فیلم "جوکر"، پایان گفتگو در جامعه‌ای است که «پول» خدا شده است

فیلم "جوکر"، پایان گفتگو در جامعه‌ای است که «پول» خدا شده است

این خندیدن جوکری، فرادروغین و اصیل است. چراکه او به تصمیم حقیقی و از قبل خودش می‌خندد. نگاه او به زندگی در واقع یادآور نمایشنامه‌های اوژن یونسکو است که در حقیقت تلخ‌تر و تاریک‌تر از تراژدی است. یونسکو فکر می‌کرد امر کمیک بازتاب ناامیدی است.

کد خبر : ۷۸۶۹۹
بازدید : ۲۵۹۹
فیلم
فیلم سینمایی جوکر که سال گذشته بر پرده سینما‌ها رفت، مناقشات متعددی را برانگیخت. چه منتقدان سینمایی و چه اهالی اندیشه در مورد آن مکررا به بحث پرداختند. منتقدان آن را تریلری تجاری دانستند، اما فیلسوفان؛ جوکر را تحولی جدی در ساخت سینمای فلسفی قلمداد کردند. در این باب با اشتفان کولئا (استاد فلسفه در دانشگاه کلوژ در رومانی) درباره این فیلم و روایت‌های مختلف آن گفتگو کردیم.

فضای فیلم جوکر از سوی شخصیت اصلی دارای چه ابعادی است؟ این واقعیت که از اساس یک مساله فلسفی در میان است، دارای چه مولفه‌هایی در فضای فیلم است؟
برای اکثر ما واقعیت دارای فضایی ویژه است. اما اگر این فضا از واقعیت فریبا باشد چه؟ آیا می‌توان همچنان به آنچه واقعی‌ست واقف بود حتی اگر برای مثال بدانیم در مغزمان غده‌ی حجیم و بزرگی داریم که باعث می‌شود افراد دور و برمان را شیطان بدانیم یا یک روز زیبای آفتابی در نظرمان شبی تیره و وحشت‌آلود جلوه نماید؟ یا اگر اینطور فکر کنم که باید فورا به مردم حمله کنم، چه می‌شود؟

جوکر تاملی سینمایی در مورد این قبیل جنون‌هاست و مشخصا می‌کوشد تا مساله ذهنی حد فاصل میان ادراک حسی و واقعیت را برجسته نماید. مساله اول این است که اگر ساختار ادراک من از جهان از پیش معلوم نماید که چیز‌ها بناست چطور بر من پدیدار شوند، پس واقعیت برای من به همان شکل درمی‌آید. مساله دوم و مرتبطی که در جنون وجود دارد، جدایی و تمایز درون و برون است.
من می‌توانم دنیای درون خودم را به بیرون فرافکنده و آن را تغییر دهم. من اگر نتوانم پیش خود بگویم که من چنان کار را می‌کنم در حقیقت درون هزارتویی زندگی می‌کنم و اسیر طرح‌های ذهنی خودم شده‌ام. کسی که گرفتار چنین دیوانگی شده هرگز راهی برای رسیدن به دیگران گشوده نخواهد گذاشت چراکه برای چنین کسی اصلا هیچکس خارج از خودش وجود ندارد و پس از گذشت مدتی آیینه‌ی شکسته‌ی خودشان هیچکس را جز خودشان بازتاب نخواهد داد.
چنین فردی، جهان را درون خویش بلعیده و همزمان در طی این فرایند خودش هم تکه تکه خواهد شد. جوکر نمایانگر شخصیتی است که در مقام یک خنداننده به سبب نارسایی روانشناختی در موقعیت‌هایی که اقتضای خندیدن ندارند، می‌خندد. او تحت فشار بحران‌ها و بی‌عدالتی‌های فزاینده فلک به ورطه‌ی جنون فرومی‌افتد و به یک قاتل ولگرد بدل می‌شود. او در طی این تغییر و تبدل فرورفته و به نماد انقلابی علیه طبقه حاکم و رانت‌خوار تبدیل شده و قهرمان طبقه‌ای می‌شود که از عمق نارسایی‌های روانی او بی‌خبرند.
از طرفی بازی نقش جنون بسیار دشوار است چراکه از یکسو بازیگر باید عواطف و احساسات خود را در حین بازی تحت کنترل و هدایت داشته باشد. چنانکه گویی احساسات او از تعادل خارج شده باشد و از سوی دیگر اغراق‌های او باید باورپذیر جلوه نماید؛ که اگر این باور روی مخاطب ایجاد نشود، فیلم به ملودرام یا کاریکاتوری مضحک تبدیل خواهد شد. برای نمونه کافی‌ست آزار‌دهنده‌ترین صفحه‌ی فیلم را تماشا کنید.
آنجا که آرتور می‌گوید تاکنون فکر می‌کردم زندگی تراژدی‌ست، اما حالا دریافته‌ام که کمدی مضحکی بیش نیست. لحن آرتور در این سکانس خنثی است چنانکه انگار تمام کنش‌های او از عواطف تهی شده است. سکانس مذکور توصیفی سرد و بی‌روح از اشاراتی است که هیچ ارجاعی به عواطف و احساسات ندارند. مساله‌ای که به موضوع مرکزی جوکر به‌طور ویژه‌ای مرتبط است، بی‌اثر بودن درمان‌های روانی است.
از منظور او گفتگو دروغین به نظر می‌آید و، چون راه اطلاع و خبر از علم خارج از ذهن مسدود است، جوکر درون خود خزیده و درد خود را غیرقابل بیان و اشتراک با دیگران می‌داند. پس می‌توان از این وجه نظر فیلم جوکر را تاملی در باب ابعاد وجود شناختی زندگی آدم هم دانست.

اگر توان همدلی با دیگران را از دست داده باشیم دیگری در نظر من همچون روبات برنامه‌ای رایانه‌ای یا روحی بی‌کالبد جلوه خواهد کرد و در اصل وجود داشتن آنهم دچار تردید خواهم شد و این تردید چنان بسط پیدا می‌کند که تا وجود خودم و اینکه آیا من وجود دارم هم برکشیده شود چراکه اگر چنین باشد که دیگری هرگز مرا نمی‌بیند پس من هم قادر نیستم خودم را ببینم پس اصلا من وجود ندارم.
نادیده شدن مساله‌ای اجتماعی- سیاسی است. چه بسا بسیاری از افراد حس کنند که هیچ جایگاهی در جامعه ندارند. بی‌ارزش هستند. به هیچ دردی نمی‌خورند و زندگی‌شان مفت نمی‌ارزد. برای جامعه‌ای که پول در آن حکم خدا را دارد و همیشه شکست و فقر را یکی می‌گیرد، فقرا و ضعفا به طرق متعددی به کام مرگ کشیده می‌شوند که یکی از آن‌ها محروم ماندن آنان از مراقبت‌های پزشکی و سلامت است. از تکرار گاه و گدار موش‌ها که، چون سرنخی در فیلم نمایان می‌شوند چنین استنتاج کنم که موش‌ها نمادی از فقرا و طبقات فرودست جامعه هستند. همان‌هایی که کارل مارکس آنان را جزو طبقه‌ی ضدانقلابی می‌نامد.

اگر جوکر یک تامل سینمایی در مورد موضوعاتی فلسفی باشد دقیقا روی چه موضوعاتی دست می‌گذارد؟
در اینجا دو ایده‌ی دینی به ذهن متبادر می‌شود یکی این ایده‌ی هندویی است که هر کس باید همذات خود را در دیگری بیابد چراکه ما اساساً و بنیاداً از آغاز همان دیگری هستیم. در صورتی که این نسبت عمیق میان هر کس و دیگری برقرار نباشد، ما وارد جریان بهره‌کشی بی‌پایان خواهیم شد.
کمبود این حس همدلی نشان دیگری است که در سراسر فیلم خودنمایی می‌کند و در نهایت به تخریب توده‌ها می‌انجامد. دیگر ایده دینی مستتر در فیلم این باور مسیحی است که می‌گوید بزرگترین و بهترین بزرگان خلق آن‌هایی هستند که خدمت می‌کنند.

نظریه نمایشنامه‌ی هملت، آن صحنه از فیلم جوکر که ثروتمندان در حال تماشای چارلی چاپلین هستند، در واقع مشقّت زندگی فرودستان را از موضعی بالاتر تماشا می‌کنند. وقتی که توسعه‌یافته‌ترین جوامع با فرودستان خود همچون موش کثیف برخورد می‌کنند چه بسا کسی همصدا با شوپنهاور بگوید که بدبینی باید تفسیر معتبر جهان شود و خوشبینی به زوال رود.
ما اکنون به نکته‌ی کانونی مسخره‌بازی جوکر رسیده‌ایم. از کودکی مداوم به ما گفته‌اند که تنها جایی بخندیم که بجاست. هایدگر در «هستی و زمان» می‌گوید ما در واقع چنان می‌خندیم و لذّت می‌بریم که دیگران می‌خواهند و چنان می‌کنند.

جوکر موقعیت ویژه‌ای دارد. او مسخره‌بازی و خندیدن خاص خودش را دارد. وقتی می‌خندد که چیز‌ها و موقعیت‌ها چنان هم خنده‌دار به نظر نمی‌رسند. من می‌خواهم از این نتیجه بگیرم که جوکر به نوعی درحال مبارزه و شکست استبداد همگان و عادات مالوف آنهاست.
می‌توان میان دو نوع خندیدن تمایزی ایجاد کرد، یکی خندیدن همگان که موقعیت و زمان خاص و مناسب خود را دارد و می‌توان آن را در اغلب اوقات دروغین و ساختگی خواند. دیگری خندیدن جوکر است. جوکر هر جا که می‌خواهد می‌خندد او از تاثیر و تحمیل هنجار‌های دیگران رها شده است.
این خندیدن جوکری، فرادروغین و اصیل است. چراکه او به تصمیم حقیقی و از قبل خودش می‌خندد. نگاه او به زندگی در واقع یادآور نمایشنامه‌های اوژن یونسکو است که در حقیقت تلخ‌تر و تاریک‌تر از تراژدی است. یونسکو فکر می‌کرد امر کمیک بازتاب ناامیدی است.
وقتی در حال تماشای نمایش خروج شاهِ یونسکو می‌خندیم در واقع به وجوه تراژدی وجود خودمان می‌خندیم. امّا از سوی دیگر نگاه جوکر به زندگی تحت تاثیر بیماری روانی او هم است و این پرسش معروف را به ذهن متبادر می‌کند که آیا خنده کنش الهی است یا شیطانی؟

سومین ایده‌ی مستتر در جوکر یادآور فیلم باشگاه مشت‌زنی است. جوکر نیز همانند شخصیت محوری در باشگاه مشت‌زنی در برابر این پرسش قرار دارد که آیا باید با خودش بجنگد یا جهان؟ به عبارت دیگر آیا باید عنان نفس و جان خود را در اختیار داشته باشم یا جهان را تحت تملک درآورم؟
وقتی آرتور جوکر می‌شود، به بدترین خودش بدل می‌شود، اما با این حال جهان را به چنگ می‌آورد یا حداقل در بخش‌هایی از آن پذیرش دیگران را کسب می‌کند و بدل به نمادی برای انقلاب علیه وضع موجود می‌شود. جوکر می‌گوید خوب بودن در برابر شر یعنی باختن. من باید از شری که بر آن شوریده‌ام، شرورتر شوم. چه بسا اینجا باید هم‌سخن با نیچه بگوییم که هر که با هیولا می‌جنگد عاقبت یکی از آن‌ها می‌شود.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید