نوستالژی؛ فریبکاریِ خاطرات گذشته

نوستالژی؛ فریبکاریِ خاطرات گذشته

تحقیقات بعدی نشان داد که نوستالژی گاهی فریب‌کار می‌شود و ذهن ما مشغول شبیه‌سازی گذشته‌هایی می‌شود که اصلاً وجود نداشته‌اند. پس چطور باید از فریب‌کاری خاطرات در امان بمانیم.

کد خبر : ۸۵۷۶۲
بازدید : ۱۹۳۳

نوستالژی؛ فریبکاریِ خاطرات گذشته

یوهانس هوفر، پزشک سوییسی که برای اولین‌بار واژۀ «نوستالژی» را ابداع کرد، نوستالژی را آمیخته‌ای از دو ویژگی اساسی می‌دانست: یکی آرزوی بازگشت به خانه، و دیگری درد ناتوانی از این بازگشت.

نشخوار خاطرات، آن‌هایی را که از خانه دور افتاده بودند به بی‌اشتهایی، اضطراب و پریشانی گرفتار می‌کرد. البته آن خانۀ رؤیایی نه مکانی مشخص، بلکه فضایی درهم‌آمیخته بود: تجربه‌های کودکی، تعطیلات دانش‌آموزی، دوست‌های ازدست‌رفته و نداشتن نگرانی.

تحقیقات بعدی نشان داد که نوستالژی گاهی فریب‌کار می‌شود و ذهن ما مشغول شبیه‌سازی گذشته‌هایی می‌شود که اصلاً وجود نداشته‌اند. پس چطور باید از فریب‌کاری خاطرات در امان بمانیم.

هنوز جوان‌تر از آن بود که بداند حافظۀ قلب بدی را می‌زداید و در خوبی مبالغه می‌کند و به‌مدد همین ترفند است که توان تحمل بار گذشته را پیدا می‌کنیم.

اما وقتی کنار نرده‌های کشتی ایستاد و دوباره سنگپوز سفیدرنگ محلۀ استعماری، لاشخورهای بی‌حرکت روی سقف‌ها و لباس‌های شستۀ فقرا را دید که روی بالکن‌ها پهن شده بودند، تنها آنگاه بود که فهمید تا چه اندازه قربانیِ رامی برای فریب‌کاری‌های بخشندۀ نوستالژی بوده است.

چند روز پیش، مچ خود را در حالی گرفتم که داشتم ایام دبیرستان را با نوعی اندوه و اشتیاق به یاد می‌آوردم که تنها می‌توان نام نوستالژی را بر آن گذاشت. آکنده از احساس اشتیاق برای بازگشت به گذشته و تجربۀ دوبارۀ کلاس درس، سالن ورزش و راهروهای طولانی بودم.

هجوم این‌چنینی نوستالژی بسیار شایع است، اما این مورد جالب بود، زیرا چیزی هست که آن را به‌یقین می‌دانم: من از دبیرستان بیزار بودم. درست پیش از فارغ‌التحصیلی، کابوس می‌دیدم که مجبورم همه‌اش را از اول انجام بدهم و غرق در عرق و عذاب از خواب بیدار می‌شدم.

من به‌هیچ‌وجه دوست ندارم به دبیرستان باز گردم. پس چرا برای دوره‌ای که دوست ندارم دوباره در آن زندگی کنم، احساس نوستالژی می‌کردم؟ گویا پاسخ به این پرسش نیازمند بازاندیشیِ ایدۀ سنتی‌مان از نوستالژی است.

واژۀ «نوستالژی» که در سال ۱۶۸۸ توسط یوهانس هوفر، پزشک سوییسی ابداع شده است، به وضعیتی پزشکی ارجاع داشت -غم غربت۱- که مشخصه‌اش اشتیاقی فلج‌کننده برای میهن بود.

هوفر به این عبارت علاقه داشت زیرا دو ویژگی اساسی این بیماری را با هم می‌آمیخت: آرزوی بازگشت به خانه (نوستوس) و دردِ (آلگوس) ناتوانی از این کار. سمپتوم‌شناسی نوستالژی مبهم بود -شامل نشخوار خاطرات، مالیخولیا، بی‌خوابی، اضطراب و بی‌اشتهایی- و تصور می‌شد که عمدتاً سربازان و دریانوردان را متأثر می‌کند.

علاوه‌برآن پزشکان دربارۀ علل آن تفاهم نداشتند. هوفر می‌اندیشید که علت نوستالژی لرزش‌های عصبی در جایی است که ردپاهایی از ایده‌هایی دربارۀ میهن شخص «هنوز به آن چسبیده» باشد. اما دیگر روان‌شناسان دیده بودند که نوستالژی غالباً در میان آن سربازان سوییسی‌ای یافت می‌شود که در ارتفاعات پایین‌تر می‌جنگیدند.

پس به‌جای لرزش‌های عصبی پیشنهاد کردند که علت نوستالژی تغییرات در فشار جوی، یا آسیب به پردۀ گوش در اثر دنگ‌دنگِ زنگوله‌های گاوهای سوییس، است. زمانی‌که نوستالژی در میان سربازانی از ملیت‌های گوناگون شناسایی شد، این ایده که نوستالژی مختص به جغرافیایی خاص است کنار گذاشته شد.

تا اوایل قرن بیستم، نوستالژی بیشتر یک بیماری روانی -نوعی مالیخولیا- در نظر گرفته می‌شد تا عصب‌شناختی. در سنت روان‌کاوی، اُبژۀ نوستالژی -یعنی آنچه وضعیت نوستالژیک را رقم زده- از علت آن منفصل شده بود. نوستالژی ممکن است به‌شکل آرزوی بازگشت به خانه آشکار شود، اما -به‌زعم روان‌کاوها- درواقع معلول تجربۀ آسیب‌زای جداشدن از مادر به‌هنگام تولد است.

به‌چالش‌کشیدن این شرح در دهۀ ۱۹۴۰ آغاز شد، زمانی‌که نوستالژی بار دیگر به غم غربت مرتبط شد. اینک «خانه» به‌نحوی گسترده‌تر تفسیر می‌شد تا نه‌تنها مکان‌های انضمامی همانند شهر کودکی فرد، بلکه همچنین امور انتزاعی ازقبیل تجربه‌های گذشته یا لحظات پیشین را نیز در بر گیرد.

درحالی‌که عدم تفاهم پابرجا بود، تا نیمۀ دوم قرن بیستم، نوستالژی رفته‌رفته با سه جزء ترسیم شده بود. نخستین جزء شناختی بود: نوستالژی شامل بازیابی خاطرات سرگذشت شخصی است. دومین جزء تأثری۲ بود: نوستالژی احساسی تضعیف‌کننده با والانس۳ منفی است. سومین جزء کردارانگیزانه۴است: نوستالژی دربردارندۀ اشتیاقی به بازگشت به میهن آدمی است. هرچند، همان‌طور که استدلال خواهم کرد، این ترسیم سه‌جزئی از نوستالژی احتمالاً اشتباه است.

نخست توضیح دو نکته: نوستالژی نه آسیب‌شناختی است و نه سودمند. این همیشه به‌نظرم عجیب رسیده است که محققان نمی‌توانند تناقض آشکاری را دریابند که در به‌تصویرکشیدن ماهیت تضعیف‌کنندۀ نوستالژی با استفاده از مثال اولیس در اودیسه نهفته است. هومر به ما می‌گوید که اندیشیدن به خانه برای اولیس دردناک بود و اشکش را سرازیر می‌کرد، بااین‌وجود فکر برگشتن به ایتاکا فلج‌کننده نبود.

درعوض انگیزه‌بخش بود. اینکه برگشتن به خانه برای اولیس ده سال طول کشید بیشتر تقصیر سیرسه، کالیپسو و پوزئیدون بود تا ماهیت تضعیف‌کنندۀ نوستالژی. توضیح دیگر اینکه فلاسفه میان اُبژه و محتوای وضعیت ذهنی تمایز قائل می‌شوند.

اُبژه چیزی است که وضعیت ذهنی دربارۀ آن است؛ لازم نیست وجود داشته باشد؛ مثلاً من می‌توانم به سوپرمَن فکر کنم. محتوا شیوه‌ای است که من با آن به اُبژه فکر می‌کنم. می‌توان به اُبژه‌ای یکسان به شیوه‌های مختلف اندیشید (لوئیس لِیْن می‌تواند به کَل-اِل هم به‌عنوان سوپرمن فکر کند و هم کلارک کنت) و درنتیجۀ آن اندیشه‌هایی گوناگون، حتی متنافض، را دربارۀ اُبژه‌ای یکسان موجب شد (در اینجا فرض من بر این است که محتواها نمونه‌ای از بازنمودهای عصبی‌اند که به‌نحوی مناسب با اُبژه‌هایشان ارتباط دارند).

با به‌خاطرداشتن این توضیحات، بیایید دیدگاه سه‌بخشی از نوستالژی را از نو ارزیابی کنیم و نخست به سراغ جزء شناختی برویم. بنابر این دیدگاه، نوستالژی شامل خاطرات سرگذشت شخصی از میهن شخص می‌شود و متضمن این است که اُبژۀ وضعیت‌های نوستالژیک باید یک مکان باشد.

هرچند پژوهش‌ها نشان می‌دهند که منظور افراد از «میهن» اغلب چیز دیگری است: تجربه‌های کودکی، دوست‌هایی که مدت‌هاست رفته‌اند، غذاها، رسوم، و غیره. درواقع، ماهیت چندجنبه‌ای اُبژه‌های نوستالژی نخستین بار به‌صورت نظام‌مند توسط روان‌شناس آمریکایی، کریستین بَچو در سال ۱۹۹۵ مطالعه شد.

او رویدادهای نوستالژیک ۶۴۸ شرکت‌کننده را مستند کرد و چنین دریافت که هرچند آن‌ها اغلب احساس نوستالژی را دربارۀ مکان‌ها گزارش کرده‌اند، دربارۀ چیزهای غیرفضایی نیز چنین احساسی داشته‌اند: عزیزان، احساس «نگرانی نداشتن»، تعطیلات، یا صرفاً «اینکه قبلاً مردم این‌طوری بوده‌اند».

به‌همین‌ترتیب، در سال ۲۰۰۶، روان‌شناسی به نام تیم وایلدشات همراه با تیم همکارانش در دانشگاه ساوث‌همپتن، محتوای ۴۲ روایت مرتبط با سرگذشت شخصیِ منتشرشده در مجلۀ نوستالژی را همراه با ده‌بیست روایتِ سرگذشت شخصی دانشجویان کدگذاری کرده و دریافتند که قسمت عمده‌ای از آن‌ها دربارۀ چیزهایی به‌جز مکان بوده‌اند.

همان‌طور که کار اریکا هپر و تیم همکاران بین‌المللی او نشان داده است، این تغییرپذیری دربارۀ فرهنگ‌های گوناگون نیز صادق است؛ آن‌ها در سال ۲۰۱۴، به مطالعۀ ۱۷۰۴ دانشجو از ۱۸ کشور پرداختند و دریافتند که آن‌ها اغلب دربارۀ چیزهایی به‌جز رویدادها یا مکان‌های گذشته، ازقبیل روابط اجتماعی، یادگاری‌ها یا کودکی احساس نوستالژی داشته‌اند.

این نتایج متضمن این هستند که وضعیت‌های ذهنی مرتبط با نوستالژی، لازم نیست خاطرات مربوط به مکان‌های خاص یا رویدادهای مشخص سرگذشت شخصی باشند.

چرا علی‌رغم این نتایج، پژوهشگران اصرار می‌ورزند که نوستالژی مرتبط با خاطره‌ای خاص از سرگذشت شخصی است؟ به‌عقیدۀ من دلیل آن بیشتر به روش‌شناسی تجربی ربط دارد تا واقعیت روان‌شناختی. پژوهشگرانِ نوستالژی معمولاً میان نوستالژیِ «شخصی» و «تاریخی» تمایز می‌گذارند؛ اولی توسط روان‌شناسانِ اجتماعی مطالعه می‌شود، حال‌آنکه دومی در حوزۀ بازاریابی مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

درنتیجه، اغلبِ الگوهای تجربی در روان‌شناسیِ اجتماعیِ نوستالژی از شرکت‌کننده‌ها می‌خواهند تا به خاطرات مشخصی فکر کنند که باعث احساس نوستالژی در آن‌ها می‌شود. از سوی دیگر، پژوهشگران بازاریابی تمایل دارند تا از سرنخ‌های خارجی تاریخ‌دار استفاده کنند، چیزهایی مثل اینکه بپرسند «به برنامه‌های تلویزیونی دهۀ ۱۹۸۰ فکر کنید»، تا احساس نوستالژی را برانگیزند؛ آنگاه این احساسات با نوعی رفتار مصرف‌کننده‌ها (مثلاً امتیاز برنامه‌های تلویزیونی) مرتبط می‌شوند.

جای تعجب نیست که هم‌پوشانی روان‌شناختی زیادی میان این دو راهبرد تجربی وجود دارد. برخی مطالعات بازاریابی گزارش می‌دهند که وقتی به شرکت‌کنندگان سرنخ‌هایی مرتبط با محصولات می‌دهند، آن‌ها می‌توانند خاطراتی دقیق از سرگذشت شخصی را به یاد آورند، درحالی‌که سایر مواقع آن‌ها رویدادهایی را به خاطر می‌آورند که دقت فضایی-زمانی کمتری دارند (مثلاً «وقتی که در مدرسۀ ابتدایی بودم»).

حتی جالب‌تر این است که نوستالژی می‌تواند دوره‌های زمانی را به خاطرمان بیاورد که آن‌ها را مستقیماً تجربه نکرده‌ایم.

در فیلم «نیمه‌شب در پاریس» (۲۰۱۱)، جیل غرقه در افکار نوستالژیک دربارۀ پاریسِ دهۀ ۱۹۲۰ است -پاریسی که او که یک فیلم‌نامه‌نویس امروزی است، تجربه نکرده-، بااین‌حال احساسات او چیزی کم از نوستالژی ندارد. درواقع، احساس نوستالژی برای زمانه‌ای که ما واقعاً در آن نزیسته‌ایم به‌نظر پدیده‌ای شایع می‌رسد اگر بتوان تمام چت‌روم‌ها، صفحات فیس‌بوکی و وبسایت‌هایی که به آن اختصاص داده شده‌اند را شاهد گرفت.

درواقع، واژه‌ای جدید برای مجسم‌کردن این گونۀ خاص از نوستالژی قلب شده است: اَنی‌موی۵، که اِربِن دیکشنری و دیکشنری آو آبسکیور ساروز آن را «نوستالژی برای زمانه‌ای که هرگز آن را درک نکرده‌اید» تعریف می‌کنند.

چطور می‌توانیم این را بفهمیم که مردم نه تنها برای تجربه‌های گذشته، بلکه همچنین برای دوره‌های زمانیِ نوعیْ احساس نوستالژی می‌کنند؟ پیشنهاد من، مُلهم از شواهد اخیر از روان‌شناسی شناختی و عصب‌شناسی این است که گوناگونی اُبژه‌های نوستالژی را این واقعیت توضیح می‌دهد که جزءِ شناختی‌اش خاطره‌ای از سرگذشت شخصی نیست، بلکه شبیه‌سازیِ ذهنی -‌به عبارت دیگر، یک خیال‌پردازی- است که خاطرات رویدادی یکی از زیردسته‌های آن است. برای تأیید این مدعا، نخست لازم است تا دربارۀ برخی پیشرفت‌ها در علم خاطره و خیال‌پردازی بحث کنم.

هرچند خاطره و خیال را معمولاً متفاوت از هم می‌دانند، شماری از یافته‌های اساسی طی سه دهۀ گذشته این دیدگاه را مورد تردید قرار می‌دهد. در سال ۱۹۸۵، اِندِل تالوینگ، روان‌شناس کانادایی در شهر تورنتو، بیمار یادزدوده‌اش۶، «ان. ان» را مشاهده کرد که مشکلش فقط یادآوری گذشته نبود، بلکه تخیل دربارۀ رویدادهای محتملِ آینده نیز برایش دشوار بود.

این باعث شد تالوینگ پیشنهاد کند که یادآوری گذشته و تخیل آینده دو فرایند از یک نظامِ واحدِ سفر در زمانِ ذهنی هستند. پشتوانه‌هایی برای این نظریه در اوایل دهۀ ۲۰۰۰ از راه رسیدند، زمانی‌که شماری از مطالعات علمی تأیید کردند که هم یادآوری گذشته و هم تخیل آینده، «شبکۀ پیش‌فرض» اصطلاحی مغز را درگیر می‌کنند.

اما طی دهۀ گذشته، واضح شده است که شبکۀ پیش‌فرض مغز از شبیه‌سازی‌هایِ ذهنیِ سایر رویدادهای فرضی نیز پشتیبانی می‌کند؛ چیزهایی ازقبیل رویدادهایی که ممکن بود در گذشتۀ فرد رخ داده باشند اما نداده‌اند، فعالیت‌های روزمرۀ بی‌زمان (مثل مسواک‌زدن دندان‌ها)، پرسه‌زنی ذهن، راه‌یابی فضایی، تصورِ ایده‌های سایر افراد (نیت‌خوانی) و ادراک روایی تنها چند نمونه‌اند.

درنتیجه، اکنون پژوهشگران می‌اندیشند که آنچه این شبکۀ پیش‌فرض مشترک را یکدست می‌کند صرفاً سفر در زمان ذهنی نیست، بلکه درعوض نوعی فرایند روانی عمومی‌تر است که مشخصه‌اش مرجعیتِ نفس، داشتن اهمیت اجتماعی و خیال‌پردازانه‌بودن از جنبه‌های رویدادی و پویایی است.

پیشنهاد من این است که آن دسته از محتواهای شناختی که ربطی به سرگذشت شخصی ندارند و با وضعیت‌های نوستالژیک مرتبط شده‌اند نمونه‌هایی از این دسته‌بندی وسیع‌تر خیال‌پردازی‌ها هستند.

اگر مسیر این پیشنهاد درست باشد، آنگاه می‌توانیم به‌راحتی توضیح دهیم که چرا افراد ممکن است برای اُبژه‌های محتملی به‌جز رویدادهای خاص گذشته‌شان احساس نوستالژی داشته باشند. به گمان من علت آن این است که محتوای شناختی مرتبط با وضعیت‌های نوستالژیک ایشان از آن نوع شبیه‌سازی‌های ذهنی است که شبکۀ پیش‌فرض از آن پشتیبانی می‌کند (که شامل خاطرات شخصی است اما محدود به آن نیست).

درنتیجه نوستالژی می‌تواند با گذشته‌ای که شخص آن را تجربه نکرده است، زمان حال تحقق‌نایافتۀ مقارن، یا حتی گذشته‌های آرمانی‌ای پیوند بخورد که شخص نمی‌توانسته در آن‌ها زندگی کند، اما بااین‌حال می‌تواند به‌سادگی آن‌ها را ازطریق کنارهم‌گذاشتن اطلاعات حافظه‌ای برای شکل‌دادن به شبیه‌سازی‌هایِ ذهنیِ رویدادیِ مفصل از آن‌ها متصور شود (همچون مورد «نیمه‌شب در پاریس»).

درنهایت، بسط‌دادن محتوای شناختیِ نوستالژی، از خاطرات سرگذشت شخصی گرفته تا دستۀ بزرگ‌ترِ شبیه‌سازی‌های رویدادی پویا که به‌تازگی صحبتش رفت، به توضیح این نکته نیز کمک می‌کند که چرا نوستالژی به‌صورت متعارف با واقعیت‌ها و تجربه‌هایی مرتبط می‌شود که معنای شخصی و موضوعیت اجتماعی دارند.

احساسات والانس‌های مختلفی دارند: برخی مثبت‌اند، برخی منفی، و برخی هر دو. ازجمله احساسات با والانس منفی می‌توان ترس و اندوه را نام برد، درحالی‌که شادی و لذت احساساتی با والانس مثبت‌اند.

براساس دیدگاه سنتی، نوستالژی به‌مثابۀ احساسی منفی نگریسته می‌شود: نخستین گزارشات پزشکیْ بیمارانِ مبتلا به غم غربت را غمگین، مالیخولیایی و کسل توصیف می‌کردند. سنت روان‌کاوی این دیدگاه را ادامه داد و نوستالژی را در بر دارندۀ اندوه و درد ترسیم کرد. درواقع، روان‌کاوی نوستالژی را همچون نسخه‌ای غم‌انگیز از مالیخولیا بر شمرد که درحکم افسردگیِ امروزی است.

درمقابل‌آن صداهای معترض گفتند که چیز لذت‌بخشی در نوستالژی وجود دارد. مثلاً چارلز داروین در سال ۱۸۷۲ چنین ذکر می‌کند که تحلیلِ برخی احساسات دشوار است، زیرا هم‌زمان شامل درد و لذت‌اند و برای نمونه، یادآوری‌های نوستالژیک اولیس از زادگاهش را به دست می‌دهد.

تقریباً ۱۰۰ سال بعد، و در گسست از سنت روان‌کاوی، جک کلاینر، روان‌پزشک آمریکایی موردی را گزارش کرد از یک بیمار عمیقاً مبتلا به نوستالژی که علی‌رغم آن نشانه‌هایی از لذت بروز می‌داد و باعث شد کلاینر تفاوتی میان غم غربت و نوستالژی پیش نهد، براین‌اساس که دومی دربردارندۀ اندوه و لذت توأمان است.

نوستالژی؛ فریبکاریِ خاطرات گذشته

این تمایز بعدها به‌صورت نوستالژیِ اندوه‌بار۷ درمقابل غیراندوه‌بار۸ مجدداً صورت‌بندی شد، و حتی برخی می‌گفتند که مورد نابهنجار نوستالژی، نوع اندوه‌بار آن است، با این فرض که جنبۀ لذت‌بخش آن مفقود است. از آن زمان، پژوهشگرانِ احساسات آغاز کرده‌اند به اینکه به نوستالژی به‌منزلۀ «تلخ‌وشیرین» بیندیشند، زیرا در بر دارندۀ توأمان والانس‌های مثبت و منفی است.

اما همۀ این نشانه‌ها با والانس منفی -اندوه، افسردگی- که با نوستالژی مرتبط شده‌اند چه می‌شوند؟ آیا آن‌ها نیز اثرات نوستالژی نیستند؟ درک من این است که پزشکان گذشته ترتیب رابطۀ علت و معلولی را وارونه دریافته بودند: نوستالژی باعث تأثر منفی نمی‌شود، بلکه درعوض معلول تأثر منفی است.

شواهدی بر این مدعا از شماری از پژوهش‌های اخیر می‌آید که نشان می‌دهد افراد زمانی‌که در حال تجربۀ تأثرات منفی‌اند، احتمال بیشتری دارد که احساس نوستالژی کنند. مشخصاً مستند شده است که تجربیات منفی مشخصی ازقبیل تنهایی، فقدان ارتباط اجتماعی، احساس بی‌معنایی، ملال و حتی دمای پایین هوا احتمال دارد موجب احساس نوستالژی شوند.

این بدین معنا نیست که نوستالژی تنها برانگیختۀ تجربیات منفی است، اما متضمن این است که تأثر منفی اغلب می‌تواند علت نوستالژی باشد نه معلول آن.

حال پرسش این است که چگونه می‌توان نوستالژی را طوری فهمید که هم‌زمان شامل والانس‌های منفی و مثبت باشد؟ این امر تعجب کمتری خواهد داشت هنگامی‌که نوستالژی را به‌مثابۀ تخیل درک کنیم. اغلب زمانی‌که شبیه‌سازی‌های ذهنی مشخصی را در سر می‌پرورانیم، میان عمل جاری شبیه‌سازی و محتوای شبیه‌سازی‌شده در رفت‌وآمدیم.

عمل شبیه‌سازی و محتوای شبیه‌سازی‌شده، هر دو برانگیزندۀ احساسات‌اند و لازم نیست که چیز یکسانی باشند. نوع دیگری از شبیه‌سازی‌های ذهنی پویای الگووار را در نظر بگیرید: افکارِ صعودیِ خلافِ واقع، یا شبیه‌سازی‌های ذهنی دربارۀ حالاتی که در آن‌ها نتایج بد می‌توانستند بهتر باشند («فقط اگر زودتر می‌رسیدم، می‌توانستم بلیط این نمایش را بخرم»). عموماً این نوع از افکارِ خلاف واقع موجب احساس پشیمانی‌اند.

هرچند، همان‌طور که روان‌شناسان آمریکایی، کیث مارکمن و متیو مک‌مالن در سال ۲۰۰۳ نشان دادند، اگر فرد توجه ذهنی‌اش را از احساسی که به‌هنگام شبیه‌سازی خلاف واقع دارد، به احساسی معطوف کند که فقط هنگام توجه به محتوای شبیه‌سازی‌شده دارد، حسرت می‌تواند به رضایت تبدیل شود.

ازطرف‌دیگر، شخص می‌تواند یک نتیجۀ بدِ جایگزینْ برای آنچه در واقعیت نتیجۀ خوبی بوده را متصور شود («اگر آن پنالتی را از دست می‌دادم، بازی را می‌باختیم»). به‌طور عادی، این «خلاف واقع‌های نزولی» موجب احساسات آسایش می‌شوند که احساس الگووار مثبتی است.

اما زمانی‌که توجه تنها به محتوای تفکر خلاف واقع معطوف می‌شود، نه وضعیتی که شخص به‌وقت شبیه‌سازی در آن است، احساسات منفی می‌توانند سر بر آورند. درنتیجه، مغایرت میان احساس موجود به‌هنگام توجه به عمل شبیه‌سازی درمقایسه‌با محتوای شبیه‌سازی می‌تواند «تلخ‌وشیرینی» درک‌شدۀ نوستالژی را توضیح دهد.

ازآنجاکه تصور می‌شود نوستالژی شامل اشتیاقی برای بازگشت به خانۀ فرد است، آخرین جزء دیدگاه سنتی، جزء کردارانگیزانه است. این جزء علی‌رغم اهمیت بسیارش به‌ندرت مورد مطالعه قرار گرفته است. فلسفه می‌تواند برای تحلیل آن باز هم یاری کند. فلاسفه به‌هنگام اندیشیدن به اشتیاق‌ها میان اُبژه و شرایط برآورده‌شدن یک اشتیاق (وضعیتی که درصورت حصول اشتیاق را برآورده می‌سازد) تمایز قائل می‌شوند.

این دو اغلب یک چیز واحدند؛ اگر اُبژۀ اشتیاق من یک کلوچه باشد آنگاه به‌دست‌آوردن یک کلوچه اشتیاقم را برآورده می‌کند.

اما دررابطه‌با نوستالژی اوضاع پیچیده می‌شوند. براساس دیدگاه سنتی، اُبژۀ نوستالژی یک مکان است -مثلاً میهن شخص-، پس این اشتیاق با بازگشتن یه خانه برآورده می‌شود. ازآنجایی‌که شخص نمی‌تواند برگردد -همچون مورد اولیس- آنگاه این اشتیاق برآورده‌نشده است و واکنش احساسی منفی در پی خواهد داشت.

بااین‌وجود افراد اغلب برای میهنشان احساس نوستالژی دارند و پس از بازگشت اشتیاق خود را برآورده نشده می‌یابند. نقل‌قول آغازین این جستار را در نظر بگیرید.

وصف یکی از شخصیت‌های گارسیا مارکز به نام گوبِنال اوربیو است، پزشک جوانی که هنگام تحصیل در پاریس، بوها، صداها و تراس‌های باز موطن کارائیبی‌اش را به یاد می‌آود و ثانیه‌ای نیست که در اشتیاق بازگشتن نباشد. اما پس از بازگشت احساس می‌کند رنگ‌های گلفام گذشتۀ نوستالژیک آرمانی مأیوسش کرده‌اند و او را فریفته‌اند.

این مشکل تجسد یک تناقض مشهور افلاطونی در نوستالژی است که در گرگیاس شرح داده شده است: انسان می‌تواند مشتاق چیزی باشد و آنگاه، وقتی آن را به دست می‌آورد، آن اشتیاق برآورده نشود.

راه‌حلی محتملْ اندیشیدن به اُبژۀ اشتیاقِ نوستالژی همچون مکانی در زمان است. این راهبرد اجازۀ دو خوانشِ ممکن را می‌دهد. در یکی از این خوانش‌ها آنچه فرد بدان مشتاق است سفرِ خویشتنِ کنونی‌اش در زمان به گذشته است، به جایی که در آن اوضاع بهتر از وضع کنونی بوده است.

این دردناک است زیرا سفر در زمان ناممکن است. در خوانش دیگر آنچه سوژه بدان مشتاق است آوردن وضع گذشته به زمان حال است؛ یعنی او آرزوی سفر در زمان به وضع گذشته را ندارد، بلکه درعوض آرزو دارد وضع گذشته جای وضع فعلی را بگیرد.

اکنون اُبژه‌ای که می‌تواند اشتیاق نوستالژیک را برآورده سازد نه در گذشته، بلکه در زمان حال یافت می‌شود و آنچه موجب رنج است نوع دیگری از ناممکن‌هاست: ناممکن‌بودن بازآفرینی گذشته در زمان حال.

تحلیلِ پزشکیِ نوستالژی توسط چارلز زوینگمن در سال ۱۹۶۰، مؤید نسخۀ ساده‌فهم‌تری از این خوانش دوم است؛ براساس این تحلیل، آنچه سوژه می‌خواهد استقرارِ مجددِ ویژگی‌های رضایت‌بخش تجربیات گذشته در زمان حال است زیرا از قرار معلوم وضعیت فعلی فاقد آن‌هاست. هرچند ممکن است فردی دررابطه‌با یکی از دوستی‌های دوران کودکی‌اش دچار نوستالژی باشد، اشتیاق او درحقیقت نه با سفر در زمان به گذشته بلکه با بهبود روابط فعلی‌اش برآورده خواهد شد. این رویکرد دو مزیت دارد.

نخست کمک می‌کند تا مورد تناقض گرگیاس را بفهمیم: فرد دچارِ نوستالژی به‌اشتباه ویژگی‌های مطلوب اُبژه را به رویدادی بازیابی‌ناپذیر نسبت می‌دهد، حال‌آنکه درواقع آن ویژگی‌ها می‌توانند از آن جدا شده و دوباره به شرایط فعلی افزوده شوند.

دوم اینکه این رویکرد می‌تواند به فهم یافته‌های جدیدی کمک کند که متضمن این هستند که نوستالژی می‌تواند انگیزه‌بخش باشد و خوش‌بینی، خلاقیت و رفتارهای اجتماعی مثبت را افزایش دهد.

این روحیۀ انگیزشی را چه چیز به حرکت وا می‌دارد؟ یک بار دیگر پاسخ به این پرسش را در تخیلْ انگاریدنِ نوستالژی خواهیم یافت. علوم اعصاب می‌گوید ما به‌هنگام خیال‌پردازی، دوباره بسیاری از همان سازوکارهای عصبی‌ای را به صف می‌کنیم که اگر واقعاً درگیر آن عمل شبیه‌سازی‌شده بودیم، آن‌ها را به کار می‌گرفتیم.

وقتی دربارۀ دوچرخه‌سواری خیال‌پردازی می‌کنیم، اغلبِ مناطقی از مغز را مشغول می‌کنیم که اگر واقعاً دوچرخه‌سواری می‌کردیم مشغول می‌شدند.

درنتیجه، برخی دیدگاه‌های معاصر -از قبیل دیدگاه‌های هِدِر کاپس در لندن و کری موروج در بوستون، هر دو روان‌شناس- متضمن این است که اگر با انواع مشخصی از شبیه‌سازی مشغول شوید، روشی اقتصادی را برگزیده‌اید که در آن یک تجربه را با تجربه‌ای مصنوعی، یعنی تجربه‌ای ازلحاظِ شناختیْ نزدیک به آن، جایگزین کرده‌اید.

اینک بحث قبلی‌ام را به یاد آورید، که دربارۀ مغایرت میان والانس‌های احساس‌شده‌ای بود که به‌هنگامِ توجه‌کردن به محتوای شبیه‌سازی‌شده، درمقایسه‌با عمل شبیه‌سازی، رخ می‌داد. پیشنهادم در اینجا این است که آنچه شالودۀ جنبۀ انگیزشی نوستالژی است از یک سیگنال پاداش‌دهی لذت‌بخش می‌آید.

سوژه این سیگنال را، هنگامی‌که توجه به محتوای شبیه‌سازی‌شده تخصیص داده شده، به‌صورت آنی تجربه می‌کند. از قرار معلوم، این دقیقاً همان چیزی است که کِنتارو اوبا، عصب‌شناس ژاپنی و همکارانش در توکیو در مطالعه‌ای در سال ۲۰۱۶ دریافتند:

طی یادآوری‌های نوستالژیک فعالیت مغز در مناطق مرتبط با پاداش‌جویی و انگیزه بیشتر بوده است. پروراندن این نوع شبیه‌سازی‌های ذهنی، که موجب احساس تلخ‌وشیرین نوستالژی می‌شوند، مولد سیگنال پاداشی‌اند که به‌نظر می‌رسد افراد را ترغیب می‌کند تا در تلاش برای جایگزین‌کردن احساس دریافتی منفی (واقعی) به‌هنگام شبیه‌سازی با احساس مثبت (خیالی) برخاسته از محتوای شبیه‌سازی‌شده، تجربۀ مصنوعی‌شان را تبدیل به تجربه‌ای واقعی کنند.

بنابراین، نوستالژی وضعیت روانی پیچیده‌ای است با سه جزء: یکی شناختی، یکی تأثری و یک جزء کردارانگیزانه. این امر عموماً پذیرفته‌شده است. باوجوداین، تشریح من با تشریح سنتی این تفاوت را دارد که خیال‌پردازی را در قلب آن جای می‌دهد. نخست می‌گویم که جزء شناختی لازم نیست یک خاطره باشد، بلکه می‌تواند خیال‌پردازی باشد (که خاطرات سرگذشت شخصی رویدادی، یک مورد از آن است).

دوم، نوستالژی از جنبۀ تأثریِ والانس ترکیبی دارد که حاصل مجاورت تأثرِ برخاسته از عمل شبیه‌سازی -که معمولاً منفی است- با تأثرِ منتج از محتوای شبیه‌سازی‌شده است که عموماً مثبت است.

درنهایت، جزء کردارانگیزانه اشتیاقی برای رفتن به گذشته نیست، بلکه درعوض انگیزه‌ای است برای استقرار مجدد ویژگی‌هایی از محتوای شبیه‌سازی‌شده در زمان حال؛ ویژگی‌هایی که وقتی به آن‌ها توجه می‌کنیم باعث می‌شود حال بهتری داشته باشیم.

با گمانه‌زنی کوتاهی دربارۀ موضوعی که اهمیتی به‌روز دارد بحث را به پایان خواهم رساند. ما طی چند سال گذشته شاهد ظهور مجدد جنبش‌های سیاسی ملی‌گرایی بوده‌ایم که ازطریق ترویج بازگشت به «روزهای خوب گذشته» جذابیت یافته‌اند: «بازگرداندن عظمت به آمریکا» در ایالات متحده و «کشورمان را به ما پس دهید» در بریتانیا.

این سیاست‌های نوستالژی مروج به‌کارگیری خط‌مشی‌هایی‌اند که ظاهراً ملت‌ها را به زمان‌هایی برخواهد گرداند که در آن‌ها وضع مردم بهتر بوده است. تعجبی ندارد که طلایه‌دار این خط‌مشی‌ها اغلب گروه‌های محافظه‌کاری‌اند که در گذشته، احتمالاً وضع بهتری از امروز (مستقل از سیاست‌های خاص آن زمان) داشته‌اند.

در مطالعه‌ای در سال ۲۰۱۶ که توسط روان‌شناسان لهستانی، مونیکا پروسیک و ماریا لویکا انجام شد، از نمونۀ آماری بزرگی از لهستانی‌ها سؤال‌هایی مرتبط با نوستالژی پرسیده شده بود دربارۀ اینکه اوضاع ۲۵ سال پیش، قبل از سقوط کمونیسم، چگونه بوده است.

نتایج آشکار کرد که چنانچه افراد آن‌زمان وضع بهتری از امروز داشتند، چنانچه پیرتر یا اگر در حال حاضر ناراضی بودند، احساس نوستالژی بیشتر و احساس مثبت‌تری دربارۀ حکومت کمونیستی داشتند. شکی نیست که افراد مسن‌تر و کسانی که گرایش‌های محافظه‌کارانه دارند و گذشته‌شان را -درست یا غلط- بهتر از حال درک می‌کنند، بخش بزرگی از رأی‌دهندگان حامی جنبش‌های ملی‌گرایانه را تشکیل می‌دهند.

اما گمراه خواهیم شد اگر آن‌ها را همچون موتور اصلی، چه برسد به اکثریت، ببینیم. زیرا نتایج لهستان چیزی بسیار متفاوت را نشان می‌دهد: شمار زیادی از افراد جوان‌تر مشتاقانه حامی سیاست‌هایی نوستالژیکی‌اند که کشورهایشان را به گذشته‌ای بر خواهد گرداند که آن‌ها هرگز تجربه نکرده‌اند.

براساس دیدگاه سنتی دربارۀ نوستالژی، توضیح بنیان‌های روان‌شناختی این پدیده دشوار خواهد بود. اگر مردم گذشته‌ای را تجربه نکرده باشند، چگونه ممکن است نسبت به آن احساس نوستالژی داشته باشند؟ بااین‌حال، بنابر دیدگاهی که اینجا پیشنهاد شد، توضیح بی‌درنگ در دسترس است.

ازآنجاکه سیاست نوستالژی از خاطرات افراد دربارۀ رویدادهای خاص گذشته که ممکن است تجربه کرده باشند، بهره‌برداری نمی‌کند. درعوض، دربارۀ چندوچون امورات گذشته از پروپاگاندا بهره می‌برد تا برای مردم مواد خام رویدادی مناسب را فراهم کند تا دربارۀ سناریوهای محتملی که احتمالاً هرگز رخ نداده‌اند، خیال‌پردازی کنند.

همین راهبردهای پروپاگاندایی خود کمک می‌کنند تا مردم قانع شوند که وضعیت فعلی‌شان از آنچه واقعاً هست بدتر است، تا آنگاه که محتوای شبیه‌سازی‌شده -که وقتی مورد توجه قرار می‌گیرد، احساسات مثبت به همراه می‌آورد- در کنار افکاری با والانس منفی دربارۀ موقعیت فعلی‌شان بنشیند، انگیزه‌ای برای حذف این تضاد و همراه با آن گرایشی برای کنش سیاسی در پی داشته باشد.

مواد خام سیاست نوستالژی بیشتر از آنکه خاطراتی از یک گذشتۀ خوش‌آب‌ورنگ باشد، پروپاگاندا و اطلاعات غلط است. این امر حکایت از آن دارد که، به‌نحوی متناقض‌نما، بهترین راه برای مقابله با آن ممکن است افزایش دانشمان دربارۀ گذشته باشد. نوستالژی، خوب یا بد، می‌تواند انگیزۀ سیاسی قدرتمندی باشد. افزایش دقت خاطراتمان از گذشته درحقیقت می‌تواند بهترین راهبرد برای مهار فریب‌کاری‌های بی‌رحمانۀ سیاست نوستالژی باشد.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را فلیپه دو بریگارد نوشته و در تاریخ ۲۰ جولای ۲۰۲۰ با عنوان «Nostalgia reimagined» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ مهر ۱۳۹۹ با عنوان «نوستالژی به خاطرات واقعی نیازی ندارد، گذشته‌ای خیالی نیز کفایت می‌کند» و ترجمۀ علی امیری منتشر کرده است.


•• فلیپه دو بریگارد (Felipe De Brigard) استاد فلسفه در دانشگاه دوک است. دل‌مشغولی اصلی وی فلسفۀ ذهن با تأکیدی بر روان‌شناسی شناختی و علوم اعصاب است.


••• نسخه‌ای طولانی‌تر از این مقاله با نام «نوستالژی و شبیه‌سازی ذهنی» در کتاب روان‌شناسی اخلاقی اندوه (The Moral Psychology of Sadness) (۲۰۱۸)، ویراستۀ آنا گوتلیب منتشر شده است.

[۱] homesickness
[۲] affective
[۳] Valence: در روان‌شناسی، والانسْ کیفیتِ تأثریِ وابسته به خوبی یا بدی فی‌نفسۀ یک رویداد، اُبژه یا وضعیت است [مترجم].
[۴] conative
[۵] anemoia
[۶] amnesic
[۷] deprresive
[۸] non-depressive

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید