قتل لینکلن در سالن تئاتر!

قتل لینکلن در سالن تئاتر!

خشم نزدیک به دیوانگی قاتل که به احساس رسالت هم آمیخته بود، به افسانه لینکلن رنگ و لعاب زیباتری زد. از آن پس عده بیشتری، حتی از میان دشمنان و مخالفان لینکلن هم به جمع ستایشگرانش پیوستند و همه با هم در مرگ او به سوگ نشستند.

کد خبر : ۱۰۰۵۵۹
بازدید : ۶۵۴۰

گفته بود حتی اگر انتخابات را هم ببازد، تا آخرین روز ریاســت‌جمهوری‌اش با تجزیه‌طلبان جنوبی می‌جنگد و قطعاً شکست‌شان می‌دهد.

زمانی که نامزد شرکت در انتخابات (برای دومین دوره) ریاست‌جمهوری شد، اوضاع در جبهه‌های نبرد چندان مساعد نبود و حتی جنوبی‌ها شایع کرده - و امید بسته - بودند که بعد از شکست لینکلن در انتخابات، شمالی‌ها هم یا مجبورند کنفدراسیون مستقل جنوب را به رسمیت بشناسند یا حداقل این که به خواسته‌های اصلی آن تمکین کنند.

به قول جیمز کوریک «انتخابات ریاست‌جمهوری که در پاییز فرامی‌رسید بی‌تردید رفراندومی در خصوص لینکلن و جنگ محسوب می‌شد.»

بسیاری از اعضای حزب دموکرات که رقیب لینکلن در ریاست‌جمهوری بودند، تصمیم داشتند با تبلیغات ضد جنگ و جاانداختن این سخن که جنگ از اساس نادرست و یک «شکست» بوده، لینکلن و جمهوری‌خواهان را تضعیف کنند. از یک سال مانده به انتخابات، مدام از شمار زیاد تلفات نبرد‌ها می‌گفتند و گناه آن را گردن لینکلن می‌انداختند.

اما جورج مک‌کلِلن که نامزد نهایی آنان در انتخابات بود، خودش را تا این حد پست نکرد و با تبلیغات ضد جنگی که به درستی و حقانیت آن باور داشت، همراه نشد.

لینکلن هم برای تقویت اعتبار خودش و هم نشان‌دادن این امید که اتحادیه شمالی‌ها می‌تواند در جنگ پیروز شود، بیشتر مردان بانفوذ حزب جمهوری‌خواه را پشت خودش متحد کرد و نیرو‌های بیشتری به جبهه‌های جنگ فرستاد (در سال ۱۸۶۴ جنوبی‌ها عملاً در وضع دفاعی فرورفته بودند، اما چشم‌اندازی از پایان جنگ دیده نمی‌شد).

چند پیروزی در جبهه‌های جنگ و تقویت این باور که درگیری‌ها رو به پایان و پیروزی اتحادیه قطعی است، نتیجه رقابت سیاسی را هم مشخص کرد. انتخابات ریاست‌جمهوری در چنین روزی از سال ۱۸۶۴ برگزار شد و لینکلن در آن به پیروزی رسید. قاطعانه هم به پیروزی رسید.

رای‌دهندگان آمریکایی بار دیگر به مردی که از خودش عزم و اراده و در عین حال فروتنی و صمیمیت نشان داده بود، اعتماد کردند و قدرت را به او سپردند. جنگ هم واقعاً رو به پایان بود. بروس کتن می‌نویسد: «نزدیک به چهار سال طول کشیده بود و حدود چهار ماه دیگر از آن باقی بود.

بایست قبر‌های بیشتری می‌کندند و هنگامی که زمان آن فرا می‌رسید ناله شیپوری در هوای ساکن جاری می‌شد و مشتی خاک بر اندامی پوشیده شده فرومی‌ریخت؛ کمی بیشتر کشتن، کمی بیشتر پیشروی‌کردن و آتش‌زدن و ویران‌کردن و از میدان به‌دربردن و سپس همه چیز به پایان می‌رسید.»

لینکلن بعد از آن پیروزی، چند ماه دیگر عمر کرد. برده‌داری رسمی را در ایالات متحده برانداخت و مهر خودش را بر تاریخ کشورش کوبید.

اما می‌دانیم که چند نفر از جنوبی‌های زخم‌خورده از شکست، توطئه‌ای برای قتل او طراحی کردند و یکی از آنان در سالن تئاتر به سر لینکلن شلیک کرد. سپس روی صحنه نمایش پرید و فریاد زد: «مرگ همواره به سراغ ستمکاران می‌آید.»

خشم نزدیک به دیوانگی قاتل که به احساس رسالت هم آمیخته بود، به افسانه لینکلن رنگ و لعاب زیباتری زد. از آن پس عده بیشتری، حتی از میان دشمنان و مخالفان لینکلن هم به جمع ستایشگرانش پیوستند و همه با هم در مرگ او به سوگ نشستند.»

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید