روزگار دشوار در ویرانه ها

شب هنگام، سوز سرما و باد کوهستان چهره زنان و مردانی را می‌گزد که پای روشنی خرمن آتش کز کرده‌اند و پدران و مادرانی به چشم می‌آیند که کودکان بازمانده از شب زلزله را تنگ به گرمی سینه‌شان فشرده‌اند و در روشنی شعله‌های آتش چهره افسرده و دردمندشان بازگوی ماتم عزیزانی است که در ویرانه خانه هایشان به زیر خاک سپرده‌اند. درسومین روز پس‌از زلزله، چادرهای توزیع شده مامن مردمی است که چند شب قبل خانه هایشان زیر پاهایشان لرزید و ویران شد و دار و ندارشان را در ویرانی خانه‌ها زیر خشت و خاک گذاشتند.

کد خبر : ۴۶۰۱۸
بازدید : ۲۲۵۴
شب هنگام، سوز سرما و باد کوهستان چهره زنان و مردانی را می‌گزد که پای روشنی خرمن آتش کز کرده‌اند و پدران و مادرانی به چشم می‌آیند که کودکان بازمانده از شب زلزله را تنگ به گرمی سینه‌شان فشرده‌اند و در روشنی شعله‌های آتش چهره افسرده و دردمندشان بازگوی ماتم عزیزانی است که در ویرانه خانه هایشان به زیر خاک سپرده‌اند. درسومین روز پس‌از زلزله، چادرهای توزیع شده مامن مردمی است که چند شب قبل خانه هایشان زیر پاهایشان لرزید و ویران شد و دار و ندارشان را در ویرانی خانه‌ها زیر خشت و خاک گذاشتند.

حالا زمین‌های خاکی که برای پارک خودروهای زائران اربعین در نظر گرفته شده بود اقامتگاه این مردم زلزله زده است.

از برق و آب دربسیاری ازویرانه‌ها خبری نیست. آب‌های معدنی در بین آوارگان زلزله توزیع شده اما بسیاری هم تشنه مانده‌اند. سرویس‌های بهداشتی آلوده‌اند و ساعت‌ها باید در صف انتظارهمین سرویس‌ها ایستاد. ساختمان ویران شده بیمارستان شهر به خرابه‌ای تبدیل شده که پرستاران و دکترها در آن وارد بخش‌هایی با درو دیوار فرو ریخته می‌شوند و داروهایی را که از زلزله در امان مانده‌اند پیدا می‌کنند، با خود بر می‌دارند تا بروند درد مجروحی را تسکین بدهند. در محوطه این بیمارستان مخروبه، چادرهای صحرایی با اتاق‌های عمل سیار خودنمایی می‌کند.

سقف و طبقات بیمارستان ویران شده و مجروحان در محوطه بیمارستان شهدا که تنها بیمارستان شهر است در حال مداوا هستندمی‌گویند کسی نمی‌داند آمار دقیق بیمارانی که شب زلزله در این بیمارستان جان باخته‌اند چقدر است اما صحبت‌های درگوشی از عددی تکاندهنده خبر می‌دهد.

وارد بیمارستان که می‌شوی، همه را پر جنب و جوش می‌بینی. نه می‌دانی باید به کجا بروی! نه می‌دانی به کدام قسمت برای درمان روی بیاوری و کدام قسمت برای پذیرش بیماران است. همه حادثه دیدگان سرپل ذهاب را به شهرهای دیگر انتقال داده‌اند و آنهایی که برای درمان به بخش‌های اضطراری بیمارستان ویران شده رو می‌آورند یا دستشان شکسته یا پایشان! می‌گویند بعد از زلزله تنها 2 روانشناس در بیمارستان زنده مانده بودند .

هاجر زن جوانی که روسری‌اش را دور سرش پیچیده و لباس رنگی روستایی به تن دارد در محوطه شلوغ بیمارستان فریاد می‌زند: «بتادین می‌خوام شما می‌گویید بروم بیمارم را بیاورم! برای گرفتن یک بتادین؟!»

سرانجام اما فریادهایش کارساز می‌شود و بتادین به او می‌دهند. اما او تنها ناراحت این ماجرا نیست. سمیرا مادری که حالا در چادری در نزدیکی بیمارستان سر می‌کند با صدای بغض آلودش می‌گوید: پای پسرم در شب زلزله صدمه دیده. در بیمارستان گفتن اینکه چیزی نیست خیلی وخیم‌تر از شما هم هستند. حالا پای پسرم چرک کرده است. دارو که بخواهیم باید برویم به بیمارستان خرابه. چون‌که توزیع دارو در سطح شهر نداریم. وضعیت توزیع غذا و لباس هم تعریفی ندارد آنها که چند پسر جوان دارند و زورشان می‌رسد با دیدن خودرو حمل وسایل هجوم می‌آورند و راه را بر ما می‌بندند. اینجا برخی‌ها چادر‌ها را می‌دزدند و ٣٠٠ هزار تومان می‌فروشند.

ویرانی باورنکردنی سرپل ذهاب
ویرانی‌های سر پل ذهاب قابل باور نیست، اینجا چیزی برای خرید نیست و ساعت‌ها باید گرسنگی را تحمل کنی و شب را در سوز سرما در خیابان بخوابی. با این حال و در نبود امکانات، وضعیت مردم سرپل ذهاب به مراتب از روستا نشینان زلزله زده بهتر است. مردم خودشان دست به کار شده‌اند و دوشادوش ارتشی‌ها وسایرنیروهای نظامی، قربانیان زلزله را از زیر آوار بیرون کشیده و جنازه‌ها را به سینه خاک می‌سپرند و آمار جانباختگان نیز دائم دستخوش تغییر می‌شود.

جست و جو در روز سوم
صدای پارس سگ‌های زنده یاب در میان هیاهوی ساکنان مسکن مهر سر پل ذهاب به گوش می‌رسد که مرتب ویرانه‌ها را بو می‌کشند و لودری که بی‌رحمانه چنگک‌هایش را داخل آوارها فرو می‌برد وهمه چیزرا زیر و رو می‌کند. انگار غول آهنی می‌خواهد انتقام بگیرد، انتقام آرزوهایی که زیر خروارها خاک مدفون شده‌اند.

جست و جو برای یافتن جسد پسرکی چهار ساله در میان ویرانه خانه سه طبقه‌ای آغاز شده که دیواری از آن باقی نمانده است. شاهدان می‌گویند زمان حادثه پسرک داخل خانه بوده و حالا زیر آوار محبوس مانده. مربی یکی از سگ‌ها می‌گوید: تا به حال جسد یک پسر بچه، یک دختر نوجوان و دو زن را بیرون کشیده‌ایم. امروز هم آمده‌ایم که پسری را پیدا کنیم. سگ هایمان همان سگ‌هایی هستند که برای ساختمان پلاسکو برده بودیم. جسدی را که پیدا کنند شروع می‌کنند به کندن زمین. ولی اگر زنده باشد پارس می‌کنند.

مرد جوانی که با اهالی آمده‌ تا شاهد عملیات جست و جو باشد می‌گوید: منزل ما کنار این خانه بود.نصف آوارهم مربوط به خانه ماست. آن شب من بیرون بودم و همسرم با سه زن و یک بچه داخل خانه بودند. آوار که آمد، کنار خرابه خانم‌ام فریاد می‌زدم و به همسرم می‌گفتم اگر زنده‌ای و صدای مرا می‌شنوی به دیوار بزن. وقتی عکس‌العمل او را شنیدم با کمک برادران ارتشی آنها را نجات دادیم اما پسرک نوجوانی در طبقه اول جانش را از دست داد.

روستاهای ویران
تل‌های خاکی که در مسیر سر پل ذهاب به سمت ثلاث باباجانی به ردیف به چشم می‌خورند، تا قبل از زلزله روستاهایی بودند و در آنها زندگی جریان داشت. از میان انبوه مردمی که با همه درد و ماتم عزیزان‌شان صبوری کرده‌اند در می‌گذرم و به یک چادر عشایری می‌رسم. دختری که همه بدنش شکسته، در گوشه چادر دراز کشیده. از سؤالی که می‌پرسم خودم قلبم به درد می‌آید. برای خانواده‌ات که اتفاقی نیفتاده؟

با شنیدن این حرف اشک‌هایش روی صورتش می‌ریزد و می‌گرید. توان حرف زدن ندارد و زن جوانی که مرا به چادر همراهی کرده می‌گوید: نرگس و خواهرش باهم زیر آوار ماندند او زنده ماند اما خواهرش...!

چند روستا آن طرف تر، مردی در میان خرابه‌ها نشسته است. سرش را میان دست‌هایش گرفته و زیر لب چیزی زمزمه می‌کند. خوب که گوش می‌دهی این جمله را می‌شنوی «با نوزاد سه ماهه بدون مادر و غم از دست دادن دو فرزند و همسر چه کنم؟»

او هم یکی از قربانیان زلزله است که همسرش، دخترش و پسرش را از دست داده. هنوز صدای دختر ٩ ساله‌اش در گوشش است که می‌گفت: «بابا جانمازم را باز می‌گذارم تا صبح سریع‌تر نمازم را بخوانم.» جانماز هنوز باز است اما افسوس که دخترک چند ساعت قبل ازاذان صبح به سوی خدا رفته. نوزاد سه ماهه در آغوش مادرش زیر آوار زنده ماند ولی باقی خانواده....

روستای دیگری در چند متری روستای این مرد تنها، دست کمی از روستاهای دیگر ندارد. کل روستای ٣٠ خانواری ویران شده و تنها یک چاردیواری فروریخته که نشان از خانه‌ای دارد، در آن میان خودنمایی می‌کند.

پیرمردی کرد با کاپشن قهوه‌ای در کنار زنی ایستاده که سرش را باند پیچیده‌اند. زن مات و مبهوت نگاه می‌کند، از زیر آوار نجات یافته و به بیمارستان منتقل شده بود .امروز از بیمارستان مرخص شده است. اما هنوز در شوک است و در برابر سؤالاتم تنها نگاهی بی‌رمق را برای پاسخ دادن انتخاب می‌کند.

پیرمرد با آنکه دار و ندارش را از دست داده اما اصالت کردی‌اش اجازه نمی‌دهد که خم به ابرو بیاورد. آوار روی سر او هم خراب شد اما نه تنها خودش را نجات داد بلکه زن و دو بچه‌اش را هم با دست‌های خالی از زیر آوار بیرون کشید. قاسم خان می‌گوید: زلزله که آمد خواستیم از خانه بیرون بیاییم اما به رویمان آوار شد. تمام مردم روستا زیر آوار بودند و کسی نبود به ما کمک کند. یا علی گفتم و با هر جان کندنی بود خودم را بیرون کشیدم. در حالی که صدای آه و ناله همسر و بچه هایم را می‌شنیدم.بعد هم دست‌هایش را نشان می‌دهد که هنوز زخم‌هایش تازه است. می‌گوید با همین دست‌هایم آنها را بیرون کشیدم. نگاه کنید آنجا خانه‌ام بود و اینجا مغازه‌ای داشتم. حالا شده تلی از خاک. مغازه تعویض روغن، آپاراتی و جوشکاری‌ام ویران شده. از آن همه دارایی فقط چند ظرف روغن باقی مانده. ولی ناشکر نیستم و خدا را شکر می‌کنم که تنمان سالم است و در وطنم زندگی می‌کنم.

در کنار خانه و مغازه ویران پیرمرد، خودرویی قرار دارد که آتش گرفته و دور آن دخترکی دو ساله به همراه مادرش و چند زن دیگر خودشان را گرم می‌کنند. سقفی ندارند که شب را زیرآن سپری کنند و از چادرهای سفید با نوار قرمز هلال احمر نیز خبری نیست.

مادر دخترک سه ساله که دست‌هایش از سوز سرما کبود شده می‌گوید: هنوز از ارگان‌ها کسی به ما سر نزده است. اما خدا خیر به مردم بدهد، هر چند ساعت یکبار می‌آیند و برایمان وسیله می‌آورند.

کودکانی داخل گونی
دست‌های پینه بسته‌اش را داخل اورکتی می‌کند که چند سایز از خودش بزرگتر است. یکی از ساکنان «ازگِل» است که تلخی روزگار چهره‌اش را مسن‌تر از سنش نشان می‌دهد. دلش نمی‌خواهد سرخی چشم‌هایش را کسی ببیند. با صدایی که به زحمت می‌شود شنید، می‌گوید: هر کسی زرنگ‌تر باشد بیشتر چادر می‌برد. ولی یکی نیست مسئولیت توزیع این چادرها را به عهده بگیرد. دیشب به خاطر اینکه بچه‌هایم از سرما یخ نکنند آنها را داخل گونی کردم، کسی باورش می‌شود؟! زلزله که آمد کسی به سراغ ما روستا نشینان نیامد و خودمان با دست‌های خالی خیلی‌ها را از زیر خاک بیرون آوردیم.

هنوز حرف‌هایش تمام نشده که اهالی روستا دورم حلقه می‌زنند و یکی از آنها می‌گوید: «چطور می‌شود مردم عادی برای کمک به ما می‌آیند، اما امدادگرها نمی‌توانند برای ما یک چادر بیاورند و ما را از سوز سرما نجات دهند؟»

چند متر آن طرف تر، روستایی است. برعکس روستای «اَزگل» که آسیب شدیدی ندیده است، این روستا تقریباً با خاک یکسان شده است. بجز یک خانه نوساز که دیوارش در حال فرو ریختن است. همه خانه‌های این روستا به تلی از خاک تبدیل شده‌اند. مرد میانسال نخستین کسی است که سر صحبت را با ما باز می‌کند و می‌گوید: چهار نفر از اعضای یک خانواده زیر آوار بودند و خودمان آنها بیرون آوردیم. از هر نیروی امدادی دیگری که فکرش را کنید خبری نبود. چون آوار روی آنها ریخته بود کارگرهای ساختمان‌سازی که در این اطراف کار می‌کردند به کمک‌مان آمدند.

«تپان»، روستایی است بین ازگل و کوی. روستایی که نصف بیشتر خانه‌هایش ویران شده. هراس را می‌شود درچهره مردمان این روستا بخوبی دید. دختر نوجوانی با پیراهن بلند و روسری مشکی دور سر در کنار لاستیک‌های رها شده کنار خیابان نشسته. از او می‌پرسم که شب حادثه چه شد که می‌گوید: «نفهمیدم چه شد، یک دفعه کل برق آبادی رفت و خانه دور سرمان چرخید. چند بار به زمین خوردم و زیر آوار ماندم. زلزله که تمام شد مردان آبادی به کمک آنهایی رفتند که زیر آوار مانده بودند. زن همسایه‌مان در حالی که نوزادش را در بغل داشت زیر آوار مانده بود. اما نوزادش در آغوش مادر فداکار وجان باخته‌اش زنده مانده بود.

عکس‌های سلفی
پیرمردی خودش را به کنار دخترک می‌رساند و می‌گوید: مردم می‌آیند اینجا با ما و خانه هایمان عکس سلفی می‌اندازند. آخه ویرانه‌هایی که هزاران امید در آن دفن شده عکس گرفتن داره؟»

مرد جوانی که از کمبود امدادگران شکایت دارد می‌گوید: اگر آنها بموقع آمده بودند پدرم زنده بود. تا ساعت‌ها پدرم زیر آوار زنده بود و من تلاش کردم او را بیرون بیاورم اما او نتوانست ۶ ساعت فشار را تحمل کند. درادامه آهی کشیده و می‌گوید: «روستای کناری ما، ۶ یا ۷ ساعت پس از زلزله، خودشان جمع شدند و جنازه‌ها را از زیر آوار بیرون کشیدند.آماری که برای کشته شدگان می‌دهند شاید بیشتر باشد چون خیلی‌ها را مردم خود‌شان بیرون آورده و دفن کرده‌اند. الان سه روز از حادثه زلزله می‌گذرد اما خبری از آنها نیست. از دست شما خبرنگارها هم شاکی هستیم چرا درست اطلاع‌رسانی نمی‌کنید. چرا نمی‌گویید که به بعضی از روستاها کسی سر نزده است.چرا آمار دقیق این حادثه را اعلام نمی‌کنید. بنویسید مردم از هلال احمر پیشی گرفته‌اند. مردم به ما کمک می‌کنند و هر چند ساعت یکبار خودروی عبوری نگه می‌دارد و مواد غذایی و وسایل مورد نیاز را می‌دهد اما از امدادگران خبری نیست.

غم فرزند
دست به سینه ساعت‌ها چشم به دیوارهای فروریخته ایستاده است. مادر است دیگر، درست است که سوادش نمی‌کشد تا بداند دقیقاً چند سالش است و طول می‌کشد تا بگوید اسم روستایشان «جابری ذهاب» است. اما مهر مادری که به سواد ربطی ندارد، به عشق ربط دارد و نگاه‌هایی که تا عمق وجودت را می‌سوزاند. پسر و نوه‌اش زیر آوار مانده‌اند. با زبان کردی مدام می‌گوید: «بمیرم برایت مادر. من از زلزله جان سالم بدر آوردم. اما...این مادرو بازماندگانی که حالا چیزی از خانه هایشان به جا نمانده، شب‌های سرد زمستان را داخل کانکس آهنی سر می‌کنند که مغازه یکی از اهالی روستا بود. مادر سوگوار می‌گوید: «از زمانی که پسر و نوه‌ام زیر آوار مانده‌اند کارم این است بیایم و به ویرانه‌ها زل بزنم. فقط خدا می‌داند پسرم با چه امیدی این خانه را ساخت. و....»

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید