"شستشوی مغزی" در نظام‌ تمامیت‌خواه چگونه است؟

"شستشوی مغزی" در نظام‌ تمامیت‌خواه چگونه است؟

در سال ۱۹۵۲، سالومون اش روانشناس آمریکایی نوشت: "هر چقدر که انسان از اصول و شرایط اجتماعی محیط اطراف خود کمتر بداند، کنترل او آسانتر است و بهتر می‌توان او را مورد استفاده ابزاری قرار داد. در نقطه مقابل، هر چقدر که او بیشتر از عملکرد رهبران جامعه و عواقب آن آگاه باشد، سریعتر به ترک آن جامعه اقدام می‌کند."

کد خبر : ۴۱۰۱۸
بازدید : ۵۰۷۸
فرآیند شستشوی مغزی در نظام های تمامیت خواهی چگونه است؟
فرادید | الکساندرا استین ؛ من در سال ۱۹۹۹ شروع به انجام یک تحقیق کردم، این یعنی دقیقا ۸ سال پس از خروجم از یک گروه زیر زمینی که با خط مشی به گفته خودشان "مارکسیست - لنینیست" فعالیت می‌کردند. زمانیکه در این گروه عضویت داشتم، زندگی من بطور کامل تحت کنترل رهبر گروه بود. جدا از مسائل کلی، او حتی بر جزیی‌ترین و خصوصی‌ترین مسائل زندگی من نیز کنترل داشت: او به من دیکته می‌کرد که چه لباس یا کفشی باید بپوشم، او برای من تصمیم می‌گرفت که در چه زمانی اجازه ازدواج دارم و یا پس از آن کی می‌توانم صاحب فرزند شوم و اینکه چند فرزند می‌توانم داشته باشم. نکته جالب این بود که تمام این پیام‌ها و دستورات از طرف اعضای بالاتر گروه به من می‌رسید و من هیچ گاه رهبر گروه را ندیدم، بطوریکه هنوز هم او برای من ناشناخته است.

به گزارش فرادید به نقل از ایان ، این گروه که مرکز آن در شهر مینیاپولیس در آمریکا قرار داشت، نام "سازمان" را برای خود برگزیده بود. هدف من از عضویت در این گروه، مبارزه برای رسیدن به یک سری از ارزش‌های اجتماعی بود؛ ارزش هایی که از زمانیکه به خاطر می‌آورم، در خانواده ما درباره آن‌ها صحبت می‌شدند. اما آنچه که بدان رسیدم، کارهایی بود که از نظر من هیچ ارتباطی با اهدافم نداشتند. پس از عضویت من در آن گروه، من مسئول کار کردن با دستگاه تراش شدم، پس از مدتی به عنوان نانوا برای گروه کار کردم، و در نهایت برنامه نویس کامپیوتر گروه شدم. با توجه به اینکه این کار‌ها هیچ سنخیتی با علایق و اهداف من نداشتند، بار‌ها از خود می‌پرسیدم که "من چرا باید این کار‌ها را انجام دهم؟ "، سوالی که همیشه مسئولان رده بالاتر گروه در جوابش می‌گفتند "پیروزی در مبارزه بی زحمت به دست نمی‌آید". با تمام این احوال من هیچ گاه با این جواب به طور کامل قانع نشدم.

رهبر یک نظام تمامیت خواه، برای داشتن کنترل کامل بر مردم نیاز دارد که از اهرم ترس استفاده کند. فرآیند شستشوی مغزی که در این نظام‌ها پیگیری می‌شود، سعی بر این دارد که با استفاده از علم روانشناسی، مفهوم واژه "ترور" را با واژه "عشق" در افکار عموم جابجا کند. به عقیده رهبران این گونه نظام ها، افراد جامعه نباید از ترس فرار کنند، بلکه باید در یک مکان امن پناه بگیرند، که این مکان امن در حقیقت وابستگی کامل به رهبر آن نظام است. اما در عمل، منبع اصلی ترس برآمده از خود آن شخص است و این یعنی اینکه افراد جامعه برای پناه بردن از ترس در حال در آغوش گرفتن سرچشمه ترس هستند. امری که یک تناقض آشکار برای آن‌ها ایجاد می‌کند و آن‌ها را دچار دوگانگی می‌کند، چرا که بین دو واژه "نزدیکی" و "دوری" گیر افتاده اند.

ماری مین، پژوهشگر ارشد دانشگاه برکلی، از این نوع ترس با عبارت "دلبستگی خارج از کنترل" یاد می‌کند و خاطر نشان می‌کند که این نوع ترس به دو چیز منجر می‌شود: یک پیوند احساسی سردرگم که در تلاشی ناموفق مدام در پی آرامش است و دیگر، گسسته شدن حس شناخت، به این معنی که شخص دیگر قادر به درک احساسات خود نیست. شخصی که به ترس و استرس دچار است و هیچ راه فراری برای خود نمی‌بیند، دچار یک حالت تروماتیک می‌شود که توانایی منطقی فکر کردن و تجسم حقیقی اوضاع را از او می‌گیرد و در نتیجه شخص نمی‌تواند که یک راه حل منطقی برای خود به تصویر بکشد. از طرفی دیگر، با توجه به اینکه شخص نمی‌تواند هیچ گاه از طریق کسی که خود منبع تهدید است به امنیت برسد، مدام در پی جستجوی راهی جدید برای رسیدن به امنیت است. در این موقعیت، یک رهبر تمامیت خواه از عدم تفکر منطقی افراد جامعه بهره برده و با به تصویر کشیدن ایده‌های تخیلی، سعی در فریب جامعه و وابسته کردن آن‌ها به خود را دارد.

این در واقع یک چرخه بازخوردی مثبت است که همراه با یک عنصر بیوشیمیایی است: فیزیولوژی. قربانی مدام در تلاش است تا با جستجوی یک جان‌پناه، سطح کورتیزول و اضطراب خود را پایین بیاورد، اما هیچ گاه به آرامش مورد نظر خود نمی‌رسد. این بدین خاطر است که نظام‌های فرقه ای، مدام در پی مداخله کردن و کنترل کردن دیگر راه هایی هستند که شخص می‌تواند با ایجاد یک پیوند عاطفی با آنها، به آرامش برسد. چنانچه این گونه عمل نکنند، افراد جامعه با پیدا کردن یک جان‌پناه واقعی و بالا بردن ادراک خود، دیگر حاضر به تبعیت از رهبر نیستند و منجر به سقوط آن نظام می‌شوند. جدا از اداره کردن یک کشور، این سیستم در گروه‌ها و موقعیت‌های دیگر نیز قابل مشاهده است؛ مانند پدیده قاچاق انسان، پدیده سندروم استکهلم، و رابطه بین رئیس و زنانی که در کاباره‌ها کار می‌کنند.
فرآیند شستشوی مغزی در نظام‌های تمامیت خواه چگونه است؟
اعضای گروه نیومن تندنسی - گروهی که رهبر آن، فرد نیومن فیلسوف آمریکایی بود - دقیقا همیشه در حالتی از ترس و واهمه قرار داشتند: عواملی مانند بی خوابی، نداشتن ارتباط با دیگر دوستان نزدیک خود که عضو گروه نبودند، و در معرض دائمی نقد قرار گرفتن از سوی افراد رده بالای گروه، از آن‌ها افرادی مطیع ساخته بودند که قادر نبودند به تنهایی برای خود تصمیم بگیرند و سعادت را تنها در پیروی از رهبر خود می‌پنداشتند. دنیس، از اعضای سابق این گروه است. او که پیش از عضویت در این گروه، فردی کاملا غیر سیاسی بود، مدتی پس از پیوستن به گروه مجبور به کار کردن‌های طولانی مدت، انجام دادن پروژه‌های گروه بدون دستمزد، و زندگی کردن در یک خانه تیمی شد. او می‌گوید: "من خیلی پریشان بودم. وضعیت من به مانند فیلی بود که در یک سیرک مجبور به ادا در آوردن است در حالیکه این کار را در کمال ناراحتی انجام می‌دهد، ولی چاره دیگری برای خود متصور نیست چرا که رئیس خود را تنها فردی می‌داند که می‌تواند به او پناه ببرد. "

بطور کلی این گونه گروه ها، به شیوه‌های مختلفی سعی در به واهمه انداختن اعضای خود از یک دشمن فرضی یا خارجی می‌کنند و به گونه‌ای وانمود می‌کنند که در صورت جدا شدن از گروه، اعضا به جهنمی وحشتناک وارد می‌شوند. اما آنچه که در همه آن‌ها مشترک است، به تصویر کشیدن رهبر به عنوان تنها منجی آن‌ها در جهان است.

قرنطینه کردن و ترس محوری در نظام‌های تمامیت خواهی که توسط رهبران اقتدارگرا اداره می‌شوند، این زمینه را فراهم می‌آورند تا اعضای جامعه با چشم پوشی از خواسته‌ها و نیازهای خود، تنها به فکر برآورده کردن اهداف و خواسته‌های رهبر گروه باشند. حتی کار به جایی می‌رسد که بسیاری از افراد این گونه جوامع، حاضرند که جان خود را در راه نیل به اهداف رهبر خود، از دست بدهند.

هر روزه در رسانه ها، ما شاهد اخبار گوناگونی در این زمینه هستیم. گروه‌های مختلفی که با قرنطیه کردن هواداران خود و شستشوی مغزی آن‌ها سعی در کنترل تمام و کمال آن‌ها داشته و می‌خواهند از آن‌ها به عنوان سربازانی جان بر کف در راه رسیدن به اهداف خود استفاده نمایند.

در عصر حاضر که همه چیز به سرعت در حال تغییر است، حسی از بی ثباتی برای مردم به وجود آمده است و متعاقب آن مردم به دنبال امنیت و ثبات می‌گردند؛ و این دقیقا نکته‌ای است که نظام‌های فرقه‌ای و تمامیت خواه با علم به آن، بیشترین استفاده را می‌برند. در سال ۱۹۵۲، سالومون اش روانشناس آمریکایی نوشت: "هر چقدر که انسان از اصول و شرایط اجتماعی محیط اطراف خود کمتر بداند، کنترل او آسانتر است و بهتر می‌توان او را مورد استفاده ابزاری قرار داد. در نقطه مقابل، هر چقدر که او بیشتر از عملکرد رهبران جامعه و عواقب آن آگاه باشد، سریعتر به ترک آن جامعه اقدام می‌کند."
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید