مغزهای کوچک زنگزده و عنتری که لوتیاش مرده
آنچه «مغزهای کوچک زنگ زده» را بحثبرانگیز میکند، رویکرد فیلمساز در بررسی موضوعی است که انتخاب کرده. بیانیه فیلم، در عنوان آن و مهمتر از آن در ترجمه انگلیسی آن یعنی sheeple بازتاب یافته است. گوسفندانی که فکر نمیکنند و در نتیجه نیازمند چوپانی هستند که به جای آنها و برای آنها تصمیم بگیرد و در غیاب او، مثل عنتری که لوطیاش مرده بود، سردرگم و حیران میشوند و همچون طفل صغیر، از هر گونه عملی وا میمانند.
کد خبر :
۶۳۵۵۵
بازدید :
۲۴۲۱
محسن آزموده | «مغزهای کوچک زنگزده» آخرین ساخته هومن سیدی، فیلمی جذاب و دیدنی است که مخاطب فارسیزبان را وامیدارد ۱۱۰ دقیقه از جایش جم نخورد و به آنچه روی پرده نقرهای میگذرد، خیره شود. این خصوصیت به ویژه از آن حیث اهمیت دارد که مخاطب ایرانی، خیلی عادت به دیدن فیلمهای طولانی ندارد و به دیگر سخن، یکی از مشکلات سینماگران ایرانی آن است که عموما در قصهگویی و ایجاد جذابیت برای مخاطبان خود، ناتوان هستند و در روایتگری گاه چنان ملالانگیز و خستهکننده میشوند که تماشاچی به زور بیش از نود دقیقه تاب نشستن روی صندلی سینما را میآورد.
فیلم سیدی، اما از همان درآمدش که با نمایی از یک گروه خشن آغاز میشود، به مخاطب نوید میدهد که با قصهای پرهیجان، شلوغ، پرسروصدا و پرتکاپو مواجه است. انصافا هم این ضرباهنگ، در بیشتر فیلم حفظ میشود، به غیر از چند فصل که به قول معروف، بیش از اندازه کش میآید، مثل سکانس درد دل کردن و زنجموره شهره برای شاهین.
داستان فیلم در یکی از مناطق حاشیهای تهران میگذرد. در ناکجاآبادی که دقیقا مشخص نمیشود کجاست، اما به نظر نمیرسد که این ناآشنایی برای مخاطبان فیلم مشکلی ایجاد کند. به نظر میرسد در سالهای اخیر، فیلمسازان به جای طبقه متوسط و روابط خانوادگی یا نهایتا تقابل میان طبقات اجتماعی و فرهنگی، متوجه جذابیت طبقات فرودست شدهاند و سوژه خود را از میان این اقشار اجتماعی انتخاب میکنند.
بیشتر بخوانید: «مغزهای کوچک زنگزده»: فاشیسم و فردیتزدایی
منتها همین جا باید تاکید کرد که نحوه بازنمایی این فیلمسازان-که خودشان عمدتا از اقشار میانی و فرادست جامعه هستند- از گروههای حاشیهای و مطرود جامعه، شدیدا اغراقشده و مبتنی بر دیدگاه خاصی است؛ به عبارت روشنتر در این آثار، اقشار فرودست به شیوهای خاص بازنمایی میشوند؛ شیوهای که مقبول طبع طبقه متوسط است و عموما همدلی دلسوزانه این طبقه را برمیانگیزد.
در بازنمایی هومن سیدی از طبقات فرودست نیز این شیوه به وضوح مشهود است. طبقات فرودست و منکوبشده جامعه در فیلم او تا سر حد امکان در انواع و اقسام آسیبهای اجتماعی مثل فقر و اعتیاد و ... فرورفتهاند. آنچه، اما این نحوه بازنمایی را برای طبقه متوسط «جذاب» میکند، شوخیها و تاکید بر نکات خندهآور و طنازانه است؛ بر خلاف آثاری که در دهههای پیش (مثل «گال» اثر ابوالفضل جلیلی و «نیاز» اثر علیرضا داودنژاد) از همین طبقات ساخته میشد، اما فاقد زرق و برق آثار جدید بود و طبیعتا کمتر مورد پسند طبقه متوسط تنوعطلب بود.
اما آنچه «مغزهای کوچک زنگ زده» را بحثبرانگیز میکند، رویکرد فیلمساز در بررسی موضوعی است که انتخاب کرده. بیانیه فیلم، در عنوان آن و مهمتر از آن در ترجمه انگلیسی آن یعنی sheeple بازتاب یافته است. گوسفندانی که فکر نمیکنند و در نتیجه نیازمند چوپانی هستند که به جای آنها و برای آنها تصمیم بگیرد و در غیاب او، مثل عنتری که لوطیاش مرده بود، سردرگم و حیران میشوند و همچون طفل صغیر، از هر گونه عملی وا میمانند.
روشن است که فیلمساز در بحث از یک وضعیت بحرانی اجتماعی، به هیچ عنوان نباید به صورت شعاری و با بیان مانیفست، به اصطلاح آسیبشناسی کند و به زعم خود علت مشکلات ناگواری که نشان میدهد را بیان کند. هومن سیدی نیز چنین نمیکند و به تعبیر مشهور، نتیجهگیری و علتیابی را به تماشاگر وا میگذارد. اما قصه به همین جا ختم نمیشود.
در روایتی که او بیان میکند، به صورت مضمر و تلویحی، علت خشونتطلبی شخصیتهای اصلی فیلم (شکور و خانوادهاش) بیان میشود: مساله خون. بیدلیل نیست که (ضد) قهرمان فیلم، یعنی شاهین، با آنکه یک تختهاش هم کم است، از مبادرت به خشونت ناتوان است. خون او با خون خشونتطلبان (شکور و شهروز) یکی نیست.
به همین دلیل هر قدر هم که در متن مناسبات ناعادلانه و ناسالم باشد، نمیتواند مثل آنها باشد و سر بزنگاه، از دست زدن به جنایت وا میماند، چاقو را به زمین میاندازد، در مبارزه مسلحانه، تنها پناه میگیرد و در جریان به قتل رساندن خواهر (که بعدا میفهمیم خواهر ناتنی اوست)، فقط یک تماشاچی است. او حتی میخواهد (خودش میگوید) که مثل دیگران خونسردانه جنایت کند، اما نمیتواند. بعدا میفهمیم علت در این است که او از خون جنایتکاران نیست و (بخوانید) نژادی دیگر دارد.
این رویکرد نژادگرایانه فیلم است که آن را مسالهساز میکند. فیلمساز با تقلیل شرایط اجتماعی نابرابر و ناعادلانه و منسوب کردن همه جنایتها به خون، چشم بر واقعیت تلخ جامعه و مناسبات ظالمانه آن میبندد و مخاطب را نیز از کنکاش در یافتن علت یا علل آنچه رخ داده، بازمیدارد؛ گویی انسانها به لحاظ خون و نژاد، دو دستهاند: راعیان و رعیتها، اقلیتی که چوپانند و اکثریتی که گوسفندوار زندگی میکنند.
این نتیجهگیری خلاف همه شهودهای اولیه ما و صدالبته مطالعات علوم اجتماعی است که وضعیت عنتر بودن یا لوطی بودن را پیش و بیش از آنکه به عوامل پیشینی و جبری زندگی بشر منسوب کند، آن را ناشی از شرایط ناعادلانه اجتماعی و اقتصادی میداند و در نتیجه راهی به رهایی باز میگشاید؛ گیرم این افق روشن، کورسویی در دوردست باشد. قرار نیست دعوت به رهایی، به صورت شعاری صورت بگیرد. مهم این است که در توضیح وضعیت، از پیشفرضهای منسوخ فاصله بگیریم. بگذریم که شاهین بعد از آگاهی به اینکه خونی متفاوت خون چوپانان دارد، انگار که به سرچشمه همه مشکلاتش پی برده باشد، سعی میکند خود چوپان شود.
اما نمیتواند، چون به اصطلاح ما «جنم» این کار را ندارد و کارگردان نیز نشان داده که خونش مشکل دارد، پس تنها راهحل، فرار میشود، یعنی پس پشت گذاشتن محله و آدمهایی که احتمالا خونشان مشکل دارد و سعی میکند با پاک کردن صورت مساله، به آغوش آدمهای سالم، انسانهایی که خونشان تمیز است، بازگردد.
احتمالا مخاطب فیلم نیز که عموما طبقات متوسط هیجانزده از تماشای فیلمی جذاب و پرهیجان هستند، در انتها باید خدا را شکر کنند که خون سالمی دارند و به نشانه دلسوزی، برای آدمهایی که در وضعیت فلاکتبار فیلم زندگی میکنند، سر تکان دهد! انگار نه انگار که در به وجود آمدن وضعیت دهشتباری که خانواده شاهین (البته حالا میدانیم که آنها دیگر خانواده «اصلی» او نیستند) همه با هم مسئولیم. کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته!
۰