نمایش "دده خانم"؛ روایت سوگواری

نمایش "دده خانم"؛ روایت سوگواری

زنی که بزدلانه زیسته و به همه رنج‌هایش تن داده تا فرزندش زیر آفتاب زردرنگ، در شادی‌ای که خودش هرگز تجربه نکرده است، زیست کند؛ اما این فرزند به دلایلی که هرگز نمایش به ما نمی‌گوید، می‌میرد و او همه زندگی‌اش را ناگهان می‌بازد، نه امروزش را؛ بلکه همه دیروزش را؛ هرچند پیشاپیش مراسم مرگ خود را برگزار می‌کند؛ ولی سوگواری نهایی‌اش برای آن دیگری است.

کد خبر : ۵۶۷۱۶
بازدید : ۱۰۴۴
نمایش
«دده خانم» را جواد عاطفه نوشته و در «خانه نمایش دا» به صحنه برده است، تنها بازیگر این نمایش؛ عاطفه پاکبازنیا، نقش مرده‌شور را نفس‌گیر جلوی چشمانمان جسم می‌بخشد، یک هذیان بی‌وقفه، کابوس ازدست‌رفته‌ها و تنهایی زخم‌خورده، فرار از خاک گور و جست‌زدن به درون آن، یک مراسم آیینی برای رودر‌رویی با مرگ یا گریز از بی‌طاقتی زندگی، شخصیتی که ناممکن را می‌طلبد؛ چون تمام ممکن‌ها را از دست داده است.
وجدانی معذب که نمی‌داند باید پاسخ کدام گناه نکرده را بدهد، زنی که بزدلانه زیسته و به همه رنج‌هایش تن داده تا فرزندش زیر آفتاب زردرنگ، در شادی‌ای که خودش هرگز تجربه نکرده است، زیست کند؛ اما این فرزند به دلایلی که هرگز نمایش به ما نمی‌گوید، می‌میرد و او همه زندگی‌اش را ناگهان می‌بازد، نه امروزش را؛ بلکه همه دیروزش را؛ هرچند پیشاپیش مراسم مرگ خود را برگزار می‌کند؛ ولی سوگواری نهایی‌اش برای آن دیگری است.
او باید جواب ذهنی همسر و پدری را بدهد که قبل از تولد فرزندش غیب شده است. نمایش هیچ‌چیز را توضیح نمی‌دهد. اصلا توضیحی وجود ندارد. همه‌چیز غرق در ابهام می‌ماند. نمایش نه مرکزیتی دارد و نه حاشیه، دال تهی است که به کمک هر مخاطبی باید باردار شود، در واگویه آدمی که خودش کس نیست و تنها با مای مخاطب شخصیتی می‌شود که گوشت و استخوان می‌یابد، در پرانتز درد جدایی و مرگ هرکدام از ما در متن رسوخ می‌کنیم و جزئی از آن می‌شویم.
گویی پیشاپیش این درد و مرگ را در زندگی اجرا کرده‌ایم و بعد هم گریزی از آن نداریم. بگذارید از‌دست‌رفته‌ها را «میل» بنامیم؛ میلی که آدمی را در جهانی پاتولوژیک به دام می‌اندازد و با خواست تحققش تن ذهن را زخم می‌زند. لاکان می‌گوید: «هر آنچه میل نامیده می‌شود، بسنده است تا زندگی بزدلانه را غیر‌ممکن کند».
میل از‌دست‌رفته، تداوم زندگی ملال‌زده و رخوت‌گرفته را غیرممکن می‌کند. انسان بدون میلش هیچ نیست، جز نعشی پیچیده در کفن. مای مخاطب نمایش را در سردابه‌ای می‌بینیم که افقی پیش‌روی ما می‌گذارد که تُهی است و تنها یک وان خالی؛ که میّت‌ها در آن شست‌و‌شو می‌شوند.
مرده‌شوری که خود را با تیزی کلمات پالوده می‌کند، جویباری از کلمات که بر تن ما می‌ریزد، وراجی یکنواخت که ما را با وراجی ذهن‌مان رو‌در‌رو می‌کند و ما را به چالشی بی‌پرده با هذیان‌هایمان می‌کشد.
چرا نمایش این‌قدر سیاه است؛ چون جواد عاطفه مثل شخصیتش در میان این‌همه سیاهی، به دنبال خورشید امید است؛ اما اگر در نمایش همه روزنه‌ها بسته است؛ اما در بی‌طاقتی ناامیدی، امیدی در ما جوانه می‌زند، صحنه خالی با میزانسن کلمات و نور‌های رنگ‌پریده و بازیگری پرانرژی و حرفه‌ای با چهره حزن‌زده، ما را غافلگیر می‌کند.
چرا جواد عاطفه این نمایش را نوشته و به صحنه برده و چرا ما طاقت می‌آوریم و آن را می‌بینیم؛ چون پیشاپیش نه در فضای پرکنتراست متن و اجرا؛ بلکه در زندگی روزمره‌مان «میل‌مان» که در میان پرانتز «اگوی - ایده‌آل» و سوپر اگو و ضربه وقیح امر واقع گرفتار شده، عاملیتی اخلاقی را می‌طلبد که از کف داده‌ایم. باید این نمایش را دید و طاقت دیدن آن را داشت.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید