کنترل زنان با خشونت کور
وقتی احساس کنند که قاطبه زنان حاضر نیستند به اصول فرهنگی زنستیزانه گردن بنهند، ارعاب و ایجاد فضای ترس و وحشت را بهعنوان راهکار برمیگزینند و مرتکب خشونت کور علیه زنان میشوند.
سیمین کاظمی | کنترل زنان و تحمیل ارزشها و هنجارهای فرهنگ مردسالاری بر آنها قدمتی به اندازه همین فرهنگ دارد.
در طول قرنها تلاش بسیاری شده است که با انسانیتزدایی از زنان و ساختن تصویر آنها بهعنوان موجوداتی پستتر از مردان، راه برای پرورش زنان بهگونهای که در اطاعت و تسلیم مردان باشد، هموار شود.
این تلاشها نهتنها در زندگی روزمره و عملکرد مردان در طول تاریخ رواج داشته بلکه مستندات آن در آثار فیلسوفان، متکلمان، ادیبان و شعرای گذشته تا معاصران قابل مشاهده است. چنانکه آثار این میل به کنترل و تسلیم زنان را از نوشتههای محمد غزالی تا رساله تأدیبالنسوان میتوان دنبال کرد.
در واقع تأدیبالنسوان تنها رسالهای مختصر نیست و مستظهر به تاریخ دور و درازی از کنترل زندگی زنان است که به تمامی و در همه لحظات زندگی همان شوند که مردان میخواهند.
در دوره معاصر با وجود تغییراتی که در زندگی اجتماعی بشر حاصل شده و برابری انسانها ازجمله برابری مرد و زن به یک ارزش جهانی تبدیل شده، دیگر کمتر شخصی یا بالاتر از آن کمتر دولتی (غیر از طالبان و دولتهای مشابه) میتواند آشکارا از پایبندنبودن به چنین ارزشی سخن براند.
در دوره معاصر انتظار میرود تلاش عمومی در مسیر گسترش برابری جنسیتی و اصلاح ساختارهای پدیدآورنده ستم جنسیتی باشد؛ اما واقعیت این است که این تلاشها تاکنون کافی نبوده و بهویژه در کشورهایی که فرهنگ مردسالاری تحت عناوینی مثل تفاوتهای فرهنگی و ارزشهای دیرین، سختجانی میکند، موفقیت کمتر بوده است.
ایران یکی از این کشورهاست. درحالحاضر، حقوق زنان در حوزههای مختلف یکی از مسائل مورد مناقشه بین گروههای مختلف اجتماعی و کانونهای قدرت است که تکلیف آن نامشخص مانده و گاهی بحثهایی بیسرانجام پیرامون آن شکل میگیرد؛ ازجمله میتوان به چگونگی حضور زنان و سهم آنها در فضای عمومی که تکلیف آن هنوز مشخص نشده، اشاره کرد.
در این میان حقوقی مثل نوع پوشش، دوچرخهسواری و ورود به ورزشگاهها بیش از سایر مشکلات زنان توجهات را به خود جلب کردهاند و جدال بر سر آنها نیز بیشتر است. علت هم احتمالا آن است که چنین حقوقی در اکثر کشورهای جهان، بهعنوان حقوقی بدیهی شناخته میشوند و ایران از معدود کشورهایی است که زنانش به آن دست نیافتهاند.
در ایران حضور بدون تبعیض زنان در فضای عمومی بهصورت رسمی پذیرفته نشده، اما زنان برای دستیافتن به حقوقشان و نفی کنترل مردسالارانه بر زندگیشان مقاومت میکنند و به موازات این مقاومت، بحث درباره حضور بدون تبعیض زنان در فضای عمومی ادامه دارد.
مقاومت زنان و بحث درباره احقاق حقوق آنها، برای باورمندان به ارزشهای مردسالاری که از قدرت و نفوذ برخوردارند، بهوضوح ناخوشایند است و از اینرو رؤیای بازگرداندن زنان به گذشته را با روشها و ابزارهای گوناگون دنبال میکنند.
آنچه در این میان نگرانکننده است، این است که مسئله از کشمکشی اجتماعی به مسئلهای خطرناک تبدیل شده، به این شرح که تصمیمگیری درباره حضور زنان در فضای عمومی، صرفا به حوزه اختیارات رسمی منحصر نمیشود و بهطور غیررسمی نیز برای کنترل و محدودکردن زنان کارهایی صورت میگیرد که سلامت و امنیت زنان را در معرض تهدید قرار داده است.
این تلاشهای غیررسمی برای کنترل زنان، به شکل خشونتهای کور و پراکنده علیه زنان در عرصه عمومی به منصه ظهور میرسد و عوامل آن اغلب گمنام و بدون مجازات به حال خویش رها میشوند. وقایعی مثل اسیدپاشی، تیراندازی و حمله به زنان دوچرخهسوار مصادیقی از خشونت علیه زنان در فضای عمومی هستند که با هدف ارعاب و مهار زنان انجام شده و به احساس ناامنی و سایهافکندن ترس و وحشت بر جامعه منجر شده است.
نهادهای رسمی اگرچه هیچگاه این خشونتها را تأیید نکردهاند، اما نحوه برخورد با مسئله و اغماضی که صورت گرفته، این نگرانی را دامن میزند که مبادا پای همدلی در میان باشد.
فرهنگ مردسالاری یک سرطان قدیمی و پیشرونده است که اگر برای محو آن اقدام نشود، به تهاجم خود ادامه میدهد و نهتنها زنان را از حقوق انسانیشان دور میکند، بلکه جامعه را به ورطه تعارض و تضاد میافکند. سرسپردگان به چنین فرهنگی، برای حفظ نظم کهن و مقابله با تغییر، کنترل زنان در عرصههای گوناگون را پیگیری میکنند و نشان دادهاند که اگر بهطور رسمی و علنی به خواستههای آنها توجه نشود، خود دستبهکار شده و تنفرشان از زنان غیرمنطبق با ارزشهای مردسالاری را به اشکال خشونتبار ابراز میکنند.
وقتی احساس کنند که قاطبه زنان حاضر نیستند به اصول فرهنگی زنستیزانه گردن بنهند، ارعاب و ایجاد فضای ترس و وحشت را بهعنوان راهکار برمیگزینند و مرتکب خشونت کور علیه زنان میشوند. در واقع فرهنگ بهروزشده مردسالاری که حضور زنان در فضای عمومی را تاب نمیآورد، از تأدیب نسوان در خانه، به تأدیب زنان در خیابان روی آورده و دامنه کنترل زنان را به شکلی خطرناک به عرصه عمومی گسترش داده است.
با نگرشی خوشبینانه میتوان خشونت کور علیه زنان را آخرین دستوپازدنهای وجود رو به احتضار تفکر مردسالاری دانست که از فرط ناامیدی، ذات خشونتپرورش را آشکار کرده است؛ اما از طرفی نمیتوان از نظر دور داشت که از یک سو خشونت علیه زنان به سلامت جسمی قربانیان صدمه زده و امنیت زنان را به خطر انداخته و گاهی آرامش روانی جامعه را به هم میریزد و از سوی دیگر سختجانی چنین تفکری، دسترسی به برابری جنسیتی و احقاق حقوق زنان را به تعویق انداخته است؛ حقوقی که در همهجای دنیا بدیهی و مسلم است.
از آن بدیهیتر این است که چنین اقداماتی قابل نادیدهگرفتن و گذشت نیست و جامعه که ناظر و شاهد حملات مکرر علیه زنان و اقدامات زنستیزان بوده است، کماکان در این انتظار به سر میبرد که سیستم مرزبندیاش را با چنین اقداماتی مشخص کند و با برخورد قاطع و جدی با عاملان خشونت علیه زنان ثابت کند که اجازه نمیدهد مدافعان افراطی ارزشهای فرهنگی منسوخ و آسیبزا، برای تحمیل نظرشان، به فضای عمومی تعدی کنند و سلامت و امنیت نیمی از شهروندان یعنی زنان را به خطر بیندازند.