تبانی انگلیس و پهلوی‌ها علیه هامون و هیرمند

تبانی انگلیس و پهلوی‌ها علیه هامون و هیرمند

این خیانت آشکار ۵۰ سال است که گلوی هامون را می‌فشارد و در عصری که آب مایه نزاع‌های سنگین میان ملت‌هاست، باعث بروز چالش و دردسر‌های بزرگی می‌شود که چندان هم از میل و خواست استعمارگران قرن جدید دور نیست.

کد خبر : ۹۲۳۴۳
بازدید : ۱۴۲۸۸
قرارداد گلداسمیت
در قرارداد گلد اسمیت، سیستان و بلوچستان به انگلیس واگذار شد
جواد نوائیان رودسری | چهارم فروردین‌ماه امسال بود که دوباره موضوع دریاچه هامون و سد هیرمند به تیتر یک رسانه‌های مختلف تبدیل شد؛ اشرف غنی، رئیس‌جمهور افغانستان، در مراسم افتتاح سد «کمال‌خان»، سدی که در بالادست رودخانه هیرمند ساخته شده‌است، اعلام کرد که از این به بعد، آب را رایگان به کسی نمی‌دهد؛ بلکه حاضر است آب ولایت نیمروز را با افتخار به ایران بفروشد.

او از مبادله نفت و آب سخن به میان آورد. هر چند که اشرف غنی اعلام کرد که افغانستان به حقابه مندرج در قرارداد سال ۱۳۵۱ پایبند و متعهد است، ولی بازتاب صحبت‌های او در رسانه‌های ایرانی، بسیار منفی بود و البته این رویکرد، با تمرکز جدی رسانه‌های وابسته به دشمنان ایران، شتاب و گستره بیشتری به خود گرفت؛ اما هوشیاری مقامات ایرانی و پاسخ مناسب و به‌موقع سعید خطیب‌زاده، سخنگوی وزارت خارجه ایران در پنجم فروردین‌ماه که از تعهد افغانستان به قرارداد مذکور اظهار خرسندی کرده‌بود و در مقابل، پاسخ ملایم و تشکرآمیز افغان‌ها به این رویکرد، مانع از اوج گرفتن تنشی شد که دشمنان دو ملت به آن دامن می‌زدند.

با این حال، این رفع شبهه و کدورت، مانع از اوج گرفتن دغدغه‌ای مهم و جدی به نام حقابه ایران و نیز، وضعیت بغرنج زیست‌محیطی و حیاتی دریاچه کهن‎سال هامون نیست.
رهگیری پیشینه این مناقشه آبی که هر از گاه، باعث ایجاد پریشانی و تشنج می‌شود از یک‌سو و خشکسالی‌های پی‌درپی هامون طی دهه‌های اخیر از سوی دیگر، هر ایرانی وطن‌دوستی را به فکر می‌اندازد که «آخر این پریشانی از چه رو؟» به همین دلیل، در نوشتار پیشِ رو، کوشیده‌ام تا برای شناخت چرایی و چگونگی وقوع این چالش، به سراغ منابع تاریخی بروم و ریشه‌های وضعیت امروز را در سیاست‌گذاری‌های دیروز بیابم.

استخوان لای زخم گذاشتن انگلیس

محمدکاظم کاظمی، شاعر شیرین‌سخن افغانستانی، شعری دارد به نام «شمشیر و جغرافیا» که اتفاقاً قصه غم‌انگیز هامون و ماجرای حقابه هیرمند هم بی‌ارتباط با آن نیست: «بادی وزید و دشت سترون درست شد/ طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد / شمشیر روی نقشه جغرافیا دوید / این‌سان برای ما و تو میهن درست شد»؛ ماجرا از آن‌جا آغاز می‌شود که انگلیسی‌ها تصمیم گرفتند روی منطقه‌ای بدون مرز، خط مرزی ایجاد کنند؛ تقسیم سیستان و بعد هم، جدایی رسمی افغانستان از ایران؛ سال ۱۸۷۲ م/۱۲۵۱ ش بود که فردریک جان گُلداسمیت، افسر انگلیسی و مأمور کمپانی هندشرقی بریتانیا، کار تجزیه بخش‌هایی از بلوچستان ایران را تمام کرد و قراردادی را که بعد‌ها به قرارداد گلداسمیت معروف شد، به امضای ناصرالدین‌شاه قاجار رساند.
کار تقسیم، از زمان انعقاد قرارداد مصیبت‌بار «پاریس» در زمان صدارت میرزاآقاخان نوری آغاز شده‌بود؛ یعنی از سال ۱۸۵۷ م/۱۲۳۶ ش. تا پیش از این تقسیم که تنها تأمین‌کننده منافع استعمار انگلیس بود، رود هیرمند، دریاچه هامون و اراضی اطراف آن، حالت یکپارچه داشت و کشاورزان دو سوی رود، با همان روشی که نیاکانشان، طی هزاره‌های گذشته از آب هیرمند بهره می‌بردند، به کشت و زرع مشغول بودند.
با انعقاد این قرارداد، وضعیت در دو سوی هامون و هیرمند به هم ریخت و هر یک از طرفین کوشید تا با عنوان تصاحب حقابه، به طرف مقابل چنگ و دندان نشان دهد.
محمود فروغی، فرزند محمدعلی فروغی و دیپلمات دوره پهلوی، از قرارداد گُلداسمیت به عنوان «استخوان لای زخم» یاد می‌کند و می‌گوید که این اصطلاح را همه دیپلمات‌های ایرانی و غیرایرانی برای خط‌کشی‌های مرزی و استعماری گلداسمیت مورد استفاده قرار می‌دهند. قصه تلخ هامون و خشکسالی‌های آن، با همین استخوانِ لای زخم آغاز شد.
مدتی بعد، در سال ۱۸۹۱ م/ ۱۲۷۰ ش، انگلیسی‌ها با ترسیم یک مثلث مرزی در منطقه کوهک و جلگه هشتادان، این نواحی را که در مسیر آب‌های هیرمند قرار داشت، از ایران جدا کردند و عملاً ایران تسلط خود را بر هیرمند و اراضی ساحل شرقی آن، از دست داد.
با وجود این، مناسبات پیشین میان مردمان دو سوی مرز فرضی بریتانیا، باعث می‌شد که کمتر دچار چالش و مناقشه بر سر آب شوند. شاید هم هنوز موضوع آب، به عنوان یک مسئله راهبردی مورد توجه دولت‌ها قرار نگرفته بود.

بذل و بخشش‌های استقلال بر باد ده

با روی کار آمدن رژیم پهلوی و استقرار رضاشاه بر سریر قدرت، چنین به نظر می‌رسید که مناقشات مرزی، با تکیه بر ارتشی که پهلوی اول دایم پُزش را می‌داد، حل و فصل شود و ایرانیان حقوق مرزی خود را بازیابند؛ اما به واقع چنین نشد.
رضاشاه نشان داد که تنها می‌تواند مشی قلدری را در مورد مردم خودش در پیش بگیرد؛ او بخش‌هایی از بلندی‌های شمال‌غربی ایران را صرفاً برای کسب رضایت آتاتورک به ترکیه وانهاد و سپس، طی قراردادی با دولت وقت افغانستان، آب هیرمند را به صورت ۵۰ - ۵۰ با این کشور سهیم شد؛ قراردادی که در سال ۱۳۱۷ ش به امضای سیدباقر کاظمی و علی‌محمدخان، وزرای خارجه ایران و افغانستان رسید.
این در حالی بود که تا پیش از آن، سهم حقابه ایران از رود هیرمند، بیش از ۵۰ درصد بود و افغان‌ها به همین مسئله اعتراض داشتند و حتی مجلس افغانستان زیر بار تصویب این قرارداد نمی‌رفت و خواستار سهم بیش از ۵۰ درصد از آب هیرمند بود.
به این ترتیب، یک گام دیگر برای محدودکردن سهم حقابه ایران از رود هیرمند برداشته‌شد و این‌بار، رضاشاه خود باعث و بانی طرح بود. نتیجه این اقدام طی سال‌های بعد، در قالب خشکسالی‌های گسترده در منطقه هامون ظاهر شد؛ در سال ۱۳۲۶ ش این خشکسالی چنان گریبان مردم را گرفت که اهالی سیستان، برای تأمین آب آشامیدنی خود هم با مضیقه و دردسر روبه‌رو شدند.
بنابراین، عواقب سهل‌انگاری در این عرصه چیزی نبود که بر سیاستمداران رژیم پهلوی پوشیده باشد و آن‎ها به خوبی می‌دانستند که نادیده گرفتن حقوق ایران چه عواقب سنگین و تنگنا‌های دهشتناکی را برای مردم سیستان و ساکنان اطراف دریاچه هامون در پی خواهد داشت؛ به ویژه هنگام خشکسالی و کمبود آب.

تکرار خیانت با قرارداد ۱۴ درصدی!

با چنین پیشینه‌ای بود که در سال ۱۳۵۱ ش، امیرعباس هویدا با دستور محمدرضا پهلوی، پای قراردادی را امضا کرد که سهم آب ایران از هیرمند را از ۵۰ درصد به ۱۴ درصد تنزّل می‌داد؛ چرا؟ تنها برای جلوگیری از درغلتیدن افغانستان به سمت شوروی!
اسدا... علم درباره این قرارداد و تبعات آن، در جلد ششم خاطراتش می‌نویسد: «این کابوس مرا در خود فرو می‌برد. مدتی راه رفتم، مدتی فکر کردم، چندین دفعه استعفا از خدمت نوشتم، باز پاره کردم. فکر می‌کردم کار گذشته را استعفای من دوا نمی‌کند ... تیر از شست گذشته است، دیگر هیچ. هزار بار به نعیم‌خان درود فرستادم و به دولت لعنت.
مرتیکه مثل شیر آمد و تهدید کرد که اگر می‌خواهید کمک به ما را در گرو آب هیرمند نگاه دارید، مــا نمی‌خواهیم و این بدبخت‌ها آن‌قدر از چپ‌گرایی افغانستان ترسیدند که همه شرایط را قبول کردند و بالاخره دیشب [ضربه]آخر را زدند. کسی چه می‌داند؟ شاید هم از ارباب‌های نامرئی دســتور ارتکاب این خیانت را داشتند ...
به حدی بدحال بودم که به دفتر کار خودم هم نرفتم. یکسر به سراغ یار و شراب شتافتم. مدتی شراب خوردم و گریه کردم و او ندانست چرا؟ فقط، چون مرا منقلب یافته بود، او هم بالطبع گریه می‌کرد! البته ایــن خیانت، ده تــا پانزده سال دیگر ظاهر می‌شود که من مرده‌ام.
ولی مثل این است که یک قطعه گوشت بدن مرا بریده‌اند و پیش چشم من جلوی سگ انداخته‌اند.» عَلَم اصالتاً از اهالی جنوب خراسان بود و با وضعیت منطقه هامون آشنایی کامل داشت؛ اما فقط او نبود که می‌دانست در پس این قرارداد، چه دردسر بزرگی نهفته است؛ شاه با توجه به شرایط کاهش حقابه ایران به ۵۰ درصد در دوره رضاشاه و بروز خشکسالی‌های کُشنده در دهه نخست سلطنت خودش، از وضعیتی که ممکن بود پیش آید آگاه بود؛ هر آدم بی‌خبری هم می‌توانست بفهمد که وقتی تبدیل حقابه به ۵۰ درصد، آن بلا را سر سیستان و سیستانی می‌آورد، تبدیل ۵۰ به ۱۴ درصد چه فاجعه‌ای را درست می‌کند؛ اما محمدرضا پهلوی چنین کرد، شاید به اشاره ارباب‌های نامرئی!
این خیانت آشکار ۵۰ سال است که گلوی هامون را می‌فشارد و در عصری که آب مایه نزاع‌های سنگین میان ملت‌هاست، باعث بروز چالش و دردسر‌های بزرگی می‌شود که چندان هم از میل و خواست استعمارگران قرن جدید دور نیست.
منبع: رونامه خراسان
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید