عاشقانههای پنهان شاملو
متن نامهها البته گاه به اغراقهای باورناپذیر عشاق آمیخته است ولی اکثر جملهها، صادقانه و گاه برخاسته از ژرفای جان به نظر میرسند: «به تو گفتم: «زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم.» جواب دادی: «هرچه این حرف را تکرار کنی، باز هم میخواهم بشنوم!»
کد خبر :
۴۷۲۲۲
بازدید :
۴۲۹۰
«مثل خون در رگهای من»، نامههای احمد شاملو به همسر شعرپرورش آیداست. اینکه این کتاب، ظرف دو سال به چاپ هشتم رسیده است، نه ناشی از عاشقانه بودن نامهها یا حتی مشهور بودن نگارنده نامهها، بلکه ناشی از جملات درخشان شاملو در این سیوچهار نامه منتشرشده در کتاب است.
البته قطعاً محبوبیت شاملو هم در استقبال مردم از کتاب نقش موثری داشته، ولی محبوبیت شاملو بیش از هر چیز مرهون کاری است که او با کلمات انجام داده است.
کافی است این کتاب را با کتاب «طاهره، طاهره عزیزم!» (که حاوی نامههای غلامحسین ساعدی به معشوق مهجورش است) مقایسه کنیم تا ارزش ذاتی نامههای شاملو را تایید کنیم.
نامههای ساعدی در آن کتاب، بهشدت سستنثر و کممایه و متکلفانه است، اما نامههای شاملو در این کتاب، گاه با شعر پهلو میزند و عمیقا دلنشین است و از درونیترین تجربههای یک عاشق پرده برمیدارد.
این سیوچهار نامه از خرداد ١٣٤١ تا فروردین ١٣٥٤ نوشته شدهاند. برخی از منتقدین مشی و منش شاملو، به این نکته اشاره کردهاند که او چندان هم که ادعا میکرد، عاشق آیدا نبود.
مثلا ١٠ سال قبل یدالله رویایی در نامهای که به عباس معروفی نوشت، نوشت: «یادم افتاد که زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگره نظامی، به رم رفته بودیم. بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفتهای به گشت و گذار ماندیم.
روزها و شبهای ما به پرسه در کوچههای رم و ونیز، در کافهها یا در هتل، به بیخبری میگذشت، با آذوقهای از [..]که با خود برده بودیم [..]در بازگشت به تهران، چند روز بعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامه "رستاخیز"، حکایت از سفری پرملال، پر از تحمل و تلخی: "... روزها در کوچههای رم، فریاد میزدم: آیدای من کجاست... و هر روز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاریاش از گورستان پشتِ رودخانه میآمد، از جلوی ما میگذشت و به هم صبح بخیر میگفتیم... آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان میرفت (و یا برمیگشت؟)، از جلوی ما گذشت، چیزی به هم نگفتیم... من تمام روز را سراسیمه در کوچهها دویدم و فریاد زدم: آیدای من کجاست؟ و میگریستم... " (به نقل از حافظه).
فرداش که به هم رسیدیم، پرسیدم: احمد، ما که هر روز باهم بودیم، حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز با گاری خالی به گورستان میرفت کی بود که هیچوقت من ندیدم! گفت: آره، لابد لوئیجی پیراندلو بوده!»
حتی اگر درستی این خاطره را بپذیریم، باز نمیتوانیم انکار کنیم که عشق مردانه پیوندی ناگسستنی با وفاداری ندارد. جدا از این نکته، به زمان نگارش نامهها نیز باید دقت کرد.
سی نامه از این ٣٤ نامه، در دهه ١٣٤٠ نوشته شدهاند (از خرداد ٤١ تا خرداد ٤٩). شاملو در دهه ٤٠ با آیدا شکفت و به بلوغ شاعرانگیاش رسید. شاید در دهه ٥٠، با افزایش شهرت جهانی شاملو و سپس دوری یکساله شاملو و آیدا در ایام انقلاب و افزایش تب سیاست در جامعه ایران، شاعر تا حدی از معشوق خودش مستغنی شده باشد، ولی نامههای «مثل خون در رگهای من» متعلق به دورانی است که شاملو غنچهای بود که برای شکفتن به نسیم حضور آیدا در زندگیاش نیاز مبرم داشت.
متن نامهها البته گاه به اغراقهای باورناپذیر عشاق آمیخته است ولی اکثر جملهها، صادقانه و گاه برخاسته از ژرفای جان به نظر میرسند.
مثلا در نخستین نامه، شاملو نوشته است: «به تو گفتم: «زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم.» جواب دادی: «هرچه این حرف را تکرار کنی، باز هم میخواهم بشنوم!» ... میدانی چیست؟ یادم آمد آن جملهای را که دوست داری من همیشه برایت تکرار کنم، تو حتی یک بار هم به من نگفتهای! طلب من!»
یا در نامهای دیگر، شاملو عمیقاً از سکوت آیدا و پرهیزش از ابراز علاقه و بیرون نریختن تمام درونیاتش، گله میکند و مینویسد: «اگر این سکوت ادامه یابد به زودی تنها جسد سرد و مردهای را در آغوش خواهی گرفت که از زندگی تنها نشانهاش همان است که نفسی میکشد... من محتاج شنیدن حرفهای تو هستم... اگر مرا دوست میداری، من نیازمند آنم که با زبان تو آن را بشنوم.»
فارغ از همه نکات فوق، انتشار نامههای عاشقانه بزرگترین عاشقانهسرای شعر نو، قطعاً افزودهای برای زبان فارسی است. دومین نامه شاملو در این کتاب، حقیقتا دست کمی از شعر ندارد و سوال این است که چرا چنین گنجی در گنجه بماند و به گنجینه زبان فارسی افزوده نشود؟ شاملو در این نامه نوشته است:
«برای فردایمان چه رویاها در سر دارم! ... از لذت این فردایی که انتظارش قلب مرا، چون پرده نازکی میلرزاند در رویایی مداوم سیر میکنم... معنی «با تو بودن «برای من» به سلطنت رسیدن» است. به من نگاه کن که چه تنها و خسته بودم و حالا به برکت قلب تو که کنار قلب من میتپد، چه شاد و نیرومندم!... روزگار درازی شد که همهچیز از من گریخته بود؛ حتی شعر- که من با آن در این سرزمین کوس خدایی میزدم... تو شعر را به من بازآوردهای. تو را دوست میدارم و سپاست میگزارم.»
در بین ٣٤ نامه این مجموعه، چهار نامه آخر در واقع نه نامه، بلکه کارت و شعر هستند. اتفاقا کارتها، کارتهایی هستند که شاملو در فروردین ١٣٥٤ از رم برای آیدا فرستاده است؛ یعنی در همان سفری که یدالله رویایی مدعی شده است شاملو با این و آن نه چندان غمگین، حشر و نشر داشته است.
شاملو در نخستین کارت برای آیدا نوشته است: «دیروز... تمام جاهای دیدنی رم را دیدیم و به خصوص تماشای مجسمه میکل آنژ عجیب تحت تاثیرم قرار گرفت. امروز هم با تور دیگری که از رم با ناپل و کاپری و جاهای دیگر میرود حرکت کردهایم و حالا رسیدهایم به کاپری و برای ناهار ایستادهایم و فرصت را برای سلامی به تو غنیمت شمردهام.»
در کارت دوم، شاملو نوشته است: «رویا در سفر واقعا همراه و همدل و خوشراه است. با او خوش میگذرد. حیف که تو نیستی.» منظور شاملو از «رویا»، احتمالا یدالله رویایی است.
در کارت سوم هم، شاملو نوشته است: «دیشب دیروقت رسیدیم به ونیز... دلم آنقدر برایت تنگ شده است که احتمال دارد به اسپانیا نروم و از یکی از شهرهای سر راه به تهران برگردم... شاید خودم زودتر از کارت به تو برسم!»
آخرین نامه هم، که متعلق به همان فروردین ١٣٥٤ است، شعر «هجرانی» شاملو است که مطلع آن جزو مشهورات سرودههای شاملوست: چه بیتابانه میخواهمتای دوریات آزمون.
تلخ زنده به گوری!
۰