گام‌های لرزان فلسفه پس از تهافت

گام‌های لرزان فلسفه پس از تهافت

غرب در همه‌جا گسترده است و فلسفه غرب هم فلسفه جهان کنونی است، اما تفکر گذشته جهان توسعه نیافته را هم می‌توان با تذکر و تفکر از نو دید و نکته‌هایش را دریافت و از آن یاری طلبید.

کد خبر : ۴۷۶۸۴
بازدید : ۲۰۴۳
گام‌های لرزان فلسفه پس از تهافت
ابوحامد محمد بن احمد غزالی طوسی (٥٠٥ - ٤٥٠ ه. ق.) نابغه طوس و هموطن فردوسی چنان که جلال الدین همایی در غزالی نامه نوشته، «هم در مراحل علمی و هم در وادی سیر و سلوک روحانی همه مقاماتش غیرعادی و حیرت‌آور بود.
در فنون دانش سرآمد اقران و محسود پیر و جوان بود». استاد امام الحرمین ابوالمعالی جوینی بزرگ‌ترین علمای نیشابور و خراسان بود و به داشتن چنین شاگردی به خود می‌بالید.
در مقامات علمی به جایی رسید که دوست دشمن به استادی او یک زبان شدند و به واسطه فضل و دانشی که او را سرآمد زمان ساخته بود در دربار سلاطین و وزرا همچون ملکشاه سلجوقی (٤٨٥ - ٤٦٥)، و وزیر نامدارش خواجه نظام الملک طوسی (٤٥٠ - ٤٠٨) جایگاه والایی داشت.
در مدرسه نظامیه بغداد که بزرگ‌ترین مدارس اسلامی بود بر کرسی تدریس نشست و همواره در حدود سیصد تن فضلای دانش اندوز در حلقه درسش حضور می‌یافتند. غزالی همچنین در پیشگاه خلفای اسلامی بغداد همچون المقتدی بامرالله (٤٨٧ - ٤٦٧) و المستظهر بالله (٥١٢ - ٤٨٧) جایگاه والایی داشت.
اندیشه‌های غزالی در فقه و حدیث و کلام و فلسفه تحولی عظیم ایجاد کرد. این تحول البته از همه جهات به نفع فلسفه نبود، بلکه غزالی با کشتی گرفتن با فلاسفه در کتاب مشهورش تهافت، کمر آن‌ها را به خاک مالید و ضربه‌ای مهلک و طاقت‌فرسا به پیکر نحیف فلسفه وارد آورد؛ تا جایی که در عموم تواریخ فلسفه اسلامی رایج گفته می‌شود فلسفه اسلامی بعد از این ضربه دیگر هیچگاه نتوانست کمر راست کند.
البته بسیاری در این قضاوت مناقشه‌هایی وارد کرده‌اند، یعنی از یکسو گروه معتقدند که درباره تاثیر غزالی در افول فلسفه اسلامی اغراق شده و فلسفه اسلامی بعد از غزالی هم شاهد چهره‌های نامداری، چون سهروردی و خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا بوده و جریان‌های قابل توجهی، چون حکمت اشراق و حکمت متعالیه را پدید آورده است؛ از سوی دیگر برخی محققان جدید معتقدند که غزالی با خود عقل مشکلی نداشت و تکفیر فیلسوفان نیز به این جهت بود که می‌گفت: شرایط برهان را در منطقه‌ای که نباید اجازه جولان بیش از حد به عقل داده می‌شد، رعایت نکردند.
برای مثال اشلومو پاینز معتقد است که علوم عقلی بعد از غزالی افولی نداشته است یا فرانک گریفل بر این باور است که غزالی در مرکز و نقطه محوری پیشرفت‌های کلام فلسفی ایستاده و تهافت و سایر آثارش نقش مهمی در بومی‌سازی فلسفه داشته است.
او در کتاب خود نشان می‌دهد که مطالعه گسترده در آثار غزالی هیچ تردیدی بر جای نمی‌گذارد که نظرات او در وجودشناسی، نفس‌شناسی و نبوت با آرای ابن‌سینا شکل گرفته و حتی محکومیت سه مساله فلسفی در تهافت، خود بخشی از بومی‌سازی فلسفه ارسطویی در کلام اسلامی بوده است؛ یعنی غزالی کوشید با این محکومیت، عناصری از ارسطوگرایی را مشخص کند که نباید در کلام اسلامی وارد شود و به بقیه عناصر اجازه ورود دهد، یعنی اتفاقا غزالی می‌خواست تفکر سینوی بماند.
گریفل می‌گوید غزالی نه‌تن‌ها منطق ارسطویی، بلکه جهان‌شناسی ارسطویی را هم پذیرفته است. او می‌نویسد بعد از مطالعه آثار ریچارد فرانک درباره جهان‌شناسی ارسطویی به این نکته رسیده‌ام که تغییری جدی در تفکر غزالی ایجاد نشده است.»
محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه و عضو هیات علمی دانشنامه جهان اسلام البته به رویکرد نخست نسبت به غزالی تعلق خاطر دارد و معتقد است که ضربه غزالی به فلسفه بسیار محکم بوده به ویژه اگر آن را در بستر شرایط سیاسی و اجتماعی زمانه در نظر بگیریم.
٢٧ آذرماه تنها روز درگذشت مولانا جلال الدین محمد بلخی نیست، بلکه به روایتی سالمرگ درگذشت ابوحامد محمد غزالی نیز هست. به این مناسبت نزد دکتر زارع شیرین کندی رفتیم و از او درباره اهمیت غزالی و جایگاه و تاثیر او در فرهنگ و تمدن اسلامی پرسیدیم. از محمد زارع شیرین کندی به تازگی کتاب «پدیدارشناسی نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما» منتشر شد.

غزالی کیست؟ در چه بستر فرهنگی و اجتماعی پرورش یافته است؟
غزالی یکی از نوابغ عالم اسلام و از شخصیت‌های بسیار هوشمند و تیزبین و نکته‌سنج و جامع و اثرگذار آن است، اما برخی اعمال و رفتارهای زیرکانه او، علی‌الخصوص تقرب به وزیر و سلطان و خلیفه وقت و مطابق میل آن‌ها عمل کردن، کتاب نوشتن، مناظره و مجادله کردن، فتوا صادر نمودن و صد‌ها امر دیگر، و سپس از همه آن‌ها بریدن و زهد صوفیانه اختیار کردن او را به شخصیتی پیچیده و تا حدی معمایی مبدل کرده است. غزالی در زمانه‌ای می‌زیست که فرهنگ و تمدن اسلامی بر اثر عقلگرایی گروه‌ها و جریان‌های مختلف، اعم از فیلسوفان و متکلمان و دانشمندان رشته‌های دیگر، در اوج شکوه و عظمت بود.
در روزگاری که دانش‌های یونانی (علوم اوایل) از جمله فلسفه و منطق به عربی ترجمه شده بود و فیلسوفان مسلمان همچون فارابی و ابن‌سینا بر پایه ترجمه‌ها آثاری را پدید آورده بودند، و به اصطلاح «فلسفه اسلامی» تاسیس شده و شکل گرفته بود.

به نظر شما اهمیت غزالی در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی در چیست؟
به نظر من، اهمیت غزالی در تاریخ فرهنگ اسلامی در این است که او تبیین روشمندی از شکاف عمیق دو شیوه تفکر یونانی و قرآنی عرضه کرده و از این حیث نقطه عطف است. قبل از او، اهل حدیث و اشاعره به اختلاف عظیم اندیشه یونانی و بینش قرآنی متفطن شده بودند، اما هیچ‌کس مانند غزالی توصیف و تبیینی نظام‌مند از این موضوع ارایه نکرده است.
غزالی بر پایه منابع ترجمه شده، دست دوم و از طریق مطالعه آثار فیلسوفان مسلمان، با شامه تیز خود، ریشه‌های متفاوت و مبانی متعارض دو گونه مواجهه، یعنی اندیشیدنِ یونانی و نگرش اسلامی را تشخیص داده و با تمام وجود به تفکیک تفکر یونانی از عقاید و باورهای قرآنی- که به زعم او فیلسوفان مسلمان، علی الخصوص فارابی و ابن‌سینا، در هم آمیخته بودند- قائل بود.
در واقع، اهمیت غزالی در این است که با نگارش آثاری مانند احیاء علوم‌الدین، علوم خالص دینی را احیا کرد و آن‌ها را از علوم دیگر- که به زعم او بیگانه از دین بودند- متمایز نمود، اما در این میان به کمر جریان عقلگرای فلسفی چنان ضربتی وارد کرد که آن را شکست.
با این توضیح که او با تفکیک صرف دین از فلسفه بسنده نکرد و از موضع دفاع از دین در کسوت متکلمی سنی و مبارزه خصمانه با فلسفه در آن فضای خاص اقتدار خلافت آنقدر پیش رفت که فیلسوفان را کافر دانست، و حکم کافر در جامعه آن زمان را باید در نظر گرفت.

آیا برای غزالی همچون بسیاری از اندیشمندان می‌توان ادوار و دوره‌هایی در نظر گرفت؟
از منظری، شاید بتوان چنین کاری کرد، چنانکه محققان بسیاری درباره متفکران مختلف غربی چنین کرده‌اند، مثلا از هیدگر متقدم و هیدگر متاخر، یا، از ویتگنشتاین اول و دوم سخن گفته‌اند. اما در خصوص غزالی مساله قدری متفاوت است.
او، علی‌الظاهر، در مقطعی از زندگی‌اش، دچار شک عمیق و تحول روحی می‌شود، از اعمال و رفتارهای گذشته دست بر می‌دارد، به سیر و سیاحت در مکان‌های مقدس می‌پردازد و به کارهای زاهدانه و عابدانه روی می‌آورد. در حالی که درباره متفکران مذکور، هیدگر و ویتگنشتاین، می‌توان گفت که تغییر یا به گفته هیدگر «گشت» در نحوه تفکر یا فلسفه شان رخ داده و از تفکر پیشین به تفکر پسین عبور کرده‌اند. غزالی در اوایل کار مستغرق است در امور دنیوی، از جمله تدریس جاه‌طلبانه در نظامیه بغداد، مصاحبت و مجالست با سلطان و خلیفه و وزیر، صدور فتوا علیه مخالفان حکومت، مناظره و مجادله در مجلس خلیفه با مخالفان کلامی و سیاسی او و .... او، در مرحله دوم زندگی دست از همه این‌ها بر می‌دارد، به تامل در خویشتن و تفرج در صنع می‌پردازد و تصوف را بر می‌گزیند و یک صوفی می‌شود.
در حالی که متفکران غربی مذکور نه صوفی می‌شوند و نه به سیر و سیاحت در آفاق می‌پردازند، بلکه از تفکر فلسفی اول‌شان عبور می‌کنند و به تفکر دیگری، به همان اهمیت، روی می‌آورند و نوعی سیر و سلوک جدی و عمیق فکری را تجربه می‌کنند که نزد غزالی دیده نمی‌شود. به نظر نمی‌رسد که تفکر غزالی تغییر یا «گشت» بنیادی پیدا کرده باشد به آن معنا که در نزد هیدگر و ویتگنشتاین یا ارسطو می‌بینیم.

رابطه غزالی با نظام سیاسی و اجتماعی‌ای که در آن زندگی و کار می‌کرد، چگونه بود و تا چه حد می‌توان رد پای تحولات سیاسی و اجتماعی را در آثار او دید؟
غزالی روابط بسیار نزدیکی با حکومت وقت داشته است. او از طریق آشنایی با خواجه نظام‌الملک طوسی و به واسطه او به حکومت وقت نزدیک می‌شود و با استفاده از امکانات حکومت به شهرت و جاه و مقام دست می‌یابد و چنان مشهور می‌شود که جمعیت انبوهی در کلاس‌های درس و سخنرانی‌های او حاضر می‌شوند. او به عنوان حجت‌الاسلام به مرجع تقلید مردم مبدل می‌شود.
غزالی از امکانات حکومت استفاده می‌کند و بر ضد مخالفان حکومت و رد عقاید آنان، علی‌الخصوص اسماعیلیه (باطنیه)، کتاب می‌نویسد، یا، کتاب‌هایی در رد فلسفه و فیلسوفان می‌نویسد، در مناظرات و مجادلات بسیار جدی به نفع حکومت وقت مشارکت می‌کند و از قدرت مسلط دفاع ایدئولوژیک می‌کند.
او در مواضعی از آثارش، از جمله در المنقذ من‌الضلال، به این امر صریحا اذعان کرده که فلان کتاب را به دستور حکومت وقت بر ضد مخالفان حکومت نوشته است؛ بنابراین می‌بینیم که او در مقام حجت موجه اسلام سنی و به عنوان مفتی اعظم کاملا مطیع و تابع حاکمان وقت بوده و به توصیه و دستور آن‌ها عمل می‌کرده است.
پس در تمامی آثاری که او بر ضد اسماعیلیه و فلاسفه نوشته، رد پایی از سیاست زمان را می‌توان دید. به عبارت دیگر، بیشتر آثار او در این باب ایدئولوژیک است نه برخاسته از حس حقیقت‌جویی. در این باره کتاب‌هایی به ویژه توسط مستشرقان نوشته شده است که می‌توان به آن‌ها رجوع کرد.

چه شد که غزالی از درس و مدرسه دست کشید و راه گریز از مدرسه را اختیار کرد؟
ظاهرا قضیه از این قرار است که او تحول روحی پیدا کرده و از اشتغال و استغراق در امور دنیوی از جمله ریاست و مرجعیت دست بر می‌دارد؛ ظاهرا از بسیاری از کار‌ها که صرفا برای شهرت و مقام و برتری طلبی انجام می‌داده است، توبه می‌کند و درس و بحث را کنار می‌گذارد و دیگر با کسی جدل نمی‌کند و به دنبال گوشه‌ای آرام برای تامل می‌گردد.
به گفته حافظ «از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت/ یک چند نیز خدمت معشوق و می‌کنم». غزالی دیگر از مفتی و فقیه و واعظ و مقرب سلطان بودن خسته شده بود و دیگر تحمل وزیر و خلیفه و سلطان و اطاعت از اوامر آن‌ها را نداشت. اما اینکه این تحول درونی تا چه حد واقعا عمیق و صادقانه بوده، از حیث تاریخی معلوم نیست، به خصوص به این سبب که گویا مسائلی مانند ترس از خطر اسماعیلیه و اختلاف حاکمان سلجوقی در این باب، یعنی در کناره‌گیری و عزلت‌گزینی غزالی، بی‌تاثیر نبوده‌اند.
به هر حال، او عمر نسبتا کوتاهی داشته و در سال ٤٥٠ در طابران طوس به دنیا آمد و پس از زندگی کوتاه پر فراز و فرود در ٥٠٥ از دنیا رفته است.

درباره ضربه‌ای که غزالی فلسفه‌دان با آثاری، چون تهافت‌الفلاسفه به پیکر فلسفه اسلامی وارد کرد، بسیار سخن رانده‌اند، تا چه میزان این ادعا‌ها دقیق و درست است و آیا در ابعاد آن اغراق نشده است؟
واقعیت این است که ضربات غزالی بر پیکر نحیف نهال فلسفه در دوره اسلامی واقعا محکم بود. شما آن فضای اقتدار خلافت دینی و خفقان‌ها و اختناق‌های ناشی از آن را در ذهن مجسم کنید.
اگر در آن فضا کسی در مقام فقیه و مفتی علی الاطلاق و مقرب سلطان و حجت‌الاسلام متکی به قدرت وقت حکم به کفر فلسفه بدهد و فیلسوفان را تکفیر کند، معلوم است که پیامدش چه خواهد بود و روشن است که تکلیف هر علاقه‌مند به اندیشیدنِ آزاد و فلسفه‌ورزی در عالم اسلام چه خواهد شد. این جای هیچ گونه شک ندارد.
اما آنچه در اینجا مهم است آن است که پس از غزالی، فلسفه در عالم اسلام، به راهی رفت که گویی همواره غزالی را نصب‌العینش قرار داده است؛ گویی فلسفه راه می‌رود، اما همواره بوی خطر غزالی را می‌شنود و گوشش مدام متوجه علائم و هشدارهای اوست.
بعد از غزالی، فلسفه می‌کوشد در مسیری وارد شود که کمتر با دین تعارض و اختلاف پیدا کند؛ به عبارت دیگر، پس از غزالی، فلسفه هر چه قدر که توانست به دین نزدیک شد. اما اینکه این نزدیکی چقدر خلوص و اصالت فلسفه را از او ستاند و چقدر به خلوص دین یاری رساند و چقدر برای فلسفه فایده داشت و چقدر برای دین، باید بررسی و تحقیق شود.
همین قدر معلوم است که پس از غزالی، فلسفه همواره دست به عصا حرکت کرده است که مبادا در مساله‌ای با دین تعارض پیدا کند؛ به دیگر سخن، پس از او، فیلسوفان با توجه خاص به دین و اعتقادات دینی فلسفه ورزیده‌اند.
آیا می‌توان گفت که بعد از غزالی، فلسفه استقلال و آزادی و خودمختاری‌اش را به گونه‌ای از دست داده و از بنیاد و چارچوب اصلی‌اش خارج شده و به دین و اعتقادات دینی وابسته شده است؟ آیا اندیشیدن با توجه خاص به خط قرمزهای دین را می‌توان فلسفه و تفکر فلسفی خواند؟

امروز با گذر قرن‌ها از روزگار غزالی و تحولات اساسی‌ای که به واسطه تجدد در منظومه فکری ما پدید آمده است، به نظر شما اهمیت بازخوانی او برای ما چیست؟
در این دوره جدید (مدرن)، همه مآثر و ودایع و مواریث تاریخی را باید بازخوانی کرد و درباره‌شان اندیشید. غربی‌ها از قرن نوزدهم سنن و مواریث فرهنگی-تاریخی شرقیان را ماده و ابژه‌ای برای پژوهش‌های خویش قلمداد کرده‌اند.
آنان شرق‌شناسی را وسیله‌ای برای استعمار شرقی‌ها قرار داده‌اند. بازخوانی آثار و منابع و شخصیت‌های فلسفی و علمی و هنری گذشته هم به خودآگاهی ما کمک می‌کند و هم در فهم دنیای جدید و متجدد و نحوه مواجهه با آن به ما یاری می‌رساند.
درست است که هر آنچه در هر جا ظاهر است، صورت غرب است و صورت شرق در حجاب و خفا است، اما بدون آشنایی با گذشته فکری و نظری خویش نمی‌توانیم نحوه مواجهه با غرب و تجدد را درست میزان کنیم. اگرچه سنت فلسفی ما بعد از ملاصدرا زندگی و زایندگی و شکوفندگی خویش را از دست داده است ولی همچنان مساله‌ها و نکته‌های درخوری در آن هست که می‌توان یار باشد نه بار.
غرب همه‌چیز جهان توسعه نیافته را ماده‌ای برای صورت خویش می‌دید و می‌بیند. در این اوضاع و احوال خود شرقی‌ها باید سنت‌های تاریخی خویش را بازخوانند و بازاندیشند. تذکر پیدا کردن به سنت‌های تاریخی و مآثر و ودایع یکی از شرط‌های لازم برای خودآگاهی و فهم غرب و درک تجدد است.
غرب در همه‌جا گسترده است و فلسفه غرب هم فلسفه جهان کنونی است، اما تفکر گذشته جهان توسعه نیافته را هم می‌توان با تذکر و تفکر از نو دید و نکته‌هایش را دریافت و از آن یاری طلبید.
این مطلب را هم در پایان عرض کنم که یکی از متفکرانی که سنت فکری گذشته، اعم از فلسفه و کلام و عرفان و شعر را متذکرانه بازخوانی کرده و از این طریق مواجهه‌اش با غرب را نیز از پشتوانه‌ای قوی برخوردار کرده، احمد فردید است.
ضمنا فردید از چند حیث بسیار شبیه غزالی است: اولا مانند غزالی دانش یکسانی از سنت فلسفه اسلامی و سنت فلسفه غرب دارد، ثانیا مانند غزالی به تفکیک دین از فلسفه قائل است، ثالثا مانند غزالی فلسفه به معنای متافیزیک را کفر و زندقه می‌داند؛ بنابراین می‌توان گفت که غزالی عصر ما احمد فردید است نه عبدالکریم سروش.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید