دو ملاقات تراژیک!
«ملاقات بانوی سالخورده» اثری است تراژیکمیک به سبک و سیاق گروتسک که در اجرای شتابزدهای که شما به صحنه بردهاید جز در دیالوگها نشانی از آن نمیبینیم.
کد خبر :
۶۹۳۳۹
بازدید :
۲۱۹۶
منصور خلج | نمیخواستم اینگونه قلم بزنم. اما به خود حق میدهم که وقتی با نارواییهایی آزاردهنده مواجه شوم، هشداری بدهم. بهقول دوستی این حرفه ما (تئاتر) مثل پیانو است، گربه هم برود روی آن صدایش درمیآید. این صدا بهخصوص در شرایطی که هنر با کاسبکاری عجین میشود، پرهیاهو و جنجالبرانگیز هم خواهد شد.
در این حرفه میشود دیر آمد و زود رسید، میشود با کمی زیرکی و بندوبست یکشبه ره صدساله رفت، بدون تلاش خود را جا کنی و طلبکار هم باشی. کی به کیه، میشود هم نویسنده باشی، هم کارگردان، هم مترجم، هم بازیگر سریال و خلاصه «همهفن حریف». البته هستند هنرمندانی که با عشق و پشتکار هرازگاهی اجرایی ستودنی را علیرغم مشکلات بر صحنه میبرند که قدرشان محفوظ است و بر رواق منظر چشمِ اهل هنر جای دارند.
در آذرماه ۱۳۵۳ نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» اثر فردریک دورنماتِ سوئیسی با ترجمه و کارگردانی زندهیاد استاد حمید سمندریان در تالار مولوی به صحنه رفت. مرحوم جمیله شیخی نقش «کلر زاخانسیان» را ایفا میکرد و استاد اکبر زنجانپور «آلفرد ایل» را، هنرمندان دیگری همچون هادی مرزبان، غلامحسین لطفی، علی رامز، محمود هاشمی، ژیلا سهرابی، فریده صابری، سوسن فرخنیا، مصطفی طاری، غلامرضا طباطبایی، رضا فیض نوروزی و منصور خلج بههمراه تنی چند از هنرمندانی که اکنون نامشان در خاطرم نیست، در این کار حضور داشتند. طراحی صحنه را هم استاد خورشیدی خلاقانه عهدهدار بودند.
ترجمه درخشان حمید سمندریان را اشعار زندهیاد فروغ فرخزاد، که پیش از آن در نمایش «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» اثر لوئیجی پیرآندللو به کارگردانی سرکار خانم پری صابری حضور داشت (نمایشنامهای که کمی پیش از آن در تالار مولوی به صحنه رفته بود و استاد سمندریان هم در کنار کار بود)، دوچندان دلنشین کرده بود: «هیولاهای موحش بیشمارند/ زلزلههای سهمگین/ آتشفشانها/ و قارچ خیرهکننده بمب اتم/، اما هیچکدام موحشتر از فقر نیست/ چراکه فقر خراب میکند روزهای خراب را/ از پس روزهای خراب».۱
نمایش پس از مدتها انتظار و قریب شش ماه تمرین با موفقیت در تالار مولوی به صحنه رفت و مورد استقبال چشمگیر تماشاگران واقع شد، اما بعد از دوازده شب اجرای موفق خانم جمیله شیخی بهناگهان سر اجرا حاضر نشد، آن شب که پنجشنبه پرمخاطبی هم بود گروه با گریم لباس آماده اجرا بودند و بلیطها هم فروخته شده بود. تا آن لحظه هیچکس بهدرستی نمیدانست دلیل نیامدن ایفاگر نقش کلر زاخانسیان چه بود.
لحظاتی پرالتهاب که همه گروه در تالار در سکوت شاهد قدمزدن و سردرگریبانی استاد بودیم، بالاخره استاد سمندریان خطاب به گروه اعلام کردند که اجرا تا اطلاع ثانوی تعطیل است، تا جایگزینی برای نقش کلر پیدا کنند که بهنوعی نقش محوری اثر بود و خانم شیخی هم با صلابتِ بازیگری و تونالیته صدای خاصشان بهخوبی از پس ایفای نقش برآمده بودند. بعداً متوجه شدیم دلیل نیامدن خانم شیخی، کوتاهکردن صحنهای بود که استاد سمندریان تشخیص داده بودند حذف آن لطمهای به کار نمیزند. در شبهایی که تهران بهشدت سرد و یخبندان بود با بودن آن صحنه زمان نمایش بالغ بر سه ساعت میشد و اجرای نمایش تا یازده شب طول میکشید و این دلیل حذف آن صحنه بود.
از فردایش با دعوت استاد سمندریان از خانم آذر فخر و تمرین شبانهروزی پس از ده شب تعطیلی، اجرای نمایش از سر گرفته شد و خانم آذر فخر توانا و مقتدر بر صحنه ظاهر شدند و نمایش ادامه یافت. چند شب نگذشته بود که خانم جمیله شیخی با هماهنگی قبلی به تالار آمدند تا مسئلهای را با گروه در میان بگذارند. آقای آتیلا پسیانی که فکر میکنم حدوداً پانزده سال داشتند هم همراه مادرشان بودند. خانم شیخی در حضور گروه اظهار پشیمانی کردند و درحالیکه بغض کرده بودند اظهار داشتند که نقششان را دوست دارند و آمدهاند که ایفای نقش کنند.
استاد سمندریان با بزرگمنشی اعلام کردند که در شرایط سختی که اجرایی پر پرسوناژ زمین مانده بود، ایشان دست یاری بهسوی خانم آذر فخر دراز کرده و ایشان هم مسئولانه پذیرفتند و حالا تصمیم را به عهده گروه میگذارند. گروه بازیگران که عمدتاً دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا و دراماتیک بودند متحداً ادامه کار با خانم آذر فخر را تأیید نمودند و نمایش به اجرایش ادامه داد. در حالیکه ما درس بزرگی هم آموخته بودیم.
نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» اثریست تفکربرانگیز و هوشمندانه. با سبک و سیاقی خاص. در این اثر جهانبینی دورنمات را به سطح بدبینی تمسخرآمیزی نسبت به انسان معاصر شاهدیم. اینکه چگونه اقتصاد تعیینکننده اصول اخلاقی انسانهاست و فقر استحضار فضیلت است. شخصیت عمده نمایشنامه سوای کلر زاخانسیان و آلفرد ایل، درواقع مردم شهرند، مردمی وانهاده و فقیر و فراموششده.
دورنمات تصویری دردناک و مضحک از انحطاط اخلاقی و تدریجی این مردمِ تحتتأثیر فشار اقتصادی، که خانم میلیاردر یا همان کلارا وی شِل سابق بهخاطر بیعدالتی که در حقش روا داشتهاند، به آنها تحمیل کرده ارائه داده است؛ و همچنین تصویری از توجیهاتی که مردم شهر که حالا همه کفشهای زرد نو به پا دارند و سیگارهای گرانقیمت میکشند به دست داده است.
از پلیس و کشیش و شهردار گرفته تا «ماتلیده بروم هارت» (همسر آلفرد ایل) که او هم پالتوی پوستی گرانقیمتِ نسیه خریداری کرده هرکدام در توجیه اعمالشان بهنوعی سفسطه میکنند. بهواقع دورنمات وصفی تلخ و تمسخرآمیز از فطرت انسانی را برملا میسازد که بینظیر است و تاریخ نشان داده که حق با دورنمات است.
پیش از آن برتولت برشت در نمایشنامه «آدم آدم است» (۱۹۲۴) بهگونهای دیگر نشان داده بود که نظامیگری (میلیتاریسم) چگونه از «کالیگی» باربر سادهدل با وسوسه پول یک نظامی سنگدل میسازد که حتی زنش هم دیگر او را نمیشناسد.
«به گفته برتولت برشت آدم آدم است و این چیزی است که هرکس میتواند ادعا کند. ولی آقای برشت ثابت هم میکند که با انسان به دلخواه، خیلی کارها میتوان کرد. امشب اینجا انسانی مانند اتومبیلی اوراق خواهد شد. بیآنکه در این میان چیزی از کف بدهد. از او با پافشاری، بی هیچ ناراحتی خواهند خواست که خود را با گذران دنیا هماهنگ سازد و به نواله
خود برسد».۲
خود برسد».۲
و بعد اوژن یونسکوی رومانیاییالاصل در نمایشنامه «کرگدن» هنرمندانه از رنگپذیری آدمها پرده برمیدارد که چگونه این آدمهای متمدن بهمرور هرکدام تبدیل به کرگدنهای ویرانگری میشوند که هیچچیز جلودارشان نیست.
بازگردم به اصل مطلب: حالا پس از گذشت چهلوپنج سال در سالن اصلی تئاترشهر شاهد اجرائی از همان اثر دورنمات هستیم با نام «ملاقات». (فیلمی هم با همین نام visit یا دیدار با بازی اینگرید برگمان و آنتونی کوئین و کارگردانی برنهارت ویکی در سال ۱۹۶۴ ساخته شده است.)
به نقل از بروشور نمایشنامه مترجم، طراح، کارگردان و بازیگر پارسا پیروزفر است. همینجا بگویم که در این مختصر بههیچوجه قصدم نقد یا تأویل اثر نیست بلکه بنا به گفته زندهیاد اکبر رادی «جستوجوی دمل چرکینی است» که به پیکر تئاتر ما افتاده و میبایستی جایی سرباز کند؛ چراکه در این سالها شاهد بودهایم که فیالمثل نمایشنامههایی، چون «یغمای باشکوه خورشید» اثر پیتر شفر بهراحتی نام عوض میکند و تحت عنوان «عرق خورشید، اشک ماه» و «وضعیت صفر» به کارگردانی آتیلا پسیانی در تئاترشهر به صحنه میرود بیآنکه نامی از نویسنده اثر و مترجم آن برده شود. یا نمایشنامه «شاپرکخانم» بیژن مفید با نام «آنسوی آینه»، به کارگردانی خانم آزیتا حاجیان ایضا در سالن اصلی تئاترشهر اجرا میشود بیآنکه نام پدیدآورنده اثر آورده شود و باز نمایشنامه «گفتگوی فراریان» اثر برتولت برشت اجرا میشود و کارگردان در بروشور خود را نویسنده اثر نیز قید میکند.
همینطور اجراهایی از «هنر» یاسمینا رضا و «خدای کشتار» از همین نویسنده. از این نمونهها فراوان است که در جایی دیگر به تفصیل به آنها خواهم پرداخت. اما آقایان و خانمها نسل ما هنوز منقرض نشده و حافظهمان هنوز دستخوش آلزایمر نشده است.
آقای پیروزفر شما بازیگری هستید که حرمتتان بهجا، اما ترجمه اثری آلمانی یا نوشتهای از مروژک را چگونه توجیه کنیم. شمایی که بیشتر وقتتان صرف حضور در اثری، چون «بینوایان» میشود با دستمزدی آنچنانی، یا بازی و کارگردانی نمایشنامه «یک روز تابستانی» اثر اسلاومیر مروژک آن هم در مقام مترجم، کارگردان و بازیگر در تماشاخانه ایرانشهر؛ آیا بهتر نبود درحالیکه ترجمه شیوای استاد سمندریان را ما سطربهسطر حفظیم، هَمِ خود را مصروف کارگردانی اثر قابل تعمق دورنمات میکردید و یا به ایفای نقش معلم بشردوست نمایشنامه میپرداختید که هاشمی در اجرای سمندریان چه خوب از پس ایفای آن برآمده بود.
«ملاقات بانوی سالخورده» اثری است تراژیکمیک به سبک و سیاق گروتسک که در اجرای شتابزدهای که شما به صحنه بردهاید جز در دیالوگها نشانی از آن نمیبینیم.
تمام اعضا و جوارح خانم زاخانسیان مصنوعی است، شوهر عوض کردنهایش بهگونهای مضحک و اعجابانگیز است. آن تابوت و آن گلهایی که از جایجای اروپا برای تزئین تابوت میآورد، در اجرای شما غایب است و آن پلنگ و قفس آهو که از ابتدا همراه خانم زاخانسیان به گولن آورده میشود و هر دم بر خوف و وحشت فضای نمایش میافزاید و آن دوخواجه با هیئت فانتزیشان، تخت روانی که خانم زاخانسیان را همچون کاریکاتور کلئوپاترا، اینور و آنور میبرد همه، چون کاریکاتورهای اردشیر محصص رعبآور و هراسانگیز است.
آیا اگر استاد سمندریان زنده بود با دیدن اجرای شما و پای متنی که شما مدعی ترجمه آن هستید چه یادداشتی میگذاشت؛ و حالا تکلیف ما در این میانه چیست؟ برایتان کف بزنیم.
شمایان با گذاشن القابی، چون مترجم، طراح، کارگردان و بازیگر احساس اعتماد و امنیت روانی بیشتر میکنید تا امثال بنده را که کم هم نیستند با افاضات تحقیر کنید. آیا میتوان پرسید بنا به گفته داستایفسکی وقتی در غیاب خدا هیچچیز ممنوع نیست پس همهچیز مجاز است؟ مجاز است که آثار درامنویسان جهان را مثل دانه تسبیح با نام و ترجمه و آداپتاسیون به نام خود مصادره کنیم؟
که این حالا دیگر به یک جریان در تئاتر امروزمان تبدیل شده است. خب این توصیف ناخوشایند، مختصری بود از آنچه در آن غوطهوریم، مثل هوای آلودهای که هر روز تنفس میکنیم و برایمان عادی شده است.
اما میماند این پرسش که در این میان تئاترشهر، این قلب تپنده تئاتر کشور با آن دستگاه عریض و طویل اداری و شورای سیاستگذاری هنری آن، غیر از اینکه امثال بنده را ده سال از داشتن سالن محروم میدارند در این میان چه وظیفهای را عهده دارند؛ و ایضا خانه تئاتر با آن همه انجمن و هیئتمدیره، به برگزاری تشییع پیکر هنرمندانِ درگذشته و یا برگزاری شادپیماییهای چشمنواز در روزهای مبادای اردیبهشت تئاتر بسنده میکند.
مگر تئاتر ما در سطوح متنوع کم متولی دارد، شورای نظارت و بازبینیهای در خفا و آشکار؛ و باز ایضا منتقدانی که یا عضو انجمن منتقدان خانه تئاترند و یا داعیه «مستقل»بودن دارند و هریک جایی و تریبونی را صاحباند و قطعا حرفی هم برای گفتن در چنته دارند؟ چرا سکوت اختیار کردهاند؟ و چگونه چنین رویدادهایی از چشمان «تیزبینشان» پوشیده میماند.
در نمایشنامه «ادیپ شهریار»، هنگامی که حقایق موحش بر ادیپ آشکار میشود با سنجاقهای سر همسرش چشمان خود را کور میکند. همسرایان از او میپرسندای کاش خودت را میکشتی، چرا دیدگانت را کور کردی؟ و ادیپ در پاسخ میگوید دیدگان را چه شود، آن زمان که بینا بودند ندیدند. حالا دیگر به چه کار میآیند، پس همان به که در تاریکی فروروند.
پینوشتها:
۱. نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده»، فردریش دورنمات، ترجمه حمید سمندریان
۲. «آدم آدم است»، برتولت برشت، ترجمه شریف لنکرانی، انتشارات خوارزمی
۰