«اپاراتچیسم» و خطر ابتذال

فاصله میان کسانی که خاصیت اپاراتچیسم کمتری دارند را کسانی پر می‌کنند که اپاراتچیک‌های کاملی هستند. اپاراتچیسم موریانه‌ای است که با ابتذال همه چیز را از درون می‌پوساند.

کد خبر : ۶۸۴۶۸
بازدید : ۱۲۳۰۱

بعد از انقلاب بلشویکی اکتبر، وقتی شور و هیجان آرمان‌گرایی در مواجهه با سختی سهمگین واقعیات در حال فروریختن بود، پوستین چرمین ۱ کمیسر‌های بلشویک با حفظ ظاهر، آهسته‌آهسته از درون تهی شد. پیکر‌های ورزیده با صورت‌های استخوانی و چهره خشمگین و بی‌رحم این بلشویک‌های معتقد، جای خود را به پیکر‌های فربه و صورت‌های گوشت‌آلود با اندکی آب زیرپوست مدیران و فرماندهانی می‌داد که بعد‌ها نام اپاراتچیک برایشان ماندگار شد.

صحبت‌ها، شعار‌ها و حتی سبیل‌ها همان بود، اما تفاوت میان کمیسر و اپاراتچیک مثل تفاوت «راسکولنیکف» ۲ بود با «آکاکی آکاکیویچ».۳ اپاراتچیک کارمندی بود که به هر حال، امروز را به فردا می‌رساند، سازمان تحت مدیریتش قطعا تعطیل نمی‌شد -حداقل در دوران مدیریت او این اتفاق نمی‌افتاد-، اما در این دوران هیچ تصمیم جدی‌ای، تصمیمی که ممکن است آینده سیستم را تضمین کند، اما خطراتی هم داشته باشد، گرفته نمی‌شود. تصمیماتی که ممکن است در صورت شکست عوارضی به‌بار بیاورند اتخاذ نمی‌شوند. اپاراتچیک معمولا فاسد هم نیست، کار بزرگی که بتوان اختلاس کرد، انجام نمی‌دهد.

فاسد هم باشد ابتذال او مخرب‌تر از فساد اوست. جراحی است که یک جراحی خطیر را به لطایف‌الحیل انجام نمی‌دهد تا مبادا به دلیل عوارض احتمالی مورد مؤاخذه قرار بگیرد. اپاراتچیک را می‌شد در مؤسسات مختلف به کار گماشت؛ امروز اداره کار، فردا اداره پست و بعد هم شاید مؤسسه دیگری. او از این نظر شبیه کمیسرهاست با این تفاوت که کمیسر فدای آرمان است، اما اپاراتچیک فدای هیچ چیز نیست {او عین روزمرگی است}. کمیسر‌ها همه چیز حتی خود را فدای آرمان حزب می‌کردند و در واقع هم در عمل اکثریت آن‌ها سال‌ها بعد به درخواست «حالا حزب به اعتراف تو به جاسوسی نیاز دارد» پاسخ مثبت دادند و اعدام شدند.

اما با اپاراتچیک مدیران بالادستی نفس راحتی می‌کشیدند؛ او «هیچ» چیز نخواهد خواست، با «هیچ» هم کنار می‌آید، با «هیچ» هم صدایی از هیچ کجا بلند نمی‌شود. اپاراتچیک سرچشمه‌های قدرت را خوب می‌شناسد؛ چه در بالا و چه حتی در پایین دست و در گوش‌سپردن به خواسته‌های ایشان تردید نمی‌کند. وقتی که تضاد‌های نهادین شعار‌ها و ایدئولوژی‌ها به بار نشست و همه چیز در سیکل معیوبی از بحران‌ها فرو رفت، اگرچه مدیرانی توانمند با قدرت خطرپذیری بالا برای بهبود سیستم مورد نیاز هستند. اما تجربه نشان داده که درست در همین زمان است که اپاراتچیک‌ها روی کار می‌آیند و جامعه در آرامشی ظاهری که در واقع هیچ نیست جز به تعویق‌انداختن و تعمیق بحران‌ها فرو‌می‌رود.

بحران‌ها و اختلاف‌ها، استیضاح و مچ‌گیری، جامعه را به سوی اپاراتچیک سوق می‌دهد و اپاراتچیک بحران را عمیق‌تر، اما نامحسوس‌تر می‌کند. اپاراتچیک دشمن ندارد، در هیچ موردی پافشاری نمی‌کند، استعفا نمی‌دهد، استیضاح نمی‌شود، همواره به‌دنبال کسانی که استعفا می‌دهند پدیدار می‌شود؛ همان زمانی که کمتر کسی مسئولیت می‌پذیرد.

فاصله میان کسانی که خاصیت اپاراتچیسم کمتری دارند را کسانی پر می‌کنند که اپاراتچیک‌های کاملی هستند. اپاراتچیسم موریانه‌ای است که با ابتذال همه چیز را از درون می‌پوساند؛ همان موریانه‌ای که عصای سلیمان را پوساند، تا آن حد که تا روز آخر و سقوط تن بی‌جانِ سلیمان از روی تخت، هیچ کس نفهمید. اپاراتچیسم پدیده‌ای است زاییده بحران، به‌ویژه آنگاه که مدیرانی فرادست، درگیر در پروژه‌هایی بزرگ، موفق یا ناکام با پافشاری بر اصول (به زعم خود) استعفا می‌دهند. مقابله با این پدیده بخشی از مسئولیت‌های خود این مدیران هم هست.

پی‌نوشت‌ها:
۱- کمیسر‌های بلشویک همواره کت‌های بلند چرمی می‌پوشیدند.
۲- قهرمان جنایت و مکافات اثر داستایوفسکی، دانشجوی حقوق که آرمان عدالت‌خواهی خود را با قتل پیرزنی رباخوار شروع می‌کند.
۳- قهرمان نمایش‌نامه شنل اثر گوگول، کارمند ساده‌ای که سال‌ها در یک اتاق کار کرده و بزرگ‌ترین آرمانش یک ردای بسیار فاخر است.

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید