ازدواج از سر فقر ممنوع
بیشک کودک همسری بردهداری جنسی و از مصادیق نقض حقوق بشر است. برای مقابله با این پدیده، نیازی به آمار نیست، کافی است تنها یک کودک قربانی شود یا اینکه تنها یک کودک به عقد مردی ۵۰ ساله در بیاید.
کد خبر :
۷۳۸۶۱
بازدید :
۱۰۱۳۴
سام بوربور | کودک همسری که به ازدواج هر فرد زیر ۱۸ سال گفته میشود، مسأله مورد مناقشه این روزهای فعالین حقوق کودک بهعنوان مخالف و تندروها تحت عنوان موافق است. کودک همسری مسألهای است که اغلب بین دو گروه خاص از جامعه رایج است. اول گروهی که از آموزش برخوردار نبودهاند یا کمتر برخوردار بودهاند و بیشتر آنها در شرایط فعلی دچار فقر هستند.
دوم گروهی که از ترس فساد اجتماعی و روابط بدون کنترل تصمیمی اشتباه میگیرند و با نسبت دادن مسأله به دلایل سنتی کودکی را قربانی میکنند. فشار اقتصادی ناشی از خشکسالی و... که در سالهای اخیر شاهد آن بودیم حاصلی جز فقر و تبعاتش که به آن خواهم پرداخت نداشته است.
خانوادههای بسیاری با مبلغ ناچیز یارانه، ماه را سپری میکنند و دیدهایم که تنها با خوردن نان زندگی را میگذرانند. طبق آمارهای رسمی، سی و سه هزار روستا در کشور خالی از سکنه، جمعیت حاشیه نشین کشور به بیست میلیون نفر و تعداد معتادان به دومیلیون و هشتصد هزار نفر رسیده است.
در حالی که شاهد نوزاد فروشی به طور غیر قانونی هستیم طبیعی است که اگر قانون اجازه فروش کودک در پوشش ازدواج را فراهم کند کودک فروشی هم اتفاق میافتد. کودکی که خانوادهاش توان پرداخت هزینههای معیشتی خود را ندارد، سربار خانواده به حساب میآید و در نتیجه ازدواجش علاوه بر اینکه هزینه خانوار را کم میکند از طریق دریافت شیربها و مهریه بهصورت کاملاً قانونی به فروش میرسد و منبع درآمد خانواده فرودست نابرخوردار از ابتداییترین حقوق شهروندی میشود. ضعف در قوانین اجازه میدهد تا مجوزی ظاهراً قانونی برای تعرض به کودک صادر شود. در واقع به بیماران پدوفیلی (دارای میل جنسی به کودکان) مجوز قانونی آزار کودک داده میشود.
بازدارندگی و میانجی گری قانون برای دفاع از کودک بهعنوان فردی صاحب حق نادیده گرفته شده و سیستم دفاعی کارکردی معکوس پیدا میکند، قانون به ترفندی برای تضییع حقوق کودک تبدیل میشود. قانون بهعنوان تضمینکننده حق باید مانع تهدید کودک وکودکی شود نه اینکه بستر را برای سوءاستفاده فراهم کند.
بیشک کودک همسری بردهداری جنسی و از مصادیق نقض حقوق بشر است. برای مقابله با این پدیده، نیازی به آمار نیست، کافی است تنها یک کودک قربانی شود یا اینکه تنها یک کودک به عقد مردی ۵۰ ساله در بیاید. این وجود مقوله کودک همسری است که لزوم منع ازدواج کودکان را گوشزد میکند نه رشد جمعیت کودک همسران. کودک همسری تاراج کودکی و از بین بردن روزهای شیرین و زودگذر کودکی است.
کودک همسری مختص شهر یا استان خاصی نیست بلکه پدیدهای رایج و شایع است که اغلب دامن گیر طبقه فرودست در هر استانی میشود.
پارامترهای غیر اقتصادی هم تأثیراتی در این مقوله دارد که مسائل فرهنگی و سنتی از عمده عوامل آن هستند. تنها فاصله سنی یا جنسیت ملاک مخالفت با کودک همسری نیست چرا که پسران زیر ۱۸ سال هم قربانی چنین پدیدهای هستند.
تحمل فشار زود هنگام زندگی علاوه بر اینکه اجبار به کار کودک را رقم میزند زندگی را به کام آنها تلخ میکند. در دورهای که با بیکاری میلیونی در کشور مواجه هستیم و مردان ۳۰ و ۴۰ ساله تحصیلکرده و شاغل هم توان ازدواج ندارند پیشبینی اینکه کودک از پس سختیهای زندگی بر نیاید چندان دشوار نیست.
تنها ازدواج کودکان در خانواده متشرعین است که کودک بهدلیل حمایت اقتصادی این خانودهها از فرزندانشان فشار اقتصادی کمتری را تحمل میکند. این وابستگی و عدم استقلال خانواده جدید را رقم میزند و دنیایی مشکل در آینده آنها به وجود میآورد. این گروه معدود همان دسته از موافقین کودک همسری هستند که نظرات مخالف با فعالین حقوق کودک دارند و به خاطر آنهاست که هزاران کودک دیگر قربانی میشوند.
البته در پاسخ به آنها باید چند پرسش را مطرح کرد و گفت: اینها چند درصد از جمعیت کودک همسران را تشکیل میدهند. آیا سختی زندگی این گروه از کودک همسران قابل مقایسه با کودک همسران طبقه فرودست است. موافقان کودک همسری به صراحت بگویند که کدامشان فرزندانشان رادر کودکی به کودک دیگر یا فردی میانسال سپردهاند.
بگویند که این کودکانشان چطور امرار معاش میکنند. بگویند که آیا کودکانشان مهارت کافی برای گفتگو با همسر و حل مشکلات را دارند. بگویند که کدام یک از کودکانشان خودکفایی و استقلال و قدرت تصمیمگیری برای اداره زندگی زناشویی دارند. بگویند که کدامیک از کودکانشان میدانند که تعامل سازگار چیست. بگویند که آیا کودکانشان مهارت کافی برای فرزند پروری را دارند. بگویند که کودک در انتخاب همسر چه نقشی داشته است.
بگویند که چند درصد احتمال بروز اشتباه در انتخاب همسر در سن کودکی بالاتر از یک فرد عاقل و بزرگسال است. بگویند که این تصمیم عقلایی بوده یا تصمیمی احساسی و تحمیلی است. این فعالین سیاسی مدعی شریعت نیستند که در این خصوص صاحب نظرند بلکه کودکان قربانی همین گروه از جامعه هستند که باید پای صحبت هایشان نشست.
کودکانی که هرگز سختیهای زندگی کودک همسران طبقه فرودست را تجربه نکردهاند، ولی آنها هم خواهند گفت که کودکیشان در افق محو شد. آنها هم خواهند گفت که همانند دیگر کودک همسران از آثار سوء روانی و عاطفی مخرب ازدواج در کودکی رنج میبرند. بسیاری از آنها معتقدند که دچار اضطراب، تشویش و افسردگی هستند.
بسیاری تأکید دارند که ازدواج مانعی برای ادامه تحصیل آنها شده است. بسیاری از آنها خواهند گفت که چه خطرات بهداشتیای سلامتشان را تهدید کرده است. در آخر باید اشاره کرد، برخورد سیاسی با مسائل کاملاً اجتماعی همچون آموزش مراقبتهای جنسی و کودک همسری عواقبی جبرانناپذیر در زندگی کودکان و جامعه دارد که با اصلاح قوانین در این خصوص امکان به حداقل رساندن آن میسر میشود و تا آن روز شاهد قربانی شدن کودکان بیشتری خواهیم بود.
حمایت از کودک، خانواده و جامعه خواست و مطالبهای انسانی است که از دیرباز در فرهنگ ما ریشه داشته و نیازی به رونوشت از هیچ سند و نوشته غربی ندارد. کافی است تا انسانیت مورد توجه قانونگذار باشد تا مترقیترین قوانین، نوشته و تصویب شود.
الهه زارعی| من غربت نشینم، اما با تمام دخترای غربتی فرق دارم، مرگ بابام ما رو از شهرستان به دروازه غار کشوند. تا وقتی بابام زنده بود ما مثل بقیه غربتیها کار نمیکردیم آخه تو فرهنگ ما رسمه خرج زندگی رو زن و بچهها دربیارن، ولی تا بابام بود خودش خرج زندگی رو میداد و زندگی ما رو به راه بود، اما همین که دستش از دنیا کوتاه شد انگار ورق زندگی ما برگشت، مجبور شدیم پیش بقیه غربتیها برگردیم و مثل اونا زندگی کنیم،
مامانم تصمیم گرفت شوهر کنه که من با همون سن کمی که داشتم مخالف بودم، هفت سالم بود که سه بار خودکشی کردم تا مامانم ازدواج نکنه، اما نشد. چند سالی زیر دست پدر ناتنی دووم آوردم، اما بالاخره با یه پسر ۲۵ ساله به اسم سعید از خونه فرار کردم، اما چی شد؟! از چاله درومدم افتادم تو چاه. این بخشی ازصحبتهای زهرای ۱۹ ساله است که شرح آن را در زیر میخوانید:
زهرا چند سالته و کجا متولد شدی؟
متولد سال ۷۹ هستم ودر شمال به دنیا اومدم، اما از بد حادثه الآن دروازه غار زندگی میکنم.
مدرسه رفتی؟
آره تا کلاس سوم ابتدایی درس خوندم، خیلی دوست داشتم درس بخونم اگه موقعیت داشتم حتماً درس میخوندم.
چند سالگی ازدواج کردی و چه جوری با شوهرت آشنا شدی کمی از شوهرت بگو؟
هنوز ۱۳ سالم کامل نشده بود که ازدواج کردم، سنم اون موقع کم بود محضرداره سه میلیون تومن از شوهرم پول گرفت منو صیغه ۹۹ ساله کرد بعدش که بزرگتر شدم عقدم کرد، شوهرم تو دروازه غار مواد فروشی میکرد تا اینکه یه روز منو میبینه و به یکی از فامیلامون پول میده تا براش شماره منو پیدا کنه که اونم خدا لعنتش کنه این کارو براش انجام میده بعد از اینکه شماره منو پیدا کرد مدتی باهم دوست بودیم منم که دل خوشی از خونه و خونوادم نداشتم با سعید فرار کردم.
تو فرهنگ غربتنشینا وقتی یه دختر و پسر با هم فرار کنن یعنی اینکه زن و شوهرن. سعید اون موقع ۲۵ سالش بود و از غربتیها هم نبود منم که دوست داشتم با یکی به غیر از غربتیها ازدواج کنم.
آخه از خود غربتی هام خواستگار داشتم، اما دوست نداشتم با اونا وصلت کنم برای همین سعید را انتخاب کردم. سعیدم قبل از اینکه ازدواج کنم تو دروازه غار موادفروشی میکرد، اما کلی باهاش حرف زدم که دیگه این کارو انجام نده.
سعید به حرفت گوش داد، مواد فروشی رو کنار گذاشت؟
آره مواد فروشی را کنار گذاشت و با ماشین کار میکرد، اما الآن چیزی که منو اذیت میکنه اینه که سعید به الکل اعتیاد پیدا کرده و هر وقت میخوره منو کتک میزنه و اذیت میکنه.
همین هفته پیش بود که دوباره زیاده روی کرده بود که باهم دعوامون شد، منم زدم شیشههای خونه رو شکوندم، بخیههای دستم هم به خاطر دعوای اون روزه.
چرا راه فرار رو برای ازدواجت انتخاب کردی؟
غربتیهای دروازه غار که بیشترشون از جاهای مختلف کشورند قضیه فرار بین بچه هاشون طبیعیه، چون که اگر خواستگار بیاد جهیزیه و مهریه سنگین باید رد و بدل بشه این وسط بچهها هستن که تحت فشارن، چون خونوادهها زیر بار این هزینهها نمیرن و بچهها خودشون باید پول اینجور چیزا رو جور کنن برای همین دختر پسرای غربتی راه فرار رو برای ازدواج انتخاب میکنن، اما من با همه دخترای غربتی فرق میکنم، ولی چون بابا ناتنی داشتم یه شرایطی پیش اومد که مجبور شدم فرار کنم و تن به این جور ازدواج بدم.
یعنی تو به خاطر ناپدریت مجبور شدی با سعید فرار کنی، چرا به همین راحتی وارد زندگی زناشویی شدی اصلاً تو از ازدواج چیزی میدونستی؟
آره مقصر اصلیش ناپدریم بود. مامانم که اعتیاد داشت اصلاً نمیدونست من چیکار میکنم منو فقط به شکل شوهرش میدید فکر نمیکرد من دخترشم، اینم فکر نکنی فقط من اینطوری بودما نه دخترای غربت بابای معتاد و مامان اذیت کن دارن یعنی اینطوری بهتون بگم که غربتیا به بچه هاشون میگن بزرگ تون کردیم که پول دربیارین، اگه هم بچهها بخوان ازدواج کنن باید پول جهیزیه رو خودشون بدن، بیشتر دخترا پسرا هم، چون نمیتونن این پولو تهیه کنن فرارو انتخاب میکنن، من الانم از ازدواج چیزی نمیدونم چه برسه به اون موقع، مجبور بودم باید ازدواج میکردم من از زناشوییام چیزی نمیدونستم ازش میترسیدم برای همینم بارها از شوهرم کتک خوردم حتی به مامانم میگفتم، ولی میگفت: هر کی ازدواج کنه باید به حرف شوهرش گوش کنه.
منظورتون اینه که پدر و مادرای غربتی به بچه هاشون اهمیت نمیدن؟
مامان برای شما چه جوریه که مثل فرشته میمونه، اما ماها مامانو به چشم فرشته نمیبینیم. عاطفه و دوست داشتن تو غربتیها معنی نداره، پدر و مادرا فقط بچهها را به چشم دستگاه چاپ پول میبینن، اما بابای من اینطوری نبود تا زنده بود خودش کار میکرد، اما همین که مرد سرنوشتم اینجوری شد.
به وظایف زناشویی آشنایی داشتی که خودتو درگیر زندگی متأهلی کردی؟
مامانم اعتیاد داشت و بابا ناتنیام مثل غربیتا شده بود. منو برای کار میفرستاد تو خیابونا تا پول دربیارم من دیگه از این شرایط خسته شده بودم البته یه دلیل دیگه هم داشت که نمیخوام دربارش حرف بزنم برای همین فرار رو ترجیح دادم. من چیزی از زندگی زناشویی نمیدونستم چقدر برای همین از شوهرم کتک خوردم.
وقتی وارد خانواده شوهرت شدی، چون از فرهنگ غربتیا بودی اونا راحت تو رو قبول کردند؟
نه خانواده شوهرم خیلی اذیتم کردند مخصوصاً برادرشوهر و جاریم، سعید پول نداشت خونه جدا بگیره مجبور شدم با جاریم تو یه خونه زندگی کنم، غذا پختن بلد نبودم، اما کارای دیگه رو چرا.
جاریم اذیتم میکرد و هر روز بهم دستور میداد، لباسای خودشو شوهرشم میداد من بشورم با همه این کارایی که انجام میدادم باز پیش شوهرم زیرآبمو میزد و میگفت: این اصلاً کار نمیکنه منم کوچیک بودم و نمیفهمیدم باید از خودم دفاع کنم، شوهرم که فقط منو کتک میزد و میگفت: تو دروغ میگی و هیچ کاری نمیکنی تا اینکه وقتی بزرگتر شدم و عقلم رسید یه روز به شوهرم گفتم یه بار وسط روز بیا خونه ببین من دارم چیکار میکنم اونم همین کارو کرد یه بار وسط روز اومد خونه دید من دارم ظرفا رو تو حیاط با آب سرد میشورم آخه جاریم نمیذاشت تو خونه با آب گرم ظرفا و لباسارو بشورم همین شد که شوهرم گفت: باید خونه جدا بگیریم البته بگم من یه خواهرشوهر دارم و سه تا برادرشوهر که به غیر از جاری و برادرشوهرم، خواهرشوهرم هم خیلی منو اذیت میکرد، چون من غربتی بودم میگفت: این آبروی ما رو برده باید طلاقش بدی و همش میخواست کاری کنه که سعید منو طلاق بده، همش میگفت: اینو ببر بذار خونه مامانش.
وقتی خونتو جدا کردی تو که از آشپزی چیزی نمیدونستی چیکار میکردی برای غذا درست کردن؟
خدا رو شکر همسایههای خوبی داشتم از اونا میپرسیدم چجوری باید فلان غذا رو درست کنم اونام بهم میگفتن، منم، چون زود همه چی رو یاد میگرفتم دیگه بعدش راه میافتادم و خودم میتونستم دوباره اون غذا رو درست کنم.
تا حالا شده با اینکه ازدواج کردی باز دلت بخواد بچگی کنی و اسباب بازی داشته باشی؟
باورتون میشه اوایل ازدواجم یواشکی همش عروسک بازی میکردم یه عروسک برای خودم خریده بودم وقتی هیچ کس خونه نبود باهاش بازی میکردم. قبل ازدواجم هر وقت پول خوبی درمی آوردم مامانم بهم اجازه میداد برم تو کوچه یکی دو ساعت بازی کنم، اما من هیچ وقت درست و حسابی بچگی نکردم اسباب بازی هم نداشتم.
زهرا تو چه سنی صاحب بچه شدی؟
۱۶ سالگی بچه دار شدم، پسرم الآن سه سالشه.
بچهداری بلد بودی یا اینکه مامانت و اطرافیان تو نگهداری از بچه کمکت میکردند؟
مامان و شوهرم روز اول تولد پسرم باهم دعوا کردن و مامانم منو رها کرد و رفت، منم تنها موندم دیگه خودم یاد گرفتم. وقتی تو شرایط سخت قرار میگیری یاد میگیری دیگه، ولی یه چیز جالب بگم من اول فکر میکردم بچهام هم مثل عروسک میمونه و ده دقیقه ده دقیقه لباساشو عوض میکردم چیزی بلد نبودم.
دوستداری دوباره بچه دار بشی، اگر دختر داشته باشی چی، اجازه میدادی تو سن پایین مثل خودت ازدواج کنه؟
دیگه که بچه نمیخوام، اما اگه بچم دختر بود هیچ وقت اجازه نمیدادم تو سن پایین ازدواج کنه کمکش میکردم درس بخونه شغل داشته باشه دستش تو جیب خودش باشه، خودم از بچگی کار کردم خرج خودم و خونوادمو میدادم، سرچهارراهها کار میکردم خودکفا شدم مثل مرد بار اومدم نه مثل یه زن.
الانم دوباره کار میکنی یا اینکه فقط مشغول خونهداری هستی؟
دوباره نزدیک دو ساله که کار میکنم، اما نه سر چهارراهها، تو یه تولیدی کار میکنم.
شوهرت با کار کردن تو مشکلی نداره؟
چرا اول شوهرم خیلی مشکل داشت و میگفت: چرا میخوای کار کنی، اما بیشتر به خاطر تنهایی و سرگرمی دلم میخواست کار کنم، آخه شوهرم با خانوادم درگیره به خاطر همین من تنهام. خانواده من سعیدو نمیخوان خانواده اونم منو نمیخوان برای همین احساس تنهایی میکنم البته بگما شوهرم خرجی هم به من نمیداد حتی چند بار به سرم زد دوباره برم سرچهارراهها کار کنم، ولی بعدش پشیمون شدم، چون نمیخوام مثل غربتیا باشم.
تو خونوادت فقط تو دوست نداری مثل غربتیا باشی یا بقیه هم مثل تو فکر میکنن؟
بابام آدم خیلی خوبی بود دوست نداشت با غربتیا زندگی کنیم برای همین تا زنده بود ما گرمسار زندگی میکردیم. بابام که فوت کرد همه چی بهم ریخت مامانم سه چهار ماه بعد مردن بابام گفت: میخواد با یه مرد افغان شوهر کنه من هفت سالم بود، اما دو بار قرص خوردم یه بارم وایتکس خوردم تا مامانمو پشیمون کنم، ولی کار خودشو کرد.
چندتا خواهر و برادر داری اونا چیکار میکنن؟
یه داداش دارم یه خواهر، از بابا ناتنیام هم دو تا داداش دارم، خواهرم که مثل من ۱۳ یا ۱۴ سالگی ازدواج کرد یعنی الآن یک ساله که ازدواج کرده. داداشم میره سر چهارراهها، ولی من براش دنبال کارم که یه جا مشغول شه از این کار دست بکشه.
پس با ازدواج خواهرت میشه گفت: ازدواج تو سن پایین تو خانواده شما رسمه؟
بابا ناتنی من از وقتی اومد تو غربتیا راه و رسم اونا رو پیش گرفت کار نمیکرد و خواهرمو میفرستاد سر چهارراهها کار کنه. خواهرم دیگه از این وضعیت خسته شده بود برای همین فرار کرد. دخترا پسرای غربتی قبلاً فرار میکردن ننگ بود، اما الآن دیگه اینطوری نیست برای همین خواهرم میخواست خودشو از اون خونه نجات بده.
مامانت بابت ازدواج تو و خواهرت از شوهراتونم پول گرفته؟
آره از شوهر من ۱۱ میلیون تومن گرفتن، از شوهر خواهرم سه میلیون تومن.
چرا از شوهر خواهرت کمتر پول گرفتن، تو و خواهرت مهریه تون چیه و چی جهیزیه با خودتون بردین؟
شوهر خواهرم، چون هم طایفه خودمونه ازش کمتر پول گرفتن، اما شوهر من، چون غریبه بود برای همین ازش بیشتر پول گرفتن، جهیزیه که نه من نه خواهرم هیچ کدوم نبردیم، ولی مهریهام ۱۴ تا سکه بود هیچ کدوم مونم عروسی نگرفتیم، ما اگه مامانم ازدواج نمیکرد شرایط بهتری داشتیم مجبور نمیشدیم یک کارایی رو انجام بدیم که دلمون نمیخواست همش تقصیر مامانمه، اما اینو هیچ وقت به خودش نگفتم.
تو که خودت تو سن پایین ازدواج کرده بودی و این همه اذیت شده بودی چرا سعی نکردی جلوی ازدواج خواهرتو بگیری؟
برای خواهرم تلاش کردم ازدواج نکنه، اما فایده نداشت، خواهرم خسته شده بود از اینکه کار کنه و یه گردن کلفت دستمزدشو بخوره تازه شبا هم کتک بخوره و با چشم گریون بخوابه البته اینم بگما خواهرم الآن گیر بدترش افتاده باید همش بره سر چهارراه کار کنه و پولشو بده به شوهرش، بچههای غربتی هیچ کدوم دوست ندارن این کارو بکنن، اما مجبورن، بچههای غربتی به دنیا میان روشون مهر میخوره گدایی کنن تا موقعی که پدر و مادرا اینطوری فکر میکنن بچهها مجبورن اینجوری زندگی کنن.
اگر به عقب برمی گشتی بازم از خونه فرار میکردی؟
اگه به عقب برمی گشتم حتی اگه هم میمردم نه فرار میکردم نه ازدواج. مسیر زندگیمو عوض میکردم. همین الانشم، چون شوهرم آدم نرمالی نیست به طلاق فکر میکنم، اما به خاطر پسرم نمیتونم تصمیم بگیرم.
الان که تو دروازه غار زندگی میکنی نگران آینده پسرت نیستی اصلاً میذاری اونم مثل خودت بره سرچهارراهها کار کنه؟
دروازه غار زندگی میکنم، ولی از اینجا میخوام برم، پسرم یه معتاد کنار خیابون میبینه ازم میپرسه اینا چیکار میکنن دلم نمیخواد اونم آینده اش مثل خودم خراب بشه برای همین میخوام از این محله دور بشم اینجا پر معتاده.
منبع: روزنامه ایران
۰