنگ» (یورگوس لانتیموس) اتفاق می افتد. فارل این بار از لس آنجلس به ایرلند سفر می کند تا با این کارگردان یونانی (بسیار تحسین شده به خاطر «دندان نیش») یکی زا خلاقانه ترین نقش هایش را ایفا کند.

روزگاری است که مردان و زنان حق ندارند مجرد زندگی کنند دیوید (فارل) را در ابتدای فیلم به هتلی عجیب و غریب می برند. او فقط 45 روز وقت دارد تا شریک زندگی خود را آنجا پیدا کند. در غیر این صورت به حیوانی (که خودش می پسندد) تبدیل می شود. دیوید با محدودیت ها و شرایط وحشتناک هتل آشنا می شود و پس از چندی با نقشه ای از آن جهنم فرار می کند و به جنگل های اطراف پناه می برد. آنجا گروهی دیگر با قوانینی دیگر در انتظار اویند.

فارل، دیوید را مطابق فضای فیلم استیلیزه بازی می کند. او برای درآوردن چنین نقش عجیبی و در راستای لحن عمومی ابزورد فیلم، مونوتن حرف می زند، به صدایش لحن عاطفی نمی دهد و از واکنش احساسی اجتناب می کند که دیوید در بلبشوی هتل مردی منطقی به نظر برسد و فردیتش برجسته شود (او دیوید را در معاشرت های هتل آداب دان و مودب جلوه می دهد).
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

وقتی نخستین بار موقع پرکردن فرم او را می بینیم، شکل مرتب شده از چپ به راست موهای سرش، سبیل تیپیک کوچکش و عینک بیضی شکلش، او را تا حدی منفعل جلوه می دهد. همین طور شکم بزرگ و اندام نسبتا فربهش (به نظر می رسد فارل برای این فیلم چاق شده است) با آن پاهای بزرگ شماره چهل و چهار نیمش، لخت و بی حس و حال نشانش می دهد. این ظاهر منفعل اجازه می دهد وقتی دیوید تلاش می کند خود را از طریق مشابهت خلق و خو به زنی (که بی رحم است) نزدیک کند گول بخوریم و باورش کنیم.

بعدتر می فهمیم دیوید ما و زن را فریب داده. او صرفا می خواسته از طریق یافتن زوج از شر این جهنم خلاص شود. اما چشم های باهوش و پر از حسش ردی از عواطف او در هر صحنه باقی می گذارد. این حس دوگانه مبهم، به خصوص در صحنه ای که در جکوزی واکنشی به خفه شدن ساختی آن زن نشان نمی دهد با ظرافت از کار درآمده.

دیوید در پایان «خرچنگ» با زنی نابینا که به عنوان همراه انتخاب کرده از جنگل فرار می کند. در صحنه پایانی به رستوران می رود و برای شبیه شدن به زنی که دوست دارد با چاقو به دست شویی می رود تا خود را کور کند. دیوید بالاخره موفق به فرار از هتل و جنگل می شود. اما کاپیتان اسمیت بهشت و عشقش را به سودای چیزی گنگ رها می کرد. او مثل آدم از بهشت رانده می شد. روزی که ری به بروژ می رسید متوجه می شدیم از این شهر کوچک و قدیمی متنفر است. او دوست داشت زودتر از شر بروژ خلاص شود. اما بروژ با برج قدیمی، میدانچه غرق نورش و کانال های آبی فریبایش در برف زمستانی او را در تله خود گرفتار می کرد. دیوید از جهنم می گریخت، کاپیتان اسمیت از بهشت رانده می شد، اما ری تا ابد آواره آن شهر قرون وسطایی باقی می ماند.

دیگر بازیگر تمام وقت نیستم

توتال فیلم، تابستان 2017
این روزها بیشتر از گذشته عاشق کار هستم. اما دیگر زندگی ام را برایش نمی گذارم. نه این که کارم را دست کم بگیرم. نه. فقط حد و حدودش را می شناسم. حد و حدود بازیگر بودن را. من قبل از بازیگر بودن یک انسان هستم. به نظرم اگر این را در نظر بگیرید به آزادی عملی می رسید که به شما اجازه می دهد به شکل عمیق تری با کارتان همراه شوید و در حوزه های شخصی به مشکل برنخورید. حالا دیگر وقتی بازی نمی کنم واقعا آن را کنار می گذارم (و به خودم می پردازم). کاری به کارش ندارم و با پسرهایم وقتی می گذرانم.

این موقع ها اگر کسی ازم بپرسد بازیگر هستی جوابم منفی است. فقط گاهی اوقات مرتکب بازیگری می شوم و برایش پول می گیرم. اما دیگر یک بازیگر تمام وقتی نیستم. حالا دیگر از بازی در فیلم هایی مثل «فریب خورده» سوفیا کاپولا به این دلیل که مثلا یک جور بازسازی هستند نمی ترسم. دلیلش این نیست که قبلا «وحشت شب» و «یادآوری کامل» تجربه حضور در بازسازی ها را داشته ام؛ بلکه به این خاطر که به نظرم بازسازی یا بازنگری به معنای فاصله گرفتن آن اثر از اصالت نیست. همه چیز به رویکرد کارگردان ها بستگی دارد. به چیزی که قرار است به منبع الهامی اضافه کنند که شاید در گذشته از آن غفلت شده است. به زیبایی شناسی متفاوتی که ممکن است این بار به آن برسند.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

حالا دیگر از بازی در فیلم های زنانه ای مثل «فریب خورده» وحشت نمی کنم. شاید چون پیش از این در فیلم های مردمحور زیادی بازی کرده ام و الان از فیلم های متفاوت استقبال می کنم. فیلم جدید یورگوس لانتیموس هم یکی از همین تجربه های متفاوت است. یک تجربه کاملا باورنکردنی. «خرچنگ» در کنارش مثل «مری پاپینز» است!

با این حال مسیری که این روزها در پیش گرفته ام خیلی هم با مسیر گذشته ام تفاوت ندارد. ساختمان های سمت چپ همان ها هستند و ساختمان های سمت راست هم تغییری نکرده اند. راهم هم مشخص است. فقط شاید کمی فرق کرده باشد اما خدا شاهد است که الان همان حسی را دارم که بیست سال برای رسیدن به آن تلاش کرده ام. سر و شکل بیرونی سفر شخصی تان تغییر می کند، اما خودتان تصمیم نمی گیرید که چگونه و چه زمانی به آن تن بدهید. راستش یک چیز نامشخص است.
در گذشته با کارگردان های فوق العاده ای کار کرده ام که فیلم های بعضی هایشان خوب از کار درآمده و بعضی هایشان هم نه. می توانم به سایت «راتن تومیتوز» [یک سامانه برای امتیازدهی به فیلم ها] نگاه کنم و با خودم بگویم: «آه، زمانی بود که چهار تا از فیلم هایم در آن مزخرف تشخیص داده شده بودند». اما الان در دورانی به سر می برم که ترجیح می دهم فیلم هایم کمتر باشند اما دیگر مزخرف نباشند.

تایگرلند؛ Tigerland, 2000
«تایگرلند» همه چیزهای مورد نیاز یک بازیگر جوان را برای شناخته شدن بهتر و اقبال بیشتر در دنیای حرفه ای بازیگری در هالیوود داشت. اقبالی که کالین فارل در 24 سالگی با آن رو به رو شد و سعی کرد قدرش را بداند. فیلم که در کمپانی فوکس قرن بیستم با بودجه ده میلیون دلاری ساخته شد و داستانش در دوره جنگ ویتنام می گذشت، در گیشه حدود 150 میلیون دلار فروخت.

کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

فارل نقش سربازی را بازی می کند که مخالف جنگ است و تا جایی که می تواند از دستورها سرپیچی می کند. فارل در این فیلم زیاد دیده نشد اما از همان زمان مشخص بود قرار است یکی از استعدادهای جدید سینما باشد.

باجه تلفن؛ Phone Booth, 2002
فیلمنامه مهیج لری کوئن در «باجه تلفن» به کمک کالین فارل آمد تا در همان اوایل دوره بازیگری اش یک نقش فراموش نشدنی بازی کند. فیلمنامه ای که بخش اعظم داستانش داخل یک باجه تلفن می گذرد. لری کوئن در دهه 70 این ایده را به هیچکاک داده بود اما بخت و فرصت یارشان نبود و نتوانستند درباره جزییات تولید فیلم به نتیجه نهایی برسند.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط
فارل در نقش یک کارمند خودشیفته و عصبی مزاج بازی می کند که وارد باجه تلفنی می شود تا به زنی تلفن کند اما تلفن زنگ می خورد و کسی او را تهدید می کند که در صورت قطع کردن کشته خواهدشد.

اسکندر؛ Alexander, 2004
الیور استون برای یکی از پروژه های سینمایی عظیمش سراغ کالین فارل رفت تا در نقش اسکندر بازی کند. استون می خواست در این فیلم تاریخی زندگی اسکندر جوان را نشان دهد و تجربه ای پرهزینه داشته باشد. اما منتقدان چند فیلم را دوست نداشتند و در نقدهایشان به فیلمنامه و دوپارگی لحن آن خرده گرفتند.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط

هر چند فارل به هر حال تمام تلاش خودش را کرده بود تا در یک بلاک باستر خودی نشان دهد. البته عدم توفیق فیلم باعث شد دیگر از این جور پروژه ها استقبال نکند و سر خودش را به پروژه هایی گرم کند که اعتماد بیشتری به موفقیتشان دارد.

میامی وایس؛ Miami Vice, 2006
مایکل مان برای ساخت یک فیلم پلیسی سراغ بازسازی یک مجموعه تلویزیونی موفق به همین نام رفت. «میامی وایس» داستان دو کارآگاه پلیس است که برای دستگیری یک قاچاقچی محلی ماجراهای عجیبی را تجربه می کنند.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط
مایکل مان معمولا در فیلم هایش فضای مناسبی برای عرض اندام بازیگران فراهم می کند و فارل هم در «میامی وایس» حسابی قدر این موقعیت را دانسته است و مکث ها و نگاه های حساب شده اش به یکی از نقاط قوت فیلم تبدیل می شود.

رویای کاساندرا؛ Cassandra's Dream, 2007
«رویای کاساندرا» داستان دو برادر معمولی از طبقه متوسط است که برای تحقق رویای پولدارشدن، وارد بازی پیچیده و حتی جنایی دایی شان می شوند.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط
او از تری (کالین فارل) و ایوان (ایوان مک گرگور) می خواهد تا شریکش را سر به نیست کنند تا در ازای آن پول هنگفتی به دست بیاورند. «رویای کاساندرا» داستان عجیب و پیچیده ای نداشت و یکی از برگ برنده هایش برای فارل حضور در فیلمی به کارگردانی وودی آلن بود که احتمالا بعد از همکاری با مایکل مان حسابی به او چسبید.

در بروژ؛ In bruges, 2008
مک دانا، کارگردان سرشناس تئاتر در ایرلند برای ساخت اولین فیلم سینمایی بلندش سراغ یک داستان گنگستری از نوع «پالپ فیکشن» تارانتینو رفت. مک دانا در «در بروژ» زندگی روزانه دو جنایتکا به اسم های کن (با بازی برندان گلیسون) وری (با بازی کالین فارل) را در شهر زیبایی به نام بروژ روایت می کند.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط
آمدن آنها به بروژ بیشتر بهانه ای است تا ری روزهای آخر عمرش را در یک شهر توریستی بگذراند و به‌ش خوش بگذرد. اما او از بروژ متنفر است و همین باعث شده تا «در بروژ» یک فیلم کمدی- جنایی از کار دربیاید. مجادله های جذاب کن و ری درباره زندگی و آدم کشی باعث شده فیلم دیده شود و فارل جایزه گلدن گلوب را برایش به خانه ببرد.

بولوار لندن؛ London Boulevard, 2010
منتقدی درباره بازی کالین فارل در «بولوار لندن» نوشت که او در این فیلم چنان به صورت حریفش مشت می زند که انگار سال ها از اوباش لندن بوده و چنان می میرد که انگار صدها بار مرده و حالا بعد از زنده شدنش تصمیم گرفته «بازیگر شود» فارل در «بولوار لندن» برای چندمین بار نقش یک خلافکار را بازی کرد، اما خلافکاری که تا قبل از این در هیچ کدام از فیلم هایش نبوده.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط
لهجه بریتانیایی غلیظی که در فیلم استفاده می کند و نگاه های زیر چشمی اش به مهم ترین ویژگی های بازی اش در این فیلم تبدیل شدند. همین طور طنازی و اعتماد به نفسی که هنگام بیان دیالوگ های جذاب ویلیام موناهان دارد و در جذاب شدن آنها نقشی تعیین کننده ایفا می کند.

کارآگاه حقیقی؛ True Detective, 2015
حضور در فصل دوم سریال تحسین شده «کارآگاه حقیقی» و هم بازی شدن با ریچل مک آدامز در قصه ای باحال و نوآر به فارل فرصت داد در سریالی تلویزیونی هم خودی نشان داد. شخصیت فارل در نقش کارآگاهی بخت برگشته با موهای لخت و سبیلی از مدافتاده حسابی به دل نشست و به یکی از جذابیت های دراماتیک سریال تبدیل شد.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط
جذابیت صورت مغموم و دیالوگ هایی که با خساست از دهان فارل خارج می شوند کیفیت سریال را چند پله ارتقا دادند. او در اینجا آدمی افسرده است که می خواهد به دیگران کمک کند. در حالی که در حل مشکلات خودش ناتوان مانده است.

خرچنگ؛ The Lobster, 2015
فارل برای بازی در «خرچنگ» نامزد دریافت جایزه گلدون گلوب شد اما در نهایت در شب جشن دست خالی به خانه رفت. فیلمنامه «خرچنگ» ایده دیوانه واری دارد. این ایده عجیب که اعضای آکادمی اسکار را مجاب کرد تا مجسمه اسکار بهترین فیلمنامه اریژینال را به یورگوس لانتیموس بدهند به بازی سرد و بی روحی نیاز داشته که فارل با شکمی برآمده به خوبی از عهده اش برآمد.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط
فارل در این فیلم درست برعکس نقش های برون گرایش در فیلم های کمدی، شخصیتی درون گرا را به نمایش می گذارد.

فریب خورده؛ The heguiled, 2017
«فریب خورده» از جدیدترین فیلم هایی است که کالین فارل بازی کرده است؛ فیلمی به کارگردانی سوفیا کاپولا که چند ماه پیش در بخش مسابقه جشنواره کن به نمایش درآمد.
کالین فارل، قهرمان رو به سقوط
فارل در این فیلم نقش مردی به نام جان را بازی می کند و با نیکول کیدمن و چندین بازیگر زن دیگر هم بازی است. «فریب خورده» که بازسازی فیلم محصول سال 1971 به همین نام با بازی کلینت ایستوود است داستانش را در دوره جنگ های داخلی آمریکا تعریف می کند و کالین فارل در آن نقش سربازی زخم خورده را برعهده دارد.

منبع: همشهری ۲۴
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید