نمایش "سانتیمتر"؛ خانهای بر خالی خطوط خیالی
سانتیمتر به سیرت زندگی شبیه است، زخم این نمایش ضروری است، صورت زخم کریه است، خوب تماشایش کنید، باور کنید برای همه ما زخم، محتمل است. اگر، لابد، شاید، لبخند زدی، یادت نرود چند چکه گریه کن. بین خودمان باشد، اشک رمز ورود رؤیاست، رؤیای رشکانگیز خانهای که نشانیاش گم شده در سیاهی کلان کیهان.
کد خبر :
۵۵۰۹۶
بازدید :
۹۵۲
در آغاز پدر است، داروندارش را برای خانهای، با لابد و اگر و هزار شاید، از دست داده است. خانهای درکار نیست، خانواده در بیم و امیدند که شاید، لابد، اگر خانهای بود برکتی بیابند و سفرهای بیندازند. دخترک که دانشجو است، از خواستگاری سرآمد و شایسته میگریزد.
دخترک خوب میداند خانهای نیست تا میهمانی بر خان آن بنشیند. دختر دیگرش قرار عاشقی دارد، قرارش باروری است با عارف، اما دریغ خانهای نیست تا کودکی در آن ببالد، پدربزرگ شال و کلاه میخواهد تا در خانهای به نام سالمندان، قریب قبرستان به انتظار بنشیند، مگر چند سانتیمتر به جای جوانان علاوه شود.
کسی از پیروزی کودکانه فرزند خردسال خانه شادمان نیست. این خانه خیلی کوچک است، پیروزشدن در آن جا نمیگیرد، همه بازندهاند، این خانه، خطوطی خیالی و خالی است. با آمدن نور صدای ازلی پدر میپیچد و انتها پیش از رفتن در تاریکی، شنیدن صدای اوست، اینبار پیوسته در ابد.
میان دو نور بیرمق، داستان یک دودمان روایت میشود در جایی که جایشان نیست. روایتی غیرعادی و شگفتانگیز از زندگی میان این همه دیوار درهمتنیده و نزدیک. دیوارها در این نمایش بیرحماند، اسرار پنهان و پلشت را فاش میکنند، رسواگر است دیواری که دیوار نیست، در، پنجره، اتاق، خانهای که خانه نیست.
واقعیت مکان زندگی، در نمایش سانتیمتر به خطوطی تنها تقلیل یافته است، چند واژه بیمار، چند شماره، کنارِ تنِ سپید و نحیف خطوط در تاریکی کلان کیهان، این خطوط بناست واقعیتِ خانه باشد. تقلیل حقیقت خانه به واقعیت خطوط، حرمت انسان را نگه نمیدارد. سینه انسان را میفشرد.
پدر گاهوبیگاه مینالد از سنگینی چند خط خیالی که قرار است خاتمهاش خانهای دیگر باشد با سه اتاق بزرگ. ترجمه خانه پدر به کلمات زمینی، میشود خیالی نامحقق و ناموجود.
خطوطی که هیچ دودی از دودمانش برنخواهد خواست. پدر که میرود، همه رفتهاند همان گوشهای که دیوارهایش رام پدر شدهاند.
حرفی نمانده است، جز دیدنِ صدای پدر و شنیدن نگاه بستهاش. پایان، خود پدر است، در خانهای که خط ندارد، چهاردیوارش ناپیداست، سقف ناپیدا و کف، این همان خانه است، خانهای درست در ابتدای جایی که هیچجا نیست. خبری نیست، نه از خالی خطوط خیالی و نه از ضعف ناگزیر زبانی.
خانه پدر، اندام حقیقت است، همان حقیقتِ قطعی و ناپیدا. نمایش سانتیمتر، لابد، شاید رؤیای بهشتی گمشده است، توأم با درد و بیماری کلمات. نمایش سانتیمتر به صدای اوراد جماعتی خودخوانده در میان خطوط خیالی، جادویتان میکند. مدتها از دیدن نمایشی چنین بیبهره بودهام، سانتیمتر دعوت انسان است به تماشای قصهای آن سوی مه.
سانتیمتر به سیرت زندگی شبیه است، زخم این نمایش ضروری است، صورت زخم کریه است، خوب تماشایش کنید، باور کنید برای همه ما زخم، محتمل است. اگر، لابد، شاید، لبخند زدی، یادت نرود چند چکه گریه کن. بین خودمان باشد، اشک رمز ورود رؤیاست، رؤیای رشکانگیز خانهای که نشانیاش گم شده در سیاهی کلان کیهان.
۰