همرنگ جماعت شدن از رسوایی است

همرنگ جماعت شدن از رسوایی است

موسیقی پاپ بعد از انقلاب، پس از یک دوره‌ کم‌فروغ، آرام‌آرام در دهه ٧٠ پوست‌اندازی کرد و خواننده‌های موسیقی پاپ اجازه فعالیت پیدا کردند. البته که بسیاری از این خواننده‌ها درصدد خواننده‌های محبوب نسلی بودند که حالا دیگر یا در قید ایران نبودند یا به خارج از کشور رفتند.

کد خبر : ۴۲۸۱۸
بازدید : ۳۳۰۴
همرنگ جماعت شدن از رسوایی است
موسیقی پاپ بعد از انقلاب، پس از یک دوره‌ کم‌فروغ، آرام‌آرام در دهه ٧٠ پوست‌اندازی کرد و خواننده‌های موسیقی پاپ اجازه فعالیت پیدا کردند. البته که بسیاری از این خواننده‌ها درصدد خواننده‌های محبوب نسلی بودند که حالا دیگر یا در قید ایران نبودند یا به خارج از کشور رفتند.
با این وجود وضع از این هم عجیب‌تر شد. کم‌کم خواننده‌های نسل اول پاپ در میدان تبلیغات و حضور چهره‌های جوان به کناری رفتند و کار را ادامه ندادند. حالا آنها می‌گفتند موسیقی پاپ امروز مصرفی شده است. مریم حیدرزاده یکی از ترانه‌سراهایی بود که نامش در دهه ٧٠ بر سر زبان‌ها افتاد. ارایه شعرهایی به سبک محاوره‌ای و بکارگیری کلمات ساده و روان ازجمله دلایلی بود که موجب مطرح‌شدن نام این ترانه‌سرا شد.
او بعد از سال‌های نسبتا طولانی که در انتظار اخذ مجوز برای فعالیت رسمی در داخل کشور بود توانست «آبرنگ» را روانه بازار موسیقی کند. حیدرزاده زندگی جالبی دارد. در سه‌ونیم‌سالگی بنا بود یک عمل ساده آب‌مروارید را پشت‌سر بگذارد اما عصب چشمانش از بین رفت و برای همیشه نابینا شد. خودش گفته «قبل از جراحی یک جعبه آبرنگ داشتم و همیشه دوست داشتم آن را باز کنم و نقاشی کنم. مادرم گفت بعد از عمل جراحی‌ات به سراغش بیا اما آن بسته آبرنگ باز نشده ماند».
شاید مهمترین دلیلی که او را به حضور در حوزه نقاشی سوق داد همین اتفاق بود. آن بسته آبرنگ کوچک حسرت بزرگی بود که کنار ترانه‌هایش قد کشید. «در سال ٨٤ دیدم که زمان مناسبی برای تبدیل آن حسرت بزرگ به لذت است. از استاد نازنینم آقای قاسمی‌زاده تشکر می‌کنم که رویای همیشگی من را به واقعیت تبدیل کردند و طی چند‌سال توانستم چهار نمایشگاه برگزار کنم. هر تعداد نمایشگاه هم که برگزار کنم اسم همه را «پس از آن همه حسرت» می‌گذارم چون این حسرت خیلی طولانی بود».
آن‌طور که خودش می‌گوید نقاشی باعث شد ترانه‌سرای جوان حال‌وروز خوبی داشته باشد. با او به بهانه انتشار این آلبوم و آغاز دور تازه فعالیت‌هایش در حوزه مجاز گپ و گفت کوتاهی داشتیم که در ادامه مطلب آمده است:

برای آغاز این گفت‌وگو اگر مایل باشید کمی درباره انتشار آلبوم جدیدتان صحبت کنیم. بعد از سال‌های زیادی که در حوزه رسمی موسیقی از شما خبری نبود چطور توانستید مجوز این آلبوم را بگیرید؟
پیش از این کتاب «تو را در حضور همه دوست دارم» ‌سال ٩٣ منتشر شد که با ترانه «آبرنگ» به اتمام رسید. در ادامه مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کمک‌های زیادی در این مسیر کردند و حتی اگر محدودیتی هم بود کاملا درباره آن صحبت کرده بودیم. این آلبوم شامل ١٥قطعه جدید است و ترانه‌های اخیرم را دربرمی‌گیرد. مضمون ترانه‌های این مجموعه هم عاشقانه است. این‌بار به‌جای این‌که کارهایم را به آهنگسازان داخلی بدهم تا روی‌شان موسیقی بسازند از آثار آهنگساز شناخته‌شده یونانی «واسیلیس سالیاس» استفاده کردم. حالا که این اثر منتشر شده امیدوارم مردم دوستش داشته باشند.

شما به‌عنوان یکی از ترانه‌سراهای مطرح موسیقی پاپ درباره ارایه کارهای کاملا تقلیدی خوانندگان از چهره‌های شناخته‌شده نسل قبل چه نظری دارید؟
در مورد موضوع تقلید و کپی‌کردن‌ها باید بگویم که من هم یکی از کسانی بودم که در آلبوم «ساز مخالف» به خوانندگی آقای کبیری درگیر آن شدم. در آن آلبوم که آهنگسازی‌اش را آقای پدرام کشتکار انجام داد، همین جریان تقلید با صدای آقای کبیری اتفاق افتاد. متاسفانه هنوز هم مردم با صداهای مشابهی که اصل‌شان وجود ندارد، ارتباط می‌گیرند و در این مورد خیلی هم نمی‌شود به مردم خرده گرفت. به‌هرحال این چیزی است که وجود دارد.

به‌نظرتان شناخت فنی از فضای موسیقی و به عبارت دیگر تحصیلات آکادمیک موزیسین‌های ما می‌توانست این روند را متوقف کند یا موسیقی پاپ را به مسیری که با وضع امروزش متفاوت است برساند؟
اما در مورد سوال اصلی که شما مطرح کردید، حقیقت است که خیلی از بزرگترین موزیسین‌های دنیا تحصیلات آکادمیک نداشته‌اند و همیشه ذات هنر حاکم است و غلبه دارد بر هر چیزی. صد‌سال دیگر معلوم می‌شود که چه موسیقی‌ای جاودانه می‌ماند. این موسیقی پاپی که الان شنیده می‌شود، غیرممکن است‌ سال بعد هم کسی ذوق کند همین قطعات را بشنود. انتقادات زیادی به این قطعات وارد است. صدای بعضی از این خوانندگان را اصلا نمی‌شود تحمل کرد و من متعجبم که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چطور به بعضی از این ترانه‌ها مجوز می‌دهد.
این چند کلامی که در این موسیقی‌ها می‌شنوید، ترانه نیستند، بلکه کارهایی هستند که این دوستان می‌نویسند و دوستان‌مان در وزارت ارشاد هم به آنها مجوز می‌دهند. من همیشه به این موضوع انتقاد کرده‌ام و به احتمال قریب‌به‌یقین این حرف‌ها به ضررم تبدیل می‌شود. من نمی‌دانم آن جمله‌ها را کدام شخص یا گروه و شورایی تایید و پای برگه مجوز آنها را امضا می‌کند. من در آن به ظاهر ترانه‌ها می‌گردم و حتی یک قافیه هم پیدا نمی‌کنم!

شاید این گروه‌های جدیدی که چنین موسیقی‌هایی تولید می‌کنند، نگاه‌شان به مقوله کلام، همان نگاهی است که خوانندگان خارجی دارند، یعنی آنها به جای ترانه، به دنبال لیریک هستند. به‌هرحال بسیاری از فعالان موسیقی پاپ ترانه‌هایی از این جنس می‌خوانند. فکر نمی‌کنید که آنها هم چنین نگاهی دارند و اصولا خودشان به دنبال قافیه و ردیف نمی‌روند؟
شاید این‌طور باشد اما این رویکرد درستی نیست. چه چیزهای دیگری از ایران شبیه به کشورهای غربی است که موسیقی‌مان بخواهد شبیه به آنها باشد؟ چرا هر کاری که دوست داریم انجام بدهیم را می‌گوییم خواسته‌ایم مثل کشورهای غربی باشد؟ ما یا باید همه‌چیزمان مثل آنها باشد یا هیچ چیزی را تقلید نکنیم. اگر استفاده از لیریک یک چیز اپیدمی و جهانشمول است، اشکالی ندارد. اما واقعا این‌طور نیست و خیلی از هنرمندان برجسته موسیقی دنیا توجه ویژه‌ای به شعر دارند. لئونارد کوهن و باب دیلن ازجمله این خوانندگان هستند. ما کشوری هستیم که به لحاظ ادبی تاریخ بسیار غنی‌ای داریم و شعر در فرهنگ ما بسیار تاثیرگذار است، بنابراین همه چیز را نمی‌شود از دنیای غرب تقلید کرد.

به‌نظرتان آیا می‌شود در این شرایط به دنبال کارهای ماندگار بود؟ شاید بهتر باشد این‌طور بپرسم که رمز ماندگاری یک اثر از نظر شما چیست؟
یک ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو». یک شاعر با ذوقی که اسمش خاطرم نیست، این ضرب‌المثل را این‌طور تغییر داده: «همرنگ جماعت شدن از رسوایی است». یعنی همیشه باید یک عده باشند که قرص و محکم در موضع خودشان بمانند. بعدا معلوم می‌شود که حق با آنها بوده یا نه. حفظ‌کردن هنر و دچار تردید نشدن باعث جاودانگی چهره‌های ماندگاری چون استاد انوشیروان روحانی و... می‌شود.
خوشبختانه من الان در کنار آشفته بازار موسیقی پاپ این را هم دیده‌ام که یک جرقه‌هایی از بازگشت به موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی تلفیقی دارد زنده می‌شود که اتفاق خوبی است و نشان می‌دهد که همه چیز درنهایت به اصل خود برمی‌گردد. جرقه‌ امیدی که در بازگشت به اصالت‌ها وجود دارد، گرچه بسیار آرام است اما آدم را نسبت به آینده امیدوار می‌کند.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید