نقدی بر نمایش «این یک پیپ نیست»

نقدی بر نمایش «این یک پیپ نیست»

آنچه در این نمایش اصلا مطرح نیست، تیرخوردن جیم، فریادهای ماریا و سایر جزئیات است. در عوض بیدارشدن از خواب گنگ زبان- تصویر مدنظر است. مسئله مهم در هنگام مواجهه با چهاردقیقه و ٣٣ثانیه سکوت، صدای پچ‌پچ تماشاگران است که نوعی زبان نامفهوم در فضا تولید می‌کند که مکمل نمایش است.

کد خبر : ۴۵۴۳۰
بازدید : ۲۱۰۹
این یک نقد نیست
نمایش «این یک پیپ نیست»، به کارگردانی محمد مساوات، با ارجاع به نقاشی رنه مگریت و مقاله میشل فوکو با همین نام در تلاش است تخیل و آگاهی را مخدوش کند و ردی عمیق برجای گذارد.
زمانی که نمایش آغاز می‌شود، برخلاف انتظار، نه با عمق سه‌بُعدی، بلکه به لطف چیدمان مناسب و فکرشده، با سطوح دوبُعدی مختلف روبه‌رو می‌شویم که ما را یاد «تصویر»، به‌ویژه نقاشی می‌اندازد. نقاشی کلاسیک با به‌کارگیری شیوه‌هایی مانند شبیه‌سازی و ژرف‌انگاری کوشید تا صحنه‌ها و تصاویر را با الگوهایشان یکی کند و آنچه بازنمایی می‌شد، به خود آن ابژه نسبت داده و یکی دانسته می‌شد، اما آیا تصویر همان ابژه مدنظر است یا واژه‌ای است که بر زبان جاری می‌شود یا تصویری ذهنی یا آنچه از آن واژه به نوشتار درمی‌آید؟
این نگاه، در روایت و حضور بازیگران نیز تزریق شده است، به‌گونه‌ای که بازیگران به یک زبان من‌درآوردی سخن می‌گویند و هم‌زمان جان و جیم- که درعین‌حال دو نفر نقش آنها را بازی می‌کند- به صورت گفتار ترجمه می‌‌شوند. ماریا را گاه می‌بینیم و گاه نمی‌بینیم و ترجمه سخنان وی به صورت نوشته روی تابلو نقش می‌بندد.
پلیسی که فقط بازیگران می‌بینند و تماشاگر تنها صدایش را می‌شنود و ترجمه را روی تابلو می‌بیند و در آخر مادر که فقط ماریا و پلیس وی را می‌بینند و تماشاگر کاملا در مقابل این نقش منفعل است، نه می‌داند چه می‌گوید و نه چیزی می‌شنود.
نمایش ما را در تالاب گنگی زبان- تصویر رها می‌کند تا آرام‌آرام غرق شویم! همان‌طور که فوکو در مقاله این یک پیپ نیست بیان می‌کند: «سخن‌وری سرشاری زبان را به بازیچه می‌گیرد، از امکان تکرار یک چیز با واژه‌های گوناگون استفاده می‌کند، از افزونه‌ غنای زبان که امکان بیان‌شدن دو چیز گوناگون با واژه‌ای یگانه را فراهم می‌کند، سود می‌برد».
همه‌چیز در این نمایش شک تماشاگر را به‌خوبی نوازش می‌کند و در ابهام نهایی، واقعیت را تا می‌زند. آیا اصلا مهم است که در خود داستان واقعا چه کسی می‌تواند آن یکی را ببیند یا خیر؟ دغدغه اصلی بسیار جدی‌تر از این مسئله است و این ابهام زبان- تصویر است که از درون نمایش بیرون می‌زند، نه اینکه قاتل کیست و نه حضور مادر و نه صدها مورد دیگر!
از نظر دریدا، در نوشتار، زبان در خودکفاترین شکل خود ظاهر می‌شود، زیرا در نوشتار، زبان در مکانی‌ترین شکل خود است. برای آنکه نوشتار، نوشتار باشد، باید کماکان کنش داشته باشد و خوانا باشد، حتی اگر مؤلف نوشتار دیگر پاسخ‌گوی آنچه نوشته است، نباشد یا آنکه به‌طورکلی با قصد جاری خود، وفور معانی را حمایت نکند و پوشش ندهد.
در این نمایش همراهی بیشتر با چه کسی است یا به بیان بهتر اصالت با تصویر است یا گفتار یا نوشتار؟ جیم و جان که می‌بینیم و سخنانشان را می‌شنویم یا ماریا که کلام غیرقابل‌فهم وی را به صورت نوشته می‌بینیم یا پلیسی که نمی‌بینیم و صدایش را می‌شنویم و معنای قابل‌فهم برایمان را در نوشته می‌خوانیم؟
برای مثال با خوانش دریدایی، جمله «صندلی فلزی چوبی است» را «صندلی فلزی خط چوبی است» می‌خوانیم که ساختار را بر‌هم می‌زند. در این نمایش نیز همه‌ عناصر از زبان من‌درآوردی، ترجمه فارسی، حضور فیزیکی و غیرفیزیکی بازیگران، جایگاه قرارگیری و نوشتار همگی با هم و در کنار هم حضور دارند و ایجاد معنی می‌کنند. در این فضای مبهم زبانی، برای ورود و خروج بازیگران از کلمه‌ رمزی «MIA FOU» استفاده می‌شد که ما را به یاد مفهومی می‌اندازد که سارتر تولید کرد: «MAUVAIS FIO» که در فرانسه روزمره معنی ریاکاری می‌دهد و در ترکیب سارتر می‌توان خودفریبی و دروغ ترجمه کرد؛ دروغی که در آن گوینده و باورکننده یکی هستند و در اینجا وقتی جای بازیگران یک نقش عوض می‌شود، ما و خود آنها این دروغ تصویری را باور می‌کنیم.
در جایی از نمایش یک ارجاع درخشان می‌بینیم، چراغ‌ها خاموش می‌شود و روی تابلو نوشته می‌شود: «چهار‌دقیقه‌وسی ثانیه بعد» و ثانیه‌شمار از صفر تا چهاردقیقه‌و ٣٣ ثانیه را در برابرمان ظاهر می‌کند که دقیقا یادآور قطعه سکوت جان کیج است که چهاردقیقه‌و ٣٣ثانیه در مقابل پیانو می‌نشیند و آنچه «شنیده» می‌شود، «سکوت» است.
زمانی که به این قطعه تأثیرگذار تاریخ هنر ارجاع داده می‌شود، معنی آن نیست که فقط یک رخداد را به نمایش «بریزیم» و عینک انتلکتوئلی به چشم بزنیم، بلکه ارجاع به باورهای کیج است و این نکته که تحمیل احساسات و ذهنیت‌ها به تماشاگر، دشمن خلاقیت است؛ هنر صرفا نوعی بازی بی‌مقصودی است که فقط باید ما را نسبت به غفلتی که در آن به سرمی‌بریم، بیدار ‌کند.
پس آنچه در این نمایش اصلا مطرح نیست، تیرخوردن جیم، فریادهای ماریا و سایر جزئیات است. در عوض بیدارشدن از خواب گنگ زبان- تصویر مدنظر است. مسئله مهم در هنگام مواجهه با چهاردقیقه و ٣٣ثانیه سکوت، صدای پچ‌پچ تماشاگران است که نوعی زبان نامفهوم در فضا تولید می‌کند که مکمل نمایش است.
نمایش ابهام ایجاد می‌کند و در عین بی‌خیالی، مخاطب را در آن ابهام تنها می‌گذارد و این نقطه بسیار مثبت این نمایش است و تنها نام این نمایش است که با ارجاع به یک متن و تصویر، پیش‌زمینه ذهنی ایجاد می‌کند. به‌ نظر می‌رسد با انتخاب نامی‌ مناسب‌تر، خدشه‌ای به یکپارچگی اثر وارد نمی‌شد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید