خاطرات مخفی در کفپوش قصر

خاطرات مخفی در کفپوش قصر

وقتی صاحبان جدید قلعه "پیکومتال" تصمیم به تعمیر پارکت در برخی از اتاق‌های طبقه بالای قصر گرفتند، به کشف قابل‌توجهی دست یافتند. در زیر این چوب‌فرش‌ها پیام‌های بلندی با مداد نوشته‌شده بود. تاریخ پیام‌ها متعلق به ماه‌های مختلف بین سال‌های 1880 و 1881 بود. فردی به نام "جوچیم مارتین" آن‌ها را امضاء کرده بود.

کد خبر : ۵۸۱۳۰
بازدید : ۴۷۳۸

فرادید | خاطرات پنهان یک نجار که آن‌ها را بر کف‌پوش‌های چوبی قصری در رشته‌کوه آلپین در فرانسه حک کرده است، روزنه‌ای نادر به زندگی خصوصی روستاییان در اواخر قرن نوزدهم فراهم کرده است.

خاطرات مخفی در کفپوش قصر

"مارتین جی" 38 ساله، روستای کروت؛ 1880

وقتی صاحبان جدید قلعه "پیکومتال" تصمیم به تعمیر پارکت در برخی از اتاق‌های طبقه بالای قصر گرفتند، به کشف قابل‌توجهی دست یافتند. در زیر این چوب‌فرش‌ها پیام‌های بلندی با مداد نوشته‌شده بود. تاریخ پیام‌ها متعلق به ماه‌های مختلف بین سال‌های 1880 و 1881 بود. فردی به نام "جوچیم مارتین" آن‌ها را امضاء کرده بود. خیلی زود مشخص شد که مارتین نجاری بوده که چوب‌فرش‌ها را برای صاحب قلعه نصب‌کرده است. آنچه او برجای گذاشت نوعی خاطره مخفی بود که می‌خواست تنها بعد از مرگش خوانده شود. در 72 مدخل که برخی طولانی‌تر از بقیه هستند، مارتین در طی کار روزمره آنچه در ذهن داشته را پیاده کرده است. برخی کاملاً واقعی و برخی بیانگر احساسات شخصی‌اش هستند.

خاطرات مخفی در کفپوش قصر

مورخی به نام "ژاک اولیویه بودون" از دانشگاه سوربون می‌گوید: "این‌ها سخنان یک کارگر معمولی هستند، یک مرد از جنس مردم. او مسائلی بسیار شخصی را مطرح می‌کند زیرا می‌داند کسی آن‌ها را نخواهد خواند، مگر در آینده‌ای بسیار دور."

خاطرات مارتین بدون شک بسیار شخصی است و به مسائلی مانند روابط جنسی، جرائم و مذهب و گاهی ترکیب هر سه می‌پردازد. بدین ترتیب چشم‌اندازی فوق‌العاده به ماجراهای یک جامعه روستایی کوچک خارج از دیوارهای قصر ارائه می‌دهد.

تکان‌دهنده‌ترین داستان درباره قتل یک کودک است؛ داستانی که به‌وضوح پس از 12 سال هنوز ذهن مارتین را رها نمی‌کند: "در سال 1868، در نیمه‌های شب از جلوی درب یک اسطبل رد شدم. صدای ناله شنیدم. صدای معشوقه یکی از دوستانم بود که داشت فرزندش را به دنیا می‌آورد."

خاطرات مخفی در کفپوش قصر

مارتین در داستان‌هایش می‌گوید که این زن باگذشت زمان شش فرزند به دنیا آورد که از این میان چهار کودک در همان اسطبل دفن شدند. او تأکید می‌کند که مادرشان در کشتن کودکان نقشی نداشت. بلکه کار دوست قدیمی‌اش "بنجامین" بود. مارتین او را به تلاش برای فریفتن همسرش نیز متهم می‌کند.

"این مجرم سعی دارد ازدواج مرا خراب کند. تنها کافی است یک کلمه بگویم و انگشتم را به سمت اسطبل بگیرم. و بعد همه آن‌ها به زندان می‌افتند. اما این کار را نمی‌کنم. او دوست دوران کودکی‌ام است. و مادرش معشوقه پدرم است."

خاطرات مخفی در کفپوش قصر

"این شاگردِ تروپمن، دومولارد و ویتالیس (سه قاتل معروف آن زمان) بارها سعی کرده ازدواج من را به هم بزند. تنها کافی است یک کلمه بگویم و انگشتم را به سمت اسطبل بگیرم. و بعد همه آن‌ها به زندان می‌افتند. اما این کار را نمی‌کنم. او دوست دوران کودکی‌ام است. و مادرش معشوقه پدرم است."

به گفته بودون که کتابی به نام "کف‌پوش‌های جوچیم" چاپ کرده است، می‌توانیم از وقایع حقیقی روستا و روابطی که در هیچ آرشیو رسمی ثبت‌نشده، مطلع شویم. مارتین از قتل‌های متعدد نوزادان احساس وحشت می‌کند، اما به دلیل روابط صمیمانه میان خانواده او بنجامین (که باهم همسایه هستند) چیزی را فاش نمی‌کند. کشتن نوزادان قطعاً یک جرم جنایی بود، اما شاید به دلیل نبود روش‌های پیشگیری از بارداری، چندان هم غیر رایج نبود. مارتین اشاره می‌کند که در روستایش کشتن کودک تابو بوده است. مردم از آن مطلع بودند، اما کسی حرفی نمی‌زد.

احتمالاً فشار این راز یکی از دلایلی بوده که مارتین را به فکر انجام این کار انداخته است. به نظر می‌رسد دلیل دیگر خشم از کشیش محلی بوده است. جوامع در سال‌های 1880 به‌سرعت تغییر می‌کردند. سومین جمهوری فرانسه در حال شکل‌گیری بود و در سراسر کشور اصلاحاتی در حال اجرا بود قدرت کلیسا را محدود می‌کرد.

به نظر می‌رسد مارتین در ابتدا به دلیل خصومت شخصی با "ابه لاجیر" با این اصلاحات موافق بوده؛ زیرا اعتقاد داشته او هرزه و چشم‌چران است که از اعترافات مردم در راستای سوءاستفاده جنسی از آن‌ها استفاده می‌کند.

جوچیم روی یکی از تخته‌ها نوشته است: "اول خیلی با این قضیه که در مسائل خانوادگی ما دخالت می‌کرد، مشکل داشتم و از خودم می‌پرسیدم چطور یک مرد می‌تواند با یک زن متأهل رابطه داشته باشد (درواقع او از یک اصطلاح عامیانه‌تر استفاده کرده است). در همان تخته کشیش روستا را فاسد می‌خواند که خم می‌شود و دست ‌زنان روستا را می‌بوسد و شوهرش باید ساکت بماند."

به گفته بودون، پرسش درباره زندگی شخصی و روابط جنسی در اعترافات امری غیرمتعارف نبوده است، بنابراین "ابه لاجیر" کار غیرمعمولی انجام نمی‌داده است. در آن زمان کشیش‌های زیادی این سؤالات را مطرح می‌کرد، زیرا بر اساس قوانین دین زوج‌ها باید از اقداماتی که منجر به تولد نوزاد نمی‌شود، خودداری می‌کردند. این نوشته‌ها نشان می‌دهد که فضولی و کاوش کشیش‌ها در امور شخصی روستاییان تا چه حد سبب خشم و نفرت آن‌ها می‌شد و به احساسات ضد کلیسایی دامن می‌زد.

جالب اینجاست که بودون شواهد دیگری برای اثبات تنش‌ها میان کشیش‌ها و مردم روستا کشف کرده است. در سال 1884، درخواستی با امضای مردم روستا به عضو محلی پارلمان فرستاده شد که خواهان برکناری "ابه لاجیر" بود. نامه‌های زیادی برای حمایت از آن در خوست ارسال شد که یکی از آن‌ها توسط جوچیم نوشته‌شده است.

استدلال‌هایی که در این نامه علیه لاجیر عنوان شد در ابتدا حول محور سوءاستفاده او از اعترافات بود. و دوم اینکه او پزشک بسیار نالایقی بوده است... در اینجا متوجه جنبه بسیار جالب دیگری از زندگی روستاییان می‌شویم: به نظر می‌رسد بسیاری از کشیش‌ها در آن زمان "شفادهنده" نیز بودند که خشم پزشکان را دو برابر می‌کردند. اما پزشکان قدرت زیادی نداشتند و همواره کشیش‌ها بودند که بیماران را همراهی می‌کردند.

اما انگار جوچیم و دیگر معترضان با این موضوع مشکلی نداشتند، تنها اعتراض آن‌ها به عملکرد ضعیف لاجیر به‌عنوان یک پزشک بود. یک نکته جذاب دیگر این است که روستاییان خواستار یک کشیش پروتستان بودند، نه کاتولیک؛ بااینکه تعداد پروتستان‌ها در روستا بسیار کم بود (مادر جوچیم یکی از آن‌ها بود).

به گفته بودون این درخواست نشان می‌دهد که تمایز میان فرقه‌های کاتولیک و پروتستان در ذهن مردمِ آن زمان، بسیار کمتر ازآنچه بوده که امروز تصور می‌شود. در شرایط آن دوره روستا، مردم از حضور کشیشی متأهل استقبال می‌کردند.

خاطرات مخفی در کفپوش قصر

"ای انسان زنده، وقتی این را می‌خوانی، من مرده‌ام. در سنین 15 تا 25 سالگی عاقل‌تر از من باش، زیرا من فقط به فکر عشق کردن و عیاشی بودم. کار زیادی نمی‌کردم، اما پول زیادی خرج می‌کردم."

از "جوچیم مارتین" اطلاعات زیادی نداریم؛ جر اینکه در سال 1842 متولد شد و در سال 1897 درگذشت. او در جوانی به‌عنوان نوازنده ویولن در جشن‌های روستا کسب درآمد می‌کرد. چهار فرزند داشت و هیچ تصویری از او وجود ندارد. اما به گفته بودون، او به‌وضوح مردی منحصربه‌فرد و باهوش بوده است.

او در دفترچه خاطرات پنهانش به‌طور مستقیم مخاطب ناشناسش را خطاب قرار می‌دهد: "داستان من کوچک و صادقانه است، زیرا کسی جز تو نوشته‌های مرا نخواهد خواند."

منبع: BBC

ترجمه: وب‌سایت فرادید

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید