"دیوانه"؛ محو مرز توهم و واقعیت

"دیوانه"؛ محو مرز توهم و واقعیت

«ساویر» به شکلی نابخردانه، اما با اراده‎ی خود موافقت می‎کند که بستری شود. برای یک روز بستری می‎شود، اما اعتراضات او آنقدر شدید هستند که زمان بستری او به یک هفته افزایش می‎یابد. کارش به گیر افتادن در یک سلول می‎رسد، و رنگ دیواره‎های سلول، سفید کلینیکی نیست، بلکه آبی جوهری است، که به نحوی وضعیت او را وخیم‎تر می‎کند، و باعث می‎شود توهم یک رویای بد به سرش بزند

کد خبر : ۵۴۸۶۴
بازدید : ۱۰۲۶
نیویورکر | آنتونی لین، عکسی زیبا از «جیمز ماسون» و «ایوا ماری» در صحنه‎ی فیلمبرداری «شمال به شمال غربی» (North by Northwest) هست. برای صحنه‎ی حراجی آماده شده‎اند؛ اولی کت و شلواری خاکستری کمرنگ پوشیده و لباس دومی پوشیده از گل رز است.
جیمز به آرامی بازوی ایوا را گرفته، لبخند می‎زند، و او پشت دوربینی ایستاده که روبه صحنه‎ای است که قرار است فیلمبرداری شود؛ و عجب هیولای توانمندی هم هست آن دوربین: به بزرگی یک موتورسیکلت، اما خیلی پیچیده‎تر، اسطوره‎ای به نام «ویستا ویژن»، همان فرمت صفحه بازی که «هیچکاک» نیز فیلم‎های «گرفتن یک دزد» (To Catch a. Thief)، «مردی که زیاد می‎دانست» (The Man who Knew Too Much) و «سرگیجه» (Vertigo) را با آن فیلمبرداری کرده بود.
«جیمز وانگ هو»، که فیلمبرداری نامدار بود، «ویستا ویژن» را برای «خالکوبی رز» (The Rose Tattoo) استفاده کرده بود، و تصویری از او در کنار همین دوربین هست، که برفراز سر او روی یک پایه‎ی عظیم چرخدار قرار دارد، و او کابل آن را گرفته، انگار یک دایناسور ولاسیرپتور را در «ژوراسیک پارک» مهار می‎کند.
«هو» مانند «هیچکاک»، می‎دانست که متحمل شدن این دردسر‌های مضاعف ارزشش را دارد، چراکه نتیجه مبدل به یک نوار طولانی از تصاویری با کیفیت بالا و چشم پر کن خواهد بود. این هیولا چنین تصاویر زیبایی خلق می‎کرد.

می‎رسیم به این خبر که «استیون سودربرگ»، که هرگز از آزمایش روش‎های مختلف نهراسیده، آخرین کار خود را، «دیوانه»، روی یک آیفون ۷ یا در واقع سه آیفون فیلمبرداری کرده. (نه اینکه او اولین نفری باشد که در این راه قدم برداشته؛ «شان بکر» در ۲۰۱۵ برای ساخت (Tangerine) از یک مدل قدیمی‎تر آیفون استفاده کرده بود.) مزایای عملی حمل ابزار کاریتان در جیب پیراهن کاملا واضح هستند؛ گزارش شده «دیوانه» طی کمی بیش از یک هفته فیلمبرداری شده.
در مصاحبه‎ها، «سودربرگ» از این روش آزادی‎بخش اظهار خوشنودی کرده، و قسم خورده در فیلم‎های پیش رو از آن استفاده کند. او با توصیف ظاهر فیلم‎ها با کلمه‎ی «مخملی» می‎گوید "به نظر من آینده همین است. " من که متقاعد شدم. به نظرم مثل بوم نقاشی می‎مانند، باید «سودربرگ» را برای اضافه کردن یک ویستای دیگر به این ویژن ستود.

«دیوانه» داستان «ساویر والنتینی» (کلاری فوی) را تعریف می‎کند. فردی با چنین نامی باید هم با یک زندگی آرام خداحافظی کند، اما «ساویر» دقیقا در پی همین آرامش بوده، با نقل مکان به یک شهر ناآشنا و مشغول شدن به عنوان تحلیلگر در یک بانک.
«ساویر» پس از تجربه‎ی چندین حمله‎ی اضطرابی (که باعث می‎شود یک قرار هم به شدت خراب بشود)، کمک می‎گیرد، البته نه زیاد جدی، یک مشاوره‎ی مختصر طی ساعت مرخصی صرف ناهار، در یک مرکز روان-درمانی به نام «هایلند کریک». از او خواسته می‎شود فرمی را پر کند، و اگر این فیلم پیامی به همراه داشته باشد، همین است: همیشه فرم را به دقت بخوانید.
«ساویر» به شکلی نابخردانه، اما با اراده‎ی خود موافقت می‎کند که بستری شود. برای یک روز بستری می‎شود، اما اعتراضات او آنقدر شدید هستند که زمان بستری او به یک هفته افزایش می‎یابد. کارش به گیر افتادن در یک سلول می‎رسد، و رنگ دیواره‎های سلول، سفید کلینیکی نیست، بلکه آبی جوهری است، که به نحوی وضعیت او را وخیم‎تر می‎کند، و باعث می‎شود توهم یک رویای بد به سرش بزند.

اما آیا ممکن است همه چیز یک رویا باشد، یا یک توهم، و چقدر آشنا هستیم با فیلم‎هایی که چنین سوالی را مطرح می‎کنند؟ در ۱۹۳۰، در فیلم «پرونده‎ی قتل لورل-هاردی» (The Laurel-Hardy Murder Case) در انتهای فیلم می‎بینیم که قهرمانان فیلم از یک رویای خشن بیدار می‎شوند. (مردی که با او درگیر هستند، اتفاقا، با لباس زنانه در حال جلا دادن به یک چاقو وارد می‎شود.
اکنون می‎دانید «نورمن بیتس» در زمان کودکی چه تماشا می‎کرده.) یک نمونه‎ی وحشتناک طی چند سال گذشته، «جزیره شاتر» (Shutter Island) از «مارتین اسکورسیزی» بوده، که داستانش در تیمارستانی مخصوص جنایتکاران روانی رخ می‎دهد، و «سودربرگ»، مانند «اسکورسیزی»، از موقعیت‎های روایی که بیماری روانی پیش رو قرار می‎دهد استفاده می‎کند.
اکثر بینندگان از چنین استفاده‎ای ناراحت خواهند شد، که برمی‎گردد به نقطه‎ ضعف «ساویر»: در محل سکونت قبلی خود، او توسط مردی به نامی «دیوید استراین» (جاشوا لئونارد) تعقیب می‎شد، علیه این مرد یک دستور قضایی صادر می‎شود، و اکنون او تصور می‎کند که این فرد در پوشش یک پرستار به «هایلند کریک» آمده تا دوباره او را مورد آزار و اذیت قرار دهد.

«کلاری فوی» از این ملغمه با سری بالا خارج می‎شود. اگر شهرت خود را با بازی در نقش ملکه‎ی انگلیس به دست آورده باشید، مانند «فوی» در دو فصل از سریال «تاج» (The Crown)، برای تغییر لحن بازی، روشی بهتر از ایفای نقش به عنوان یک زن جوان آمریکایی با دهانی مدرن و ذهنی ناآشنا به راه و رسم اشرافی.
اما آیا توداری احساسی در «دیوانه»، کمتر محدود کننده است؟ «فوی» در نقش «ساویر» می‎تواند فریاد بزند، بی‎قراری کند، و بجنگد، و در یک لحظه‎ی جنون آمیز که از علیا‎حضرت همایونی بعید است، می‎تواند یک قاشق تیز را در گردن یک نفر فرو کند.
اما همه‎ی این‎ها چیزی بیش از حالات گوناگون یک دوشیزه‎ی مضطرب نیستند. بازی که پس از روایت داستان بیشتر به یاد می‎ماند، متعلق به «جی فاروه» در نقش «نیت» است، یک بیمار دیگر که در همان بخش «ساویر» بستری است، کسی که مخفیانه تلفن همراه خود را نگه داشته («ساویر» اجازه‎ی حمل نداشته)، و کسی که به فیلم آرامش لازم را می‎دهد.
«نیت» تصور می‎کند «هایلند کریک» کاسه‎ای زیر نیم‎کاسه دارد، و فیلمی جدی در مورد رابطه‎ی بیماری‎های روانی و تجارت بیمه‎های درمانی ده برابر پرادعاتر و پریشان کننده‎تر از «دیوانه» می‎بود. فعلا، مجبوریم به اشاره‎های این فیلم دل خوش کنیم.

در پایان، این فیلم به عنوان یک تریلر پزشکی مورد بررسی قرار نخواهد گرفت، بلکه به عنوان نمایشی برای تکنولوژی جدید، و قطعا هم امتیاز لازم را دریافت می‎کند. «سودربرگ» روی آیفون خود سه لنز سوار کرد، و یکی از آن‌ها یک لنز ۱۸ میلیمتری است.
زاویه باز، که در «دیوانه» فراوان دیده می‎شود، با گسترش عمق میدان و انعطاف پذیر کردن جهان به گونه‎ای که بازتابی برای ناخودآگاه پریشان «ساویر» باشد، یا به عبارت دیگر، دستکاری اسناد و مدارک فیزیکی برای هماهنگی با داستان. یک دست، در نزدیکی دوربین، به اندازه‎ی پنجه‎ی یک غول است، و زیاد پیش می‎آید که چهره‎ی افراد جلوی چشم ما باد کند.
اما صادقانه بگوییم، این تغییر شکل حتی اگر کم هم ‎می‎بود، اثر بالایی دارد، و ممکن است کسی اینگونه استدلال کند که تا وقتی گوشی‎های هوشمند در کار‌های جدی‎تر به خوبی عمل نکرده‎ باشند، در واقع ارزش خود را برای استفاده روی پرده‎ی سینما ثابت نکرده‎اند.
یک فیلم وسترن به نظرم آزمون خوبی است. می‎توانم «سودربرگ» را سوار بر اسب و در حال یورتمه رفتن در «مانومنت والی» تصور کنم، با یک جفت آیفون در غلاف تفنگ‎هایش. اما هنگام غروب، و با شنیدن صدای زوزه‎ی گرگ‎ها، شارژر را باید کجا زد؟

منبع: سایت نقدفارسی

مترجم: علی دواچی
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید