عباس معروفی، سبب‌ساز نوشتن

عباس معروفی، سبب‌ساز نوشتن

گردون یک‌بار توقیف و پای معروفی به دادگاه کشیده شد، اما پس از تبرئه، بار دیگر انتشار آن از سر گرفته شد و‌ای بسا با انگیزه‌های بیشتر.

کد خبر : ۱۱۰۰۹۱
بازدید : ۴۹۶

بهنام ناصری | عباس معروفی هم درگذشت. هم او که نویسنده محبوبم نبود، اما همیشه پشتکارش را ستوده‌ام و روشن‌بینی‌اش را؛ چه در نوشتن و چه در تلاش برای نویساندن نویسنده ایرانی؛ در خانه و در غربت. نوشته بود در تونل پرتودرمانی به هفت کتاب نیمه‌کاره‌اش فکر می‌کرده؛ به برخاستن و به پایان بردن‌شان؛ به قول براهنی «اما نشد/ و نخواهد شد/ هستی خسیس‌تر از اینهاست.»

معروفیت معروفی به خاطر نوشتن «سمفونی مردگان» است و البته «سال بلوا»، اما درگذشت او برای من فقط کم شدن یکی دیگر از شمار پدیدآورندگان ادبیات خلاقه فارسی نیست که به همان اندازه و حتی بیشتر، مرگ یک سبب‌ساز نوشتن است؛ این را هم فعالیت روزنامه‌نگارانه‌اش در کنار نویسندگی رمان و داستان کوتاه در ایران گواهی می‌دهد و هم زحمت‌های عاشقانه‌ای که در غربت به منظور ایجاد تقاضا برای نویسنده جلای وطن کرده و بی‌توش‌وتوان ایرانی بر خود هموار می‌کرد.

اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، زمانی که در آستانه نوجوانی بودم، معروفی مجله «گردون» را در ایران منتشر می‌کرد. نشریه‌ای که بنا داشت راهی به میان توده‌های بیشتری از خوانندگان باز کند و بنا به همین هدف، بیشتر بر انتشار گفتگو حتی با شاعران و نویسندگان جوان، معرفی کتاب و گزارش‌های ادبی تمرکز می‌کرد و کمتر سمت تئوری و نظریه می‌رفت.

همین روش بود که گردون را از مثلا نشریه اصلی جریان روشنفکری ادبی بعد از انقلاب، یعنی «آدینه» جدا می‌کرد. در کنار آن البته جایزه‌ای ادبی هم ترتیب داد که «قلم طلایی گردون» نام داشت و خصوصا برای نویسندگان بی‌کتاب و جوان در حکم انگیزه‌ای مضاعف برای نوشتن بود تا آثارشان را برای دریافت جایزه تک‌داستان به داوری بسپارند.

گردون یک‌بار توقیف و پای معروفی به دادگاه کشیده شد، اما پس از تبرئه، بار دیگر انتشار آن از سر گرفته شد و‌ای بسا با انگیزه‌های بیشتر؛ اما دوباره توقیف و این بار برای همیشه راهی حافظه تاریخ فرهنگ شد؛ حافظه‌ای که درباره معروفی، جدای از مجله گردون، توقیف مجموعه داستان «عطر یاس» او را هم در دستگاه ارشاد میرسلیم به خوبی به یاد دارد. نوشتم معروفی نویسنده محبوبم نبود و به‌طور مشخص می‌نویسم که خاصه وجه رمانتیک آثارش را دوست نداشته‌ام.

اما پیداست که حسبِ سلیقه نمی‎توان جدیت و پرکاری نویسنده‌ای مستقل در قواره او و شمار قابل اعتنای خوانندگانش را نادیده گرفت و هم البته تلاشش را برای ساختن بستر‌هایی در حکم نهاد متقاضی از نویسنده ایرانی در ایران و در فرنگ. از صبح پنجشنبه که خبر را شنیدم، بی‌آنکه بدانم چرا، مدام سطر‌هایی از «ملکوت» بهرام صادقی در یادم تکرار می‌شود:

«باز دلم می‌خواهد فراموش کنم و هیچ نفهمم (اما‌ای فراموشی، نمی‌دانم که نخواهی آمد، زیرا تو نیستی و من می‌دانم که نمی‌توان فراموش کرد، زیرا که فراموشی در جهان وجود ندارد، همچنانکه هیچ چیز وجود ندارد... حتی گریستن.)»

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید