پستچی بیسواد و یاریگران محله
پستچی، به روایت نویسنده، نمیتوانسته است به خوبی آن دیگران یاری بخواهد و بدینترتیب شاید در بسیاری زمینهها از این جریان همگانی و مرسوم یاریرسانی بازمیمانده است «انگار با این همه خدمت که کرده بود، هنوز در کار خود ناشی بود و هرگز حاضر نبود در طرز مطالبه عیدی خود تجدید نظری کند و یا اصلا آنقدر عایلهاش زیاد بود که این حرفها به فکرش نمیرسید.
کد خبر :
۴۸۵۱۹
بازدید :
۱۴۹۵
«پاسبانها که تازه لباس سال نوی خود را پوشیده بودند با نشانهای درشت و براق از راه به عجله رسیدند و بیکارهها را رد کردند. «وحدتی» هنوز دمرو به گل فرورفته، مانده بود. حتی ناله هم نمیکرد، شاید مرده بود [..]و من در آن هنگام به اسکناس دو تومانی نویی میاندیشیدم که صاف و تانخورده لای تقویم سال جدیدم برای او کنار گذاشته بودم؛ و او حتما با آن میتوانست گیوهای برای پسر دبستانی خود بخرد.»
مردی که جلال آل احمد به نام «وحدتی» و همچون جنازهای بیجان، در کتاب «دید و بازدید» از او سخن میراند، پستچی محله است که زندگی همراه با رنج و تنگدستیاش را پیش از این در آغاز قصه «پستچی» به تفصیل روایت کرده است. آلاحمد در این میانه از پدیدهای مهم نیز سخن رانده است؛ یاریگری ناپیدا و نامحسوس مردم محلهها برای یاری به آدمهایی که در پیشههایی سخت، اما کمدرآمد کار میکرده و درآمدشان، هزینههای شب عیدشان را پوشش نمیداده است.
اسکناس نوی دو تومانی یکی از مردم محلهای که برایش نامه میبردهاند، برای آنها میتوانسته است یاری مناسب باشد تا شب عید برای کودکانشان کفش نو بخرند. آلاحمد در قصه خود، افزون بر پستچی درمانده و کمدرآمد به کسانی دیگر همسان او نیز اشاره میکند که در مسیر یاریجویی از مردم برای گذران زندگی، به راههای گوناگون از مردم محله عیدی و کمکهایی دیگر میگیرند.
پستچی، به روایت نویسنده، نمیتوانسته است به خوبی آن دیگران یاری بخواهد و بدینترتیب شاید در بسیاری زمینهها از این جریان همگانی و مرسوم یاریرسانی بازمیمانده است «انگار با این همه خدمت که کرده بود، هنوز در کار خود ناشی بود و هرگز حاضر نبود در طرز مطالبه عیدی خود تجدید نظری کند و یا اصلا آنقدر عایلهاش زیاد بود که این حرفها به فکرش نمیرسید.
مثل میراب محل ما که شب چهارشنبهسوری هر سال چهار تا پیاز گلدار را در یک گلدان شیشهای گردندراز میگذارد و در خانه ما میدهد و در ایام عید که به دیدن پدرم میآید، اسکناس دو تومانی عیدی خود را میگیرد و میرود؛ و یا مثل موزع اداره روزنامه که با آخرین شماره روزنامه سال کهنه یک کارت تبریک سال نو، مزین به اسم مشترک در خانه میدهد و همان دم در، حق و حساب خود را میستاند و مثل [..]دیگران او نمیدانست چه باید بکند. در ایام عید اگر صاحبخانهای نامه داشت، خیلی رک و پوستکنده در خانه، عیدیش را مطالبه میکرد.
اگر میدادند که چه بهتر وگرنه حتی غرغر هم نمیکرد! اگر مثلا تا سیزده عید اصلا برای محل توزیع او نامهای نمیرسید که [..]هیچ و من فکر میکنم شاید در این مواقع در اصل، عید را فراموش میکرد؛ و شاید زن و بچهاش در ایام عید آن سالها دهانشان را هم نمیتوانستند شیرین کنند». چنان که از روایت آلاحمد برمیآید بسیاری از دارندگان پیشههایی اینچنین، در سالهای دور همواره تنها با یاریگری مردم، هر چند اندک، میتوانستند برای نوروز نیازمندیهای خود را فراهم کنند و گذران روزگارشان بدون این یاریگری به دشواری میگذشت.
مردمی که یک سال از خدمتهای آنان بهره برده بودند، اینگونه نشان میدادند که آبآوردن و نامهرساندن و مهر و وظیفهشناسی آنان را پاس داشتهاند. روایت آلاحمد البته نشان میدهد این تنگدستی تنها به نوروز محدود نمیشده و درآمد دارندگان این پیشهها در سراسر سال نیز نمیتوانسته آنان را برای داشتن یک زندگی نسبتا خوب یاری رساند؛ چنان که مینویسد پستچی «فقط روزهایی [انگشتشمار]برای اهل و عیال خود خرج اضافی میکرد و میوه و کاهو و زالزالکی میخرید» و از اینرو «کیف چرمی چهارگوشش، با آن قفل نکره که رویش خورده بود و روی هم با یک تسمه پتوپهن همیشه حمایلوار به طرف چپ پشت او آویخته بود، دایما خالی بود.»
مستند داستانوار جلال آلاحمد درباره زیست رنجآلود اینگونه آدمها در تاریخ، افزون بر اشارههایی کوتاه که در آنها شیوههایی از یاریگری روایت شده است، میتواند شناساننده شخصیت و منش کسانی باشد که در اینگونه پیشهها به کار گرفته میشدهاند و ناتوانیها و کاستیهایشان از علتهایی به شمار میآمده که یاریگری به آنها را برای همه مردم توجیه میکرده است.
آلاحمد اشاره میکند پستچی محل سواد کافی نداشته و این کاستی برای کسی که در کار روزانه خود به خواندن نشانیها ناگزیر بوده، بیتردید همواره گونهای ضعف، رنج و اضطراب میآفریده است؛ این توصیفها همچنین بافت زندگی اجتماعی سالهای پیشین را مینمایاند که میزان سواد در جامعه آنچنان پایین بوده که مرد پستچی هم حتی سواد کافی نداشته و لزومی برای سوادآموزی حس نمیکرده است «گمان نمیکنم در اصل سوادی داشت. زیاد اتفاق افتاده بود که وقتی دم در میرفتم تا نامهام را از او بگیرم، نشانی پاکتهای دیگران را که در دستش عرق کرده بود، از من میپرسید.
هر وقت نامه سفارشی و یا بسته کتابی برایم داشت و میبایست دفتر سفارشی او را امضا کنم، اغلب یا صفحه اشتباهی برایم باز میکرد و یا انگشتش را روی دو سه نام بالاتر یا پایینتر میگذارد و من در هر حال، ناچار بودم مدتی بگردم تا نامم را بیابم و در مقابل آن دو سه خطی درهم، به عنوان امضا رسم کنم.
نمیدانم پس چگونه نامههای خود را به صاحبانش میرساند؟ خصوصیات پاکتها را وقتی در اداره پست به او واگذار میکردند یا نشانی صاحبانش حفظ میکرد؟ از القاب پشت پاکت و درازی و کوتاهی عنوانها و بود و نبودشان آنها را میشناخت؟»
جالبتر اینکه نویسنده اشاره میکند پستچی بیسواد و زحمتکش روایت او با وجود این کاستی بزرگ که کارش را مختل میکرده، اما هیچگاه اشتباه نکرده است؛ همین اشاره نشان میدهد او چه رنج و اضطرابی برای انجام درست کار بر دوش میکشیده است «به هر حال معلوم نبود چگونه نامهها را میشناخت، ولی این هم بود که به قول خودش در عرض سی سال که خدمت دولت را کرده بود، هنوز نشده بود توبیخنامهای برایش فرستاده باشند؛ و برعکس خودش میگفت: تاکنون سرتاسر بالای بخاری خانهشان، بالای آینه دور برنجی عقدکنان عیالش از تقدیرنامههای اداره مرکزی پست پوشیده شده است.»
پستچی بیسواد هر چند با رنج فراوان میکوشید یاریرسان محله باشد و محله نیز در زمان نیاز دستکم هنگام نوروز با اندک عیدیها و اسکناسها، او را برای بردن شادی عید به خانه یاری میداد، اما سرانجام در یک روز اندوهبار بارانی، کمی جلوتر از پیچ درخونگاه، زیر دیوار کاهگل کنار کوچه که با رطوبت باران چندروزه فروریخته بود، جان میدهد؛ اینجا دیگر تمثیل و استعاره مرگ و رنج است که در پایانبندی غمانگیز روایت داستانی به نویسنده یاری میرساند.
۰