آیا جامعه در حال فروپاشی است؟

آیا جامعه در حال فروپاشی است؟

مطابق دیدگاه ریگان و ‏تاچر چیزی به‌عنوان جامعه وجود ندارد. تنها خانواده‏‌ها هستند که از یکدیگر مراقبت می‏‌کنند، و افراد که وارد بازار‌ها می‏‌شوند. جیل لپور، استاد تاریخ هاروارد، می‌گوید: به‏‌رغم همۀ تلاش‌‏های تاچر و ریگان، هنوز چیزی به نام جامعه وجود دارد، همان‏‌طور که پیش‌‏تر نیز وجود داشته است. مسئله این نیست که آیا جامعه‏‌ای وجود دارد یا خیر، بلکه باید دید در جهان پساکرونا چه شکلی به خود می‏‌گیرد.

کد خبر : ۱۰۶۸۹۲
بازدید : ۶۸۰

گاردین، جیل لپور، | بوریس جانسون در ماه مارس سال ۲۰۲۰ با چهره‌‏ای ‏رنگ‏‌پریده و خسته فیلمی از خود منتشر کرد، درحالی‌که در قرنطینۀ خانگی‌‏اش در آپارتمان خیابان داونینگ به سر می‌برد -فیلم را خودش گرفته بود- و در آن به مردم بریتانیا اطمینان می‌‏داد که با هم همه‌گیری کرونا را پشت سر خواهند گذاشت.

نخست‏‌وزیر که تنها در اتاقی با تلفن همراهش حرف می‏زد وجود جامعه را مورد تأیید قرار داد و اعلام کرد که «تصور می‏‌کنم بحران کرونا تا امروز یک چیز را به‏‌خوبی نشان داده و آن این است که، حقیقتاً، چیزی به‌عنوان جامعه وجود دارد».

ماجرا خیلی عجیب بود. جانسون به نظر هراسان و ضعیف می‏‌رسید (وی چندی بعد به بیمارستان مراجعه کرد و در بخش مراقبت‏‌های ویژه بستری شد). آیا او در وضعیت تب‌‏آلودی که داشت دچار نوکیشیِ سیاسی شده بود؟ آخر جانسون، با اعلام موجودیت جامعه، ظاهراً داشت به‌طور علنی آنچه را مارگارت تاچر در مصاحبه‌‏ای به سال ۱۹۸۷ بیان کرده بود -و امروز معمولاً به‌عنوان تعریف محافظه‏‌کاری جدید تلقی می‏‌گردد- انکار می‏‌کرد.

تاچر ‏گفته بود «به بسیاری از خردسالان و مردم قبولانده‌اند که اگر من مشکلی دارم، وظیفۀ دولت است آن را حل کند! آن‏‌ها مشکلاتشان را بر گُردۀ دولت می‏‌گذارند، ولی کدام دولت؟ اصلاً چیزی با این عنوان وجود ندارد!». با این وصف، تاچر مبتلا به کرونا نبوده است.

البته که جامعه‌‏ای هست. امروز مسئله این است که همه‏‌گیری کرونا چطور آن را متحول کرده. صحبتِ بیشتر دربارۀ این موضوع مستلزم آن است که، نخست، معنی اظهارات فوق را کشف کنیم و ببینیم از کدام سرچشمه آب می‌‏خورند. جانسون نه‌تن‌ها نظر تاچر، بلکه عقاید رونالد ریگان را نیز رد کرد. هشدار تاچر دربارۀ عدم وجود جامعه و امکان دولت برای حل مشکلات افراد ما را به یاد سخنرانی معارفۀ ریگان در سال ۱۹۸۱ می‌‏اندازد که گفت «دولت راه‌‏حل مشکل ما نیست، خودِ مشکل است». تاچر و ریگان معمولاً دولت و جامعه را یکی می‌کردند -تا هر دو را ضعیف کنند-، اما این‌ها دو چیزِ متفاوت‌اند.

جامعه عموماً به معنی روابط شخصیِ حاصل از تعهد و دوستیِ متقابل است که افراد مختلف را با تجربیات، تحصیلات، منابع و امکانات مالی متفاوتشان گِرد هم می‏‌آورد. دولت عبارت است از ادارۀ عمومیِ امور افرادی که، در قالب ملتی واحد، شهروند و دارای حقوق مساوی تلقی می‌‏شوند. جامعه اجتماع و دولتْ حکومت را به ذهن متبادر می‏‌کند.

مطابق دیدگاه ریگان-‏تاچر جامعه وجود ندارد. تنها خانواده‌‏ها هستند که از یکدیگر مراقبت می‏‌کنند، و افراد که وارد بازار‌ها می‌‏شوند. تصور اینکه دولت راه‌‏حل مشکلات مردم است از عقیدۀ باطلِ وجودِ جامعه نشئت می‌‏گیرد. این عقیدۀ باطل سبب می‏‌شود برای حل مشکلاتی، چون بیماری به برنامه‏‌های دولتی، نظیر خدمات بهداشتی و درمانی رایگان، متوسل شویم، گویی این‏‌ها مشکلات جامعه‌‏اند نه افراد. برنامه‌‏های دولتی این‏‌چنینی پا در کفش بازار آزاد نیز می‏‌کنند که تنها راه‌‏حل واقعی مشکلات آنجا پیدا می‌‏شود.

نگرش خیلی‏‌ها تأثیری در اوضاع جهان ندارد، ولی دیدگاه ریگان‏-تاچر، در روزگاری بسیار پیش از دوران کرونا، آثار فراوانی داشت. نه‌تن‌ها باعث شد در آمریکا و بریتانیا حمایت‏‌های اجتماعی برچیده شوند، بلکه پیِ ساختمان اینترنت را نیز محکم کرد و خصایص آن را، که عبارت از لجام‏‌گسیختگی، معافیت از نظارت دولت، واگذاری به بخش خصوصی و اتکا به بازار هستند، نیز قوت بخشید -بیابانی دور و بی‌‏آب‌‏و‏علف که انسان‏‌ها را به «کاربران» و افرادی تنها، آواتار‌های اشخاص واقعی، تقلیل می‏‌دهد.

بعد، کرونا از راه رسید. دوری به‏‌جای نزدیکی نشست، ماسک صورت‏‌ها را پوشاند و صفحۀ نمایش جای اتاق را گرفت. حکومت‏‌ها «فاصله‌‏گذاری اجتماعی» را اِعمال کردند: بر سنگ‏فرش پیاده‌‏رو‌ها برچسب زدند و صندلی‏‌ها خالی ماندند. خیلی چیز‌ها به روال قبل، فقط کمی جدی‏‌تر، ادامه یافت. شرکت‏‌ها از «شبکه‏‌های اجتماعی» درآمدزایی کردند: الگوریتم‏‌های پیشگویانه، «مخاطبان شما»، «فالوئرها». همه‌‏گیری کرونا بسیاری از مردم را مجبور کرد که نه‌فقط از جهان واقعی کناره بگیرند، بلکه یکه‌‏وتنها، محبوس و ازپاافتاده، در جهان ضددولت و ضدجامعۀ مجازی، تقلبی و بی‌‏روح عمر بگذرانند.

بی‌‏گمان فعالیت‌‏هایی که برای توقف انتشار بیماری صورت پذیرفته‌اند، بار‌ها و بارها، استحکام پیوند‌های حاصل از تعهد متقابل را نشان داده‌اند، ازجمله فداکاری‏‌هایی که برای نجات افراد بیمار و آسیب‌‏پذیر شده و، به‌‏ویژه، تعداد روبه‌افزایش گروه‌‏های هم‌‏یاری که هرکدام نمودی دیگر از عشق، حمایت، مراقبت و احساس همدردی و گواهی بر وجود جامعه است. با همۀ این احوال وقتی، در هواپیما‌ها و کلاس‌‏های درس، از آمریکایی‌‏های خشمگینِ مخالفِ ماسک خواسته می‏‌شود که ماسک بزنند به جان مهمانداران و معلم‌‏ها می‌‏افتند و فضای کلی حکایت از آن دارد که تنشِ هنجار‌های اجتماعی در سطحی مشابه زمان جنگ قرار دارد، جز آنکه خبری از همبستگی دوران جنگ نیست.

جنگ جهانی دوم را مجسم کنید که مردم، به‏‌جای ایستادن در صف جیرۀ غذایی، دارند یکدیگر را لت‏و‏پار می‌‏کنند. حتی در میان آن‏‌ها که آرام‌‏ترند، علاوه‌بر اندوه، خستگی و وحشت، تنهایی و احساس بیگانگی نیز به‌عنوان آثار ماندنی این بیماری همه‌‏گیر باقی می‌‏ماند. اینکه آیا فاصلۀ اجتماعیِ محتوم هرگز پایان خواهد یافت یا خیر به اثرات تخریبی ویروس، اشتیاق وافر ما به یکدیگر و همچنین یک عامل دیگر بستگی دارد: تصمیمات سیاسی دربارۀ خیر و صلاح عموم.

امسال که جهان خود را از نو می‌‏سازد و هر یک از ما، همچون خرچنگ‌‏های گوشه‏‌گیر که در امتداد شن‏زاری کورکننده می‌‏خزند، می‏‌کوشیم موقعیتمان را پیدا کنیم، چه‏‌بسا آیندۀ جامعه را در گذشتۀ آن بیابیم. حتی پیش از دوران کرونا، روشنفکران و سیاست‏گذارانِ هر دو جناح چپ و راست دربارۀ آیندۀ جامعه زنگ خطر را به صدا درآورده و اقداماتی را به‌منظور وصله‌کردن، دوختن و رفوی «بافت اجتماعیِ» پاره‏‌پارۀ جهان آغاز کرده بودند.

دیوید بروکس، روزنامه‏‌نگار محافظه‏‌کار آمریکایی، در سال ۲۰۱۸ «ویوْ: پروژۀ بافت اجتماعی» ۱را بنیان گذاشت که «زندگی برای اجتماع به‏‌جای زندگی برای خود» را تبلیغ می‏‌کرد. سال گذشته، اندیشکدۀ محافظه‌‏کاری در بریتانیا به نام «آنوارد» برنامۀ «ترمیم بافت اجتماعی‏‌مان» را دایر کرد که هدفش عرضۀ «برداشتی همه‏‌جانبه از وضعیت اجتماع در بریتانیا» بود. ولی این صدا‌ها تنها از جانب جناح محافظه‌‏کار برنخاسته. سازمان پژوهشیِ فراجناحی و چندملیتی «مور این کامِن» پروژه‏‌هایی را به انجام می‏‌رساند که، به‌عنوان نمونه، برای «تقویتِ بخش‌‏هایی از بافت اجتماعی آلمان که سالم مانده» طراحی شده است.

در این اواخر، برابری نژادی هم به‌عنوان یکی از مسائل بافت اجتماعی مطرح شده است. هیتر مک‏گی در کتابی با عنوان حاصل‌‏جمع ما: نژادپرستی چه عواقبی به دنبال دارد و چطور می‌‏توانیم با هم به موفقیت برسیم۲ (۲۰۲۱) می‏‌گوید «جامعۀ سالم بر رشته‌‏های درهم‌تنیدۀ اشتراک استوار است؛ گونه‌‏ای تمایل به بده‌‏بستان میان افراد جامعه برای انجام کاری که هیچ‏‌یک به‌تن‌هایی قادر به انجام آن نیستند». «به‌تعبیری، دولت اصلاً همین است. ما که نمی‌‏توانیم برای خودمان شبکۀ برق، نظام آموزشی، اینترنت یا نظام سلامت به وجود آوریم -و بهترین راه برای اینکه مطمئن شویم همۀ افراد به‌طور عادلانه و آزاد به این امکانات دسترسی دارند تأمین بودجه و عرضۀ عمومی آن‏هاست».

مک‏گی معتقد است مشکل از آنجا برمی‌‏خیزد که، در بیشتر ادوار تاریخ، چه در آمریکا و چه در بسیاری از نقاط دیگر جهان، این امکانات «فقط برای سفید‏پوست‏‌ها» بوده است. ادی گلاد، صاحب کرسی برنامۀ مطالعات آمریکایی‏‌های آفریقایی‏‌تبارِ دانشگاه پرینستون، در اواخر دوران ریاست‏‌جمهوری ترامپ گفت که به دلیل دودستگی، قبیله‌‏گرایی و تجزیه‏‌گرایی «بافت اجتماعی کشور تکه‏‌تکه شده است». «باید شکل دیگری از باهم‌بودن را متصور شویم».

گاهی مردم می‏‌گویند کرونا این مشکلات را بدتر کرده؛ گاهی هم بر این نظرند که کرونا پرده از مشکلات برداشته و باعث شده بالاخره فکری به حالشان شود. به هر ترتیب، اندیشکده‌‏ها مشغول تخصیص بودجه برای این منظور هستند: بنیاد راسل سیج از طرحی پژوهشی دربارۀ اثرات کرونا بر بافت اجتماعی خبر داد؛ و این موضوع جالب توجه است، چراکه راسل سیج اندیشکده‌‏ای است واقع در نیویورک که در سال ۱۹۰۷ توسط بیوۀ یکی از غول‏‌های صنعت خط‌‏آهن تأسیس شد، کسی که ناراحت بود نظام صنعتی -که از قضا اندیشۀ بافت اجتماعی هم از آنجا آمد- بافت اجتماعی را از هم گسیخته است.

تعبیر «بافت اجتماعی» در زبان انگلیسی [the social fabric]حوالی سال ۱۷۹۰ ساخته شد، عصر ماشین پارچه‏‌بافی، زمانی که ناظران نگران بودند رشد کارخانه‌‏ها و شهر‌ها و مهاجرت مردم از مزارع و شهر‌های کوچک موجب تنهایی و انزوای آن‏‌ها شود. در خلال سدۀ بعد از آن، همۀ متفکران، از رمانتیک‌‏ها، دو توکویل و مارکس گرفته تا هگل و سوسیالیست‌‏های آرمان‏‌شهری موافقت داشتند که چیزی با عنوان «جامعه» در حال فروپاشی است. آن‏‌ها دربارۀ راه‏‌حل این مشکل اتفاق نظر نداشتند، ولی لیبرال‏‌های بخش اعظم اواخر سدۀ نوزدهم و اوایل قرن بیستم، در کل، به لیبرال‌دمکراسی امید بستند.

در آمریکا اعتقاد به جامعه، به‌‏خصوص در جریان رکود بزرگ، صفت بارز لیبرالیسمِ مترقی و لیبرالیسم عصر نیو دیل بود. فرانکلین دی روزولت در سال ۱۹۳۵ گفت «لیبرال‏‌ها نه‌فقط به توانایی فرد فردِ مردان و زنان، بلکه به اثربخشی مردمی که به یکدیگر کمک می‏‌کنند نیز ایمان قلبی دارند».

ولی دیگر تا آن موقع توده‌‏های گرفتار در نابرابری‏‌های اقتصادیِ کمرشکن، در بیشترِ کشور‌های جهان صنعتی، چنان فقیر، تنها و منزوی شده بودند که در برابر حکام مستبد سر تعظیم فرود آوردند. هراس از فروپاشی اقتصادی، اضمحلال تمدنی و سقوط اجتماعی به دوران باستان بازمی‌‏گردد. مردم همواره هشدار می‏‌دهند که «آسمان دارد می‌‏افتد». ولی در دهه‌‏های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ آسمان واقعاً افتاد.

پس از جنگ جهانی دوم، بررسی‏‌های رنج‌‏آلود دربارۀ علل ظهور نظام‏‌های خودکامه اعتقاد لیبرال‌‏ها به جامعه را زایل کرد و، به گفتۀ داروتی راس، تاریخ‌‏نگار اندیشه، «موجب پدیدآمدن نظری‌ه‏ای از جامعۀ توده‌‏ای شد که ریشۀ نظام‏‌های خودکامه را در خودِ مدرنیته جست‌وجو می‌‏کرد». به اعتقاد راس «تهدید آلمان نازی و اتحاد شوروی این وحشت‌‏ها را برای لیبرال‌دمکراسی در مرکز توجه قرار داد: افرادِ تکه‏‌پاره‏‌شدۀ جامعۀ توده‌‏ای حامیانِ بالقوۀ جنبش‏‌های خودکامه و همبستگی دروغین آن‏‌ها بودند».

بررسی‏‌هایی که در میانۀ قرن دربارۀ این حوادث انجام شدند غالباً مسئلۀ مرزبندی میان «جامعه» و «دولت» یا «امر اجتماعی» و «امر سیاسی» را به میان کشیدند. به این منظور هانا آرنت، فیلسوف سیاسی، انقلاب‏‌ها را به دو دسته تقسیم کرد: انقلاب‏‌هایی که می‏‌کوشند «بافت جامعه را دگرگون کنند»، و آن‏‌هایی که می‏‌خواهند «بنیان قلمرو سیاست را تغییر دهند». او انقلاب نوع دوم را تحسین می‏‌کرد، ولی از دستۀ اول می‏‌هراسید، چراکه معتقد بود انقلاب‏‌ها هرگز نمی‏‌توانند «مسئلۀ اجتماعی» -یا همان فقر- را حل کنند و بهتر است تلاش هم نکنند، زیرا «سابقۀ انقلاب‏‌های گذشته جای تردید باقی نمی‏‌گذارد که هرگونه تلاش برای حل مسئلۀ اجتماعی از طریق تمهیدات سیاسی به وحشت و هراس منجر خواهد شد».

او معتقد بود انقلاب‏‌هایی که می‌‏کوشند بافت جامعه را تغییر دهند تحت‌تأثیر شدید استیصال بی‌چارگان قرار می‏‌گیرند و به ازدست‌رفتن نظم، نابودی اموال و اعدام دسته‌‏جمعی روشنفکران ختم می‌‏شوند. او نگفت حکومت‌‏هایی که مسئلۀ فقر را طرف توجه قرار می‏‌دهند محکوم به شکست‌اند، بلکه مرادش تنها انقلاب‏‌هایی بودند که چنین هدفی را دنبال می‏‌کردند.

اما متفکرین محافظه‏‌کار گناهِ بافت پوسیدۀ جامعه -و ضعف توده‌‏ها در برابر نظام‏‌های خودکامه- را نه بر گردن نابسامانی‌‏ها و نابرابریِ حاصل از سرمایه‌‏داری صنعتی، بلکه بر عهدۀ قدرت فزایندۀ دولت‏‌ها می‏‌گذارند. رابرت نیزبت، جامعه‌‏شناس آمریکایی، در کتابی تحت عنوان در جست‏و‏جوی اجتماع۳ (۱۹۵۳) بابت «نفوذ دائم دولت‏‌های جدید در اقتصاد، مذهب، خویشی و وفاداری محلی مردم» اظهار تأسف می‌‏کند.

او معتقد بود که نه سرمایه‏‌داری، بلکه سکولاریسم و دولت‏‌گرایی (به‌‏ویژه، در آمریکا، نیو دیل) رشته‏‌های پیوند اجتماعی را سست کرده و «انزوای فردی و فروپاشی فرهنگی» را به بار آورده است. او آسیب‏‌های زندگی مدرن را در برابر «روزگار گذشته» قرار داد (زمانی که «خانواده، کلیسا و جوامع محلی، وفاداری افراد را برمی‏‌انگیختند و نگاه می‏‌داشتند»). مردم، در روزگار گذشته، درک درستی از مسئولیت‌‏های خود داشتند و از یکدیگر مراقبت می‌‏کردند و وقتی مشکلات روی می‌‏نمود، از دولت انتظار کمک نداشتند.

نیزبت، مردی که به جست‌وجوی اجتماع برخاست، تا حدودی مردم‏‌گریز بود. در خانه دوست می‏‌داشت سریال «دود اسلحه» ۴ را در تلویزیون سیاه‏‌و‏سفیدشان تماشا کند، با کودکانش «گوی و حلقه» بازی کند و در باغ رُزش بگردد. فقط به اصرار همسرش به کلیسا می‌‏رفت. جامعه را دوست نداشت. همیشه وارونۀ جملۀ معروف داستایوفسکی را تکرار می‌کرد، همان جمله‌ای که می‏‌گفت «مردم را نمی‌‏توانم تحمل کنم!» و شخصیت لینوس، در یکی از شماره‏‌های سال ۱۹۵۹ داستان مصور بادام‌‏زمینی‌‏ها ساختۀ چارلز شولتس، آن را سر زبان‏‌ها انداخت؛ نیزبت می‌گفت «من عاشق افرادم». تاچر بعد‌ها گفت که چیزی به‌عنوان جامعه وجود ندارد و فقط افراد وجود دارند. دست‌‏آخر باید گفت چارلی براون تاچریسم را ابداع کرد.

محافظه‏‌کاران، مدت‌‏های مدید، نه به جامعه که به بازار آزاد اتکا کرده بودند. ولی وقتی روشنفکران لیبرال در دهۀ ۱۹۵۰ از ترس اینکه کشور‌های لیبرال‌دمکرات در دامان حکومت‏‌های خودکامه بیفتند دلبستگی‌شان به جامعه را از دست دادند و اعتقادشان به سوسیال‌دمکراسی را کنار گذاشتند، شکاف میان لیبرالیسم و محافظه‏‌کاری از میان رفت.

راس می‏گوید این لیبرال‏‌ها دیگر گمان نمی‌‏کردند که باید با دفاع از اجتماع، وظایف متقابل، کنش جمعی و شمولِ برابر از جامعه مراقبت کنند. درعوض، می‏‌کوشیدند از فرد و توانایی فرد برای انتخاب‌کردن محافظت کنند، انگار که عمل انتخاب‌کردن و شعار بازاریِ «انتخاب» می‌‏توانست توده‏‌ها را در برابر توده‌شدن مایه‏‌کوبی کند. ظاهراً لیبرال‏‌ها، در دهۀ ۱۹۶۰، با اقداماتی، چون جنبش حقوق مدنی و «جامعۀ بزرگِ» لیندون جانسون، وفاداری خود به ایدۀ جامعه را از سر گرفتند ولی، به نظر راس، این برنامه‏‌ها چیزی جز تغییری زودگذر و انحرافی جزئی در مسیر چند‏ده‌‏سالۀ لیبرال‌‏ها به‌‏سوی رهاکردن کامل امر اجتماعی نبود. راس می‏‌نویسد «احیای سیاسیِ لیبرالیسم اجتماعی در دهۀ ۱۹۶۰ دیری نپایید، چراکه موجب نوعی بازگشت سیاسی و فکریِ محافظه‏‌کاری و تجزیۀ سیاست لیبرال و اندیشۀ اجتماعی شد».

پژوهشگرانِ دیگر قائل به پیوستگی منسجم‌‏تری هستند، گونه‌‏ای سنت لیبرال و سوسیال‌دمکراسیِ بی‌‏وقفه در جناح چپ، از ترقی‏‌خواهی اوایل قرن بیستم تا همین روایت قرن بیست‌‏و‏یکمی آن. ولی هیچ‏یک تردیدی ندارند که انقلاب‌‏های سیاسی دهۀ ۱۹۶۰ نوعی شورش ضدانقلابی محافظه‌‏کارانه به وجود آورد که تا اندازه‏‌ای به‏‌واسطۀ مخالفت شدید با حقوق مدنی برانگیخته شد. به نظر مک‏گی، ظاهراً درست زمانی که سیاه‌پوستان قدرت سیاسی کافی به دست آوردند تا اعلام کنند دیگر ممکن نیست جامعه «فقط سفیدپوستان» باشد، خیل عظیمی از سفیدپوستان اعتقاد خود به وجود جامعه را از دست دادند.

در دهۀ ۱۹۶۰ کتاب نیزبت مشتری‏‌های جدیدی پیدا کرد، اما نه در بین لیبرال‌‏ها، بلکه میان «چپ نو» نوخاسته و طرفدار جامعۀ کمونیستی. در جناح چپ، امر اجتماعیْ شکل تازه‏ای به خود گرفت: لیبرال‏‌ها از سوسیال‌دمکراسی قطع امید کردند و چپِ نو بر آن شد به دفاع از «عدالت اجتماعی» برخیزد.

کتاب در جست‌وجوی اجتماع بلافاصله پس از انتشار نایاب شده بود، ولی مجدد در دهۀ ۱۹۶۰ چاپ شد، چراکه در میان چپ نو به‏‌طرزی افراطی محبوبیت یافته بود. نیزبت عنوان کتاب را در چاپ سال ۱۹۶۲ به اجتماع و قدرت۵ تغییر داد. این عنوان در ظاهر چپی‏تر بود، ولی کتاب همان بود، بیانیه‌‏ای دربارۀ تنهایی و بیگانگی در زندگی مدرن.

دهه‏‌ها پیش از قرنطینه و کارزارِ در خانه بمانیم، همه‌‏گیری تنهایی، فاصله‌‏گذاری اجتماعی و منع کامل عبور و مرور در شهرها، نیزبت در پیش‌گفتاری که برای چاپ آن سال نوشت گفت:

«مقصودم از بیگانگی گونه‌‏ای حالت روحی است که فردْ نظام اجتماعی را نامربوط، غیر‏قابل‌‏درک یا فریبکارانه می‌‏بیند؛ ورای امید یا خواست واقعی می‏‌رود و موجب بی‏‌تفاوتی، ملال یا حتی خصومت می‏‌شود. فرد نه‌تن‌ها خود را پاره‏‌ای از نظام اجتماعی نمی‌‏بیند، بلکه اشتیاقی هم به مشارکت در آن ندارد. این حالت از بیگانگی به‌‏نحو چشمگیری در رفتار و طرز فکر بسیاری از افراد، به‌‏خصوص جوانانِ سنین دبیرستان و دانشگاه، مؤثر افتاده است (در نظر بگیرید که رمان ناطور دشت اثر جی. دی. سالینجر به چه محبوبیتی در میان آن‏‌ها رسیده است). نماد‌های بازاریِ اتحاد، برنامه‏‌های دم‏دستیِ روابط انسانی، مهمانی‏‌های خارج از شهر و مبارزه‌‏های چهارسال‏یک‌بارمان برای نامزد‌های انتخاباتی نمی‌‏توانند این حقیقت را کتمان کنند که میلیون‏‌ها نفر عقیده دارند نهادهایی، چون حکومت، حزب سیاسی، بنگاه‏‌های تجاری، کلیسا، اتحادیه‌‏های کارگری و حتی خانواده جذابیت خود را از دست داده‌‏اند و دیگر دشوار بتوان خود را وقف آن‏‌ها کرد».

گرایش چپ‏‌های نو به کتاب نیزبت نشانۀ محافظه‌‏کارشدنشان نبود؛ آن‏‌ها می‏‌خواستند لیبرالیسم را با سوسیالیسم و دیگر سنت‏‌ها، ازجمله اندیشۀ اجتماعی مسیحی و نوشته‌‏های جان دیویی، فیلسوف آمریکایی، در هم آمیزند. بیانیۀ آن‏‌ها - «اعلامیۀ پورت هارون» که در سال ۱۹۶۲ «دانشجویان طرفدارِ جامعۀ دمکراتیک» منتشر کردند- برای «تنهایی، بیگانگی و انزوا» اظهار تأسف می‏‌کرد، اما «وابستگی متقابل انسان‌‏ها» و «اخوت انسانی» را به‌عنوان «شایسته‏‌ترین شکل روابط اجتماعی» می‏ستود (در این سند، کلمۀ «اجتماعی» ۳۸ مرتبه تکرار شد). این بیانیه وعده داد که «چپِ نو باید هم لیبرال‏‌ها و هم سوسیالیست‏‌ها را در خود بگنجاند، اولی به‌خاطر ارتباطشان با جنبش، دومی به دلیل اعتقادشان به اصلاحات واقعی در نظام».

در دهه‏‌های میانی سدۀ بیستم، ظاهراً، همۀ طرف‌‏ها بر سر مشکل اتفاق‌‏نظر داشتند: آسیب‏‌پذیریِ جامعۀ توده‏ایِ سرگردان و ناآگاه در برابر اقناع و پروپاگاندای سیاسی. اما دربارۀ علل بروز مشکل و راه‏‌حل آن نظرات متفاوتی عرضه می‏‌کردند. نیزبت و خویشاوندان محافظه‌‏کارش دولت را مقصر می‏‌دانستند و تکیۀ خود را بر بازار آزادِ رها از دخالت دولت و نوعی بازگشت به نهاد‌هایی که در «روزگار گذشته» نفوذ بیشتری داشتند قرار می‌‏دادند: خانواده و کلیسا. فعالان حقوق مدنیِ سیاهان به سراغ سنت‌‏های محلی کلیسای سیاه و «امت اسلام» رفتند.

چپ نو، که در قالب جنبش دانشجویی آغاز شد، بیشتر به دانشگاه و دگرگونی‌‏های فرهنگی دل بست تا تحولات اجتماعی یا سیاسی؛ و لیبرال‏‌های سفیدپوست به مفهومی گنگ از انتخاب متوسل شدند -انتخاب‏‌های سیاسیِ خردمندانه از سوی رأی‏‌دهندگان و انتخاب‏‌های آگاهانه در خرید از جانب مصرف‏‌کنندگان. حتی سقط جنین نیز در قالب «حق انتخاب» صورت‏‌بندی ‏شد. ولی جملگی بر این نظر بودند که پیوند‌های اجتماعی، به‌‏رغم تلاش آن‌‏ها، ضعیف و ضعیف‌‏تر می‏شد.

ایتی‏یل دی سولا پول، استاد علوم سیاسی دانشگاه ام‏آی‏تی، در سال، ۱۹۵۷ با تأسیس رشت‌ه‏ای که او خود مطالعات «دنیای کوچک» می‌‏نامید، اصطلاح «شبکۀ اجتماعی» را به وجود آورد. او، دو سال بعد، مؤسسۀ «سیمیلمتیکز کورپوریشن» را بنیان گذاشت. واژۀ «سیمیلمتیکز»، در عنوان، کلم‌ه‏ای ترکیبی بود و هدف مؤسسه شبیه‌‏سازی رایانه‌‏ایِ رفتار انسان بود تا پیش‏‌بینی‏‌هایی ارائۀ کند که بتواند به شرکت‏‌ها و دولت‏‌ها بفروشد؛ خلاصه اینکه مؤسسۀ مذکور نخستین شرکت خدمات داده‏ای بر مبنای هوش مصنوعی بود. دی سولا پول، در دهۀ ۱۹۶۰، پیش‌‏بینی‏‌هایی از نگرانی‏‌های مردمِ روزگار ما، در ارتباط با جامعه، ارائه کرد. او در سال ۱۹۶۸ گفت «همان منتقدانی که امروز هم‏‌صدایی در جامعه را مورد نکوهش قرار می‏‌دهند، در قرن بیست‏‌و‏یک، از جامعۀ فروپاشیده شکایت می‏‌کنند. آن‏‌ها خواهند گفت که فناوری مدرن شالودۀ فرهنگی مشترکمان را به نابودی کشانده و ما را در دنیای کوچک خودش رها کرده است».

دی سولا پول، که به آرمان‏‌شهر فناوری ایمان داشت، معتقد بود فناوری‏‌های نوظهور ارتباطات -او پیشگام فناوری‏ای بود که بعد‌ها به اینترنت تبدیل شد- اتفاقاً، با نزدیک‌کردن مردم به هم، دنیا را کوچک‌‏تر می‏‌کنند. او در آغاز لیبرال بود، ولی بعداً نومحافظه‌‏کار و مدافع آزادی فناوری شد. دی سولا پول در کتاب فناوری‏‌های بدون مرز: در باب ارتباطات راه دور در عصر جهانی۶، که پس از مرگش در سال ۱۹۹۰ منتشر شد، پیش‌‏بینی کرد شبکه‌‏های رایانه‏‌ایِ متصل‌‏به‌هم «جوامعی بدون مرز» را به وجود خواهند آورد. رؤیای سازندگان اینترنت نیز همین بود.

شبکۀ جهانی اینترنت ماشین بافندگی قرن بیست‌‏و‏یکم است. چامات پالیهاپیتیا، سرمایه‏‌گذار خطرپذیر و مدیر اجرایی سابق فیسبوک، در سال ۲۰۱۷ گفت «به گمان من، ابزار‌هایی که ساخته‌‏ایم بافت اجتماعی را متلاشی می‌‏کند». اخیراً منتقدان می‏‌گویند شبکه‏‌های اجتماعی بافت اجتماعی را نابود می‏‌کنند، ولی سازندگان آن‏‌ها گمان می‏‌کردند بافت اجتماعی را ترمیم خواهند کرد. هدف‌‏نامۀ اصلی فیسبوک -که بخشی از «شرایط و مقررات استفاده از خدمات» آن است- می‏‌گوید که غرضش «ایجاد امکان برای ساخت جامعه و نزدیک‏ترکردن مردم جهان به یکدیگر» است.

مدافعان آرمان‏‌شهرِ فناوری همواره بر این عقیده بوده‌‏اند که اگر ماشین‌‏های نظام صنعتی بافتِ اجتماعی را از هم گسیخته‌‏اند، دستگاهی دیگر می‏‌تواند آن را ترمیم کند. مخصوصاً فناوری‏‌های حمل‏‌و‏نقل و ارتباطات همواره نویدبخش به نظر می‌‏آمدند: که سریع‏‌تر مردم را به هم نزدیک‌‏تر کنند و رشته‏‌های نازک تلگراف، تلفن، رادیو، تلویزیون، تلویزیون کابلی، اینترنت و به‌‏اصطلاح وبِ جهان‏گستر همۀ ما را گرد هم آورد.

این دیدگاه، به میزان زیادی، مرهون دی سولا پول است که می‏‌گفت اینترنت «فناوری آزادی» است. همچنین مدیون نیزبت و اندیشه‌‏های اوست که در نظر دوستانِ ناهمگنِ مسببِ ایجاد هرج‏و‏مرجِ اینترنت جذابیت داشت: چپی‌‏های نوِ طرفدار جامعۀ کمونیستی و محافظه‌‏کاران ضددولت. نیزبت در دهۀ ۱۹۷۰ در دانشگاه کلمبیا تدریس ‏کرد. در نیویورک با روشنفکران محافظه‏‌کار، ازجمله ویلیام اف باکلی، نشست‌وبرخاست فراوان داشت. سپس در ۶۴سالگی به مؤسسۀ امریکن انترپرایز، اندیشکده‏‌ای پیشرو با مشی محافظه‌‏کاری، رفت.

نیزبت از تغییر رویۀ محافظه‌‏کاری در دورۀ ریگان خوشش نمی‌‏آمد. او با عصبانیت گفته بود «من از نفوذی که اکثریتِ اخلاقیِ راست افراطی بر او دارند متنفرم. وای خدای بزرگ! که من چقدر از این افراطی‏‌های مذهبی‏‏‌سیاسی بی‌زارم». ولی در دهۀ ۱۹۹۰، و حتی پس از مرگ نیزبت در سال ۱۹۹۶، کتاب او حتی تأثیرگذارتر از قبل نیز شد.

ای‏جی دیون، روزنامه‌‏نگار لیبرال، در سال ۱۹۹۶ نوشت «احیای مجدد نیزبت این‏بار در جناح راست و به‏‌واسطۀ محافظه‌‏کارانی است که به دنبال نظری‌ه‏ای منسجم هستند تا از تلاش‌‏هایشان برای ویران‌کردن دولت رفاه جدید و جایگزینی آن با اقدامات محلی و داوطلبانه برای نجات فقرا حمایت کند».

اما رواج مجدد نیزبت تنها به‌‏واسطۀ محافظه‌‏کاران صورت نگرفت، بلکه دمکرات‏‌های نو، ازجمله خودِ بیل کلینتون، نیز مؤثر بودند و بارزترین نمودش را در نگرش ضددولت اینترنت یافت، نگرشی که توسط ائتلاف چپی‏‌ها و محافظه‏‌کاران، به رهبری نوت گینگریچ، بیان شد که خود را «آینده‌‏گرای محافظه‌‏کار» می‌‏خواند و معمار «قانون ارتباطات راه دور» (۱۹۹۶) بود، قانونی که اینترنتی رها از هرگونه دخالت و نظارت دولت ایجاد کرد.

جان پری بارلو، مدافع آزادی اینترنت، به سال ۱۹۹۶ در «اعلامیۀ استقلال جهان اینترنت» نوشت «دولت‌‏های جهان صنعتی!‌ای عفریت‌‏های فرسودۀ انسان‏‌گون و پولاد‏سرشت؛ من ساکن جهان اینترنت هستم، ساکن منزل تازۀ ذهن. من اعلام می‌‏کنم که این فضای اجتماعیِ جهانیِ نوبنیاد از خودکامگی‌‏هایی که می‏‌کوشید بر ما تحمیل کنید مستقل است».

خطابۀ بارلو ضددولت بود («جهان اینترنت در محدودۀ مرز‌های شما نیست»)، ولی مدافع جامعه بود («ما قرارداد اجتماعی خودمان را به‏ وجود می‏‌آوریم»). او پیش‏‌بینی کرد که اینترنت جامعۀ بی‌‏دولت خواهد بود. تا اندازه‏ای حق با او بود. اینترنت جز در مواردی قابل‏‌ملاحظه -از همه مهم‌‏تر، چین- تحت نظارت هیچ دولتی نیست.

مجلۀ وایرد در سال ۲۰۰۰ پیش‌‏بینی کرد که اینترنت اختلاف‏‌های موجود در آمریکا، و سراسر جهان، را برطرف خواهد کرد. «ما به‌عنوان یک ملت، به‌خاطر -نه به‏‌رغم- نزدیکی اینترنت و زندگی اجتماعی، از دانش، رواداری و ارتباط بیشتری برخورداریم. تعصب، مذهب، جغرافیا، نژاد، جنسیت و دیگر بخش‌‏بنده‌ای سیاسیِ سنتی جای خود را به معیاری تازه -اتصال به اینترنت- به‏‌منزلۀ اصل سازماندهی‏‌کنندۀ نگرش‌‏های سیاسی و اجتماعی می‏‌دهد». کمتر پیشگویی‌‏هایی پیدا می‌‏شوند که تا این میزان به خطا رفته‏ باشند.

تبدیل اینترنت به رسانۀ اجتماعی، با ظهور «رسانه‌‏های گروهی» در دهه‏‌های نخست قرن بیست‌‏و‏یک، پیوند‌های اجتماعی را حتی ضعیف‌‏تر نیز کرد. این امر ظاهراً اظهار تأسف‏‌های بی‏‌پایان به بار آورده، ولی درعین‌حال موجب احیای دوبارۀ نیزبت هم شده است.

جُرج پکر در سال ۲۰۱۳ کتاب گسیختگی: تاریخ داخلی آمریکای جدید۷ را منتشر کرد که شرح او از بحران تنهایی، بیگانگی و انزوا در آمریکا بود و برندۀ جایزۀ ملی کتاب شد. پکر می‏‌گوید «کسی نمی‌‏داند گسیختگی از کِی آغاز شد -چه زمانی بود که نخستین‏‌بار کلافی که آمریکایی‏‌ها را در چنگال ایمن و گاه خفه‏‌کنندۀ خود متحد نگاه می‏‌داشت پاره شد. این گسیختگی، مثل هر تغییر بزرگ دیگری، در بی‌‏شمار دفعه و به بی‌‏نهایت روش آغاز شد و کشور، همان کشور همیشگی، در لحظه‌‏ای از خط تاریخ عبور کرد و برای همیشه دگرگون شد».

در نظر پکر، گسیختگی «بی‏‌شمار دفعه» آغاز شد -انعکاسی ضعیف از تعبیر «روزگار گذشتۀ» نیزبت که به همین میزان مبهم بود-، اما برداشت خوانندگان از گسیختگی اظهار تأسف به‌‏خاطر دست‌کشیدن ابتدا چپ نو، بعد راست نو و، درنهایت، نودمکرات‏‌ها از نیو دیل بود. پکر معتقد بود که افت قدرت دولت باعث شد اجتماع ضعیف شود: هرچه دولت ضعیف‌‏تر، جامعه بی‏‌رمق‌‏تر. نیزبت خلاف این را باور داشت و می‏‌گفت افزایش قدرت دولت است که اجتماع را تحلیل برده است: هرچه دولت قدرتمندتر، جامعه ضعیف‌‏تر.

راس دوتت، روزنامه‏‌نگار محافظه‏‌کار نیویورک‏ تایمز که مقدمۀ چاپ جدید کتاب در جست‌وجوی اجتماع را نوشت، در سال ۲۰۲۰ و در بحبوحۀ همه‌‏گیری کرونا، کتاب جامعۀ منحط۸ را منتشر کرد. مباحث کتاب حول‏‌و‏حوش مقاله‌‏ای از نیزبت دور می‌‏زند؛ این مقاله می‏‌گوید وقتی توازن میان فرد و اجتماع به نفع فردگرایی عنان‏‌گسیخته -و آنچه دوتت انحطاط می‌‏نامد- به‏ هم می‌‏خورد، اعصار طلایی به پایان خود می‏‌رسند.

یووال لوین، مدیرمسئول مجلۀ محافظه‌‏کار نشنال افرز، در کتاب زمان سازندگی۹، که این نیز در سال ۲۰۲۰ منتشر شد، به‏‌تفصیل از کتاب نیزبت نقل‌‏قول کرد. نیزبت از «دوره‏ای برزخی» سخن گفت که مشخصه‌‏اش «زوال و افول نهادها» و «احساس مقاومت‌‏ناپذیر بیگانگی از اجتماع» بود. منظور لوین نیز وقتی که می‏‌گوید «ما در دوران خلأ وفاداری زندگی می‏‌کنیم» همین است.

او ضمن توصیف بحران «تن‌هایی و انزوا، بی‌‏اعتمادی و سوءظن، بیگانگی و جدایی» می‏‌نویسد که «ما آمریکایی‏‌ها بحرانی اجتماعی را پشت سر می‏‌گذاریم». ما دیگر اعتقادی به نهاد‌ها نداریم: «از شرکت‏‌های عظیم، بانک‌‏ها و مشاغل گرفته تا قوه‌‏های حکومت فدرال، رسانه‌های خبری، اتحادیه‏‌های کارگری، نظام سلامت، مدارس دولتی و دانشگاه‌‏ها؛ اعتماد به نهاد‌ها روز‏به‏‌روز کمتر شده است».

به عقیدۀ لوین، این سقوط، که با نظرسنجی‌‏های عمومی قابل اندازه‌‏گیری است، در دهۀ ۱۹۷۰ آغاز شد. در نظر دوتت، که بیش از موضوع تنهایی به انحطاط فرهنگی علاقه‌مند است، فروپاشی در سال ۱۹۶۹ آغاز شد، زمانی که بشر پا بر کُرۀ ماه گذاشت، و در بخش‌‏های مختلف ازجمله سینمای آمریکا، با برداشت‏‌های تازۀ بی‏پایانی که از فیلم‏‌های قدیمی می‏‌کند، قابل رهگیری است (چه تعداد «جنگ ستارگان» و فیلم ابرقهرمان دیگر مانده که ساخته نشده است؟). این نگرش مستقیماً از نیزبت نشئت می‏‌گیرد و دوتت نیز به این دِین معترف است. نیزبت گفته بود «فوران آفرینش عمری بسیار کوتاه دارد و پس از آن همه‏‌چیز یکنواخت، تقلیدی و قراردادی می‏‌شود و فرم جای محتوا را می‏‌گیرد».

حقیقتاً نمی‌‏شود سند محکومیتی را که در سال ۱۹۵۳ صادر شده مجدداً در سال ۲۰۲۰، به‌عنوان تشخیص چیزی که حوالی ۱۹۷۰ آغاز شده، منتشر کرد. در جست‌وجوی اجتماع نیزبت، که در دورۀ ریاست‏‌جمهوری هری اس ترومن به رشتۀ تحریر درآمد، مشکل را در لیبرالیسمِ نیو دیل دید، چراکه نیزبت خود در دورۀ نیو دیل زندگی می‏‌کرد. لوین و دوتت می‏‌خواهند تقصیر را متوجه لیبرالیسم کنند، ولی همان دهه‏‌هایی که آن‏‌ها می‏‌پندارند جامعه رو به زوال نهاده است درست همان زمانی است که محافظه‌‏کاری تاچر و ریگان به ظهور رسید. همچنین این ایام مصادف بود با لیبرالیسم فزایندۀ چپ نو که تهدیدی جدی برای نهاد‌های اجتماعیِ دانش‏‌محور، به‏‌ویژه آموزش و روزنامه‏‌نگاری، محسوب می‏‌شود. اگر بافت اجتماعی واقعاً فرسوده است، مثل همیشه، به‌قدر کافی سرزنش و تقصیر هست که به همه برسد.

استدلال‏‌هایی که زیر سایۀ هیتلر، موسیلینی و استالین عرضه شده بالاخره منسوخ می‌‏شوند. اکنون، وقت آن رسیده که کتاب در جست‌وجوی اجتماع نیزبت را به قفسۀ کتابخانۀ عمومی بازگردانید. در بسیاری از نقاط دنیا خطر حکومت‏‌های خودکامه همچنان بر قوت خود باقی است، ولی این مشکل متوجه دولت‏‌ها نیست بلکه به شرکت‏‌ها و مؤسساتی بازمی‌‏گردد که داده‏‌ها، دانش و اطلاعات را تحت نظارت خود دارند. هیچ راه گریزی نیست. همه‌چیز را دربارۀ شما می‏‌دانند. مشکل بتوانید بدون آن‌‏ها دست به فعالیتی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا اجتماعی بزنید. مسئله این نیست که بافت اجتماعیْ نخ‏‌نما و کناره‌های آن ریش‏‌ریش شده، بلکه مشکلْ آن به‌اصطلاح بافت اجتماعی است که امروز شرکت‏‌های انحصاری برای سود مالی خود تولید می‏‌کنند، بدلی بی‌‏ارزش و دورریختنی.

پیش از شیوع کرونا یک جهانِ واقعی داشتیم، یک جهان دروغین؛ یک رفاقتِ واقعی بود، یک «مخاطبان شما»؛ گروه‏‌های سیاسی بود و «فالوئر»؛ اظهارنظر‌های سیاسی حقیقی بود و «لایک». حال، وقتی تعامل با انسان‏‌های دیگر محدود به همین بده‌‏بستان‌‏های -یا شبیه‏‌سازی‏‌های- سرد، تلویحی و غالباً پرخاشگرانه می‏‌شود، خطر آن وجود دارد که وقتی محدودیت‏‌ها برداشته می‌‏شوند مردم همین فرهنگِ مجازی را به دنیای واقعی بیاورند و جوامعی خشمگین‏‌تر، ناشکیباتر، سطحی‌‏تر و تجاری‌‏تر پدید آورند که کمتر از پیش دمکراتیک هستند.

ایجاد پیوند‌های محکم‌‏تر در دنیای پساکرونا، اگر اساساً چنین دنیایی وجود داشته باشد، مستلزم تجسم اخلاقی است، تجسمی اخلاقی که ارتباطی با ایدئولوژی‏‌های سیاسی یا هدف‏نامه‏‌های شرکت‌‏ها ندارد، بلکه تابعی از شرایط انسانی است: مهربانی، دلسوزی، آرزو، سخاوت، وفاداری و دلبستگی. همچنین این‏‌ها تنها راه‌‏حل حقیقی برای مشکل تنهایی، بیگانگی، آشفتگی و فروپاشی هستند.

ولی نمود کامل این توابع در همه‌‏جا، که ویروس و سیلاب مثل کابل‏‌های باندپهن و فیلم‌‏های تیک‌‏تاک منتشر می‏‌شود، هم مستلزم وجود جامعه است و هم دولت. آنچه نیاز است چیزی شبیه یک قرارداد اجتماعی تازه برای کالا‌های عمومی، حفاظت محیط زیست، کشاورزی پایدار، خدمات بهداشتی دولتی، مراکز اجتماعات محلی، تحصیل همگانی، کمک‏‌های بلاعوض برای کسب‌و‏کار‌های کوچک و کمک‏‌های مالی دولتی برای حمایت از هنرهاست.

البته این قرارداد اجتماعی جدید نیو دیل تازه نخواهد بود. امروز خطر‌ها بزرگ‌‏ترند چراکه، به لطف دهه‏‌ها مدیریت ریگانی و تاچریِ جهانِ واقعی و مجازی، آب دریا‌ها دور تا دور ما بالا آمده و جنگل‏‌ها در آتش می‏‌سوزند. دولت‌‏ها به نوعی قرارداد یا توافق اجتماعی برای همراهی نیاز دارند. آن قرارداد نیازمند تغییر است. ولی دستِ‌آخر باید بگوییم که مشکل از جامعه یا بافت اجتماعی نیست. مشکل از دولت‏‌هاست که وظایف سرپرستی خود را رها کرده‌‏اند.

نه لیبرالیسم جامعه را کُشت نه محافظه‏‌کاری. چون جامعه نمُرده است. فقط رنگ‏‌پریده و بی‏‌قرار است، مثل آدمی زمین‏‌گیر که روز و شب به چیزی جز صفحۀ نمایش نگاه نمی‌‏کند و آیینه را با پنجره اشتباه می‏‌گیرد. در خانه و در اینترنت جامعۀ واقعی وجود ندارد، شبیه‏‌سازیِ آن هست. ولی بیرون، روی چمن‏‌ها و پیاده‌‏رو، در جنگل و خیابان، در زمین بازی و حیاط مدرسه و زمین بیس‏بال، در آپارتمان‌‏های سازمانی و فروشگاه‏‌ها و بار‌ها و نمایشگاه‏‌های عرضۀ محصولات کشاورزی و کتابخانه‌‏ها و ساختمان‏‌های اتحادیه‌‏ها، جامعه مثل ماشین کار می‌‏کند، هرچند تا‏پ‏تاپ‏‌های کرکنندۀ ماشین بخار را ندارد، ولی دست‏کم، مثل دستگاه‌‏های پارچه‌‏بافیِ درب‌وداغانِ قدیمی، ترق‏‌توروقی می‏‌کند.


پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را جیل لپور نوشته و در تاریخ ۲۵ نوامبر ۲۰۲۱ با عنوان «Is Society Coming Apart?» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است؛ و برای نخستین‌بار با عنوان «آیا جامعه در حال فروپاشی است؟» در بیست‌ودومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ عرفان قادری منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.

•• جیل لپور (Jill Lepore) نویسندۀ نیویورکر و استاد تاریخ دانشگاه هاروارد است. او تاکنون ۱۴ کتاب نوشته که نام آخرینشان اگر آنگاه (If Then: How the Simulmatics Corporation Invented the Future) است.

Weave: The Social Fabric Project [۱]The Sum of Us: What Racism Costs Everyone and How We Can Prosper Together [۲]The Quest for Community [۳]Gunsmoke [۴]Community and Power [۵]Technologies Without Boundaries: On [۶]Telecommunications in a Global Age
The Unwinding: An Inner History of the New America [۷]Decadent Society [۸]A Time to Build [۹]

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید