سرچشمههای فلسفه تحلیلی: کانت و فرگه
کتاب لاتین/ سرچشمههای فلسفه تحلیلی: کانت و فرگه، دلبرت رید، انتشارات کانیینیوم، 2007، 203 صفحه. Delbert Reed, The Origins of Analytic Philosophy: Kant and Frege, Continuum, 2007, 203pp., $130.00 (hbk), ISBN 9780826493378.
فرادید| دلبرت رید در صفحات آغازین این کتاب به ما میگوید که مورّخان فلسفه اخیراً بر این نکته واقف شدهاند که فلسفه تحلیلیِ ابتدایی عمدتاً در واکنش به کانت ایجاد شد. رید در همداستانی با این گرایش، امیدوار است تا شکاف موجود در فهم ما از سرچشمههای فلسفه تحلیلی را با کاوش ارتباط فرگه با کانت پُر کند. ممکن است در بدو امر این کار خیلی ضروری به نظر نرسد، چرا که فرگه تنها یکبار ــ که البته همان یکبار بسیار مشهور شده است ــ در کتاب خود به نام مبانی علم حساب در سال ۱۸۸۴ صراحتاً در باب فلسفه کانت بحث میکند. در آنجا فرگه علیه کانت استدلال میکند که حقایق علم حساب مبتنی بر شهود نیستند بلکه حقایقی تحلیلی پیشینی هستند و در واقع منطق میتواند معرفت ما را گسترش دهد. اما ارجاعات به کانت و اصطلاحات او بعد از ۱۸۸۴ تقریباً از آثار فرگه رخت برمیبندند. واضح نیست که دلمشغولی فرگه با کانت در کتاب مبانیاش خیلی پیچیده باشد: چرا که هرچه باشد جملات معدودی از نوشتههای کانت که فرگه به آنها ارجاع میدهد، از یکی از مجموعههای پرخوانندهی گزیدهی آثار کلاسیک فلسفی است.
با این وجود، بسیاری از پژوهشگرانی که در باب فرگه و کانت قلم میزدند متوجه مجموعه قابل توجهی از ارتباطات جالب میان آن دو شدند. [۱] (متأسفانه پرداختِ مؤلّف این کتاب، به این نوشتگانِ ثانویه در باب کانت و فرگه نسبتاً ضعیف است و این نکته احتمالاً کسانی که خود درگیر مطالعه جدی کانت و یا فلسفه تحلیلی ابتدایی بودهاند را ناامید میسازد.) در بخش اعظمی از کتاب، رید به نحو قابل درکی بر روی بخشهایی از کتاب مبانی علم حساب تمرکز میکند که در آنها فرگه صراحتاً به نقد کانت پرداخته است. گرایش کتاب بر این است که به تناوب به مرورِ بخش به بخشِ آثار فرگه و پاراگراف به پاراگرافِ بحثهای متناظر آن در کتاب اُپِرای کانت بپردازد. رید پس از مقدمهای که به بیان خلاصهی محتوای کتاب اختصاص یافته است، کتابش را با مروری بر بخشهای دکترینهای مفاهیم، داوریها و مداخلات از کتابِ منطق کانت آغاز میکند، و سپس با خلاصهای از مقدمه و بخش اول کتاب مفهومنگاری (Begriffsschrift) فرگه ادامه میدهد. رید در بخش دوم کتاب خود به فلسفهی علم حساب از دیدگاه کانت در کتاب نقد اول او میپردازد. بخش سوم کتاب مختصراً براهین فرگه در کتاب مبانی در این باب که
علم حساب، تحلیلی است و منطق میتواند به لحاظ معرفتشناختی افزاینده باشد، را پوشش میدهد. بخش چهارم (با عنوانِ از جوهر به شیء) مفصّلترین و جالبترین بخش کتاب میباشد. رید در آنجا رابطهی پیچیده میان آموزههای متنوّع کانتی و فرگهای در باب متافیزیک ارسطوییِ جواهر ــ که نمایندهی آن در دورهی جدید لایبنیتس است ــ را میکاود.
با توجه به قالب کلّیِ کتاب، من از تخلیص و بحث راجع به تک تکِ بخشهای کتاب پرهیز خواهم کرد. در عوض، با بیان نظری کلی آغاز خواهم نمود و سپس به دعاوی تفسیریِ تخصیصیافتهتری که در بخش چهارم یافته میشوند، خواهم پرداخت.
آغاز کار و بیان نظر کلی. رویکرد رید ــ با گذر از خلال برخی متون فرگه و سپس مقایسه آن با قطعهی متناظر در کانت ــ خصوصاً برای خوانندگانی که پیشاپیش آشنایی نزدیکی با متون اصلی ندارند، مزایای خاصّ خود را دارد. اما این خطر را هم دارد که به یک نگرانیِ اولیه، توجه کافی مبذول نگردد: اینکه آیا فرگه و کانت واقعاً در پی پاسخ به سوال واحدی هستند و آیا اصطلاحات خود را به طرقی چندان مشابه بکار میبرند تا اینکه مقایسه را ثمربخش سازند؟ اجازه دهید بیشتر توضیح دهم. فرگه فکر میکرد که وجود، مفهومی مرتبه اول مانند انسان بودن یا عدد اول بودن نیست، بلکه مفهومی مرتبه دوم و برقرار برای هر مفهوم مرتبه اول است که ذیل آن حداقل یک شیء قرار گیرد. کانت علیه طرفداران براهین هستیشناسانه چنین استدلال میکند که وجود «یک محمول واقعی، یعنی مفهومی از یک چیز که میتواند به مفهوم آن چیزی اضافه کند» (۶۲۶B/۵۹۸A) نیست. رید میاندیشد که فرگه به این ترتیب «دنبالهروی کانت است و وجود را به عنوان یک مفهوم مرتبه دوم در نظر میگیرد» (۱۶۹-۱۷۰). ولی فرگه نمیتوانسته در منظور کردن وجود به عنوان یک مفهوم مرتبه دوم دنبالهروی کانت باشد، چرا که کانت به
تفکیک مفهوم/مصداق قائل نبوده و واقعیت را تحت نوعهای مختلف نمیپنداشته است. (از نظر کانت، مفاهیمْ نوعِ مشخصی از بازنمایی هستند و اشیاء آن چیزهایی هستند که بازنماییهای ما به آنها اشاره میکنند. از نظر فرگه، مفاهیم و اشیاء بازنمایی نیستند، بلکه نوعهای مختلفی از چیزها هستند که بیانهای ما به آنها اشاره میکنند؛ که این بیان در مورد مفاهیم، «اشباع نشده» و در مورد مصادیق، «اشباع شده» است.) این بدان معنا نیست که مشابهتهای جالب توجهی بین این دو موضع وجود ندارد؛ بلکه لازم است پیشاپیش این حقیقت واضح را که «Begriff (مفهوم)» و «Gegenstand (مصداق)» از زبان کانت و فرگه معنای یکسانی ندارند، دریابیم و بررسی کنیم. مثالهایی از این دست بسیار است. از نظر کانت، یک قضیه وقتی تحلیلی است که مفهوم محمول آن در مفهوم موضوع آن مندرج باشد؛ در صورتی که از نظر فرگه یک حقیقت وقتی تحلیلی است که میتوان آن را منطقاً از طریق تعاریف و قوانین منطق اثبات کرد. از نظر کانت منطق (احتمالاً بر اساس تعریف) صوری است و بنابراین «شیء منطقی» یک عبارت متناقض است؛ از نظر فرگه منطق صوری نیست و مصادیق خود را دارد. چندین نسل از صاحبنظران، از اولین
کانتگرایانِ مواجه با کارهای فرگه تا متخصصان معاصر، با این چالش که چگونه اختلاف نظرهای اصیل بین این دو را تفکیک کنند دست و پنجه نرم کردهاند. به نظر من رید خیلی سریع به این فرض رسیده است که فرگه و کانت راجع به موضوعاتی به ظاهر یکسان ولی در واقع متفاوت صحبت نمیکنند و در مورد یک چیز واحد سخن میگویند.
حال به سه نکته خاص در مورد کتاب میپردازم. رید در قسمتهای مختلفی از کتابش این ادعای فرگه (مبانی§۸۸) را که کانت به اشتباه میپنداشته است که منطق (و به تبع آن قضایای تحلیلی) نمیتواند دانش ما را افزایش دهد، مد نظر قرار میدهد و تصور میکند که ادعای فرگه به معنی رد تفکر کانت در صوری بودن منطق است (۱۱۴ و ۱۴). رید همچنین این ادعا را برابر پیشنهاد فرگه مبنی بر این که مفهومنگاری (Begriffsschrift) رؤیای لایبنیتس برای یک «زبان مشخصهمند» ("characteristic language") را محقق میکند قرار میدهد (۳۵-۷). اما این سه تز فرگه از یکدیگر متمایز هستند:
مفهومنگاری قادر است به وسیلهی ساختن علائمی برای مفاهیم مرکب بر مبنای علائم مفاهیم سازندهی آنها، محتوای جملات را واضحتر از زبان طبیعی بیان کند (یعنی مفهومنگاری یک زبانِ مشخصهمند است). [۲]
قضایای مبتنی بر منطق صرف، (و بنابراین قضایای تحلیلی) میتوانند دانش ما را گسترش دهند. [۳]
منطق صوری نیست؛ یعنی این طور نیست که از فحوای تمام بیانهای مفهومی انتزاع شود و تمام عبارات منفرد را دو به دو تبادلپذیر در نظر نمیگیرد. [۴]
ناتوانی در تفکیک بین این سه تز، فهم ما از فرگه و کانت را با مشکل مواجه میکند. فرگه از سالهای ۱۸۸۰-۱۸۸۱ در دفاع از موارد ۱ و ۲ استدلال میکرده است. با این حال به نظر میرسد که فرگه در طول همین دوره همچنان به موضع کانتی مبنی بر اینکه منطق صوری است، باور داشته است. [۵] تشخیص این مسأله مهم است؛ چرا که دلایل فرگه برای اتخاذ تز سوم، به نظریهی او در مورد اعداد به عنوان مصادیق (که پس از ۱۸۸۴ ارائه شد) و نظریهی معناشناسیِ رشدیافتهی او (که مربوط به دهه ۱۸۹۰ است) وابستهاند. به طور مشابه، کانت دلایل جداگانهای در انکار هر یک از این سه تز ارائه داده است. کانت امکان وجود یک زبان مشخصهمند را از بدو آغاز کار فلسفیاش با دلایلی مستقل از دکترینهای انتقادی خود رد میکند. [۶] دلیل کانت برای ردّ تز دوم را میتوان این نکته دانست که او قضایای تحلیلی را به مثابهی قضایایی میداند که روابطِ تلویحاً مندرج در مفاهیم را آشکار میسازند. و تز سوم را به دلیل ارتباط بین تمایز انتقادیاش میان شهود و تفکر و دکترین انتقادیاش مبنی بر اینکه تمام محتوای بازنماییهای ما بر پایهی اشیاء خارجیای است که از طریق حواس بر ما اثر میگذارند،
رد میکند. [۷]
موضوع بخش چهارم کتاب ارتباط کانت و فرگه با متافیزیک جوهر است که توسط ارسطو و لایبنیتس (هر چند به نحوی کاملاً متفاوت) مورد تأیید قرار گرفته است. نتیجهگیریهای اصلی رید چهار مورد هستند. اول اینکه فرگه با ردّ تحلیلِ موضوع-محمولیِ قضایا و به موجب آن، در نظر گرفتن یک «عبارت ربطی به مثابهی نشانی از رابطهای واقعی میان دو شیء»، «از قید و بندهای متافیزیکِ ذوات میگریزد» (۱۲۴). دوم اینکه تصویرسازیِ نحویِ فرگه از اشیاء به مثابهی معنیِ (Bedeutung) اسامیِ خاص، او را از «تمایز سنّتی میان جوهر و عرض، و مفهومسازیِ همراهش، یعنی وابستگیِ هستیشناختیِ اعراض به جواهر» رها میسازد (۱۲۳). سوم اینکه کانت، بر خلاف فرگه، معتقد است که تمام روابط بین اشیاء واقعی میبایست به ویژگیهای درونی جواهر تحویلپذیر باشند و کانت این اصل را برای اثبات ایدهآل بودن مکان و زمان به کار میبرد (۱۵۹-۶۰، ۱۳۴، ۸-۱۱). چهارم اینکه کانت همانند لایبنیتس میاندیشد که روابط باید به ویژگیهای درونی تحویلپذیر باشند به این دلیل که او فاقد «منطقِ روابط کافی و بسندهای» است (۱۰). فرگه، با فراهم کردن نظامی از منطق پلیآدیک، انگیزشِ اصلِ موضوعِ
ارتباطهای درونی و به موجب آن «یک جزء محوری در استدلال کانت برای ایدهآلیسم استعلایی» را از بین میبرد (۱۰).
اجازه دهید نتایج سوم و چهارم را در نظر بگیریم. رید استدلال ذیل را به کانت نسبت میدهد (۱۶۰، ۱۳۴، ۱۰، ۸):
- [R] از آنجایی که روابط مکانی قابل تحویل به ویژگیهای درونی طرفهای رابطهی خود نیستند، مکان واقعی نیست بلکه ایدهآل است. بنابراین چیزهای در مکان، ایدهآل هستند و نه واقعی.
از نظر رید این استدلال بر اصل تحویلپذیریِ روابط استوار است، که لایبنیس از آن دفاع میکند و از همه مشهورتر، راسل آن را مورد حمله قرار میدهد:
- تمام روابط یک شیء واقعی به ویژگیهای درونی آن شیء قابل تحویل هستند.
رید میاندیشد که کانت به دلیل محدودیتهای منطقِ در اختیارش، اصل تحویلپذیری روابط را اتخاذ کرده است. با توجه به نقش این اصل در [R]، رید چنین نتیجه میگیرد که کانت به «نتیجهگیریای متافیزیکی و معرفتشناسانه که عمدتاً بر پایهی محدودیتی ناشی از منطق صوری است» دست میزند (۱۳۴). رید در برخی موارد (۸-۱۱) چنان نوشته است که گویی این خوانش از کانت مطابقِ خوانشی است که مایکل فریدمن پیشنهاد میدهد. [۸] بر اساس خوانشِ فریدمن از کانت، بازنماییهای مفهومی همگی قابل بیان در قالب منطق منادی ارسطویی هستند. از آنجایی که منطق منادی نمیتواند وجود تعدادی نامتناهی از اشیاء ریاضی را بیان کند، فریدمن در برداشت خود از کانت چنین نتیجه میگیرد که قضایای ریاضیِ حقیقیای وجود دارند که قابل بیان به صورت بازنماییهای مفهومی نیستند و به این ترتیب ریاضیات تألیفی است. با این حال، بر خلاف شباهت سطحی بین خوانشِ رید و فریدمن، بازسازی رید از کانت در واقع کاملاً جدید است. (در خوانشِ فریدمن از کانت هرگز اشارهای به اینکه استدلال کانت برمبنای تزی در متافیزیک روابط است، وجود ندارد.)
زحمتی فراوان برای نسبت دادن [R] به کانت نیاز است. کانت هرگز اصل تحویلپذیری روابط را در کتابِ نقد اول به وضوح مورد تأیید قرار نمیدهد. و بسیاری از صاحبنظران نیز، این نظر را که کانت این تز لایبنیتسی را مورد تأیید قرار داده است رد میکنند. [۹] اما از سویی دیگر، رید میاندیشد که گزارهی [R] را در ۶۶-۷B یافته است. کانت چنین مینویسد:
- در تأیید این نظریهی ایدهال بودن حس بیرونی همانند حس درونی، و بنابراین تمام آنچه که مورد حس قرار میگیرد، همچون ظواهر صرف، این نکته به طور خاص سودمند است: که هر آنچه در حیطهی شناخت ما که به شهود تعلّق دارد ... چیزی جز روابط صرف را در بر نمیگیرد ... اما هیچ چیز با روابط صرف به صورتی خودبسنده شناخته نمیشود: بنابراین صحیح است این طور نتیجه بگیریم که از آنجا که از طریق حواس بیرونی چیزی به جز صرفِ بازنماییهای روابط برایمان حاصل نمیشود، لذا حس بیرونی در بازنماییاش فقط رابطهی ابژه با سوژه را شامل میشود، و نه روابطی که برای ابژه درونیاند.
اما این بخش از کتاب، اصل تحویلپذیری روابط را تأیید نمیکند. بلکه خود بر اصل سادهگیرانهتری استوار است؛ این اصل که تمام اشیاء واقعی میبایست حداقل چند ویژگی درونی داشته باشند؛ یعنی شیئی واقعی وجود ندارد که تمام ویژگیهای آن به شکل روابط باشند. برای مشخص شدن سادهگیرانهتر بودن این اصل کافی است به این موضوع اشاره شود که راسل که مخالف سرسخت اصل تحویلپذیری روابط است، این تز سادهگیرانهتر را مورد تأیید قرار میدهد. در کتاب اصول ریاضی او (علیه نظریهی «ساختارگرایانهی» علم حساب که مورد قبول دِدِکیند (Dedekind) بود) استدلال میکند که تمام ویژگیهای اعداد نمیتوانند در روابط با سایر اعداد تعریف شوند. راسل استدلال میکند که اگر اعداد «اساساً چیزی باشند، آنها باید ذاتاً چیزی باشند» (۲۴۲§). افزون بر این، بر خلاف عقیدهی رید، دلایل کانت برای تأیید این تز سادهگیرانهتر، همانطور که او به وضوح در «ایهام» ("Amphiboly") توضیح میدهد، هیچ ربطی به محدودیتهای منطق صوری ارسطویی ندارند. در عوض کانت چنین استدلال میکند که شیئی که مستقلاً وجود دارد میبایست مستقل از سایر اشیاء وجود داشته باشد؛ ولی اگر تمام ویژگیهای آن در
روابط با سایر اشیاء باشند، وجودش وابسته به آنها خواهد بود (۱:۴۸۱ cp. Ak؛ ۲۰:۲۸۴-۵ Ak؛ ۴۶۳B/۴۳۵A، ۳۳۹-۴۰B/۲۸۳-۴A، ۳۲۱B/۲۶۵A). [۱۰] مکان، که همگی ویژگیهای آن در روابط بین اجزای آن است، این اصل سادهگیرانهتر را نقض میکند و بنابراین ایدهآل است.
در هر حال ممکن است این موضوع به ذهن متبادر شود که چرا این موارد باید در کتابی که اساساً در مورد فرگه است حضور داشته باشند. البته این صحیح است که فرگه در مفهومنگاری هیچ نگرانیای در مورد تحویل جملات ربطی به جملاتی که فقط حاوی جملات منادی باشند، نشان نداده است. ولی این نکته به این دلیل نیست که فرگه از استدلالات متافیزیکی برای تحویلپذیری روابط آگاه بوده است و نظری در رد آنها داشته است. بر خلاف راسل، که رشد و بلوغ فکریاش در فضای متافیزیکِ برادلی، اندیشهی او را از «اهمیت رابطهها انباشته است» [۱۱]، به نظر میرسد که فرگه از بسیاری جهات از بحثهای فلسفیِ سنتی مصون مانده است، و این مسئله انگیزش او را دستخوش تغییر کرده است تا جایی که نتوان دلمشغولیهای متافیزیکیِ صریح را به وی نسبت داد. شاید رید بر این باور است که نوآوریهای فنّیِ فرگه به خودی خود متافیزیکِ «سنتی» جوهر و عرض را ریشه کن می کند. شاید چنین باشد، اما رید دلیل آن را توضیح نمیدهد. (راسل نیز که همانند رید، اصلِ روابط درونی را به کانت نسبت می دهد، هرگز نمیگوید که این منطق جدید است که اصل مذکور را بیاعتبار میسازد.)
نکتهی نهایی. رید استدلال میکند که کانت دکترین فرگهای مبنی بر اینکه ما قادر به شناخت این نکته هستیم که اشیاء ریاضیاتیای وجود دارند که از نظر علّی خنثی میباشند و زمان و مکانی ندارند، را رد میکرد. سؤال از طبیعت و جایگاه اشیاء ریاضیاتی در فلسفهی کانت، به وضوح پیچیده و مناقشهبرانگیز است. با این وجود، بسیاری از خوانندگان کانت، با نگاه رید مبنی بر اینکه کانت قطعاً دیدگاهِ افلاطونیگریِ فرگه در مورد اشیاء ریاضیاتی را دقیقاً به همان دلیلی رد خواهد کرد که امکان شناختِ نومِن توسط ما را مردود میشمارد، همدلی میکنند. با این حال، از آنجا که رید گزارهی [R] را به کانت نسبت میدهد، بر این باور است که ردّیهی کانت بر شناختپذیریِ نومِن، و بنابراین ردّ افلاطونیگریِ مشابهِ فرگه، بر پایهی خصوصیات منطق سنتی استوار است. اما کلّیترین استدلال کانت علیه امکان شناخت نومِن توسط ما، که اولین بار در نامهی مشهورش به هرتز (Herz) در سال ۱۷۷۲ اعلان شد، چنین است. از آنجا که نومِنها در شهود حسیِ ما حضور ندارند، باعث بازنماییِ خود نزد ما نمیشوند. اما ما نیز این اشیاء را در بازنماییهای خود ایجاد نمیکنیم. بنابراین کاملاً مبهم
است که ما چگونه از اساس توان اشاره به آنها را پیدا کردهایم. همانطور که مباحثات سی و پنج سال اخیر، که از کارهای بِناسراف (Benacerraf) در فلسفهی ریاضیات نشأت گرفته است، نشان میدهد، این اندیشهی به ظاهر خود تحمیلگری است که معقولیت نظریهی اشیاء ریاضیاتیای همانند نظریهی فرگه را تهدید میکند. این بدان معنی نیست که استدلال کانت استدلال خوبی است، یا اینکه در نوشتههای فرگه منابعی برای پاسخگویی به آن وجود ندارد. اما خوانندگان کانت و فرگه که به دنبال فهم این مسئله و مسائل دیگری که قبلاً در این مقاله به آنها اشاره کردم، هستند، احتمالاً بهتر است در جای دیگری به جز این کتاب آنها را جستجو کنند.
مراجع:
Allison, Henry E. "Incongruence and Ideality." Topoi 3 (1984): 169-175.
Brandom, Robert. Tales of the Mighty Dead: Historical Essays in the Metaphysics of Intentionality. Cambridge: HUP, 2002.
Burge, Tyler. Truth, Thought, Reason: Essays on Frege. Oxford: Clarendon Press, 2005.
Buroker, Jill. Space and Incongruence: The Origin of Kant's Idealism. Dordrecht: D. Reidel, 1981.
Dummett, Michael. "Frege and Kant on Geometry." In his Frege and Other Philosophers. Oxford: Clarendon Press, 1991.
Frege, Gottlob. "Boole's logical Calculus and the Conceptscript." In Posthumous Writings. Edited by Hans Hermes, Friedrich Kambartel, and Friedrich Kaulbach. Translated by Peter Long and Roger White. Oxford: Basil Blackwell, 1979.
Frege, Gottlob. Die Grundlagen der Arithmetik. Eine logischmathematische Untersuchung über den Begriff der Zahl. Breslau: Koebner, 1882. Translated by Austin as The Foundations of Arithmetic. Oxford: Blackwell, 1950.
Frege, Gottlob. "On the Foundations of Geometry: Second Series." Collected Papers on Mathematics, Logic, and Philosophy. Edited by Brian McGuiness and translated by Max Black, V. H. Dudman, Peter Geach, Hans Kaal, E. H. Kluge, Brian McGuiness, and R. H. Stoothof. New York: Basil Blackwell, 1984.
Frege, Gottlob. "On the Scientific Justification of the Conceptscript." In Conceptual Notation and Related Articles. Translated by Terrell Ward Bynum. Oxford: Oxford University Press, 1972.
Friedman, Michael. Kant and the Exact Sciences. Cambridge, MA: Harvard University Press, 1992.
Kant, Immanuel. Critique of Pure Reason. Translated by Paul Guyer and Allen Wood. Cambridge: Cambridge University Press, 1998.
Kant, Immanuel. Gesammelte Schriften. Edited by the Königlich Preußischen Akademie der Wissenschaft. 29 vols. Berlin: DeGruyter, 1902.
Langton, Rae. Kantian Humility: Our Ignorance of Things in Themselves. Oxford: Clarendon Press, 1998.
Longuenesse, Beatrice. Kant and the Capacity to Judge. Translated by Charles Wolfe. Princeton: Princeton University Press, 1998.
MacFarlane, John. "Frege, Kant, and the Logic in Logicism." Philosophical Review 111 (2000): 25-65.
Paton, H. J. Kant's Metaphysic of Experience: A Commentary on the First Half of the Kritik der reinen Vernunft. 2 vols. 2nd ed. London: Macmillan, 1951.
Russell, Bertrand. My Philosophical Development. London: George Allen, 1959.
Russell, Bertrand. The Principles of Mathematics. 2nd ed. New York: Norton, 1938. The first edition appeared in 1903.
Sluga, Hans. Gottlob Frege. Boston: Routledge & Kegan Paul, 1980.
پاورقیها:
[1] در اینجا لیست نه چندان کاملی ارائه میدهم. هنس اسلوگا (Hans Sluga)، تایلر برگ (Tyler Burge)، و رابرت براندوم (Robert Brandom) همگی بازتابی از اصل پیشینی بودنِ قضایای کانت را در فرگه مشاهده میکنند (۹۳B/۶۸A). دامِت (Dummett) و نیز دیگران به این نکته اشاره کردهاند که فرگه (برخلاف راسل)، در طول فعالیت فلسفیاش در این اندیشه که هندسه تألیفی پیشینی است و به شهود تکیه دارد، به وضوح جانب کانت را میگیرد. اسلوگا ادعا کرده است که این مفهومسازی از هندسه فرگه را به صورتی از ایدهآلیسمِ استعلایی متعهد میسازد؛ اما دیگران به این نظر خدشه وارد کردهاند. بِئاتریس لانگنس (Beatrice Longuenesse) استدلال کرده است که تعریف کانت از عدد «منجر» به دیدگاه فرگه خواهد شد مبنی بر اینکه محتوای گزارهای دربارهی عدد، اظهاری دربارهی یک مفهوم است (Kant and the Capacity to Judge, 257-8). جان مکفارلن (John MacFarlane) در مقالهای مشهور، نشان میدهد که چرا و چگونه فرگه و کانت، با وجود اشتراکشان در مفهومسازی از منطق به مثابهی کلّی، در این مسئله که آیا منطق صوری است، با هم اختلاف نظر دارند. (رید به هیچ کدام از این بحثها اشارهای
نمیکند.)
[2] به طور خاص، رجوع کنید به مقالهی فرگه با عنوان "Boole's logical Calculus and the Conceptscript" در سال ۱۸۸۰-۱.
[3] رجوع کنید به:
"Boole's logical Calculus and the Conceptscript" [18801], 334; Foundations of Arithmetic [1884], sections 17 and 88.
[4] رجوع کنید به:
"On the Foundations of Geometry: Second Series" [1906], 338 (original German edition, 4278).
[5] رجوع کنید به:
"On the Scientific Justification of the Conceptscript" [1882], 89.
[6] رجوع کنید به:
New Elucidation [1755]: Ak 1:390; cf. Inquiry Concerning the Distinctness of the Principles of Natural Theology and Morality [1764]: Ak 2:2789.
[7] رجوع کنید به:
MacFarlane, "Frege, Kant, and the Logic in Logicism."
[8] رجوع کنید به:
Kant and the Exact Sciences.
[9] رجوع کنید به:
Paton, vol. 1, 1356; Allison.
رِی لانگتن (Rae Langton) در بحثی عمیق و مفصّل، یک قدم جلوتر رفته است. او بر این باور است که کانت در طول فعالیت فلسفیاش، تزِ تحویلپذیری را انکار میکند و این انکار، مقدمهای ضروری در براهین کانت است در این باب که ما از چیستیِ چیزها در حاقّ واقعشان بیخبریم. از سوی دیگر، جیل بروکر (Jill Buroker) عمیقاً بر این باور است که کانت اصل مذکور را تایید میکند و در برهانش برای ایدهآلیسمِ استعلایی که بر پایهی امکانِ مواردِ متشابهِ نامتجانس استوار است، به نحو ضمنی از آن استفاده میکند.
[10] برای دفاعی کاملتر از این خوانش، رجوع کنید به:
Langton, 102 et passim.
منبع: ترجمان