هوشنگ مرادی کرمانی؛ خاطرهساز اعظم
هوشنگ مرادی کرمانی اعلام کرد که نویسنده گی را کنار گذاشته و اعلام بازنشسته گی کرد. آخرین کتابِ او با نامِ «قاشقِ چایخوری» در روزهای نمایش گاه کتاب به بازار آمد. وقتی به او تلفن کردم تا دلیل را بدانم گفت: دوست ندارم مانند برخی هم نسلان ام کارهای ضعیف منتشر کنم و من ناگهان تبدیل شوم به نویسندهای با آثار بد که خاطرات کتابهای خوب ام را هم نابود میکند
کد خبر :
۷۰۰۲۳
بازدید :
۱۰۱۶۳
مهدی یزدانیخُرّم | هوشنگ مرادیکرمانی اعلام کرد که نویسندهگی را کنار گذاشته و اعلام بازنشستهگی کرد. در گفتگو با خبرگزاری مهر و چند سایتِ خبری دیگر و این اتفاق مهمیست.
آخرین کتابِ او با نامِ «قاشقِ چایخوری» در روزهای نمایشگاه کتاب به بازار آمد و بعدش این خبر. وقتی به او تلفن کردم تا دلیل را بدانم گفت: دوست ندارم مانند برخی همنسلانِ ادبی و سینماییام کارهای ضعیف منتشر کنم و منتقدان هم به احترام گذشته دم برنیاورند و من ناگهان تبدیل شوم به نویسندهای با آثار بد که خاطرات کتابهای خوبام را هم نابود میکنم (نقل بهمضمون). حال این نظرِ شخصی و نگاهِ او به وضعیتِ خودش در سنِ هفتاد و پنج سالهگیست که باعث شده اعلام کند دیگر قصدِ نوشتن ندارد...
مردی که به شکلی جدی خودش بود
هوشنگ مرادیکرمانی از اواخرِ دههی چهل نوشتن را شروع کرد و از جمله نویسندهگانی بود که پلههای ترقی را بهتدریج پیمود. آن هم در حوزهای که مدعیان فراوان داشت؛ ادبیاتِ نوجوان. جریانی که هم انواعِ چپگرایان، خواهان و خواستارِ آن بودند و درش مشغولِ نوشتن و تولید و هم در سالهای منجر به انقلاب و بعدِ آن نویسندهگان مسلمان با تمامِ قدرت خواستند در این حوزه آثارِ تربیتی و پرفروش خلق کنند.
مردی که به شکلی جدی خودش بود
هوشنگ مرادیکرمانی از اواخرِ دههی چهل نوشتن را شروع کرد و از جمله نویسندهگانی بود که پلههای ترقی را بهتدریج پیمود. آن هم در حوزهای که مدعیان فراوان داشت؛ ادبیاتِ نوجوان. جریانی که هم انواعِ چپگرایان، خواهان و خواستارِ آن بودند و درش مشغولِ نوشتن و تولید و هم در سالهای منجر به انقلاب و بعدِ آن نویسندهگان مسلمان با تمامِ قدرت خواستند در این حوزه آثارِ تربیتی و پرفروش خلق کنند.
مرادیکرمانی میانِ این دو جریان ایستادهبود. در حوزهی ادبیاتِ کودک چپ اسطورهای، چون صمدِ بهرنگی از یکسو و آموزهها و مدلهای ادبی نوجوانِ شوروی از سوی دیگرِ مدل اصلی نویسندهگانِ دههی پنجاه بودند. نویسندهگانی مانندِ علیاشرف درویشیان، فریدونِ تنکابنی یا منصور یاقوتی و... مشغولِ تولیداتِ ادبی در این حوزه هم بودند.
حتا آثارِ موزونی که احمد شاملو نوشته بود برای کودکان هم از اهمیت خاصی برخوردار بود و جالبتر اینکه بعدِ تاسیسِ کانون پرورشِ فکری و هنری کودکان و نوجوانان نیز عمدهی آثارِ تولیدی این مجموعه (که الحق جریانی درخشان بود) به دستِ نویسندهگانِ عمدتن چپگرا بود؛ و مرادیکرمانی نیز از فضاهایی مینوشت که مملو از فقر و محرومیت بود. قهرمانِ اصلی و مشهورِ او؛ «مجید» در همین فضا زاییده شد. پسرکی فقیر که والداناش را از دست داده و با مادربزرگاش در کرمان زندهگی میکند و رویاهایی در سر دارد که از قضا هیچکدام به آرمانهایی از جنسِ ادبیاتِ بهرنگی ذرهای هم نزدیک نمیشوند. با شروع دورهی انقلاب، کارگزارانِ فرهنگیِ تازه در همان بدو به ادبیاتِ نوجوان توجهِ ویژهای کردند. انواعِ نشریاتی که در فاصلهی کمی بعدِ انقلاب برای نوجوانان منتشر شد در تیراژهای وسیع، شاهدیست بر این مدعا.
«سوره، بچههای مسجد»، «کیهان بچهها» (با نگاه و سمتوسوی جدید)، «سروشِ نوجوان» و... تنها نمونههایی از این نشریات بودند و در عینحال آثار تربیتیِ روایی فراوانی هم عملن یکشبه در دو حوزهی شعر و داستان خلق شد. طوریکه میتوان دههی شصت را دههی ادبیاتِ نوجوانِ انقلابی هم دانست. در تمامِ مدارس مجلات مذکور پخش میشدند و انواعِ آثارِ تبلیغاتی ادبی نیز کنارشان چاپ. آثار نویسندهگانی، چون رضا رهگذر و ناصرِ ایرانی که از مشهورترین نمونههای این نوعِ ادبیاتِ نوجوان بودند؛ و مرادیکرمانی نیز مجید را در سالِ ۱۳۵۸ به بازار فرستاد. هرچند قبلتر چند قصهی آن در سالِ ۱۳۵۳ در رادیو و به شکلِ نمایشنامهی رادیویی اجرا شده بود. مجید سوژهای بود بسیار بابِ طبعِ این جریانِ نوپای اسلامی. اما مرادیکرمانی در محاصرهی هر دو نگاه کاری کرد که کمتر نویسندهی ایرانی به آن توفیق یافته است.
او از فقر نوشت؛ هم در داستانهای مجید، هم در خُمره، بچههای قالیبافخانه، چکمه، نخل و... فقری که تا بنِ استخوان نفوذ کرد، اما در هیچکدامِ این آثار و کتابهای بعدیاش خبری از روایتِ یک ایدهئولوژی و حمله به اغنیاء یا شهرنشینی و... نبود و همین باعث شد که مرادیکرمانی عملن از سوی بزرگانِ هر دو طیف نادیده گرفته شود.
رستگاری در روایت و چند چیز دیگر
آثار هوشنگِ مرادیکرمانی در سالهای دههی شصت با اقبالِ طبقهی متوسطی روبهرو شد که میخواستند فرزندانشان «ادبیات» بخوانند؛ و همین نکتهای بود که باعثِ راهیافتنِ کتابهای او شد به خانهها. این «طبقهی متوسط» که اشباع شده بود از قهرمانهای سرخ و مسلمان و اخلاقگرایی، ناگهان طنز و روایتِ مرادیکرمانی را کشف کرد.
رستگاری در روایت و چند چیز دیگر
آثار هوشنگِ مرادیکرمانی در سالهای دههی شصت با اقبالِ طبقهی متوسطی روبهرو شد که میخواستند فرزندانشان «ادبیات» بخوانند؛ و همین نکتهای بود که باعثِ راهیافتنِ کتابهای او شد به خانهها. این «طبقهی متوسط» که اشباع شده بود از قهرمانهای سرخ و مسلمان و اخلاقگرایی، ناگهان طنز و روایتِ مرادیکرمانی را کشف کرد.
بهخصوص در مجموعهداستانهای مجید. مجید بود که مرادیکرمانی را به قلهای در ادبیاتِ ایران و البته جهان رساند که هنوز بر آن قرار دارد. قصهی زندهگیِ شیطنتباری که از سویی سایهی تام سایرِ مارک تواین را به یادمان میآورد و از سویی دیگر ریشه در یک شکل کودکی مشترک چند نسلِ خانوادههای ایرانی دارد.
درواقع «مجید» جوری طراحی میشود که بتواند در وضعیتهای مختلف روایتهای غیرقابلِ پیشبینی بسازد. در دههی پنجاه مهشید امیرشاهی مجموعهداستانهایی نوشت با شخصیت یک دختر نوجوان به نامِ «سوری» که در خانوادهای نسبتن مرفهی زندهگی میکرد و شاهد خرافات، تنشها و رابطههای پرفرازونشیب بود. اما امیرشاهی آن شخصیت را میانِ ادبیاتِ نوجوان و بزرگسال معلق نگه داشت و بعد از آن گذشت و در یکی از داستانها او را به بلوغِ زنانه رساند. اما تام سایر مرادیکرمانی مانندِ مارک تواین همیشه مجید را در نوجوانی نگه میدارد تا بودنِ او در این وضعیت مداوم باشد.
مثلن در سریال و فیلمهای موفقِ سینماییای که کیومرث پوراحمد بر اساسِ این داستانها ساخت، ضعیفترینشان «نان و شعر» بود که درش بازیگرِ نقشِ مجید از نوجوانی درآمده بود و واردِ مرحلهی بلوغ مردانه شده بود و این اقتباس موفقیتِ آثار قبل را بههیچوجه نداشت.
نکتهی مهم دیگری که مرادیکرمانی با هوشمندی به آن واقف شد این بود که «نباید» برای مجید ادامه بنویسد. او هیچگاه به داستانهای پنججلدی مجید داستانِ جدیدی اضافه نکرد و اجازه نداد او «بزرگ» شود. آن هم در شرایطی که این کتاب در سالهای دههی شصت فرای دو نوعِ ادبیات نوجوانِ چپ و مسلمان در حالِ فروش و درخشیدن بود و اگر او میخواست چند داستانِ دیگر هم بنویسد قطعن توفیقِ فروش داشت. یا حتا در دهههای بعدترش دوباره چند داستان نو از این فضا مینوشت قطعن بازخوردِ بازارِ نشر بسیار مثبت بود.
اما مرادیکرمانی به زمانهاش پیش رفت حتا در داستانهایی که از نظرِ زمانی عقبتر بودند. کافیست «تنور»، «مربای شیرین» یا «مهمان مامان» را مقایسه کنید با آثارِ دههی شصت. از منظرِ دیدگاه تفاوتی بهوجود نیامده، از جنسِ روایت و آدمها و نوعِ فقر یا رنجهایشان تغییر کرده است.
مرادیکرمانی بعدِ موفقیت شگفتانگیزِ مجید که با ساختهشدنِ مجموعهی تلویزیونیاش چند برابر هم شد میتوانست دچار معضلی جدی شود و آن مقایسهی کارهایِ بعدیاش بود با آن داستانها، اما او توانست داستانهایی بنویسد که کاملن قدرت روایی او را به رخ کشیده و نشاندهندهی شناختِ عمیقاش از جهانی بودند که او روایتاش میکرد.
کافیست داستانِ درخشانی، چون «خمره» را مقایسه کنیم با اثری مانندِ «شما که غریبه نیستید». فاصلهی روایی در عینِ دوربودن و استقلال پیوندهای جدی دارد؛ بنابراین نوشتههای مرادیکرمانی یک کلیتِ وسیع ساختند که درشان هم نوجوانی، چون مجید در حالِ روایت بود، هم بچههای روستایی که منتظرِ رسیدنِ یک خمرهی آب به مدرسهشان بودند، هم زنی که نمیداند چگونه جلوی مهماناناش آبروداری کند.
برخی او را متهم به سادهنویسی کردند و اینکه این ادبیات تاریخِ مصرف دارد، چون پیامِ روشنی صادر نمیکند و محافظهکارانه است! و این امر دقیقن بیانگر قدرت و آیندهنگری نویسندهاش بود که توانست خود و آدمهایاش را در عینِ زیستن در فضای سیاسی، فقر و مواجهه با سختترین معضلاتِ زندهگی از غلتیدن در باورهای اینچنینی حفظ کند.
نکتهی مهم دیگر که به داستانهای او وجهی عمومی داد گریزش بود از نوستالژیهای منطقهای. بسیاری از مشهورترین داستانهای او در کرمان یا روستاهای دورافتادهی کویری میگذرند که درصد بسیار محدودی از جامعهی ایران با آن آشنا هستند. اما مرادیکرمانی توانست به تشخصبخشیدن به این مکانها و تعمیم دادنِ دغدغدههای رواییاش بر بکشدِشان و تبدیلشان کند به یک خاطرهی جمعی. طوریکه وقتی در اقتباسِ پوراحمد قصه به سالهایی جلوتر و مکان به اصفهان منتقل شد عملن ضربهای به اثر وارد نیامد، چون بیش از مکانها رفتارهای برآمدهی قهرمانهای او مهم بودند در مواجهه با زندهگی.
خطرِ بومیشدنِ داستانهای مرادیکرمانی بسیار جدی بود، ولی جالب اینکه مخاطبانِ عمدهی او شهرنشینانی بودند که اکثرشان تجربهای از مکانهای او نداشتند؛ و در ضمن نویسنده هم دربارهشان زنجموره و تظلمخواهی با اغراقی انجام نمیداد؛ و به همین دلیل است که داستانهای او در عرصهی جهانی نیز اقبالِ شگفتی پیدا میکند و به انواع زبانها ترجمه میشود. چند اقتباسِ سینمایی موفق نیز صورت میگیرد که جوایز داخلی و خارجی بهدست آورده و عملن مرادیکرمانی را به یکی از جهانیترین چهرههای ادبیات ایران در سی سالِ گذشته تبدیل میکند و نادیدهگرفتن این همه تاثیرگذاری و زنده بودن بهصرفِ تفاوت در دغدغههای سیاسی برآمده از بلاهت است.
حالا او با این تجربهی شگفت خود را بازنشسته کرده. کاری که بسیاری نویسندهگان بزرگ نیز انجام دادهاند؛ و این باز هم نشانِ درکِ بالایاش از وضعیت است. او نمیخواهد خاطرهی سه نسل را مخدوش کند و برای همین معتقد است الان موقع کنار رفتن و مشغولشدن است به کارهایی دیگر. این گزافه نیست اگر بگویم که مرادیکرمانی و آثارش بهتنهایی پادزهری بودند مقابلِ آن حجم ادبیات تبلیغاتی و ایدهئولوژیکِ دهه شصت و حتا هفتاد.
فضایی که مخاطبان را مجبور به خواندن این آثار میکرد و نویسندهگانی، چون او بودند که با رندی و میانهروی توانستند بسیاری ذهنهای جوان و خام را از سمِ شعار و تبلیغ نجات دهند و اگر او و آثارش فقط همین تاثیر را هم گذاشته باشند رستگارند...
منبع: سازندگی
۰