استبداد سلبریتیها
در هیاهوی فرهنگ و هنر روزگار ما، در بلبشویی که کم مطرح نیستند حرفها و حدیثها و شبههها درباره مبادلات ناسالم به نام فرهنگ و هنر، پولشویی در حوزه سینما و حتی در حوزه کتاب و کاغذ، به روی صحنه رفتن تئاتری با سوپراستارهای سینمایی و قیمت بلیتی عجیب و غریب که تقریباً در تئاتر ایرانی بیسابقه است، اتفاق نامیمونی است؛ تا جایی که حتی وزیر متولی فرهنگ هم زبان به شکوه گشوده و این رخداد را تحت عنوان «تئاتر لاکچری» هجو کرده است...
فرادید | مجتبی گلستانی؛ و حالا نوبت به تئاتر رسیده است. از آخرین سنگرهایی که مصرفگرایی میخواهد تسخیرش کند. و اوج ابتذال آنجاست که این یورش تازه با دستمایه قرار دادن رمانی عملیاتی میشود که از شریفترین قصههاست در روایت رنج بشری و فقر و آرزوهای سرکوفته انسان در جامعه مدرن: «بینوایان». اسپانسرهای خرپول، سوپراستارهای بیدرد، بیلبوردهای میلیاردی، اینهاست شاید عباراتی که در گذر از اتوبانهای شلوغ تهران در سر بسیاری میگذرد.
از وجوه برجسته رمان «بینوایان» که هم نویسندهاش را، به ویژه در زمان حیاتش، و هم خودِ روایت داستانی را در تاریخ ادبیات جهان خوشنام ساخته و چه بسا به آن وجه اخلاقی داده است، موقعیتهای انسانی و عاطفی و مهمتر از همه، اخلاقی تاملبرانگیزی است که داستان با کمک آنها پرسشهای مهمی را درباره شیوه زیستن و اندیشیدن مطرح میکند. یکی همان موقعیت مشهور کشیش دزدزده است و پلیسانی که دزد را به در خانهاش آوردهاند و کشیش به «دروغ» بشقابهای نقره را در بساط دزد، هدیه خود به ژان وال ژان میخواند و نه حاصل دزدی او؛ و حتی میگوید که پس چرا مرد شمعدانیهای نقره را جا گذاشته بوده است و به این شکل، از دستگیر شدن او جلوگیری میکند. آیا کشیش باید دروغ میگفت؟ نباید دروغ میگفت؟ این موقعیت اخلاقی را و البته این موقعیت عاطفی را او چگونه باید مدیریت میکرد؟ آیا کشیش به نام دین دروغ گفت؟ آیا اصلاً کاری که کشیش انجام داد، دروغگویی بود؟ آیا او دروغی اخلاقی ـ تعبیری پارادوکسیکال ـ گفته است، و مگر دروغ اخلاقی هم وجود دارد؟ و چه بسیار پرسش فلسفی مهمِ مربوط به زندگی که همین موقعیت در درون خواننده برمیانگیزد.
یا آن صحنه درخشان که ژان وال ژان میفهمد که قرار است مردی را در شهری دیگر به جای او اعدام کنند. و چه کسی و چه روایتی عمیقتر از آنچه در «بینوایانِ» هوگو بازنمود یافته است، میتوانست این موقعیت اخلاقی را، این وجدان معذب را چنین تکاندهنده نشان دهد: صبحگاه موهای ژان وال ژان از شدت عذاب وجدان سفید شده است و او انتخابی ندارد مگر اینکه خود را به دادگاهی معرفی کند که در آن، مردی بیگناه در شرف محکومیت به اعدام و اجرای حکم است.
از برجستهترین درونمایهها و مولفههای روایت مدرن «بینوایان» (و نه لزوماً روایت مدرنیستی در معنای هنری و ادبی، که رمان «بینوایان» مدرنیست ادبی نیست) تعلق خاطری است که در حق مقوله قانون و قضاوت، دغدغه بخشایش، روابط عاطفی انسانی، اختصاصاً عشق، و از آن منظر که مورد توجه این نوشته است، مسائل اخلاقی و همچنین فقر و فلاکت انسانها، و در معنایی عام، رنج بشری روا داشته است.
در هیاهوی فرهنگ و هنر روزگار ما، در بلبشویی که کم مطرح نیستند حرفها و حدیثها و شبههها درباره مبادلات ناسالم به نام فرهنگ و هنر، پولشویی در حوزه سینما و حتی در حوزه کتاب و کاغذ، به روی صحنه رفتن تئاتری با سوپراستارهای سینمایی و قیمت بلیتی عجیب و غریب که تقریباً در تئاتر ایرانی بیسابقه است، اتفاق نامیمونی است؛ تا جایی که حتی وزیر متولی فرهنگ هم زبان به شکوه گشوده و این رخداد را تحت عنوان «تئاتر لاکچری» هجو کرده است.
ماجرا، اما، به همین تئاتر و هیاهوهای پولساز آن خلاصه نمیشود. نمونه دیگر: (ناشر) صابر ابر، از بازیگران سینما و تئاتر که از قضا هنرمند هم هست در معنای واقعی کلمه، کتاب «تا هفت خانه آنورتر» را با قیمت عجیب سیصد هزار تومان منتشر کرده است، کتابی در ۴۳۶ صفحه که برخی از محتوای آن نیز به شدت انتقاد کردهاند. از بحث محتوای کتاب که بگذریم، مسئله به ارزش افزودهای باز میگردد که کتاب را به این قیمت گزاف رسانده است. کارل مارکس زمانی در بحث از ارزش افزوده که خود در نامهای به انگلس مهمترین دستاورد نظریاش خوانده بود، ارزش افزوده را تحت عنوان «قانون اول حرکت» برای مناسبات تولید سرمایهداری به مسئلهی انباشت سرمایه ربط داده و از گرایش فزاینده سرمایهداری به افزایش مداوم نرخ انباشت سرمایه دم زده بود.
و تردید نیست که این ارزش افزوده، این تقلای انباشت سرمایه و در نتیجه، سودآوری سودازده، حاصل فضای هیجانی و پر هیاهوی رسانههای مجازی است و آنچه تحت عنوان «سلبریتی» و فرهنگ مبتنی بر توجه به این افراد قابل فهم است. و البته شاید بهتر باشد که از این اصطلاح همچون فرهنگ مبتنی بر «استبداد سلبریتیها» یاد کنم، استبدادی که اولویت و تقدم را نه به «ما قال» ـ آنچه گفته میشود ـ بلکه به «من قال» میدهد، به اینکه چه کسی چه چیزی را میگوید ولو آنکه حرفی یا رویکردی مهمل و فاقد سویه علمی و معتبر باشد. و در فضای فرهنگی ما اوضاع تا بدانجا تنزل یافته است که اخیراً شنیده میشود برخی ناشران، از برخی «افاضلِ» «سلبریتی» که کتابی هم گاهی ورق میزنند، با کمک کارچاقکنهایشان میخواهند که در ازای دریافت مبلغی در مورد آن کتاب یا اثر در صفحه مجازیشان چیزکی بنویسند یا به رسانهای حرفی بزنند.
در این سالها همواره در نوشتهها و مصاحبههای گوناگون از « استبداد نامها » در حوزه ادبیات انتقاد کردهام، به این معنا که هم ضعف تخصص در حوزههای گوناگون و هم کمبود نگرش انتقادی یا به تعبیر صریحتر، نبودِ فضای انتقادی در بلبشوی فرهنگ و هنر معاصر ما کار را به اینجا کشانده است که عدهای سودجویانه و کامجویانه از این بلبشو بهره ببرند و نه تنها اندک متخصصان این حوزهها را منزوی و خانهنشین کنند، که در جهت سودآوری خود به ابتذالها دامن بزنند.
به «بینوایان» برگردم، به یکی از شریفترین رمانها و روایتها درباره وضع بشر در جهان مدرن. و به اینکه امروز چگونه رمانی که بازنمایی فقر و رنج بشر بوده است، به ابزاری برای استثمار و بهرهکشی تبدیل شده است و بدتر از آن، به خطکشی برای ایجاد تمایز بیشتر میان فقیر و غنی، میان مخاطبان لاکچری و شیکپوش تئاتر و علاقهمندان سینهچاکی که بعضاً عمر را به پای هنرهای نمایشی گذاشتهاند؛ به اینکه اجرای تئاتر «بینوایان» امروز بازنمود تازه و دردناکی است از پررنگتر شدن و حتی پررنگتر کردن خط فاصله و فارغ میان طبقات اجتماعی، آن هم در روزگاری که مشکلات اقتصادی و اجتماعی مثلاً در یک مورد، آمارهای خودکشی را ـ به ویژه در میان مردان متاهل ـ بالا برده است. و چه غمانگیز است که از رمانی به شرافت و بلندآوازگی «بینوایان» وسیلهای ساخته شود برای عمیقتر کردن مغاک و نه روایتی برای پرسش و تامل در مهمترین سویههای اخلاقی زندگی و روابط انسانی...