"دهن گنده"؛ تعویضِ جریانِ تاریخ با دهان
والنتاین دایننس بازیگری است که با تسلط به فن خطابه بهتنهایی ٩٠ دقیقه روی صحنه به ایفای نقش این شخصیتها میپردازد. او در آغاز اجرا با تأکید بر اینکه «این نمایش سیاسی نیست و تنها بازنمایی سخنرانیهای سیاستمداران در پی نشان دادن تأثیر کلام است» اجرائی صادقانه را پیشروی مخاطبانش به نمایش میگذارد.
کد خبر :
۴۹۵۵۴
بازدید :
۱۶۲۳
نمایش «دهنگنده» از کشور بلژیک در سیوششمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر در سالن استاد ناظرزادهکرمانی در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفت؛ نمایشی به نویسندگی، کارگردانی و بازی والنتاین دایننس، بازیگر بلژیکی.
نمایش «دهنگنده» مجموعهای از سخنرانیها، خطابهها و سخنان برگزیده معروف و مؤثر در تاریخ بشر است که به روند قدرت سخنوری و تأثیر سخن در روابط سیاسی دوهزار و ٥٠٠ سال گذشته میپردازد؛ نمایشی که برای انتقالِ تأثیر سخن با خطابهای از سقراط آغاز میشود و به مردان معاصر تاریخ پیوند میخورد و بنا بر اقتضای زبانی شخصیتهایش، از طیف گسترده زبانی مانند لاتین، آلمانی، هلندی، انگلیسی و... آن هم با لهجههای متفاوت برخوردار است.
والنتاین دایننس بازیگری است که با تسلط به فن خطابه بهتنهایی ٩٠ دقیقه روی صحنه به ایفای نقش این شخصیتها میپردازد. او در آغاز اجرا با تأکید بر اینکه «این نمایش سیاسی نیست و تنها بازنمایی سخنرانیهای سیاستمداران در پی نشان دادن تأثیر کلام است» اجرائی صادقانه را پیشروی مخاطبانش به نمایش میگذارد. با والنتاین دایننس که یکی از شانسهای دریافت جایزه بخش بینالملل امسال هم هست، ساعتی پیش از ترک تهران در محل اقامتش-هتل فردوسی- گفتوگو کردیم.
میخواهم از گذشته کاریتان شروع کنم؛ اینکه آیا تجربهای مشابه نمایش «دهنگنده» پیش از این داشتید؟ منظورم تجربه نوشتن و کارگردانی نمایشی مشابه این اثر است؟
من در دانشکده بازیگری آنتورپ بلژیک تئاتر خواندهام. وقتی دانشکده تمام شد، با شش نفر از همکلاسیهایمان یک گروه تئاتری کوچک تشکیل دادیم و آن گروهی بود که ما همهچیز را در آن به اشتراک میگذاشتیم.
میخواهم از گذشته کاریتان شروع کنم؛ اینکه آیا تجربهای مشابه نمایش «دهنگنده» پیش از این داشتید؟ منظورم تجربه نوشتن و کارگردانی نمایشی مشابه این اثر است؟
من در دانشکده بازیگری آنتورپ بلژیک تئاتر خواندهام. وقتی دانشکده تمام شد، با شش نفر از همکلاسیهایمان یک گروه تئاتری کوچک تشکیل دادیم و آن گروهی بود که ما همهچیز را در آن به اشتراک میگذاشتیم.
در حقیقت گروهی اشتراکی بود. در بلژیک گروههای مشارکتی زیادی وجود دارند که همه بازیگر هستند و هیچ کارگردان، طراح صحنه و دراماتورژی ندارد و بازیگر همهچیز است و همچنین گروهِ بههمپیوسته بازیگرها توانایی و آزادی خودشان را دارند و هیچکس رئیس نیست، پس فکر میکنم آنجا بود که یاد گرفتم نمایش خودم را کار کنم و ما اقتباسهایی از کارهای معروف انجام دادیم. چیزی که یادم میآید وقتی شروع کردیم این بود که آزادی زیادی داشتیم.
یک گروه کوچک راک اند رول داشتیم، بچه نداشتیم، به پول زیادی احتیاج نداشتیم و ایدههای بزرگ و .... «طاعون» کامو را کار کردیم، با همه جزئیات و نقشها را خودمان بازی کردیم و... اینجوری بود که یاد گرفتم کار خودم را بکنم، بدون کارگردان و بدون نویسنده و توانایی این را پیدا کردم که یک اثر را برای خودم خلق کنم.
یک جایی هست که حس میکنی هیچکس غیر از خودت نمیداند چه تواناییهایی داری. این شد که این کاری که دیدید شکل گرفت. این اولینباری بود که مونولوگ بازی میکردم، حتی قبل از آن در دانشکده هم هیچوقت مونولوگ کار نکرده بودم. برای همین کمی برایم ترسناک بود.
برای همین زمان زیادی برایش گذاشتم. یک سال قبل از این اجرا، زمان زیادی را صرف خواندن سخنرانیها و خطابهها کردم. تقریبا یک سال زمان برد، نه تماموقت ولی یک سال توی ذهنم بود تا رابطهشان را پیدا کنم و ایده نهایی را پیدا کردم که چطور این سخنرانیها در هم لوپ (ادغام) شوند، چون نمیخواستم صرفا بایستم و فقط این سخنرانیها را پشت هم بخوانم. میخواستم یک فضای موسیقایی بین آنها شکل بگیرد.
در حقیقت میخواستم نمایشی کار کنم که درباره قدرتِ کاری است که شما میتوانید با دهانتان انجام دهید؛ قدرتِ کلام و دهان و فکتان ابزارِ اجرای نمایش باشد. فکر کردم منطقی است استفاده از این وسیله (دهان) برای خلق چیزی که میخواهیم. البته میتوانستیم در نمایش «دهنگنده» با دهانمان احساسات مختلف را نشان بدهیم.
ایده اجرای «دهنگنده» از کجا آمد؟ آیا شما تجربه شخصی از مواجهه با چنین خطابههایی داشتید؟
وقتی ١٦ سالم بود، در مدرسه یک معلم خیلی خوب برای انشا داشتیم و برای من شگفتانگیز بود که او ما را با فن بیان آشنا کرد.
«ماکس هاولارژ» را یادم میآید که در زبان هلندی خیلی برای خطابه «سرانِ لِباک» معروف بود و در مدرسه بهعنوان نمونه درسی از متونش استفاده میشد.
«لباک» اسم یک شخصیت است... آنموقع شاید خیلی به آن توجه نمیکردم، اما بعدها سعی کردم جور دیگری به آن سخنرانیها نگاه کنم، آنچه در تلویزیون دیده بودم... و اولش این ایده اینطور در ذهنم رشد کرد که چقدر جذاب بود اگر میتوانستیم جریانِ تاریخ را عوض کنیم. فقط با استفاده از «دهان» ...؛ انسان قابلیت سخنوری دارد.
حیوانات میتوانند با هم بجنگند، همدیگر را بدرند یا بخورند، اما ما ابزار دیگری داریم که میتواند همهچیز را تغییر بدهد... برای من سخنرانی همیشه راجع به استادانه دستکاریکردن چیزی است برای اینکه بهترین تأثیر را بگذارد، میتواند آن را در ذهن، بزرگتر یا کوچکتر جلوه بدهد، میتواند باعث احساس ترس یا خوشحالی بشود و ....
درواقع کاری که رسانهها امروز در جهان انجام میدهند؟
بله، البته، هرچند فکر میکنم همیشه همینطور بوده. این موضوع خاص، این شگفتزدگی من نسبت به سخنوری دقیقا موضوع اصلی این کار شد و خیلی بعد از آن خواندن خطابهِ «جوزف گوبلز» که هنوز قسمتی از آن را در نمایش میشنوید؛ «گوبلز- جنگ جهانی دوم».
من این سخنرانی را میشناختم، برای اینکه قبلا یکبار در مدرسه نسخه صوتیاش را شنیده بودم. او در طول نطقکردن مرتب فریاد میزد. بعدها توانستم نسخه ترجمهشدهاش را به هلندی بخوانم که خیلی زیبا نوشته شده بود با جملات بلند که شبیه سخنرانیهای عادی نبود، چون آنها با جملات کوتاه کوتاه نوشته میشوند، اما سخنرانی گوبلز واقعا ادبیات بود با جملات پیچیده.
وقتی شروع به خواندنش کردم، سعی کردم بلند بخوانمش و احساس کردم چه متن زیبایی دارد و البته ترجمه خیلی خوبی هم بود و حس فوقالعادهای از خواندنش داشتم. چقدر بیان این جملات زیباست و بیانکردن چنین سخنرانیای در پایانِ جنگ جهانی دوم وقتی زنان هم در خیابانها بودند وقتی مردها مشغول جنگیدن بودند و همینطور فکر کردم اگر به چنین لطافتی میشود این جملات را بیان کرد که تأثیر بگذارد، پس میشود آن را تغییر داد، بهجای اینکه در تمام مدت فریاد زد.
برای همین مرتب آن صدای رادیویی را که فریاد میزد، به خاطر میآوردم و احساس میکردم میتوانم کار متفاوتی با این خطابه کنم. برای من این نشانههایی که در اجرا گذاشتم به معنی کپیکردن نیست، من کپیکننده یا تقلیدکننده خوبی نیستم، اصلا هدف اصلی من هم کپیکردن خطابهها، سخنرانیها و گفتههای این آدمها نبوده، بلکه هدفم این بوده که جوری از آنها استفاده کنم که رسانهها از سخنرانیها برای تأثیرگذاری بر مخاطبانشان استفاده میکنند.
برای همین بیشتر برای شما شبیه به پرفورمنس شده. ما از نمونههایی استفاده کردیم و آنها را تغییر دادیم، خودشان و کاربردشان را. برای همین مخاطب ممکن است بگوید اینجا شبیه آن نبود یا...، ولی برای من مهم بود که چیزی به آن اضافه بشود.
اولین سخنرانی با گوبلز شروع شد، با تغییراتی که داده شده و سخنرانیهای آمریکایی که... بیشتر آدمها در بلژیک یا اروپای غربی بعد از جنگ جهانی دوم درگیرش بودند، همه ما با فرهنگ آمریکایی بزرگ شدیم... وقتی بچه بودم، اینترنت نداشتیم...، اما همه برنامههای تلویزیون که ما با آن بزرگ شدیم آمریکایی بود. برای مثال اولین فیلمی (کارتون) که یادم میآید «بامبی» بود. یادت میآید؟
بله، ما هم دیدیم؛ و همه آن کارتونهای والتدیزنی... مطمئنم بر اخلاق ما تأثیر گذاشتند، چون همه ما با فرهنگ آمریکایی در غرب اروپا بزرگ شدیم. اخلاقی که خوب و بد را به ما میگفت! و همان اخلاقی است که با آن بچههایمان را بزرگ میکنیم؛ برای مثال دختر من عاشق «فروزن» است که مطمئنم تأثیر زیادی بر او میگذارد، میگوید من میخواهم «پرنسس» باشم.
این واقعا سخت است و همان زمان که شروع کردم روی سخنرانیها و خطابهها مطالعه کنم تفاوت زیادی بین سخنرانیهای دهه ٥٠ و اواخر دهه ٦٠ و ٨٠ پیدا کردم که در سخنرانیهای جدیدتر جملات کوتاهتر شده بودند شبیه «پاپآرت» و آنها قابلفهمتر و سادهتر بودند و نه روشنفکرانه و فلسفی. برای همین این روند را در اجرا هم حفظ کردم، مثلا وقتی از سقراط شروع میشود و به خطابه برای آزادی حقوق سیاهپوستان میرسد، شما میتوانید این روند را کاملا بشنوید.
فکر میکنم خیلی به سؤال بعدی که در ذهنم ایجاد شده بود نزدیک شدیم. فکر میکنم نمایش شما به نوعی «از آنِ خودسازی آثار دیگران» است، یعنی شما از سخنان دیگران استفاده کردید و با تغییر آنها و قراردادنشان در یک کانتکست جدید، مفهوم جدیدی از آنها ساختید که از آن معنای اولیه خارج شده، شما در این نمایش از سخنان رهبران، سخنوران و فلاسفه مختلف در طول تاریخ استفاده کردید. در حقیقت از حافظه مخاطب استفاده کردید. فکر میکنم بدون این حافظه تاریخی کارتان پیش نمیرفت و نمیتوانست موفق باشد، شما در نمایش «دهن گنده» این روش را انتخاب کردید یا واقعا اتفاق افتاد؟
این سؤال واقعا جالبی است، تابهحال هیچکسی این را از من نپرسیده بود. خیلی متفاوت است، مثلا ممکن است در بلژیک کمتر کسی بداند که وقتی کنگو از مستعمره بلژیک خارج شد، پادشاه چه کسی بوده و من بعضیها را انتخاب کردم که به آنها آگاهی داشتم، البته هیچوقت نمیدانستم وقتی داشتم این نمایش را مینوشتم یک روز به ایران میآیم؛ برای مثال در بلژیک همین که سه جمله ابتدایی نمایش گفته میشود مخاطب میگوید آهان... برای اینکه کانتکس برایش آشناست و من با آن بازی میکنم.
شخصیتها یا جملات را از چیزی که مخاطب در ذهنش هست تغییر دادم، برای همین سورپرایز میشود و این دقیقا برای خطابه گوبلز هم صدق میکند. اما سخنرانی بوشِ پدر نمیدانم متوجه شدید یا نه، من دو تا سخنرانی مختلف او را از سالهای مختلف با هم تلفیق کردم که هنوز در حافظه آدمهاست.
یا مثلا ١١ سپتامبر که هنوز در حافظه آدمها تازه است و بعد از سه جمله اول مخاطب احساساتی میشود و بلافاصله من متن را با خطابه «نیواورلئان» جابهجا میکنم و آن را میگویم! در حقیقت با متن بازی میکنم. مثلا در خطابه ١١ سپتامبر در حقیقت یک دشمن دارد خلق میشود که برای ما واضح نیست کیست، اما وعده داده میشود که پیدایش میکنیم، مجازاتش میکنیم و... ولی نمیدانیم کیست...
و در تکه دوم سعی میکند آدمها را دعوت به آرامش و دوستی کند... که ما همه کار میکنیم تا به خانوادهها کمک کنیم. با ترکیب این دو سخنرانی میخواستم قدرت سخنوری را نشان بدهم که چطور ما را تحت تأثیر خودش قرار میدهد.
برای من بهعنوان مخاطب این دستکاری دقیق با آن خطابهها قابل تشخیص بود. شاید بهدلیل اینکه تقریبا به همه زبانهایی که خطابهها را میگفتید آشنا هستم و حتی میتوانستم تغییر لحن یا لهجهتان را ببینم و دقیقا آنجایی که گفتید نیواورلئان من گیج شدم، من جملهای را از دست دادم یا متعلق به متن است! آن کسی که داشت راجع به یازده سپتامبر حرف میزد؟
پس شما باید نسخه زنانه «دهن گنده» را بازی کنید.
چطور این شخصیتها را برای نمایشتان انتخاب کردید؟
من اشخاص را انتخاب نکردم، بلکه خطابهها و سخنرانیها را انتخاب کردم و من واقعا دراماتورژ خوبی نیستم. (میخندد) من فقط به قدرت صدایم اعتماد کردم که در این نمایش برای من خیلی مهم بود. اولینبار بود که خودم همه کارها را میکردم. وقتی مشارکتی کار میکنی برای هر چیزی نیاز داری بحث کنی و بقیه را متقاعد کنی.
خسته شده بودم از این کار و میخواستم کاری کنم که احساس میکردم درست است. من هیچوقت نمیتوانم توضیح بدهم که چرا این کار را میخواهم بکنم. البته الان میتوانم کاملا توضیح بدهم که چرا و چرا این سخنرانیها را دوست داشتم و انتخاب کردم.
آیا هیچ سخنرانیای را برای اجرای ایران حذف یا اضافه کردید؟
نه دقیقا همه همان خطابههایی هستند که از اولین اجرا در بلژیک داشتیم. نه در ایران و نه در هیچ شهر دیگری این کار را نکردیم. چراکه فکر میکردم انتخاب و اضافهکردن چیزی به اجرا که به آن کشور خاص مربوط باشد، دیگر من نیستم و اجرای من نبود. (کاری کنم که باعث بشود مردم بخندند!).
نمیدانم پیش از این در کدام کشورهای دنیا این نمایش را اجرا کردید. اما برای من جالب است که درباره عکسالعمل مخاطبان از شما بپرسم، آنها چطور بودند؟ متفاوت بودند؟
واقعا خیلی متفاوت بود. حتی از اولین اجراهای خارجیمان بعد از بلژیک و هلند که در انگلستان اجرا داشتیم. عکسالعملها خیلی متفاوت بود. یادم میآید وقتی در اجرا گفتم: «بروکسل پایتخت اروپا» که مثلا در بلژیک مردم از این قسمت نمایش به راحتی رد شدند، اکثر انگلیسیها بهشدت خندیدند.
برای اینکه گفته بودم بروکسل پایتخت اروپاست. هرچند نمونه مضحکی به نظر میرسد. برای اینکه کشورهای مختلف حساسیتهای متفاوتی دارند. ایران برایمان از همه جالبتر بود و همینطور وقتی در هند- بمبئی اجرا کردیم. برای اینکه کانتکست تغییر کرد و مردم کاملا عکسالعملهای متفاوتی داشتند.
وقتی رفتیم نیویورک، خیلی عجیب بود برای اینکه ما در ساختمانی اجرا داشتیم که دو بلوک با برجهای دوقلو فاصله داشت و من داشتم از «بن لادن» حرف میزدم و در اجرای ما پنج نفر از بازماندههای آن واقعه نشسته بودند و من خیلی احساس بدی داشتم. شبیه اینکه دارم بهآنها بیاحترامی میکنم. داشتم از چیزی حرف میزدم که آنها از آن وحشت داشتند و خیلی غافلگیرانه بود.
در نمایشتان شما آهنگ معروف و قدیمی «دوست دارم در آمریکا باشم» را میخوانید. در حالی که نمایش رویکرد انتقادی نسبت به آمریکا دارد و این مرا به یاد پرفورمنسآرتِ «جوزف بویز» میانداخت به نام «من آمریکا رو دوست دارم و آمریکا من را»، همانطور که میدانید بویز یک آرتیست آلمانی بود که در حقیقت براساس مفهوم اثرش نیویورک را انتخاب کرد و فقط برای آن اجرا با یک پرواز رفت و برگشت به محلِ اجرایش در نیویورک رفت و در آمریکا اقامت نکرد. آیا شما هم برای نمایش «دهنگنده» مکانِ اجرایتان را بر اساس ایدهتان انتخاب میکنید؟
نه در واقع چنین تواناییای نداشتیم. ولی مثلا من دوست دارم این نمایش را در کنگو اجرا کنم که تاریخ مشترکی با بلژیک دارد ولی ما هنوز موفق به این کار نشدهایم و آن وقت شاید باید قسمتهایی را به کار اضافه کنیم درباره اینکه چطور کنگو از بلژیک استقلال پیدا کرد. هرچند ما ابتدا این کار را کردیم، در ابتدا به سالنهای تئاتری نرفتیم. برای مثال در کلیسا و اتاق کنفرانس، سالنهای دانشکدهها و... اجرا کردیم و حتی تلاش کردیم در مجلس سنای بلژیک اجرا داشته باشیم.
خیلی جالب است که در کلیسا اجرا کردید؟
بله جایی که اولین خطابهها اتفاق افتاده؛ و در نهایت میتوانم بپرسم به چند تا از زبانهایی که در نمایش استفاده کردید، مسلط هستید؟
فرانسه و انگلیسیام خوب است. اما آلمانیام خیلی خوب نیست. لاتین را کمی در مدرسه خواندیم، اما شاید بتوانم تشخیص بدهم این فعل است و اسم. ولی نمیتوانم لاتین حرف بزنم. به زبان آلمانی هم فقط میتوانم بگویم «روز به خیر» ....
۰