۷ سوال که زندگی‌تان را جدی تغییر می‌دهد

تغییر زندگی در بسیاری مواقع تنها راه‌حل ما برای دستیابی به خوشبختی است. از دوران کودکی، معمولا به ما می‌گفتند زیاد سوال نپرس- وسط حرف معلم‌ات نپر؛ نظرات‌ات را تا آخر جلسه نگو؛ مسائل را خودت تنهایی درک کن.

کد خبر : ۱۸۰۲۴
بازدید : ۴۱۷۴
تغییر زندگی در بسیاری مواقع تنها راه‌حل ما برای دستیابی به خوشبختی است. از دوران کودکی، معمولا به ما می‌گفتند زیاد سوال نپرس- وسط حرف معلم‌ات نپر؛ نظرات‌ات را تا آخر جلسه نگو؛ مسائل را خودت تنهایی درک کن.

فقط به خاطر تفکر عمیق پس از ۳۰ سالگی‌ام بود که قدرت جادویی سوال پرسیدن را درک کردم. فهمیدم به بسیاری از رویاهای زندگی‌ام دست یافته‌ام-نقل مکان به نیویورک، داشتن یک شغل فوق‌العاده، و یافتن عشق‌ام- چون از آسیب‌ دیدن نترسیده‌ام و راجع به هر آن‌چه خواسته‌ام سوال پرسیده‌ام.

خبر خوش آن‌که: هر کسی می‌تواند این کار را بیش‌تر و موثرتر انجام دهد. اگر از اقدام کردن نترسید، هر چیزی شدنی است. من معتقدم که مسیر زندگی‌تان می‌تواند در چند لحظه و یک مشت سوالات مهم خلاصه شود.

این ۷ سوال روند و کیفیت زندگی‌ام را تغییر داد.

۱. «دوست دارید شماره‌ی من را داشته باشید؟»
این را به کسی گفتم که الان شوهرم است. در بیست و چند سالگی‌ام، در سیدنی زندگی می‌کردم. یک شب من و دوستم داشتیم برای رفتن به یک کنسرت با هم بحث می‌کردیم. ما تقریبا بیرون نرفتیم، ولی در آخرین لحظه تصمیم گرفتیم یک سری به محل کنسرت بزنیم. من در میان جمعیت یک آقای خوشتیپ و قدبلند را دیدم و وقتی به هم نزدیک شدیم حسابی خوشحال شدم و شروع به صحبت کردیم. او مرا می‌خنداند و خیلی خونگرم و بی‌شیله‌پیله به نظر می‌رسید. قبل از آن‌که من و دوستم آن جا را ترک کنیم از او پرسیدم، «چرا شماره‌ی مرا نمی‌گیرید؟» گرفت- و روز بعد به من زنگ زد. ما الان پنجمین سالگرد ازدواج‌مان را جشن می‌گیریم.

۲. «ممکن است راجع به حقوق صحبت کنیم؟»
در نخستین شغل تمام وقتی که داشتم، مشاور استخدام نیروی انسانی بودم و شاهد بحث و مذاکرات زیادی راجع به حقوق بودم. همچنین با کار کردن در قسمت منابع انسانی دریافتم که جایگزین کردن یک نیروی کارآمد بیش از حد وقت‌گیر و پرهزینه است، پس قدر خودم را به عنوان یک کارمند سخت کوش و پربازده دانستم. از آن زمان به بعد در هر شغل جدیدی هر بار که مسئولیتم بالاتر می‌رفت یا موفقیت چشمگیری کسب می‌کردم راجع به میزان حقوق‌ام مذاکره می‌کردم. در نتیجه هیچ وقت درمورد دستمزدم شکایتی نداشته‌ام و به اندازه‌ی(اگر نه بیش‌تر از) همتایان مرد خودم پول درآورده‌ام. یادتان باشد: اگر سوالی نپرسید، پاسخ همیشه نه خواهد بود.

۳. «می‌توانم شما را به یک فنجان قهوه میهمان کنم؟»
وقتی ۲۵ سال‌ام بود، بی‌هیچ شبکه‌ی ارتباطی، و حسابی هم محتاج کار بودم. از دوستان مجازی(بیشتر آدم‌هایی که در لینکت‌این دیده بودم و به آنها درخواست دوستی داده بودم) دعوت کردم برای خوردن قهوه با هم بیرون برویم. بیست‌وپنج تا قهوه‌ی اسپرسو خوردیم و یکی دو ماه بعد، در صنعت تبلیغات دو پیشنهاد شغلی عالی به من شد و من پُستی که بیشترین حقوق را می‌داد پذیرفتم. همین شروعی برای تشکیل شبکه‌ی حرفه‌ای من شد، که با گذر زمان حسابی رشد کرد. هرگز قدرت یک دیدار رودررو را دست کم نگیرید. (و فراموش نکنید: این یک خیابان دوطرفه است. همیشه در صورت امکان با آدم‌های دیگر ارتباط برقرار کنید.)

۴. «می‌شود لطفی در حق من بکنید؟»
اکثرِ ما از کمک کردن به دیگران خوشحال می‌شویم، ولی در عوض هیچ‌وقت تقاضای کمک نمی‌کنیم. لذتی را که دیگران از جبران کردن محبت شما می‌برند نادیده نگیرید! شخصا، من برای مراقبت از حیوان خانگی‌ام، تدارک میهمانی‌هایی که میزبان آنها هستم و ارتباط برقرار کردن با آدم‌های جدید درخواست کمک می‌کنم. از آن‌جایی که من خودم یک رفیق بخشنده‌ام، آدم‌ها معمولا خوشحال می‌شوند کمک‌ام کنند- و این زندگی‌ام را در کل بسیار راحت‌تر می‌کند. درخواست کمک کردن و به دیگران اجازه‌ی درخواست کمک دادن دل و جرات می‌خواهد، ولی یکی از مشاهدات مورد علاقه‌ی من چرخه‌ی طبیعی «از هر دست بدهی از همان دست می‌گیری» است که کافی است به خودمان اجازه‌ی دریافت بدهیم و آن وقت این چرخه به صورت طبیعی رخ می‌دهد.

۵. «می‌توانم برای‌تان بنویسم؟»
می‌خواستم برای انتشارات برخطی که عاشق خواندن مطالب‌اش بودم چیزی بنویسم، بنابراین دل به دریا زدم و رفتم سراغ سردبیر و نظرات‌ام را گفتم. درنتیجه، از این‌که کارم را در درگاه‌های رسانه‌ای مختلفی منتشر کرده و با اشخاص سرشناسی مثل آریانا هافینگتون، سارا بلیکلی، و کریس جنیفر مصاحبه کرده‌ام هیجان‌زده هستم. نظریه‌ی من بر اساس این فرمول است که از شغل فروشندگی‌ام یاد گرفته‌ام: حجم X از یک فعالیت مطلوب= تغییر. تمام معنی آن این است که اگر به طور متناوب از تصمیم گیرنده‌ها سوال بپرسید و با ایده‌های پخته و سنجیده به آنها نزدیک شوید، سرانجام به نتایجی که دنبال‌اش هستید خواهید رسید.

۶. «ممکن است کمی به من تخفیف بدهید؟»
همین سوال در خرید اقلام مختلف از کفش گرفته تا اثاثیه موجب صرفه جویی هزاران دلار پول برای من شده است. بیش‌تر برای من شبیه یک بازی است و من دوست‌اش دارم(حتی با این که شاید بعضی وقت‌ها باعث از کوره در رفتن شوهرم بشود! ). پیش از خرید کردن، خیلی راحت می‌پرسم: «می‌توانیم سر قیمت به توافقی برسیم یا نه؟» همچنین اغلب سعی می‌کنم پیشنهاد پرداخت نقدی بدهم، عمده خرید کنم یا یک پیام تشکر صادقانه -اگر از محصول راضی باشم- بفرستم. دست‌کم یکی دوبار این کار را امتحان کنید- حتی ممکن است شیفته‌اش شوید.

۷. «من واقعا، واقعا چه می‌خواهم؟»
شاید این مهمترینِ سوال‌ها باشد، و من مکررا با آن برخورد می‌کنم. آخرین باری که درنگ کردید و از خود پرسیدید واقعا چه می‌خواهید، کی بود؟ شاید مدت‌ها باشد این کار را نکرده‌اید یا اصلا هرگز از خودتان نپرسیده‌اید. در یک روز که عجله نداشتید، یک ساعت از کار دست بکشید و آرام باشید. چشمان‌تان را ببندید، چند دقیقه‌ نفس عمیق بکشید تا احساس آرامش کنید، و توجه‌تان را به درون خود معطوف کنید. از خودتان بپرسید: « در این دنیا از همه بیش‌تر چه چیزی می‌خواهم؟»

یادتان باشد، قرار نیست همرنگ جماعت بشوید. مجبور نیستید انتظارات دیگران را برآورده کنید. من خودم چند اصلاح رویه در زندگی‌ام داشته‌ام(یک طلاق زودهنگام، برگزاری چند میهمانی واجب، یک کار شرکتی نه چندان رضایت‌بخش که به خاطر درآمد بالا ترک کردنش سخت بود). در آن زمان‌ها، وقتی که لازم بود به خودم آمدم و گذاشتم بینش‌ام من را راهنمایی کند. بینش ما خیلی به ندرت اشتباه می‌کند. از خودتان بپرسید چه می‌خواهید، و آرزوی شغل/رابطه/شهر/و غیره به واقعیت بدل خواهند شد. آن‌وقت فقط کافی است به خودتان اجازه بدهید آن خواسته را دنبال کنید.

منبع: لایف هک
ترجمه: بازده
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید