چرا شکستن قوانین کار و زندگی ارزش دارد؟!
کتاب «استعدادهای شورشی: چرا شکستن قوانین کار و زندگی ارزش دارد؟!» توصیف میکند که افراد چگونه شادی و معنی را به به دست میآورند. نکته عمیقی که در داستان رستوران ایتالیایی و پیشخدمت متفاوتش وجود دارد، این است که اغلب ما عادت داریم تا به این فکر کنیم که چه کاری را باید انجام دهم؟ چه کاری وظیفه من است؟ به جای آنکه به این فکر کنیم که چه کاری را میتوانم انجام دهم؟
کد خبر :
۵۷۳۲۳
بازدید :
۱۶۶۹
وحید شامخی | آخر هفته بود و زوجی با دو پسربچه کوچکشان برای صرف شام به یکی از بهترین رستورانهای شهر مُدِنا رفتند. مُدِنا شهری در ایتالیاست که از مشهورترین منطقههای گردشگری بهواسطه رستورانها و سرآشپزهای فوقالعاده و منحصربهفردش در ایتالیا محسوب میشود. این رستورانها معمولا با غذای سنتی ایتالیایی از میهمانان پذیرایی میکنند.
پدر یکی از منوهای محبوب رستوران را که شامل ۱۰ نوع از بهترین غذاها بود، انتخاب کرد. پیشخدمتی که برای گرفتن سفارش به سر میز خانواده آمده بود، قبل از اینکه میز را ترک کند متوجه نکتهای شد. پیشخدمت متوجه شد که به نظر میرسد پسربچهها از سفارش پدر خوشحال نیستند و برای همین بیدرنگ از پسر کوچکتر پرسید شما چی دوست دارید بخورید؟!
پسر کوچک هم بیوقفه گفت: پیتزا! خب، مسئله این بود که در چنین رستورانی اصلا پیتزا سرو نمیشد! اما پیشخدمت کار عجیبی کرد. همانجا با بهترین پیتزافروشی شهر تماس گرفت و پیتزا سفارش داد. کمی بعد پیتزا به رستوران رسید و پیشخدمت آن را به میز خانواده رساند و این کاری بود که در رستوران سطح بالایی مثل رستوران آنها، تصورناپذیر بود! شاید برای مدیر رستوران وجود چنین پیشخدمتی اصلا اذیتکننده باشد و ترجیح بدهد عذرش را بخواهد. اما پدر، مادر و بچهها هیچگاه حرکت متفاوت و محبتآمیز پیشخدمت را فراموش نخواهند کرد.
«فرانچسکو گینو»، نویسنده و استاد دانشگاه هاروارد، معتقد است افرادی مانند پیشخدمت این رستوران، هم برای ما بسیار قابل احترام بوده و هم رفتارشان برایمان بسیار قابلتأمل است، چراکه اینگونه افراد چیزهای زیادی برای آموختن به ما دارند. ایشان کتابی دارد که به بررسی چنین رفتارهایی پرداخته و همین ماه (می ۲۰۱۸) بهتازگی منتشر شده است.
نام کتابش «استعدادهای شورشی: چرا شکستن قوانین کار و زندگی ارزش دارد؟!» است و در آن توصیف میکند که چنین افرادی چگونه شادی و معنی را به زندگی ما میآورند. نکته عمیقی که در داستان رستوران ایتالیایی و پیشخدمت متفاوتش وجود دارد، این است که اغلب ما عادت داریم تا به این فکر کنیم که چه کاری را باید انجام دهم؟ چه کاری وظیفه من است؟ به جای آنکه به این فکر کنیم که چه کاری را میتوانم انجام دهم؟
پیشخدمت رستوران خیلی راحت مانند اغلب پیشخدمتها میتوانست بگوید ما اینجا پیتزا نداریم یا اصلا برایش اهمیتی نداشته باشد که پسربچهها از غذای سنتی خوشحال به نظر میرسند یا نمیرسند، اما به جای آنچه باید و وظیفهاش بود، آن کاری را که میتوانست انجام دهد انجام داد!
حال ما چگونه میتوانیم در مواجهه با مسائل و مشکلاتمان راهکارهای جذابتری بیابیم؟ نتایج بررسیها و آزمایشهای استاد دانشگاه هاروارد نشان میدهد وقتی ما با مسئلهای مواجه میشویم و از خود میپرسیم چه کاری باید انجام دهم، راهحلها و گزینههای محدودتری به ذهنمان خطور میکند.
در مقابل وقتی که از خود میپرسیم چه کاری میتوانم انجام دهم، همین تغییر ساده در واژگان یک پرسش تحول بزرگی در مغز ما ایجاد میکند. اطرافمان را که نگاه کنیم مادرها، پدرها، دوستان، کارمندان، معلمان، استادان و... را مییابیم که بهجای اینکه فقط دنبال شرح وظایفشان باشند، گهگاه فراتر رفته و آنچه را از دستشان برمیآید، انجام میدهند و این افراد هم زندگی خودشان و هم ما را شیرینتر، جذابتر و امیدوارانهتر میکنند.
حرف آخر اینکه، این نکته فقط برای فراتررفتن از شرح وظایف صدق نمیکند. همین نگاه کمکمان میکند تا به این بیندیشیم که چگونه میتوانیم از آنچه فکر میکنیم باید بهعنوان یک انسان باشیم، فاصله بگیریم و به آنچه میتوانیم بهعنوان یک انسان باشیم، فکر کنیم.
۰