فراریان از کره شمالی، خاطرات و یادگاریهایشان
اکثر فراریهای کره شمالی با عبور از رودخانه مرزی از این کشور میگریزند. رویترز با برخی از آنها که موفق شدند خود را به سئول برسانند، مصاحبه کرد.
فرادید | اکثر فراریهای کره شمالی با عبور از رودخانه مرزی از این کشور میگریزند. رویترز با برخی از آنها که موفق شدند خود را به سئول برسانند، مصاحبه کرد.
"جئونگ مین وو" بیست و نه ساله؛ 9 اوت 2017
جئونگ اهل شهر "هیسان" در مرز چین است. او یک افسر رسمی در ارتش خلق کره بود و درحالیکه یونیفرمش را به تن داشت از کشورش گریخت. سازمان اطلاعات کره جنوبی یونیفرمش را مصادره کرد، اما جئونگ آشناهایش در ارتش کره شمالی را متقاعد کرد تا یونیفرم جدید برایش ارسال کنند. او گفت: "در 22 نوامبر 2013 به کره جنوبی رسیدم. واحدم را ترک نکردم. کار من هرگز ترک وظیفه نبود. برای پول درآوردن کشور را ترک کردم. به نگهبانان مرزی گفتم که دارم کشور را ترک میکنم. آنها گذاشتند من عبور کنم، زیرا همه ما نظامی هستیم. وقتی به تایلند رسیدم از دوستانم لباس قرض گرفتم و یونیفرمم را محض احتیاط در کیفم گذاشتم. اگر بخواهم به کره شمالی بازگردم به آن نیاز پیدا خواهم کرد. یونیفرم و کارت نظامی در کره شمالی بسیار باارزش است. ارتش و نظامیها هر کاری میتوانند بکنند.
کلاه متعلق به "جئونگ مین وو" در سئول، کره شمالی؛ 9 اوت 2017
"یونیفرم اصلیام را به مأموران اطلاعاتی کره جنوبی تحویل دادم. این یکی نیز اصل است، اما این را قاچاقی وارد کره جنوبی کردم. این یونیفرم تابستانی است که از پنبه تهیهشده است. این یونیفرمهای ویژه در بازارهای کره شمالی فروخته نمیشوند. هنوز با برخی از مقامات نظامی در کره شمالی در ارتباطم و در سال 2014 از آنها خواستم یک یونیفرم برایم بفرستند. هزینهاش را نیز پرداخت کردم. برای تحویل بسته به چین باید رشوه پرداخت کنی، هزینه پست از چین تا کره جنوبی نیز به آن اضافه میشود. تمام اینها تنها چند صد دلار تمام میشود. این یونیفرم برای فروش نیست. منابع نظامی بهطور مخفیانه فروخته میشوند. در کره شمالی هرروز یونیفرمم را به تن میکردم، حتی زمانی که در حین خدمت نبودم. نمیتوانستم لباسهای عادی بپوشم. اگر این کار را میکردم، دیگر نمیتوانستم سوار ماشین شوم. ممکن است کسی از من جیببری کند یا با من دعوا کند. اگر به کشور برگردم، به آن یونیفرم نیاز دارم تا ماشینسوار شوم و از دیگران سرقت کنم."
"کانگ"، بیستوهشتساله؛ 8 اوت 2017
پسازاینکه کانگ در سال 2010 به کره جنوبی رسید، والدینش برای او یک کت فرستادند. کانگ گفت: "از مادرم نخواسته بودم برایم چیزی بفرستد. اما او میدانم من خیلی زود سردم میشود. مقداری عسل هم فرستاد، اما در راه گم شد. کتی که برایم فرستاده از جنس خز سگ است، اما نمیدانم چه نژادی. در سال 2010 این کت 700 هزار وون کره شمالی (88 دلار) قیمت داشت. واقعاً گران بود. یکی از دوستانم به چین رفت تا آن را برایم بیاورد. خیلی این کت را دوست دارم. فکر کنم مادرم پول زیادی برای خریدش داده. پدرم مأمور حزب بود. ما یک ماشین داشتیم و در آپارتمان خاصی زندگی میکردیم."
تصویری از کت خز کانگا
"افراد عادی توانایی خرید چنین کتی را نداشتند، حتی سربازها. تنها نظامیهای رده بالا توانایی خرید چنین چیزی را داشتند. نگهبانان مرزی نیز چنین لباسهایی به تن میکردند. خرید چنین لباسهایی آسان نبود، اما باگذشت زمان مدلهای تقلبی وارد بازار شدند. دولت روی این کالا حساس بود. زیرا یکی از منابع نظامی محسوب میشد و دولت افرادی که طراحی آن را تغییر میدادند را زیر نظر داشت. فقط با نگاه کردن به این کت میتوانم بگویم که تقلبی است. کتهای تقلبی با اصلی تفاوت زیاد دارند. مقامات نظامی کتهای تقلبی را ترجیح میدادند زیرا طراحیشان بهتر بود. بچههای خانوادههای پولدار این کتها را میپوشیدند. من با این کت زیادی چاق به نظر میرسم، برای همین آن را نمیپوشم. شاید بتوانم کمی آن را تغییر دهم."
"لی اویی روک"، بیست و نه ساله؛ 12 سپتامبر 2017
روک اهل شهر "اونسون" در نزدیکی مرز چین است. او در سال 2010 فرار کرد و کارت شناساییاش را نیز با خود آورد: "زمانی که کره شمالی را ترک کردم کارت شناسایی را نیز با خودم آوردم. تاریخ صدور کارت به تقویم کره شمالی "جوچه 7. 11. 95" (برابر با 7 نوامبر 2006) است. اینجا نوشته که گروه خونی من "A" است. آنها بدون حتی یک آزمایش گروه خونی من را تعیین کردند. هر چه دلشان میخواست مینوشتند. زمانی که داشتم به کره جنوبی فرار میکردم، در نزدیکی تولد کیم جونگ ایل دستگیر شدم. آنها قبل و بعدازاین تاریخ امنیت مرزها را افزایش میدهند. فکر میکردم میتوانم از زیردستشان در بروم. اما سربازها در حین فرار به من شلیک کردند. توانستم فرار کنم و قائم شوم، اما یک نفر جای مرا لو داد و دستگیر شدم. آنجا بود که مرا برای سه ماه بازجویی به مقر پلیس مخفی کره شمالی بردند.
عکسهایی از "روک" و کارت شناساییاش
"دولت مرا به تلاش برای ترک کشور به سمت کره جنوبی متهم کرد و به اردوگاه زندانیان سیاسی منتقل شدم. اما در حین انتقال فرار کردم. پنهان شدم و توانستم خود را به خانه خواهر بزرگم برسانم. این عکسها را در این زمان گرفتم. نمیتوانستم به خانه برگردم. برای همین تصمیم گرفتم در کوهها و مناطق دورافتاده پنهان شوم. به کارت شناسایی نیاز داشتم تا بدون دستگیر شدن جابهجا شوم. این دوازده عکس را با خود آوردم تا یادآور گذشته باشند."
"سانگ بیوک"، چهل و هشت ساله؛ 27 سپتامبر 2017
سانگ یک هنرمند تبلیغاتی بود. پدرش در سال 2000 در حین عبور از رودخانه تومن غرق شد. زمانی که این هنرمند بالاخره کره شمالی را در سال 2001 ترک کرد، عکسهای خانوادگی را نیز با خود آورد. سانگ به یاد میآورد: "ما برای یافتن غذا خانه را ترک کردیم. ما اهل شهری بودیم که با مرز فاصله داشت و دقیق نمیدانستیم کجای رودخانه عمیق است. آن موقع نمیدانستم، اما آب رودخانه به دلیل بارانهای فصلی بالاآمده بود. با خود فکر کردم چارهای نیست و باید از آن عبور کنیم. به تنها چیزی که فکر میکردم رسیدن به چین و خرید غذا بود. لباسهایم را درآوردم و با آنها طنابی درست کردم تا ما را به هم متصل کند. به پدرم گفتم طناب را ول نکند. زمانی که به وسط رودخانه رسیدیم، حس کردم طناب یکه درست کردم سبکتر شده است. عقب را نگاه کردم و دیدم پدرم دارد از من دور میشود. داشت به زیر آب فرو میرفت و نمیتوانست بیرون بیاید."
یک عکس خانوادگی از سانگ
"بهسرعت از رودخانه بیرون آمدم و از نگهبانان مرزی (کره شمالی) خواستم پدرم را نجات دهند. اما تنها چیزی که گفتند این بود که چرا بیرون آمدی، چرا خودت هم نمردی. به من دستبند زدند و مرا بردند. آن روز 28 ماه اوت بود. در شهر "هوئریونگ" توسط پلیس مخفی کره شمالی (bowibu) شکنجه شدم. سپس چهار ماه در اردوگاه زندانیان "چونگجین" زندانی بودم. اما وقتی آزاد شدم احساس کردم باید زنده بمانم و ادامه دهم. درست قبل از فرار مجدد، به خانه رفتم و عکسهای خانوادگی را برداشتم. حتی اگر در حین تلاش میمردم، حداقل این عکسها را با خودم داشتم. هرگز پدرم را پیدا نکردم. پسازاینکه به کره جنوبی رسیدم، در سال 2004 به چین برگشتم و کنار رودخانه مراسم یادبود برگزار کردم. هنوز هم قلبم درد میکند."
"لی مین بوک"، شصتساله؛ 14 سپتامبر 2017
بوک در آکادمی علوم کشاورزیِ کره شمالی پژوهشگر بود. او ابتدا در سال 1990 تلاش ناکام به فرار داشت. بالاخره در ژوئن 1991 کشورش را ترک کرد و در سال 1995 به کره جنوبی رسید. خانوادهاش این خاطرات را برایش فرستادند: "من روحیه آکادمیک دارم. طبق آموزههای کیم ایل سونگ، مردم باید خاطرات خود را ثبت کنند. همه مردم کره شمالی باید بهدقت تعالیم کیم ایل سونگ را اجرا کنند. به همین دلیل یک دفترچه خاطرات دارم. بااینکه کیم ایل سونگ در اینجا آدم شروری در نظر گرفته میشود، اما در کره شمالی از همهچیز والاتر است. او با سختکوشی درس خواند و به زندگی ما هدف داد. من نیز با این تعالیم زندگی میکنم. اینها را از روی وفاداری به رهبرم نوشتم. این ایدئولوژی ما بود و من با انطباق کامل با آن زندگی کردم. هیچکس نمیتوانست دیدگاه متفاوتی داشته باشد. این دفتر خاطرات ده سال پس از ورود به کره جنوبی به دستم رسید."
خاطرات بوک
"برای خانوادهام در کره شمالی پول میفرستادم و آنها نیز این دفترچهها را برایم فرستادند. در خاطراتم از هیچچیز شکایت نکردم. اگر شکایت میکردم به دردسر بزرگی میافتادم. خاطراتم سابقه فعالیت من در کره شمالی هستند. شاید این خاطرات را به یک کتاب تبدیل کنم. دوست دارم کتابی درباره نحوه تغییر طرز تفکر مردم کره شمالی بنویسم. این خاطرات نشان میدهند مردم کره شمالی چگونه فکر میکنند و ذهنشان چطور ساختهشده است. مردم باید این چیزها را به کتاب تبدیل کنند، زیرا این محتویات نوعی مدرک هستند. حرف و صحبت بهاندازه کافی مؤثر نیست."
"جی سونگ هو"، سیوپنجساله؛ 13 اوت 2017
جی سونگ اهل "هوئریونگ" در نزدیکی مرز چین است. او در سال 2006 کره شمالی را با یک جفت عصا چوبی ترک کرد. "در کودکی گدایی میکردم. در حال دزدی از یک قطار حمل زغالسنگ بودم که پایین افتادم و دستوپایم را از دست دادم. باید عصاها را با خود میآوردم. اگر آنها را نداشتم، به اینجا نمیرسیدم. دولت کره شمالی به افراد معلول کمک نمیکند و مردم خودشان عصا درست میکنند. عصاهای من ساخت کارخانه نیستند و بنابراین بهراحتی میشکنند. من چند جفت عصا داشتم، اما همه شکستند. این آخرین جفتی بود که برایم مانده بود. از اینها به مدت ده سال استفاده کردم، تا آخر بیستوپنجسالگی. آن زمان بود که به کره جنوبی رسیدم."
عصاهای چوبی ساخته "جی سونگ هو"
"از قطارهای در حال حرکت زغال میدزدیدم. بعضیاوقات سقوط میکردم و عصاهایم میشکستند. یا پلیس کتکم میزد و عصاها را میشکست. در این مواقع عصاهای جدید درست میکردم. سپس دوباره میتوانستم به بیرون بروم. وقتی به کره جنوبی رسیدم، خواستم عصاها را دور بیندازم. آژانس اطلاعاتی کره جنوبی به او یک پای مصنوعی داد. دوستانم گفتند باید عصاها را دور بیندازم و دیگر به کره شمالی فکر نکنم. اما نمیتوانستم آنها را دور بیندازم. دوستانم چوبهایی که خریداری کرده بودند را به من میدانند و یکی از آشناهایم که نجاری بلد بود، عصاها را برایم میساخت. ریزهکاریهای آخر را پدرم انجام میداد. عشق زیادی از خانواده و دوستانم در این عصاها بهجامانده، بنابراین آنها را دور نینداختم.
"بائک سونگ"، 33 ساله؛ 30 سپتامبر 2017
سونگ در سال 2003 از شهر مرزی "سینوئیجو" فرار کرد و در سال 2008 به کره جنوبی رسید. او نیز دفتر خاطرات داشت. "در سال 2004، نوشتن افکارم در دفتر خاطرات را آغاز کردم. نمیدانستم گیر میافتم یا نه؛ فقط میخواستم اگر اتفاقی برایم افتاد بدانند اهل کجا هستم و به کجا میرفتم. پس از ترک کره شمالی، خیلی افسرده شدم. یک مدت تنها در کوهها پنهان شدم. افرادی که از من مراقبت میکردند گفتند به روستا نروم و مرا در پناهگاه کوهستانیام تنها گذاشتند."
خاطرات سونگ
"تنها و بدون هیچ همسخنی، حس میکردم دارم دیوانه میشوم. بنابراین میخواستم اگر مردم یا دستگیر شدم چیزی از من بهجا بماند. شدیداً به کسی نیاز داشتم تا با او حرف بزنم. خاطراتم نشانگر سفر من در زندگی هستند. زمانی که میخواهم خانه را به یاد آورم آنها را میخوانم. نمیتوانم به خانه برگردم و همین حالا نیز خاطرهای از زادگاهم برایم نمانده است. اما در خاطرات جزئیاتی زنده وجود دارد. ممکن است گاهی تولد پدرم را فراموش کنم. اما همهچیز در دفتر خاطراتم ثبتشده است."
"کیم رین هو"، چهل و هشت ساله؛ 14 نوامبر 2017
کیم رین اهل پیونگیانگ است. او میگوید هرگز نمیخواست فرار کند. او میگوید در سال 2011 یک قاچاق بر به او کمک کرد به چین برود و کبدش را درمان کند. اما قاچاق بر او را فریب داد و کیم از کره جنوبی سر در آورد. او در تلاش است به کشورش برگردد که طبق قوانین سئول جرم محسوب میشود. کیم میگوید: "دلم برای والدینم تنگشده، حتی بیشتر از دخترم. آنها تمام زندگی من هستند. چند سال اول وقتی به آنها فکر میکردم حتی نمیتوانستم درست نفس بکشم. اکنون برادر کوچکم با آنها در پیونگیانگ زندگی میکند. یک چشم مادرم نابینا شده است."
عکسی از دختر کیم رین
"من و دخترم به هم نامه مینویسیم و برای هم عکس میفرستیم. دخترعمویم در چین زندگی میکند و نامهها ما را منتقل میکند. اسم دخترم "ری ریون گام" است. او در 15 فوریه 1993 به دنیا آمد. نمیخواهم همه زندگیاش را با من در اینجا سپری کند. وقتی جوانتر بود، تکواندوکار میکرد. میخواست در عملیات جاسوسی علیه کره جنوبی شرکت کند. خیلی نترس بود. بنابراین خیلی تعجب کردم وقتی به من گفت آشپز شده است. او در ویدئویی که برایم فرستاد دلیلش را توضیح داد. او گفت پس از رفتن من، نزد پدرش در پیونگیانگ رفت و هرروز برای او غذا درست میکرد. گفت تصمیم گرفته آشپز شود تا بتواند نقش من در خانه را ایفا کند. از شنیدن این حرف خیلی اندوهگین شدم."
منبع: رویترز
ترجمه: وبسایت فرادید