گفت‌وگو با آهنگسازی که مجذوب ایران شد

گفت‌وگو با آهنگسازی که مجذوب ایران شد

از پنج سال پیش می‌خواستم به ایران بیایم، چون مجذوب کشور شما شده بودم و می‌دانستم که در ایران مردم موسیقی مرا گوش می‌دهند و آن را دوست دارند به همین دلیل از مدیر برنامه‌هایم خواستم برایم در ایران کنسرت بگذارد، اما آن زمان فکر نمی‌کردم که امکان این کار وجود داشته باشد.

کد خبر : ۴۷۱۶۰
بازدید : ۳۱۶۳
«اولافور آرنالدز» و گذر از برزخ عشق و عادت
وقتی روی صحنه می‌آید تالار اندیشه حوزه هنری به هوا می‌رود. پیداست که مردم دوستش دارند، اما مدام با خود فکر می‌کنم این تب اولافور آرنالدز از کی و چطور به این خیل گسترده مخاطبان موسیقی در ایران رسیده است؟
حالا اولافور آرنالدز در ایران است و با آنکه حضور قطعی‌اش بیشتر به شایعه می‌مانست، کنسرت‌هایش را هم برگزار کرده؛ اجراهایی با عنوان «نور پاییزی» که در پاییز بی‌رمق و سرد این روزهای پایتخت نفس گرمی بر موسیقی غیر ایرانی دمیده است.
اولافور آرنالدز ایسلندی است، اما با موسیقی مینیمال و ساده اش و البته با تم‌هایی که از موسیقی پاپ وارد نوازندگی و آهنگسازی‌اش کرده حالا دیگر به نظر می‌رسد هیچ مرز جغرافیایی برایش وجود ندارد و از نیلز فرام آلمانی گرفته تا گروه‌های مختلف اکسپریمنتال و... با او همکاری می‌کنند.
حالا بخش عمده‌ای از موزیک‌بازهای ایرانی هم طرفدار پروپاقرص‌اش شده‌اند. پیداست که اولافور هم نبض مخاطب (خصوصا مخاطب ایرانی) را خوب به دست دارد.
روی صحنه لابه‌لای اجرای قطعاتش با مردم خوش و بش می‌کند و از ارتفاعات دربند و رانندگی ما ایرانی‌ها می‌گوید و البته مردم هم با هر جمله‌اش از خنده ضعف می‌روند.
اولافور آرنالدز در کنسرت «نور پاییزی» به همراه دو نوازنده ویلن و ویلنسل در سه شب تعدادی از قطعات قدیمی‌اش را ضمن اجرای بداهه اجرا کرد. در بروشور این کنسرت آرنالدز از انگیزه خود در خلق آثار نوشته است:
«جهان موسیقی کلاسیک برای کسانی که از آموزش آکادمیک در این زمینه برخوردار نیستند دنیایی دست‌نیافتنی است. من در جست‌وجوی این هستم که تاثیرات خود از موسیقی کلاسیک را به افرادی انتقال دهم که به‌طور معمول به این سبک از موسیقی گوش نمی‌دهند تا به این وسیله افق ذهنی آن‌ها گسترده‌تر شود.»

این گفت‌وگوی کوتاه که پیش از اجرای شب دوم انجام شده جویای اندیشه‌های موسیقایی او در بداهه‌پردازی، تجربه حضورش در ایران و نحوه تعاملش با مخاطبان ایرانی است.
آقای آرنالدز، بالاخره بعد از حدس و گمان‌های زیاد شما امروز در ایران حضور دارید. درباره سفرتان صحبت کنیم؛ اصلا چطور شد که تصمیم گرفتید در ایران کنسرت داشته باشید؟
من تقریبا از ٥ سال پیش می‌خواستم به ایران بیایم، چون مجذوب کشور شما شده بودم و می‌دانستم که در ایران مردم موسیقی مرا گوش می‌دهند و آن را دوست دارند به همین دلیل از مدیر برنامه‌هایم خواستم برایم در ایران کنسرت بگذارد، اما آن زمان فکر نمی‌کردم که امکان این کار وجود داشته باشد.
امروز بعد از ٥ سال مسوولان «عمارت روبرو» توانستند این اجرا را فراهم کنند و ما توانستیم به ایران بیاییم. به نظرم ایران کشور بسیار جذابی است، چون شما تاریخ و فرهنگ بسیار جالبی دارید. اما امیدوارم روزی بتوانم به عنوان توریست به کشورتان بیایم.

شما گفتید که می‌دانستید در ایران مردم موسیقی شما را گوش می‌دهند. نخستین بار چطور با مخاطب ایرانی موسیقی خود مواجه شدید؟
ایرانی‌ها از طریق اینستاگرام من را پیدا کردند و با من در ارتباط بودند. یادم است نخستین باری که یک کامنت با خط فارسی دیدم به نظرم خیلی عجیب می‌آمد! در طول این مدت پیغام‌ها و کامنت‌های زیادی از مردم ایران داشتم و با برخی از آن‌ها گپ زدم و از آن‌ها درباره کشور شما و اوضاع موسیقی پرسیدم.

شما در این سال‌ها در سبک‌های متنوعی آهنگسازی و اجرا داشته‌اید؛ از موسیقی نئوکلاسیک گرفته تا آمبیانت-الکترونیک و مینیمال. برای اجرای خود در ایران کدامیک از این سبک‌ها را انتخاب کرده‌اید؟
اگر صادقانه بخواهید من از این زاویه به ماجرا نگاه نمی‌کنم و بیشتر براساس حرف دلم حرکت می‌کنم. نمی‌دانم دقیقا اسم این کار را چه می‌شود گذاشت. احتمالا شاید لازم باشد یک نفر معنایی برای این حس پیدا کند و اسمی برایش بگذارد.
به هر حال در بعضی اجرا‌ها با نوازندگانی که روی صحنه هستند در لحظه تصمیم می‌گیریم که چه چیزی اجرا کنیم. مثلا گاهی اوقات براساس ریتمی که درامر کارش را با آن شروع می‌کند یا چیزی که خواننده می‌خواند.
اما از آنجا که آمدن به ایران و اجرای کنسرت کمی پیچیده بود تصمیم گرفتیم از کمترین افراد برای آنسامبل‌مان استفاده کنیم. این طوری ویزای کمتری هم مجبور می‌شدیم بگیریم! البته این را فقط از بعد منطقه‌ای گفتم، اما از ٢ سال پیش (قبل از اینکه تصمیم بگیرم دیگر اجرای زنده نداشته باشم) با همین آنسامبل برنامه اجرا می‌کردم و به همین دلیل آن‌ها را به ایران آوردم.

چرا تصمیم گرفته‌اید که اجرای زنده نداشته باشید؟
من ٨ سال به طور مداوم کنسرت داشتم و تورهای زیادی برگزار کردم. حتی گاهی اوقات تعداد این اجرا‌ها به ١٢٠ کنسرت در سال می‌رسید؛ یعنی تقریبا هر سه روز یک بار یک کنسرت و در طول یک سال.
اما یک روز با خودم فکر کردم که موسیقی عادت من است یا عشق من؟ من باید عشق خود را برای موسیقی یک بار دیگر کشف کنم. پس تصمیم گرفتم وقفه‌ای بین اجراهایم داشته باشم و دیگر تور برگزار نکنم تا کاملا حرف و ایده‌ای نو برای ارایه داشته باشم.
منظورم سبکی نو، آنسامبلی نو، تیم تازه، فکر جدید و البته محتوای تازه. تا وقتی به محتوا (کانسپت) تازه دست پیدا نکنم، اجرایی نخواهم داشت. کنسرت در ایران هم یک استثنا و براساس برخی از قطعات قبلی من بود، اما از سال آینده دوباره اجراهای تازه‌ام را به طور رسمی آغاز خواهم کرد.

اشاره کردید که توجه زیادی به بداهه‌پردازی در موسیقی دارید. در مشرق‌زمین هم موضوع بداهه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. تجربه بداهه‌نوازی برای مخاطب ایرانی که با هنر بداهه آشناست برای شما چطور بود؟
بداهه‌نوازی از آن جهت برای من اهمیت دارد که برای ارایه‌اش آن هم به صورت خوب و صحیح به المان‌ها و عناصر بسیاری احتیاج دارید و همه‌چیز از پیش تعیین نشده است، حتی اشتباهات.
اگر قرار باشد همه‌چیز عالی و بدون هیچ ایرادی باشد دیگر چیزی برآمده از بشر نخواهد بود. هیچ کدام از ما پرفکت (عالی) نیستیم؛ ضمن اینکه موسیقی هم یک هنر خودجوش است.
حتی اگر اجرای شما بداهه هم نباشد، همچنان به این جوشش ذوق و قریحه احتیاج خواهید داشت. این موضوع برای من اهمیت ویژه‌ای دارد. ما وجوه مختلفی برای بداهه‌پردازی داریم که بخشی از آن‌ها به زندگی ما مربوط می‌شود و بخشی هم به صداهایی که در لحظه ایجاد می‌شوند.
وقتی روی صحنه می‌روم با خیلی چیز‌ها روبه‌رو هستم. بعضی اوقات سرشار از استرس و نگرانی‌ام (که البته بعد از ٥ دقیقه برطرف می‌شود) و بعضی اوقات اصلا به یک چیز دیگر فکر می‌کنم.

در کنسرت تهران چطور بودید؟ استرس داشتید یا به چیز دیگری فکر می‌کردید؟
در نخستین کنسرتی که در نخستین روز از برنامه‌های‌مان داشتیم استرسم خیلی زیاد بود. چون این نخستین بار است که به ایران می‌آیم و نمی‌دانم مخاطبان از چه خوش‌شان می‌آید.

ضمن اینکه این نخستین اجرای من بعد از ٢ سال بود و مدت زیادی بود که به صورت زنده موسیقی اجرا نکرده بودم. اگر این دو سال کنسرت داشتم همه احساساتم نرمال بود، اما چون دو سال وقفه افتاده بود، وقتی روی صحنه رفتم و اجرا شروع شد با خودم گفتم همه‌چیز خوب خواهد شد و نفس عمیقی کشیدم.

شما تا به امروز پروژه‌های موسیقایی مختلفی تعریف و اجرا کرده‌اید مثل همکاری با گروه Kiasmos یا نیلز فرام. در این دو سال غیر از احیای عشق‌تان به موسیقی روی پروژه خاص دیگری هم تمرکز داشته‌اید؟
در ٢ سال گذشته من تمرکزم را روی Kiasmos گذاشتم که یک گروه موسیقی الکترونیک است و به نظرم بسیار جذاب است، چون با همه اجراهایی که داشتم فرق دارد. در اجراهای قبلی همه‌چیز آرام سپری می‌شد و من می‌نشستم ساز می‌زدم، اما در Kiasmos همه‌چیز متفاوت است، چون همه می‌ایستند و می‌رقصند و بالا و پایین می‌پرند. در این پروژه من با یک موسیقیدان از سرزمینی دور همراه می‌شوم که با هم موسیقی الکترونیک اجرا کنیم.

ایده‌های مختلف شما در آهنگسازی بر چه اساسی انتخاب می‌شود؟ چه ساختار و تفکر ذهنی پشت هرکدام از آن‌ها است؟
این به احساساتم در لحظه بستگی دارد. من همیشه تلاش می‌کنم تا افق دید خودم را وسیع‌تر کنم و همه‌چیز را پرسپکتیو ببینم. انگار که بخواهم افق‌های روشن‌تری روبه‌رویم داشته باشم.
به همین دلیل هم معمولا به سرزمین‌های بسیار دور سفر می‌کنم. دوست دارم با موسیقی یا مردمی که متفاوت از من هستند ارتباط برقرار کنم تا از آن‌ها چیزهای جدید یاد بگیرم و آن‌ها هم همین‌طور؛ بنابراین خیلی مهم نیست که پیش از کارتان چه تصمیمی گرفته‌اید.
اما اگر بخواهم بیشتر تاکید کنم، موسیقی برای من شبیه به کشف امری نو است. تلاشی نیست برای گفتنِ حرفی، بلکه پروسه‌ای است که نحوه انجام آن بیش از خودِ هدف اهمیت دارد.

در این تجربه‌ها گاهی به عنوان آهنگساز حضور دارید و گاهی به عنوان نوازنده و البته این روز‌ها حتی مهندس صدا. روحیه خودتان به کدام یک نزدیک‌تر است؟
به کاری که الان انجام می‌دهم. همین کارهایی هم که امروز وجود دارند در گذشته وجود نداشتند. دلِ آدمی هر زمان تغییر می‌کند و همیشه یکسان نیست.

یکی از قطعاتی که پیداست بسیار دلی است، قطعه‌ای است که برای مادربزرگ‌تان ساخته‌اید و آن را در کنسرت ایران هم اجرا می‌کنید. ماجرای ساخت این قطعه چه بود؟
مادربزرگم واقعا دوست خوبِ من بود و تا وقتی که از دنیا برود یکی از بزرگ‌ترین حامیان من در هنر موسیقی به شمار می‌رفت. مادربزرگم مرا با موسیقی کلاسیک آشنا کرد و نخستین زمزمه‌های موسیقی را در دوران کودکی در خانه او شنیدم.
مادربزرگ و پدربزرگم در خانه‌شان یک دستگاه پخش موسیقی قدیمی داشتند که مدام واگنر و شوپن و بتهوون از آن پخش می‌شد. آن‌ها مدام به این موسیقی گوش می‌دادند و به نوعی روح‌شان هم با این موسیقی به هم نزدیک‌تر بود.
مادر بزرگم در زمان جوانی به من بسیار کمک می‌کرد و گاهی اوقات پولی می‌داد تا ساز و ابزار‌های موسیقی برای خودم بخرم. او واقعا مرا در مسیر موسیقی هُل داد و من بسیار خوشحال و مفتخرم که برای او قطعه‌ای ساخته‌ام.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید