ما کمی گرسنه هستیم دوستان!

ما کمی گرسنه هستیم دوستان!

چون دست‌فروشان، کارگران بی‌کار و کارگران بى‌حقوق هنوز نمى‌دانند انسان آمیزه‌اى از اندوه و بازیافتن شادى است، پس مى‌باید در مکاشفه‌اى که پیش‌رو دارند با سکوت و صبورى، امید و آرزو را سرلوحه روزگار خویش قرار دهند تا شادى تحصیل شود.

کد خبر : ۶۶۸۲۵
بازدید : ۸۱۹
ما کمی گرسنه هستیم دوستان! فریدون صدیقى | مردمان اهل کار بی‌شمارند و برخى از آنان در تنگناى گذران زندگى در اعتراض‌هاى واقعى یا مجازى، آنچه در سروده‌هایشان صدرنشین مى‌شود این است؛ ما کمى گرسنه هستیم دوستان!

کارگرى که زندگى را دوست دارد مثل پرنده‌اى است که مى‌خواهد آسمان را در آغوش بگیرد، پس کار مى‌کند یا در تکاپویى بى‌وقفه براى کاریابی است تا جایی که کار تب مى‌کند، اما او همچنان از بی‌کارى عرق مى‌ریزد.

آیا مردمان جامانده در رسیدن به نیازهاى حداقلی‌شان مثل عاشق‌هایی که تن به تشکیل خانواده نمى‌دهند عملى ضداجتماعى مرتکب مى‌شوند که گاه مطالباتشان را آواز می‌کنند و سرودخوانان خیابان‌ها را اندازه مى‌گیرند؟

آیا ما دوستان، ما کارفرمایان و ما مسئولان در رویارویی با این واقعیت همچنان رؤیا مى‌بافیم و، چون رمانتیک‌ها، صاحبان آن مطالبات را احساساتى و هیجان‌زده مى‌نامیم و با نبوغى کلیشه‌اى، اما ماهرانه و البته هنرمندانه ابتدا نصیحتشان مى‌کنیم و اگر کارگر نیفتاد، خیلى نرم شماتت فیزیکى مى‌کنیم تا هرچه سریع‌تر بساطشان را جمع کنند و در صورت، چون وچرا در حین بردن براى مصافحه و مفاهمه کمى بیشتر آنان را شماتت مى‌کنیم؟

هزار سال پیش بابت تقاضایی ناچیز به اندازه نرمه‌بادى که بخواهد صورت شکوفه‌هاى سیب را در آغوش بگیرد با کمربندى سرزنش شدم که یادش هنوز هم یادگار است. پدر در پاسخ به اعتراض معصومانه مادر و گریه تن داغدیده من گفت: اذیت و آزارى در کار نیست؛ تذکرى بود تا بیاموزد که کى، کجا، چگونه و چرا حرف بزند.

حالا سؤال این است که آیا سیر تکاملى واقعیت از سیر تاریخى فهم و درک انسان ساده و آرامى به نام دست‌فروش یا کارگر بی‌حقوق، جداست؟

پاسخ ساده و واقع‌بینانه مى‌گوید: نه، اصلا نه!

اما ما بزرگ‌ترها، ما کارفرمایان و ما مسئولان مى‌گوییم: آرى، آرى!

چرا؟ چون دست‌فروشان، کارگران بی‌کار و کارگران بى‌حقوق هنوز نمى‌دانند انسان آمیزه‌اى از اندوه و بازیافتن شادى است، پس مى‌باید در مکاشفه‌اى که پیش‌رو دارند با سکوت و صبورى، امید و آرزو را سرلوحه روزگار خویش قرار دهند تا شادى تحصیل شود.

نکته؛ واقعیت این است که وابستگان به این مردمان آرام و صبور و آرزومند، یعنى همسران و فرزندان دهان‌باز نمى‌توانند این آموزه‌ها را فراگیرند؛ یعنى گرسنگى را، چون زاینده‌رود، هیرمند و هامون تاب بیاورند، پس دردفریاد مى‌شوند و به همین خاطر گاه اولیاى مستأصل خود و حتی خانواده را همچنان سرزنش فیزیکی مى‌کنند که شب و روز را براى همیشه تنها می‌گذارند.

نتیجه اول؛ آیا این اولیا از کارفرمایان و مسئولان آموخته‌اند که بچه را بنوازند در مدرسه، در خیابان و در خانه تا در گوشه‌اى بتمرگند و خواب‌هاى نازنین ببینند تا هرروز بهانه تازه‌اى نگیرند؛ مثلا خیابان‌نوازى با تار و کمانچه یا در کافه‌ها اداى شاملو، سپانلو، آتشى و فروغ را دربیاورند و شعر سر بکشند یا مثل کارتن‌خواب‌ها سقف را دودآجین بهمن و وینستون کنند.

نتیجه آخر؛ در جامعه‌اى که همه خیالباف باشند، پرنده‌ها آسمان را فراموش مى‌کنند. دست‌فروشان، کارگران بی‌کار، کارگران بى‌حقوق و دیگران دیگر هم در ایستگاه‌ها در انتظار اتوبوس‌هایى خواهند ماند که قرار نیست بیاید.

من بسى و بسیار‌ها امیدوارم ما بزرگ‌تر‌ها و ما مسئولان زحمتکش و عمیقا رمانتیک همین فردا پا به دنیاى واقعیت بگذاریم تا پرنده‌ها پرواز و کارگران کار کنند و حقوق بگیرند تا زندگى با خیال راحت راه برود.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید