گفتگو با "آگاتاکریستی" ایران

گفتگو با "آگاتاکریستی" ایران

با کلی تقاضا و نامه‌نگاری و دیدار با چند مسوول برای همراه شدن با گشت شبانه نیروی انتظامی نفر نهایی مخالفت کرد و عملا همه زحمات من بی‌نتیجه ماند. می‌گفتند اصلا چه معنی می‌دهد یک زن همراه گشت شبانه شود در حالی که اگر من نویسنده این فضا را ندیده باشم نمی‌توانم آن را برای خواننده ترسیم کنم.

کد خبر : ۴۸۱۵۱
بازدید : ۲۳۸۰
گفتگو با
«لاله زارع» نخستین زنی است در ایران که داستان پلیسی - جنایی نوشته است. نخستین کتاب او با عنوان «جمجمه جوان» ۲۶ شهریور امسال به همراه ۳ کتاب دیگر توسط «محمدحسن شهسواری» نویسنده و مدرس کارگاه‌های رمان در قالب «رمان ژانر» رونمایی و معرفی شد.

بازارکتاب ایران تاکنون ترجمه داستان‌های پلیسی - جنایی را تجربه کرده و به صورت جدی هیچ نویسنده‌ای قدم به دنیای جنایت نگذاشته است. اما از دنیای جنایت تا اخباری که از آن در روزنامه‌ها به عنوان خبرحوادث منتشر می‌شود تا آنچه به عنوان ژانر پلیسی- جنایی شناخته می‌شود فاصله بسیار است.

آنچه در ادامه می‌خوانید گپ و گفتی میان یک «حوادث‌نویس» و یک «جنایی‌نویس» است؛ از اینکه در دنیای واقعی پلیس و کارآگاهانش چه شکلی‌اند و در داستان‌ها باید چه شکلی باشند.

اما همه بحث با «لاله زارع» که کتابداری خوانده و مدت‌ها برای هفته‌نامه سرنخ همشهری داستان می‌نوشته نبود؛ موضوع دیگری محور این گپ و گفت: بود؛ لاله زارع به عنوان یک زن جوان چه موانعی را پشت سرگذاشته تا بتواند نخستین زن جنایی‌نویس ادبیات ایران شود.
او می‌گوید: به عنوان یک زن کار سختی بود که شخصیت اصلی داستانم یک کارآگاه مرد پلیس بود؛ فکر کنید با کلی تقاضا و نامه‌نگاری و دیدار با چند مسوول که بتوانم ماموران پلیس را ببینم و همراه آنان در گشت حاضر شوم. در مرحله آخر یک نفرنهایی، مخالفت کرد و عملا همه زحماتم بی‌نتیجه ماند. به راستی یک نویسنده زن چگونه می‌تواند شخصیت اصلی خود که یک کارآگاه مرد پلیس است را بشناسد تا بتواند آن را ترسیم کند.

این موضوع و مواردی از این دست را در گفت‌وگویی که پیش رو دارید می‌خوانید.

چه شد که داستان «جمجمه جوان» متولد شد؟ چه مسیری را طی کردید تا این داستان بالاخره شکل کتابی گرفت که امروز به دست ما رسیده است؟
من مجموعه داستانی پلیسی نوشته بودم و آن را برای بررسی به آقای محمدحسن شهسواری دادم. ایشان هم بعد از مطالعه از من سوالی پرسیدند؛ می‌خواهی پلیسی بنویسی؟ می‌خواهی ژانر بنویسی؟ می‌خواهی این کار را به طور جدی انجام بدهی؟

گفتم شما کار من را دیده‌اید؛ این را نوشته‌ام بدون آنکه کسی به من چیزی بگوید، نوشته‌ام؛ علاقه خودم بوده است. آقای شهسواری گفتند اگر تصمیم داری حرفه‌ای بنویسی یکی از داستان‌های این مجموعه داستانت که بیشتر به آن علاقه داری را انتخاب کن، چون جا دارد روی آن کار کنی و به رمان تبدیلش کنی. آقای شهسواری خیلی جدی به من گفتند آنچه نوشته‌ای در نیامده است.
بلافاصله با یکی از دوستانم که به پلیسی‌نویسی علاقه داشت قرار گذاشتیم و باهم شروع به نوشتن کردیم. البته هریک به طور مستقل. هر هفته کار همدیگر را می‌خواندیم و با هم کار می‌کردیم. کار اول هر نویسنده‌ای سخت‌ترین کار اوست.
چون می‌دانستم کار اول، مهم‌ترین کار نویسنده می‌شود رفتم و نشستم یکی از داستان‌ها که بیشتر آن را دوست داشتم را انتخاب کردم و شروع کردم به نوشتن و بعد بازنویسی. خیلی صحنه‌ها را حذف کردم، چند شخصیت به آن اضافه کردم.
کار به جای معقولی رسید گفتند برای اینکه مطمئن شوم می‌خواهی کارت را ادامه دهی باید سه تا رمان بنویسی به عبارت دیگر گفتند اگربخواهی ژانر بنویسی بهتر است که ٣ کتاب در همین زمینه بنویسی تا معلوم شود توی این مسیر جدی هستی. به همین دلیل پیش از آنکه کتاب «جمجمه جوان» منتشر شود رمان دوم را هم شروع کردم. آقای شهسواری از کار دوم راضی‌تر بودند.

یعنی الان یک کتاب دیگر در همین ژانر معمایی و جنایی در حال انتشار دارید؟
بله در حال بررسی برای چاپ است.

در جنایی‌نویسی چه می‌دیدید؟ فکر می‌کنید با جنایی نویسی چه کار می‌توانید بکنید؟
هدف‌مند می‌خواهم رمان بنویسم. ذات هنر برنمی‌تابد که شما پیامی در داستان‌تان داشته باشید. تجربه زیسته من هم محدود است. اما علاقه غریزی من بوده که این حوزه را دنبال کنم. حالا که فکرش را می‌کنم و به یاد می‌آورم که مادرم برایم تعریف کرد وقتی من را باردار بوده به سبب استراحت مطلق بودن مشغول مطالعه بوده و داستان‌های کارآگاه مایک هامر را می‌خوانده است و شب‌ها خواب مایک هامر را می‌دیده و حالا شوخی یا جدی ولی این برایم خیلی جالب بود.
یک علاقه غریزی بود که دنبال نوشتن در این حوزه رفتم. اتفاقات اجتماعی و روابط انسانی مرا بیش از هر چیزی متاثر می‌کند و معما و راز خیلی برایم جذاب بوده است. همه این‌ها در بستر داستان جنایی خیلی امکان پرداخت دارد و می‌تواند به عمیق‌تر شدن در شخصیت‌های داستان کمک کند. علاقه‌ام به قاتلان زنجیره‌ای سبب شد شروع کنم درباره آن‌ها خواندن و نوشتن.

چه شد که درگیر داستان قاتلان سریالی شدید؟
از جای خاصی نبود ولی وقتی ماجرای خفاش شب در ایران جنجال به پا کرد و خیلی هم اطلاعات کاملی از آن در دسترس نبود با اشتیاق پیگیر آن شدم. احساس می‌کردم این‌ها برای ما جذابند. احساس می‌کردم می‌توانم درک‌شان کنم. بعد که ماجرای سعید حنایی پیش آمد این جست‌وجو بیشتر شد و بعد هم بیجه. انگار می‌توانستم بخشی از وجود آن‌ها را لمس کنم.

دنبال مجید سالک‌محمودی، مردی که در فاصله سال‌های ١٣٥٩ تا ١٣٦٤ دست‌کم ٤٠ زن و دو کودک را به یک شیوه به قتل رساند هم رفتید؟
نه، چون شباهت‌ها بین قاتلان سریالی بسیار زیاد است می‌توانی همان شیوه زندگی و همان قربانی‌ها را در کشور‌های دیگر هم دنبال کنی. ترجیح دادم به سراغ نمونه‌های خارجی بروم زیرا آن‌ها داکیومنت‌های کامل و فراوانی از ماجرا ثبت و ضبط می‌کنند و برای مطالعه کامل هستند.

فکر می‌کنید جنایی‌نویسی و نوشتن داستان‌های پلیسی تا چه اندازه به افزایش سطح مطالعه و بزرگ‌تر شدن دایره مخاطبان کمک می‌کند؟
خود من ابتدا با خواندن کار‌های رومنس شروع کردم و کار‌های کلاسیک خوبی نظیر ربکا و بربادرفته را خواندم و بعد علاقه‌مند شدم آلبرکامو را هم بخوانم. بنابراین می‌توانم بگویم ذهن مخاطب هم بعد از خواندن کتاب مهارت پیدا می‌کند و این به افزایش مطالعه و عمیق‌تر شدن مطالعه کمک می‌کند.
من فکر می‌کنم رمان ژانر به نوعی کمک می‌کند مخاطب از ادبیات دل نکند و جهان کتاب را به سودای جهان‌های دیگر رها نکند و چه چیزی ارزشمندتر از این.

شما می‌خواهید ژانر پلیسی یا معمایی و جنایی بنویسید. آیا بین شخصیت‌های رمان جنایی و واقعیت زندگی ما باید رابطه‌ای وجود داشته باشد؟ بگذارید برای‌تان مثالی بزنم. وقتی سریال خواب و بیدار در سال ١٣٨١ پخش می‌شد یکی از شخصیت‌های آنکه اتفاقا فرمانده‌ای از نیروی انتظامی بود یک زن بود. زنی که شوهرش هم پلیس بود. اما در عالم واقع ما این دو شخصیت را نه می‌دیدیم و نه باور می‌کردیم. شاید آن موقع ادبیات ما آن قدر به حوزه پلیسی وارد نشده بود که بتواند به ساخت فیلم سریال پلیسی کمک کرده باشد. با درنظر گرفتن این نکته که داستان ظرافت‌های خاص خود را دارد و لزوما نباید منطبق بر مولفه‌های واقعی باشد چقدر پلیسی‌نویسی در ایران می‌تواند بازتابنده پلیس و کارآگاهان ما باشد؟
بگذارید تجربه خودم را برای‌تان بگویم. در اینستاگرام سه نفر از حوزه سینما به من پیام دادند که کتابت را خوانده‌ایم و قابلیت تبدیل به سناریوی یک فیلم را دارد. دو کارگردان و یک تهیه‌کننده. البته برای من خوشایند است که از کارم تعریف کنند ولی من به آن خوش‌بینانه نگاه نکردم.
گرچه کار من در مدیوم ادبیات است و با مدیوم سینما متفاوت است، اما برای یک نویسنده که کار اولش مورد توجه قرار گرفته، مهم است. در واقع اگر ادبیات پلیسی ما پیشرفت کند آن وقت سینماگران نیز جدی‌تر آن را دنبال می‌کنند و طبیعتا سناریو‌های جدی‌تری در این زمینه نوشته می‌شود.
اما ما هم با مشکل مواجه هستیم. سینماگران معتقدند ما داریم شما را معروف می‌کنیم و از این سو نویسندگان می‌گویند ما هم هنرمند هستیم و شما باید حق و حقوق ما را محفوظ بدارید. این جدال همیشه بوده و هست، اما درباره سوال دوم‌تان باید صبر کنیم تا ببینم چه می‌شود. به قول معروف با یک گل بهار نمی‌شود. از پس رمان‌های بی‌شمار شاید بشود یک ارزیابی راجع به تفاوت‌ها و شباهت‌های پلیس در ادبیات و پلیس در واقعیت انجام داد.

بعد از انتشار کتاب‌تان از نیروی انتظامی یا کارآگاهان پلیس آگاهی هم با شما تماسی گرفتند؟ آیا خبر دارید که آن‌ها کتاب‌تان را خوانده‌اند یا نه؟ اصلا فکر می‌کنید کتاب‌تان روی کار آن‌ها تاثیری بگذارد؟
اطلاع ندارم این کتاب را خوانده‌اند یا نه؛ اما داستان‌های دنباله‌دار را که برای مجله سرنخ همشهری می‌نوشتم را خوانده بودند و بازخوردی که داده بودند این بود که فضارا خوب درآورده و پرسیده بودند آیا سابقه همکاری در بخش حوادث داشته‌ام یا نه.

برای تصویرسازی یک کارآگاه نیاز داشتید که با کارآگاهان پلیس آگاهی مواجه شوید و بتوانید آن‌ها را بشناسید تا ترسیم‌شان کنید. برای این کار چه کار کردید تا کارآگاه «روزبه افشار» ساخته و پرداخته شود؟
من ارتباطم با پلیس آگاهی از شیراز شروع شد. به عنوان یک نویسنده و محققی که دوست دارد سر از کار پلیس درآورد در‌ها به روی من بسته بود. اصلا من را راه نمی‌دادند. مرتب می‌گفتند نامه بیاور و بگو که چرا می‌خواهی بیایی و کارآگاهان را ببینی؟ در جایی نیز به من مشکوک شده بودند که چرا این همه تلاش می‌کنی بیایی به اداره پلیس و این سیستم را بشناسی. ببینید کار چقدر سخت می‌شود.
بالاخره توانستم یک سرهنگ را که در دایره مبارزه با جعل اسناد بود و مدتی هم در دایره قتل کار کرده بود ملاقات کنم که دست برقضا کتابخوان بود. کتاب‌های خارجی پلیسی را دنبال می‌کرد و مساله برایش شفاف بود.
وقتی گفتم می‌خواهم تحقیق کنم برای نوشتن فهمید چه می‌گویم. خیلی راهنمایی‌ام کرد که فضا را بهتر بشناسم. منابعی در اختیار من گذاشت که مربوط به آموزش پلیس بود و این خیلی کمک کرد تا او را بشناسم. در تهران هم از طریق دوستانم در هفته‌نامه سرنخ همشهری یکسری اطلاعات گرفتم.

یکی از دلایلی که باعث شد این سوال را مطرح کنم به این نکته برمی‌گردد که ما اصلا فضایی نداریم که در آن «پوآرو» شکل بگیرد. مثلا ما در ایران کارآگاه خصوصی نداریم و اگر قرار باشد جنایی نوشته شود وارد کردن کارآگاه خصوصی آن را تخیلی و فانتزی نمی‌کند؟
البته اول نکته‌ای را بگویم؛ الان در ادبیات جهان هم کارآگاه خصوصی اقبال چندانی ندارد. انگلیسی‌ها پلات را خیلی خوب درمی‌آورند. پلات‌های درجه یکی می‌نویسند جی. کی. رولینگ هم سه تا کار دارد. خانم رولینگ هم می‌تواند دنباله‌رو خانم آگاتا کریستی باشد.
یک کارآگاه خصوصی بسازد با همان حال و هوا ولی به شکل مدرن آن. در ادبیات جنایی جا‌های دیگر نگاه کنیم شخصیت کارآگاه به شکل پلیس درآمده است. مثلا کارآگاه والندر در کار‌های هنینگ مانکل، کارآگاه مگره فرانسوی پلیس است. کارآگاه کار‌های دونمات هم همین‌طور.
کارآگاهان خصوصی انگلیسی براساس استنتاج کار می‌کردند. یعنی می‌نشستند و پازل حل می‌کردند. دیگر الان مردم حوصله چنین مدل‌هایی را ندارند. الان فضا، حال و هوا و اتمسفر داستانی خیلی برای مردم اهمیت پیدا کرده است.

من برای آنکه تصویرپلیس‌های خودمان را بتوانم ترسیم کنم علاوه بر گفت‌وگو با برخی کارآگاهان با خبرنگاران حوادث هم صحبت کردم و بعد شروع کردم به مطالعه رویه بازپرسی قضایی پرونده‌های قتل دهه ٨٠ در تهران. دو کتاب قطور. ما در ایران پرونده‌های پیچیده جنایی آنقدری نداریم که بطور شاخص بتوان از آن حرف زد. با این توضیحات من باید کارآگاهی می‌ساختم که نه گرته‌برداری از مدل‌های خارجی باشد و نه از واقعیت دور باشد.

حالا که به رویه بازپرسی اشاره کردید بگذارید سوالی بپرسم؛ سیستم قضایی ما در پرونده‌های قتل، اعتراف‌محور است. آیا فکر می‌کنید با داستان‌های پلیسی - جنایی و همین داستان شما بتوان تاثیری بر این رویه در جامعه گذاشت؟
گفتم با یک گل بهار نمی‌شود؛ این را زمان مشخص می‌کند. باید سال‌ها بگذرد و ببینیم مثلا ادبیات چه تاثیری بر روند‌های اجتماعی می‌گذارد.
تصویری که از پلیس و کارآگاهش در داستان‌های جنایی داده می‌شود باید آن قدر قوی باشد که تبدیل به الگو شود و این تصویر بتواند کاری کند که حتی اگر فردی آنگونه نیست به همان شیوه رفتار کند. با همه این‌ها پلیس‌های ما خیلی علمی‌تر از قبل رفتار می‌کنند. برای مثال در مورد صحنه جرم الان شیوه بررسی هوشمندتر از قبل شده و من مطمئنم این اتفاق در یک پروسه رخ داده و نه یک شبه. چه بسا با همین روند و در این مسیر ما هم در داستان‌های‌مان پلیس‌های مدرن‌تر و جذاب‌تری را خلق کنیم و نفعی دو سویه داشته باشد.

وقتی صحبت از قتل و داستان چنین جنایتی مطرح می‌شود تصویر یک کارآگاه رسیدگی به پرونده‌های قتل را انتظار داریم. از منظر حوادث‌نویسان کارآگاهان رسیدگی به پرونده‌های قتل افراد خاصی هستند و البته تعداد آن‌هایی که سال‌ها کارآگاه رسیدگی به قتل باشند محدود است. هم فشار روانی بر کارآگاهان رسیدگی به قتل بیشتر است و هم حواشی مثبت ندارد. مثلا وقتی خودرو یا اموال فردی سرقت می‌شود و پلیس آن را کشف می‌کند همین موضوع موجب خوشحالی مالباخته می‌شود ولی در قتل چنین نیست. با این حال کارآگاه شما خیلی شبیه آنچه حوادث‌نویسان با آن‌ها سرو کار دارند نیست.
نگرانی‌های من ابتدای کار همین بود. اینکه شخصیتی که می‌آفرینم چقدر قابل لمس خواهد بود. نگرانی اولم این بود که من یک زن هستم و دارم شخصیت مردانه می‌نویسم نگرانی دومم این بود که دارم یک شخصیت پلیس ایرانی را تصویر می‌کنم.
با شرحی که دادم اصلا دسترسی و شناخت پلیس‌های ما محدود است. حال ورای این دو نگرانی همین مساله را در کار‌های ژرژسیمنون جست‌وجو کردم. «کارآگاه مگره» در داستان‌های «ژرژ سیمنون» ابتدا ٤٠ ساله است و در داستان‌های مختلف سن او نیز بیشتر می‌شود تا آنجا که در ٦٠ سالگی در حال بازنشسته‌شدن است.
به همین نسبت هم «کارآگاه مگره» دلنشین‌تر و پخته‌تر می‌شود. من فکر کردم ژرژ سیمنون این داستان‌ها را برای کی نوشته؟ برای یک بازه مخاطبان خاص نوشته و به تدریج هم سعی کرده این شخصیت را عمیق کند. این مرا خوشحال و امیدوار کرد که کارآگاه روزبه افشار ٣٣ ساله در داستان من اگر فرصت این را پیدا کند که سال‌ها زندگی کند و داستان‌های خودش را بگوید این شانس را پیدا کند که عمیق‌تر شود و این شخصیت باید چه سمت و سویی پیدا کند.
نمی‌گویم براساس سلیقه بازار شخصیت کارآگاهم را تغییر می‌دهم، اما این ویژگی‌هایی که در داستان‌ها دوست داشتند را تقویت کنم و آن ویژگی‌هایی که دوست نداشتند را مهارکنم. ببینم با آن، چه می‌توان کرد که شخصیتش رشد پیدا کند و به کمال برسد. من سعی دارم این مسیر را طی کنم حالا نمی‌دانم بشود یا نه زیرا همه مساله خواست من نیست به اینکه ناشر هم راغب باشد به من کمک کند تا کارآگاه من در ذهن مخاطب جا بیفتد هم بستگی دارد.
در مورد اینکه کارآگاه‌های دایره رسیدگی به قتل عمر طولانی ندارند هم باید بگویم که اتفاقا کارآگاه داستان من هم از قضا از دایره مبارزه با مواد مخدر آمده به دایره قتل. در پرونده دوم خیلی جزیی‌تر می‌پردازم به آن و اینکه تجربه‌ای داشته در دایره مبارزه با مواد مخدر و این موضوع به او کمک می‌کند تا در رسیدگی به یک قتل بهتر عمل کند.

جنایی‌نویسی در ایران هم برای زنان دردسر مضاعف دارد. از موانعی که به عنوان یک زن نویسنده پیش پای شماست بگویید. به هرحال اگر داستانی عاشقانه یا ژانر دیگری می‌خواستید بنویسید با این دردسر‌ها مواجه نبودید.
خیلی وسیع می‌شود. نمی‌توانم بگویم نویسندگان زن ما موفق هستند یا موفق نیستند، چون این گونه خیلی جنسیتی به ماجرا نگاه کرده‌ایم. البته که ما در بستری زندگی‌می‌کنیم که در آن برابری وجود ندارد و خوا‌ه‌ناخواه از آن متاثر هستیم.
شاید به عنوان یک زن عمیق بنویسید ولی از این نابرابری ناخواسته متاثر شده باشید. با این حال زنان نویسنده در ایران دارند تلاش می‌کنند و می‌خواهند از سطحی بالاتر رفته و به دغدغه‌های هستی‌شناسانه‌تری بپردازند. به عنوان کسی که سال‌ها مشغول نوشتن بوده از ابتدا می‌دانستم که می‌خواهم اجتماعی بنویسم. بنابراین تکلیفم را با خودم روشن کرده بودم. این شانس را داشتم که پیش از انتشار کتابم و وارد شدن به برخی حواشی ادبیات این تصمیم را با خودم گرفته بودم که چه می‌خواهم بنویسم.
به عنوان یک زن ایرانی که مراوده‌هایش با مردان کمتر است شخصیت کارآگاه مردی را ترسیم کردم که اتفاقا پلیس است و این کار را برای من سخت‌تر کرد. فکر کنید با کلی تقاضا و نامه‌نگاری و دیدار با چند مسوول برای همراه شدن با گشت شبانه نیروی انتظامی نفر نهایی مخالفت کرد و عملا همه زحمات من بی‌نتیجه ماند.
می‌گفتند اصلا چه معنی می‌دهد یک زن همراه گشت شبانه شود در حالی که اگر من نویسنده این فضا را ندیده باشم نمی‌توانم آن را برای خواننده ترسیم کنم.

قرار است خانم لاله زارع به عنوان نخستین زنی که در ایران جنایی - پلیسی نوشته است در آینده بشود «آگاتاکریستی» یا «جی. کی رولینگ» یا «لاله زارع» یا...؟
اتفاقا در این مدت در تلگرام وقتی کتاب را معرفی کرده‌اند از عبارت آگاتاکریستی ایران از من نام برده‌اند. شاید به این دلیل که آگاتا کریستی را به سبب هرکول پوآرو و خانم مارپل و سریال‌هایی که تلویزیون از آن‌ها پخش کرده‌اند، می‌شناسند.
ولی من به ذات شیرازی بودنم خیلی این چیز‌ها را جدی نمی‌گیرم. این ذات خونسردانه که شیرازی‌ها دارند اینجا به کارم می‌آید. می‌دانم که زنان جنایی‌نویس موفق بوده‌اند و به همین دلیل احساس خوبی به من هم دست می‌دهد و امیدوارم اگر فرصت داشته باشم بنویسم نویسنده خوبی می‌شوم.

تاکنون چه بازخوردی از بازار داشتید؟
انتشار این کار به همراه سه کتاب دیگر در قالب رمان ژانر خیلی به من کمک کرد. یعنی اینکه کار منفرد منتشر نشد خودش کمک بزرگی بود به دیده شدن آن.

حالا فکر می‌کنید برای یک کتاب پلیسی- جنایی چقدر درآمد نصیب‌تان شود؟ آیا چاپ دوم و سوم هم به این زودی‌ها خواهد داشت. به ویژه آنکه مولفان همیشه با ناشران در ایران بر سر نوبت چاپ و تیراژ و دستمزد مشکل داشته‌اند؟
هنوز با چنین چیزی مواجه نشده‌ایم ولی به عنوان یک نویسنده کاراولی در حوزه جنایی فکر می‌کنم نشر ققنوس با جایگاهی که دارد قراردادی در چارچوب عرف با من بسته است. قرارداد عالی نبود ولی بد هم نبود. به هر حال نویسنده همیشه توقعش بیش از اینهاست.

زندگی آدم با داستان‌نویسی می‌چرخد؟
این را خیلی‌ها جواب داده‌اند؛ نه، ابدا. ادبیات جدی هیچ جای دنیا چرخ اقتصادی کسی را نمی‌چرخاند. هرکاری مضامین عمیق هستی‌شناسانه داشته باشد یا فرم‌های جدید هنجارشکنانه داشته باشد مخاطب خاص خود را دارد. اما آن بخش از ادبیات که می‌شود بخش عامه‌پسند وضعیت بهتری در بازار دارد.
البته آن بخش هم نیازمند صرف زمان است. دست‌کم در ایران حتی بخش رومنس هم ٥-٤ سال طول می‌کشد تا نویسنده ژانر رومنس خودش را به خواننده ثابت کند. در هر حال اینکه فردی در ایران بگوید از نوشتن شروع می‌کنم و از آن درآمد کسب می‌کنم اصلا چنین چیزی نیست. بعد از ٤ تا ٥ سال کار مستمر شاید بتواند یک درآمد مشخصی باشد؛ مثلا اگر یک زن زندگی‌اش تامین باشد و نویسندگی بکند می‌تواند از این درآمد نویسندگی هم کنار درآمدش بهره بگیرد.

زنی که زندگی‌اش تامین نیست و بخواهد بنویسد و از راه نویسندگی کسب درآمد کند باید چه کند؟
خیلی جالب است برای‌تان بگویم یکی از نویسندگان عامه‌پسند پرفروش به من می‌گفت: من زمانی مجبور شدم هر ٦ ماه یک رمان بنویسم؛ آن هم در زمانی که نه کامپیوتر داشتم و نه تایپ می‌کردم.
با خودکار می‌نوشتم به گونه‌ای که مفصل‌های دستم درد می‌گرفت. پرسیدم شما اینقدر شور نوشتن داشتید؟ او در پاسخ به من گفت: شوهرم در آن زمان تصادف کرده بود و ممر درآمدمان فقط کار‌های من بود. می‌دانید نمی‌شود با آن زندگی معقولی شکل داد ولی شاید در جایی که کارهایت پرفروش شد بتوان با آن چرخی را ظرف یک مدت کوتاهی بچرخانی.

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید