نمایش "ابلوموف" و ملال شتابناک ابلوموفیستی

نمایش "ابلوموف" و ملال شتابناک ابلوموفیستی

با ابلوموفی روبه‌رو هستیم که حتی ملال و بی‌کنشی‌اش، شتابناک است و به‌عوض «در حالی میان چُرت و اندیشناکی» بودن، ترکیب متناقض‌نمایی از خشم، طنز، ملال و فشرد‌گی زمانی است. اگر به وفاداری و بازنمایی روح زمانه رمان گنچاروف باشد، بهترین انتخاب به‌نظر حسن معجونی در ایوانف امیررضا کوهستانی است؛ اجرائی که درک ما از ابلوموفیسم روسی قرن نوزدهم را بهتر ارتقا می‌دهد.

کد خبر : ۵۷۶۶۲
بازدید : ۱۵۲۹
نمایش
«درباره جامعه مدرن متأخر، هارتموت رُزا در کتاب «شتاب و بیگانگی» اشاره دارد که «جامعه مدرن را می‌توان «جامعه‌ای شتابان» تعریف کرد؛ به این معنا که ویژگی چنین جامعه‌ای افزایش ضرباهنگ زندگی (یا کوتاهی زمان) به‌رغم نرخ‌های چشمگیر شتاب تکنولوژیکی است».
اصولا سه مؤلفه، شتابناکی جهان مدرن متأخر را مشخص می‌کند: شتاب تکنولوژیکی، شتاب دگرگونی اجتماعی و شتاب ضرباهنگ زندگی. از این منظر می‌توان خوانش سیاوش بهادری‌راد را از رمان ابلوموف و اجرای صحنه‌ای آن را در نسبت با این شتابناکی جامعه مدرن متأخر ادراک کرد.
حال با ابلوموفی روبه‌رو هستیم که حتی ملال و بی‌کنشی‌اش، شتابناک است و به‌عوض «در حالی میان چُرت و اندیشناکی» بودن، ترکیب متناقض‌نمایی از خشم، طنز، ملال و فشرد‌گی زمانی است. اگر به وفاداری و بازنمایی روح زمانه رمان گنچاروف باشد، بهترین انتخاب به‌نظر حسن معجونی در ایوانف امیررضا کوهستانی است؛ اجرائی که درک ما از ابلوموفیسم روسی قرن نوزدهم را بهتر ارتقا می‌دهد.
اما اینجا با استراتژی دیگری روبه‌رو هستیم در فاصله گرفتن عامدانه از روسیه قرن نوزدهم. پیام دهکردی، ابلوموفی معاصرتر را به اجرا گذاشته. گویا شتاب دوران ما، بیش از ملال‌افزایی و بی‌کنشی، ابلوموفی پرجنب وجوش می‌طلبد که در مواجهه با جهان، ملالی پرشتاب را پیشه کند و همچنان که بر بستر مستقر شده، چون موتوری متحرک، میان لمیدن و ازجاجهیدن، میان اندیشناکی و حرافی، در نوسان دائمی باشد.
ابلوموفیسم دهکردی، یادآور این تذکار زیمل است که عصبی‌ترشدن زندگی و سرعت تجربیات اجتماعی، ویژگی اصلی زندگی در کلان‌شهر‌های جهان محسوب می‌شود. همچنان‌که از منظر وبر و به پیروی از اخلاقیات پروتستانی، اتلاف زمان که ابلوموف مشغول آن است، از مهلک‌ترین گناهان دوران ماست.
سیاوش بهادری‌راد در مقام کارگردان در آثاری همچون آنسفالیت و محفل بی‌عاری نشان داد که چگونه به روح زمانه وفادار است، در اجرای ابلوموف هم به روح زمانه مقید و به قول هارتموت رُزا مشغول «انقباض بی‌وقفه زمان حال» است؛ تکنیکی در تمنای روایت کامل‌تر از اتفاقات رمان گنچاروف که به‌هرحال با فشردگی و شتاب همراه شده و لاجرم به حذف و تقلیل‌دادن انبوهی از مناسبات درونی متن منجر خواهد شد گواینکه تلاش مارسل کوولیه در اقتباس تئاتری از رمان یا حتی نسخه سینمایی نیکیتا میخالکوف از ابلوموف، به این تقلیل‌گرایی تن داده و از روایت ذهنی راوی رمان، تهی است، اما روایت اینجا و اکنونی ابلوموف سیاوش بهادری‌راد، محصول مناسبات مادی تولید تئاتر این روز‌های ماست و بازتابی از شتاب در تولید و الزامات تئاتر خصوصی و سرمایه‌محور است گو اینکه گروه تئاتر «پویتیک» نشان داده در مقابل جریان سرمایه ایستاده و در این وادی قائل به مقاومت است و بر خلق اجرا‌هایی مسئله‌محور و زیباشناسانه گرایش دارد.
صحنه چنان طراحی شده تا بستر ابلوموف در ارتفاع قرار گیرد تا بر همه‌جا مشرف باشد. به شکل استعاری غنودن بر چنین بستری نشانی است از اشرافیت در حال زوال که از مناسبات مادی جهان، دست شسته. اما زمانه دیگر موافق اشرافیت پابه‌سن‌گذاشته نیست و بورژوازی با تمام قوا بر در می‌کوبد. اگر بستر ابلوموف در میانه دو پلکان قرار گرفته تا موقتی و در مسیر آدم‌ها بودن را بازنمایی کند، در قسمت بالای صحنه تابلو‌هایی بر دیوار نقش شده که نشان از فرهنگ والای اشرافی دارد.
پایین صحنه حاشیه‌های شهر است و خانه‌ای که ابلوموف در نهایت به آنجا نقل مکان می‌کند؛ سه مکان، سه فضا که سه سطح فرهنگی را بازتاب می‌دهد. یک تقسیم‌بندی طبقاتی و فرهنگی. در این اجرا ابلوموف همزادی دارد با بازی پرهام یدالهی که همچون عقل سلیم یا حتی می‌شود گفت: راوی ذهنیت قهرمان نمایش عمل می‌کند.
لحن هشداردهنده، هیجانی و آهنگین پرهام یدالهی، گاه روایت را به پیش برده و گاه اختلالی است در آن. شخصیتی فراواقعی که زمانی مانند یک بالش گرم و نرم در خدمت ابلوموف است و زمانی همچون وجدان بیدار، نهیب‌زننده. شخصیت زاخار داستان دیگری دارد. مهدی بجستانی توانسته با ژست و حرکت، آن ترکیب وفاداری و سرپیچی همیشگی زاخار را به نمایش گذارد. یک موجود باستانی که با ظاهری فرسوده و مراقبت پدرسالارانه‌اش، شرط تدوام ابلوموفیسم است. چنان که به قول گنچاروف، دیگر شخصیت‌ها هم امکانی هستند در خدمت بقای ابلوموف تا به تن‌پروری، ذهنی‌گرایی و عزلت‌نشینی تمام‌عیار خود ادامه دهد.
بازی فراز سرابی، جواد پولادی، مهدی بوسلیک، امیر جنانی و مهرداد مصطفوی یادآور بدن‌های ماشینی میرهولدی است.
اما امیر جنانی یادآور آقاگرگه بی‌پدر و یکی از برادر‌های «این یک پیپ نیست!» مساوات است. در نهایت می‌توان اجرای سیاوش بهادری‌راد را تلاشی دانست در معاصرکردن یک ابلوموف جهان‌وطن که عزلت گزیده و از مناسبات مادی جهان دست شسته و از قضا آن‌چنان گرفتار ملال نشده چراکه به قول اسوِندسن در کتاب فلسفه ملال «شاید اکنون زمانه چنان پرشتاب می‌گذرد که ملال را می‌بلعد یا نامحسوس می‌کند».
هرچه هست، این روز‌های پرشتاب را باید ابلوموف‌هایی ببینند که بیش از پیش میل خود را به کنش‌ورزی‌های متوهمانه از دست داده و به انتظار رخدادی حقیقی باشند.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید