نگاهی به فیلم "فریب خورده"
با اینکه به نظر میرسد اشتیاق زنها حضور سرجوخه را در مدرسه تضمین میکند و به قول "آلیشا" با "مهمان نوازی جنوبی" روبه رو خواهد شد، اما در عین حال حضورش میتواند حکومت خانم مدیر را تهدید کند.
کد خبر :
۴۷۵۶۶
بازدید :
۳۳۶۴
فرادید | محمد ناظری؛ "سوفیا کاپولا" در آخرین فیلمش بیننده را پای کلاس درس بقا مینشاند و گزارشی از درس زنده ماندن، برآورده شدن نیازها، لذت و در یک کلمه زندگی میدهد. البته کاپولا این نحوه زندگی را در شرایط جنگ نشان میدهد، اما همه ما میدانیم که در یک جنگ دائمی هستیم.
روایت فیلم که از اول تا آخر مثل فصلهای یک کتاب آموزشی است با نشان دادن جنگلی زیبا و آوایی خوش شروع میشود.
"ایمی" کوچک در هنگام چیدن قارچ به یک سرباز اتحادیه ("کالین فارل") برمی خورد. سرجوخه فراریِ مزدور برای زنده ماندن آنقدر مودب شده است که برای یک دختر بچه هم کرنش میکند و همه هنرمندی اش را به کار میبندد تا اعتمادی دوطرفه شکل میگیرد و ایمی او را به مدرسه " خواهر مارتا" میبرد.
مارتا زنی قهرمان است که به کمک دستیارش "ادوینا" میخواهد به سه دختر درس زندهماندن بدهد آنهم در شرایط جنگ داخلی آمریکا. (این نقش عحیب بر قامت کیدمن نشسته است.)
با ورود سرباز، مدرسه به هم میریزد، همه ترجیح میدهند او را به نیروهای خودی تحویل دهند و سعی دارند غلافی از جنس میهن پرستی به ترس ازجانشان بپوشانند درحالیکه در یک جنگ داخلی خبری از سرباز کشور خارجی نیست!
اما تندترین مخالفتها از کسی است که در ادامه از خطر کامیاب میشود. آلیشیای ۱۸ ساله شخصیت کلیدی فیلم است-عیانترین نقش-مانند یک مثال ساده برای فهم درس پیچیده زندگی.
در نهایت این نقطه ضعف سرباز است که جانش را نجات میدهد؛ ناتوانی. پای مجروح سرباز باعث میشود کسی از او نترسد و پس از اطمینان از اینکه حضور او خطری برای جانشان ندارد نیازهای دیگری را در ذهن میپرورانند.
اینجاست که خانم مدیر با تایید حرف ایمی، پناه ندادن به سرباز مجروح را کاری "غیر مسیحی" میداند. اما قول میدهد بعد از بهبودی او را تحویل دهد، انگار لو دادن یک سرباز با اخلاق مسیحی او در تضاد نیست!
بارها در طول فیلم مارتا با تهدید به تحویل سرباز منتِ نگه داری اش را بر سر او و بچهها میگذارد؛ که هم بتواند از مرد سودی بجوید و همزمان پیش دانش آموزانش مسیحیتر جلوه کند!
صحنهی ششتشو دادن بدنِ سرجوخه جانِ بیهوش و هوسهای مارتا و تردیدهایش به شدت تاثیرگذار است و کلیت بحث ما را در قالبی مینیمال نشان میدهد؛ چه اینکه خطری از طرف سرباز زن را تهدید نمیکند و شخصیت اخلاقی و با اقتدار او هم خراب نمیشود، اما در صورت اقدام هم کامیابی در انتظارش نخواهد بود.
این صحنه همچنین حس همدلی بیننده با مارتا را تحریک میکند، ولی باز هم روح فیلم اینطور نیست که به او حق بدهد، چون مردش را در جنگ از دست داده، برای برآوردن نیازش دست به تحقیر و تهدید رقبا و انحصاری کردن اتاق بزند.
با اینکه به نظر میرسد اشتیاق زنها حضور سرجوخه را در مدرسه تضمین میکند و به قول آلیشا با "مهمان نوازی جنوبی" روبه رو خواهد شد، اما در عین حال حضورش میتواند حکومت خانم مدیر را تهدید کند؛ پس سرباز برای تضمین زندگی خود علاوه بر احترام به همه، دست به دامن عشق به زنی میشود که بتواند با او به جایی امن پناه ببرد؛ ("ادوینا" معشوق مرموز با بازی "کیریستن استوارت" که استاد این نقشها است.)
در اینجا جنگ برای زنده ماندن و برآوردن نیازها بین افراد مختلف به صورت سیال و در شکلهای مختلف در جریان است.
سرباز وقتی در جبهه فتح عشق به پیروزی میرسد برای پیشروی اقدام میکند و آلیشای جوان را انتخات میکند. ادوینا که عشق خود را در مهمانی جنوبی آلیشا میبیند در یک درگیری سرجوخه را زخمی میکند.
مارتای قهرمان بار دیگر چهره مقتدر خود را نشان میدهد وبرای نجات جان مرد پای اورا قطع میکند.
مرد که فکر میکند قطع کردن پایش عمدی بوده است، جانش را در خطر میبیند؛ تا جایی که آلیشا را هم پس میزند. او ادب و احترام را به گوشهای مینهد و با اسلحه حکومت مارتا را از چنگالش در میآورد.
ادوینا که مسبب قطع شدن پای مرد است راهی مییابد؛ پیش مرد میرود؛ حال میتواند هم از بقا مطمئن شود هم کامجویی کند.
او میداند هرچه باشد سرجوخه انسان است؛ البته انسان به این معنی که لذت معاشرت با همنوع، دورهمی شام و شنیدن صدای پیانو برایش از زورگویی بیشتر است.
اما خانم مدیر بیکار نمینشنید و به فکر پس گرفتن حکومت است. او دنبال راهی اخلاقی برای کشتن سرجوخه است!
یکی از دانش آموزانش خوراندن قارچ سمی که توسط ایمی- ناجی اولیه- چیده شود را میدهد. آری بچهها خوب درس بقا را آموخته اند!
صحنه بعد از مرگ هم جالب است همه با همکاری هم کاری میکنند انگار هیچ اتفاقی نیافتاده، نه قتل غیر مسیحایی در کار بوده نه رقابتی ناسالم سر یک مرد غریبه؛ و با آموزش دوخت صحیح کفن برای جسد فضا پر میشود از بی معناییی مفاهیم اخلاقی در شرایط جنگ (یا حتی شرایط انسانی امروز و ذات زندگی.)
درسی را که خواهر مارتا میخواست با آموزش مادرانه و سختگیرانه به دختران بیاموزد خودشان یاد گرفتند، اما با قتل.
۰