نگاهی متفاوت به "من تونیا هستم"

نگاهی متفاوت به "من تونیا هستم"

«من تونیا هستم» پیش‌فرض‌های بیننده درباره قضاوت‌هایی که شخصیت اصلی داستان ما توسط رسانه‌ها شده است آگاه است و در نهایت ما را مجبور می‌کند که از زاویه‌ای متفاوت به این قضیه نگاه بکنیم. «تونیا» قربانی‌ای بود که نمی‌خواست شبیه به یکی از آن‌ها رفتار بکند پس به جای آن، ما از او یک هیولا در ذهن خود ساختیم و هیچ‌وقت پیامد‌های آن‌ها در نظر نگرفتیم؛ البته تا الان.

کد خبر : ۵۲۴۹۷
بازدید : ۴۷۹۰
نگاهی متفاوت به
امپایر | هلن اوهارا، هنگامی که «لاوونا فِی گلدن» (با بازی آلیسون جَنی) دختر با استعداد خود یعنی «تونیا هاردینگ» (با بازی مارگو رابی) را مجبور می‌کند که اسکیت بازی را یاد بگیرد، این زوج غیر متعارف تشکیلات اجرایی این ورزش را به ترس می‌اندازند و وقتی که یکی از رقبای اصلی او مورد حمله قرار می‌گیرد، «هاردینگ» مورد اتهام قرار می‌گیرد.

در ژانویه سال ۱۹۹۴، «تونیا هاردینگ» برای اینکه تبدیل به نمادی در اسکیت‌سواری شده بود شهرت بسیاری پیدا کرد و البته پس از اینکه یکی از رقبای او یعنی «ننسی کریگان» مورد حمله قرار گرفت و «تونیا» مقصر شناخته شد، شهرت او به سرعت رو به افول رفت.
جنب‌و‌جوشی که بین رسانه‌ها به راه افتاده بود، در طی المپیک زمستانی همان سال در «لیل همر» نیز ادامه پیدا کرد، جایی که هر دو این زنان به رقابت با یکدیگر می‌پرداختند تا آنجا که اسکیت‌باز بخت برگشته برای همیشه از رقابت در هر گونه مسابقه‌ای محروم شد.
اما «من تونیا هستم» که اثری منحصربه‌فرد و نسبتاً بامزه ساخته‌ی «کریگ گیلسپی» به ما یادآوری می‌کند که علی‌رغم اینکه همچنان مشخص نیست «تونیا» چقدر از این ماجرا اطلاع داشت (او در نهایت برای جلوگیری از بازجویی‌های بیشتر به همدستی در این کار اعتراف کرد)، او هیچ‌وقت شخصاً به رقیب خود حمله نکرد و شهرتی که از او به عنوان یک هیولا باقی‌مانده است بسیار ناجوانمردانه است.

در ابتدای فیلم ما با «تونیا» هنگامی که کودکی بیش نیست (با بازی «مکینا گریس» با استعداد) مواجه می‌شویم که توسط مادر خود یعنی «لاوونا فِی گلدِن» که کنترل کاملی بر او دارد به سوی اسکیت‌بازی هدایت می‎شود. «گلدن» بر استعداد دختر خود تاکید می‌کند و از مربی محلی یعنی «دیان رالینسون» (جولیان نیکولسون) می‌خواهد که با او قرارداد ببندد. اما تشویق «تونیا» با روش‌های خشونت‌باری همراه می‌شود و همین‌طور باعث می‌شود که هیچ‌کدام از نیاز‌های دیگر او که فراتر از اسکیت بازی نیز هستند مورد توجه کافی قرار نگیرند- تا جایی که او از مدرسه نیز انصراف می‌دهد تا جایی که تنها به مادر خود توان تکیه‌کردن دارد.
«تونیا» تبدیل به ورزشکاری بزرگ می‌شود، اما این مسئله باعث می‌شود که او در تنهایی به سر ببرد، که در نهایت باعث خشم مادرش می‌شود. رابطه‌ای که ما در این فیلم شاهد آن هستیم، چه در بعد فیزیکی و چه در بعد احساسی، دارای پس‌زمینه‌ای از فقط و فلاکت است که دنیایی فاصله با تصویر رویایی که از شاهزاده‌های اسکیت‌باز داریم فاصله دارد.

«تونیا» که حالا دختر نوجوانی شده، به سوی «جف گیلولی» (با بازی سباستین استن) که شغل او مکانیکی است پناه می‌برد. «جف» نمونه‌ای از انسان‌های باحال دهه ۸۰ است - ژاکتی با کلاه و مدل سیبیل شبیه به «فردی مرکوری»، اما رابطه ضد و نقیض آن‌ها هم همچنان با مشکلاتی رو‌به‌رو است، به طوری که «تونیا» در میان هر تمرین باید از مشت‌های «جف» گریزان باشد.
در عین حال، استعداد او غیرقابل انکار است، اما ستاره بخت او رشد بسیار کندی دارد چرا که داوران بیشتر از اینکه تحت تاثیر مهارت‌های او در اجرا کردنِ سخت‌ترین حرکات اسکیت‌بازی قرار بگیرند، درگیر ظاهر نه چندان مرتب او هستند که اقتضای شرایط مالی ضعیف خانوادگی وی است. مسئله واضح و مشخص است؛ اگر «تونیا» از خانواده‌ای ثروتمندتر به این حوزه راه یافته بود به هیچ‌وجه مورد بی‌توجهی جامعه اسکیت بازی قرار نمی‌گرفت و یا اینکه به خاطر اقدامات فرد دیگری مورد مواخذه قرار نمی‌گرفت.

«مارگو رابی» در نقش زنی که در ابتدا فرصتی برای اسکیت‌بازی به او داده نشده بود، اما در نهایت توجه مادر خود را جلب کرد، عملکرد بسیار خوبی از خود نشان داده است. عملکرد او فارغ از غرور بیجا است و با خنده‌هایی همراه شده که بی‌شک به اندازه خنده‌های او در نقش «هارلی کوئین» آزاردهنده نیستند. «تونیا» بیشتر از اینکه ظلم کرده باشد، مورد ظلم واقع شده است، اما همچنان در برابر فوران خشم و همچنین تصمیمات بدی که گرفته می‌شد، مصون نبود؛ او به هیچ‌وجه یک قهرمان نیست.

در عین حال، «مارگو رابی» رابطه‌ای بیشتر از هماهنگی‌های رایج بین ستاره‌های سینما با «جَنی» دارد؛ «جَنی» که اعلام کرده این نقش را با عشق کامل ایفا کرده است. «گلدن» شخصیت پر زرق و برقی دارد، با کتِ خاصش که از جنس پوست خز است، پرنده‌ای که روی شانه‌ی او است و همچنین لوله‌ی اکسیژنی که در نتیجه سال‌ها سیگارکشیدن بر روی صورت او است.
پس از اینکه پیش‌بینی‌های او درباره فاجعه درست از آب در می‌آیند، او شخصیت تلخ و ناراحت‌تری به خود می‌گیرد. حتی با استاندارد‌های «جنی» نیز عملکرد او شگفت‌انگیز است (جایزه گلدن گلوب کاملا حق او بود)؛ و «سباتسین استن» نیز که معمولاً نقش‌های فرعی و بی‌اهمیت داشت، بازی شگفت‌انگیزی از خود نشان می‌دهد چرا که از ناجی «تانیا»، ناگهان تبدیل به کابوس او می‌شود.

اگر بخواهیم انتقادی هم به فیلم بکنیم، می‌توانیم به این موضوع اشاره بکنیم که این عنوان بعضاً از مسیر اصلی خود یعنی به تصویر کشیدن درونیات «تونیا» منحرف می‌شود و به جای آن بر روی دنیای غیرقابل‌باور زندگی او متمرکز می‌شود. «گیلسپی» روشی عجیب برای بخشی از روایت خود انتخاب کرده است و آن هم مصاحبه‌ای متناقض با شخصیت‌های زمان پیریِ «تونیا»، «گلدن» و «گیلوی» می‌شود.
کات‌های سریع، رنگ‌های روشن و همچنین موسیقی متن پرشور و حرارت را نیز به این ترکیب اضافه کنید تا متوجه شوید چرا این اثر را با «رفقای خوب» (Goodfellas) مارتین اسکورسیزی مقایسه می‌کنند. اما این فیلم عامدانه با سبک عامیانه‌تری ساخته شده است، برای مثال می‌توان از لنز‌های خاصی که در آن به کار برده شده نام برد. همچنین در برخی لحظات، جلوه‌های ویژه فیلم نیز با تدابیر خاصی صورت گرفته است تا صورت «تونیا» را با رقیب او یکی کنند.

«من تونیا هستم» پیش‌فرض‌های بیننده درباره قضاوت‌هایی که شخصیت اصلی داستان ما توسط رسانه‌ها شده است آگاه است و در نهایت ما را مجبور می‌کند که از زاویه‌ای متفاوت به این قضیه نگاه بکنیم. «تونیا» قربانی‌ای بود که نمی‌خواست شبیه به یکی از آن‌ها رفتار بکند پس به جای آن، ما از او یک هیولا در ذهن خود ساختیم و هیچ‌وقت پیامد‌های آن‌ها در نظر نگرفتیم؛ البته تا الان.

منبع: وبسیات نقدفارسی
مترجم: امید بصیری
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید