دنیای غمگین آراونا
پس از اعلام آلخاندرو آراونا١ به عنوان برنده امسال، پاتریک شوماخر٢ یادداشت کوتاهی در صفحه شخصی خود منتشر کرد و نارضایتی خود را از این انتخاب نشان داد.
کد خبر :
۱۰۲۰۲
بازدید :
۱۲۰۹
پس از اعلام آلخاندرو آراونا١ به عنوان برنده امسال، پاتریک شوماخر٢ یادداشت کوتاهی در صفحه شخصی خود منتشر کرد و نارضایتی خود را از این انتخاب نشان داد.
او نوشت: «پریتزکر به جایزهای برای فعالیتهای انساندوستانه تبدیل شده. امروز نقش معمار به این تبدیل شده که در راستای نیازهای مهمتر اجتماعی و انساندوستانه خدمترسانی کند. برنده جدید این جایزه برای «پرداختن به بحران جهانی مسکن» و دغدغهاش نسبت به انسانهای کمدرآمد ستایش شده است...».
شوماخر اینطور ادامه میدهد:« [این جایزه نشان میدهد که] معماری مسئولیت و تعهد اجتماعی خاص خود را از دست داده و ابداع معماری، جای خود را به نمایش نیات خیرخواهانه داده است و معیارهای دیسیپلین برای برتری و موفقیت، در تلاشی مبهم برای رسیدن به «عدالت اجتماعی» ناپدید میشوند».
او در ادامه ضمن احترام قائلشدن برای کاری که آراونا انجام میدهد، عنوان میکند که «اگر تشخیص نداده بودم که این موضع امن و راحتِ اعتباربخشی به فعالیتهای انساندوستانه، جزء یک گرایش بزرگتر حاضر در معماری معاصر نیست، این اندازه با آن مخالفت نمیکردم. من فکر میکنم این گرایش، نشانه یک سوءتفاهم ناخجسته، یک وجدان ناآرام، عدم اعتمادبهنفس و شجاعت نسبت به موقعیت یگانه و منحصربهفرد دستاوردهای دیسیپلین [معماری] برای دنیاست».
در یادداشت کوتاه شوماخر نکات زیادی قابل مشاهدهاند: دورافتادن معماری از مسیر اصلی خود (در کار کسی مثل آراونا)، وجود سوءتفاهم در یکیدانستن معماری و ساخت سرپناه، فراموشکردن دستاوردهای منحصربهفرد دیسیپلین معماری برای دنیا و... انتخاب آراونا به عنوان برنده امسال جایزه و همینطور تأملات شوماخر در یادداشت شخصیاش، نشان میدهند مهمترین جایزه معماری دنیا درواقع یک جایزه معماری نیست.
البته انتخاب جنجالی این بنیاد، تنها به برنده امسال جایزه محدود نمیشود. از نظر تاریخی انتخابهای بدتری مثل پیتر زومتور، رابرت ونتوری، جیمز استرلینگ و آلدو روسی هم بودهاند و وقتی آنها را در کنار برندگانی مانند تام مین، رم کولهاس و فرنکگری قرار میدهیم، متوجه میشویم سیاستها و معیارهای یکسانی در طول دورههای مختلف یا حداقل در هیأتهای داوری مختلفی که در انتخاب برنده نقش داشتهاند، حاکم نبوده است.
تلاش میکنم در این یادداشت، نگاهی انتقادی به این جایزه بیندازم. از دید من پریتزکر را نمیتوان یک جایزه معماری (به مفهوم دیسیپلینی خود) دانست. اولین بحثی که طرح میکنم، به اعضای هیأت داوری جایزه میپردازد.
اگر به اعضای هیأت داوری امسال نگاه کنیم، میبینیم که تعداد آنها هشت نفر است. دو نفر از این هشت نفر، معمار نیستند و در رشته حقوق تحصیل کردهاند. از سوی دیگر، شناختهشدهترین فرد در میان معماران حاضر در هیأت داوری، احتمالا ریچارد راجرز است؛ راجرز نه جزء معماران پیشرو محسوب میشود، نه در پیشبرد گفتمان معماری معاصر، نقش پررنگی دارد و نه در هیچکدام از مدارس شاخص معماری تدریس میکند.
میتوان حدس زد و البته در برندگان اعلامشده در طول این سالها دید که معیارهای این هشت نفر که در چارچوب معیارهای بنیاد پریتزکر تعریف شدهاند، با معیارهایی که برای معمارانِ متعهد به دیسیپلین معماری اهمیت دارند، تفاوت بسیار زیادی دارند. هرچند تصور میکنم حضور دو حقوقدان در میان داوران، برای بهچالش کشیدن نتیجه داوری کافی است، اما اجازه بدهید نقلقولی از جفری کیپنس٣ بیاورم.
کیپنس در گفتوگو با پیتر آیزنمن در سال ٢٠١٣ که در شماره ٢٨ مجلهلاگ منتشر شده، اینطور میگوید: «هفت ارزشی که بیشتر از چیزهای دیگر، مورد خواست کارفرماها هستند، چیزهای واقعا سادهای هستند. امنیت خواسته شماره یک است، بعد هزینه، سودمندی، آسایش، غرور، لذت و حس آشنایی.
اینها ویژگیهایی هستند که تقریبا همه، برای ساختمان خود میخواهند. ما به هیچکدام از این ویژگیها علاقه نداریم، هیچکدام» و بعد آیزنمن از او میپرسد: «پس چطور ایستادگی میکنیم؟ فرهنگ چطور ایستادگی میکند؟ این آدمها به فرهنگ علاقهمند نیستند و به اسکان علاقه دارند، به همین دلیل سکونت را با معماری اشتباه میکنند».
همانطورکه میبینید کیپنس و آیزنمن، از وجود یک سوءتفاهم بزرگ حرف میزنند و من تصور میکنم این، سوءتفاهمی است که بسیاری به آن دچارند: اشتباهگرفتنِ معماری و اسکان (سرپناه، ساختمان). میتوان بهروشنی دید که اگر نگوییم همه، بیشترِ این هفت معیاری که مورد علاقه معماران متعهد به دیسیپلین معماری، معماران علاقهمند به فرهنگ معماری، مدارس پیشرو و گفتمان معماری نیستند، در کانون توجه بنیاد پریتزکر و داوران آن قرار دارند.
موضوع دیگر، تعریف اهداف جایزه توسط این بنیاد است؛ «برای قدردانی از معماری که آثار ساختهشدهاش، نشاندهنده استعداد، خیال و تعهد باشد و درعینحال، دستاوردهای برجسته و پیوستهای برای انسانیت و محیط ساخته شده، توسط معماری داشته باشد».
تعریف بنیاد پریتزکر، یک تعریف کلی است و برای ما روشن نمیکند منظور از تعهد، دقیقا چیست. اما چیزی که از همین تعریف کلی و ناروشن برمیآید این است که از «دیسیپلین معماری»، «فرهنگ معماری» و «دانش معماری» حرفی به میان نیامده و در عوض، روی سویههای انسانی تأکید شده است.
این ما را به بحثی که در مورد داوری و معیارهای آن طرح کردیم برمیگرداند: اینکه بنیاد پریتزکر برای دیسیپلین معماری اهمیتی قائل نیست. چیزی که برای آنها اهمیت دارد، [ساخت] سکونتگاه و سویههای انساندوستانه آن است.
یک هیأت داوری را تصور کنید که به جای هیأت داوری امروزِ بنیاد پریتزکر، از معمارها و تئوریستهای برجسته و صاحب صدا در عرصه گفتمان معماری معاصر تشکیل شده باشد: کسانی مثل جفری کیپنس، مارک ویگلی٤، ماریو کارپو٥، سنفورد کوئینتر٦، آنتون پیکان٧، بئاتریس کولومینا٨، برنارد شومی٩، آلخاندرو زائراپولو١٠ و... تردیدی نیست که این داوران، معمارهای کاملا متفاوتی را بهعنوان برندگان جایزه انتخاب خواهند کرد و معماری موردنظر آنها فاصله زیادی با معماری موردنظر معماران، حقوقدانان و بیزنسمنهای عضو هیأت داوری پریتزکر خواهد داشت؛ درواقع نهتنها این انتخابها فاصله زیادی خواهند داشت، بلکه نقطه مقابل یکدیگر خواهند بود.
برنده جایزه امسال، خود در گفتوگو با مجله اینترنتی د زین١١، از نیاز به وجود یک میلیارد «خانه» در شرایط بحرانی امروزِ دنیا حرف میزند و اینکه وظیفه معماران، ساخت این خانههاست. میبینیم که برای آراونا نیز معماری و سرپناه، یکی شدهاند. او از پیشرفت دیسیپلین حرفی نمیزند.
او به گسترش مرزهای معماری اشاره نمیکند. چیزی که برای آراونا مهم است، ساخت یک میلیون خانه است. اما آیا آنطورکه آراونا و همفکرانش در سالهای اخیر ادعا کردهاند، رویکرد آنها رویکردی آگاه به مسائل اجتماعی١٢ است؟
آیا ساخت یک میلیارد سرپناه به خودی خود، دنیا را به جای بهتری تبدیل میکند؟ آیا خانههای ردیفی او، دنیا را به جای بهتری تبدیل میکنند؟ اگر به نیمه نخست سده ٢٠ بازگردیم و به پروژههای پیشافکن١٣ (آیندهنگر) معماران مدرن که تلاش داشتند آینده بهتری متصور شوند، نگاه کنیم، میبینیم آنها موفقتر بودهاند.
محلههای مسکونی ورکبوند١٤ و به طور خاص محله وایسنهف١٥ که مجموعهای از شاخصترین معماران مدرن در آن گرد هم آمدند و هر کدام خانههایی را طراحی و اجرا کردند، نسبت به کار آراونا معاصرتر بودند. آنها ادعای اجتماعیبودن نداشتند، اما درعینحال تلاش کردند آینده بهتری متصور شوند و این کار را با معماری انجام دهند.
هرچند با شکست پروژه آرمانشهری معماری مدرن، برای مدتها چنین ادعاهایی طرح نشد. شکستی که میتوان بهروشنی آن را در نوشته آرتور درکسلر١٦، مسئول بخش معماری موزه هنرهای مدرن نیویورک در زمان برگزاری نمایشگاه پنج معمار و انتشار کتابی از آثار آنها در ١٩٦٩ دید.
درکسلر در پیشگفتار خود بر کتاب پنج معمار نیوریوک١٧ نوشت: کارهایی که اینجا معرفی شدهاند، «تنها معماریاند، نه نجات انسان و رستگاری زمین». در دوره معاصر نیز تلاشهای دیگری برای توجه به بحران مسکن و ایفای مسئولیت از جانب معماری انجام شدهاند و در میان آنها میتوان به هرم خیابان ٥٧ در منهتن، اثر بیارکه انگلس١٨ اشاره کرد.
از نظر من پروژه انگلس از نظر فراهمکردن مسکن برای اقشار کمدرآمد و درعینحال تقلیلندادن معماری به سرپناه، نسبت به کار آراونا نمونه بسیار موفقتری است. درعینحال تلاش بعضی از مؤسسات آموزشی معماری در قالب برنامههایی همچون هبیتات١٩ نیز در مرز میان معماری و چیزی که به «مسائل اجتماعی» مشهور است، حرکت میکند.
این برنامهها تلاش میکنند مسکنی باکیفیت، با هزینههای پایین و برای اقشار کمدرآمد جامعه تولید کنند و تمام این کارها را از طریق معماری و پایبندی به پیشرفت دیسیپلین معماری و تولید دانش معماری انجام دهند.
من با این ایده که معماری درحالحاضر متعلق به ثروتمندان و افراد خاص جامعه است، چندان موافق نیستم. معماری پیش از هر چیز یک دیسیپلین فرهنگی است و بهعنوان یک دیسیپلین فرهنگی، اتفاقا اجتماعیترین تعهدی که دارد، اگر اصلا تعهدی داشته باشد، آموزشدادن و فرهیختهکردن جامعه است و نه تسلیمشدن به خواستههای حداقلی توده آنها و تقلیل پیداکردن به ساختمان و سرپناه.
اینها همه درست، اما راهحل چیست؟ چطور میتوان در برابر شکلگیری سوءتفاهم در تعریف معماری و تفاوتش با اسکان مقاومت کرد؟
پیتر آیزنمن در گفتوگو با سارا وایتینگ٢٠ که در شماره ٢٨ مجله لاگ٢١ در تابستان ٢٠١٣ منتشر شده، میگوید: «در شماره ۲۷ مجله لاگ، پیر ویتوریو آئورلی٢٢ یادداشتی در مخالفت با این ایده که ما باید با [منابع] کمتر، چیزهای بیشتری تولید کنیم، منتشر کرده است.
کمبود منابع، ترفند دوران سرمایهداری متأخر برای حفظ بقای خود است و موضوعاتی مثل شرایط محیطی، پایداری، گواهینامههای لید٢٣ و... مردم را از داشتن این ضرورت بنیادی که درمورد معماری بدانند، دور نگه میدارند.
نظر آئورلی برخلاف نظر تو و خیلیهای دیگر در مورد واقعیت موجود است. من بهتازگی در یک مسابقه شرکت کردم که در آن، ۵۰ درصد امتیازدهی به پروژهها بر مبنای گواهینامههای لید، پایداری و... انجام میشد».
سارا وایتینگ در پاسخ میگوید: «...بله... در حالت ایدهآل باید مدارس معماری با هم متحد شوند تا به مؤسساتی مثل انجمن معماران آمریکا، نب٢٤ و انکارب٢٥ فشار بیاورند و این وضعیت را عوض کنند...».
من فکر میکنم باید به فهرست این مؤسسات و انجمنهای عموما دولتی محافظهکار که وایتینگ از آنها حرف میزند، بنیاد پریتزکر را هم اضافه کنیم. مقاومت در برابر این مؤسسات و سیاستها و رویکردهای آنها شاید تنها با متحدشدن معماران با یکدیگر امکانپذیر شود.
از همه اینها که بگذریم، دنیایی که آراونا آفریده است، دنیای ترسناکی است؛ دنیای تکرارهای میانمایه، دنیای خانههای همسان و ردیفی، دنیایی بدون شگفتی و رازآلودگی، دنیای مرگ رؤیاها و آرزوها، دنیای راهحلهای سادهانگارانه، دنیای عدم درگیری انتقادی، دنیای مدرنیسم نیمهمتعالی و مینیمالیست دهه ٥٠ میلادی، دنیایی درگیر پرگماتیسم و تقلیل معماری به سکونتگاه: ماشینی برای زندهماندن و نه حتی زندگیکردن؛ دنیایی که هیچ جلوهای از آن نبوغ و خیالپردازیای که جزء جداییناپذیر معماری است، در خود ندارد: دنیای آراونا، دنیای غمگینی است.
آیا روزی اریک اوون ماس٢٦ یا ولف پریکس٢٧ برنده پریتزکر خواهند شد؟ آیا روزی دیلراسکوفیدیو٢٨، گرگ لین٢٩ یا هرنان دیاز آلونسو٣٠ برنده این جایزه خواهند شد؟ با توجه به سیاستها، معیارها و رویکرد امروز بنیاد پریتزکر، احتمالش کم است و فکر میکنم اهمیتی هم ندارد.
آیا اهمیتی داشت که آیزنشتاین، تارکوفسکی یا آنتونیونی اسکار بگیرند؟ آیا اگر اسکار میگرفتند، سینماگران برجستهتری بودند؟ جواب، منفی است و همان اندازه که سینمای موردپسند آکادمی اسکار، با سینمایی که برای ما مهم است، تفاوت دارد، معماری موردنظر بنیاد پریتزکر و معماریای که برای ما مهم است نیز تفاوت دارند.
من فکر میکنم این وضعیتی است که جایزه پریتزکر درحالحاضر به آن دچار است؛ چیزی شبیه به جایزه اسکار؛ پرطمطراق، در کانون توجهها و با تبلیغات زیاد اما از نظر محتوا خالی و نسبت به جایزههای کوچک و کمترشناختهشده دیگر، غیرجدی.
من اعتقاد دارم ما باید جایزهای داشته باشیم که صرفا و مستقلا به معماری بپردازد؛ جایزهای که ستایشگر «معماری معاصر» باشد و از منظری فرهنگی و با درنظرگرفتن دستاوردهای یک معمار برای دانش و دیسیپلین معماری به ارزیابی بپردازد، نه از منظر رویکردهای اجتماعی یا هر چیز دیگری.
جای چنین جایزهای، واقعا خالی است. جایزهای که داورانش، از معماران حرفهای- آکادمیک و تئوریستهای برجسته و صاحب صدا در گفتمان معاصر تشکیل شده باشد. این چیزی است که معماران میتوانند برای تحقق آن با یکدیگر همکاری کنند. معماران، نهادها و مؤسسات آموزشی معماری باید برای تغییر این شرایط با یکدیگر همکاری کنند.
باید امیدوار باشیم روزی یک جایزه «معماری» وجود داشته باشد؛ جایزهای که مجموعه معیارهای ارزشگذاریاش، صرفا معیارهای معماری باشند و نه جامعهشناختی، انساندوستی یا چیزهای دیگر... جایزهای که گردانندگانش، دستکم معماری را با اسکان اشتباه نمیگیرند.
پینوشتها:
[١] Alejandro Aravena ، [٢] Patrik Schumacher
[٣] Jeffrey Kipnis، [٤] Mark Wigley
[٥] Mario Carpo، [٦] Sanford Kwinter
[٧] Antoine Picon، [٨] Beatriz Colomina
[٩] Bernard Schumi، [١٠] Alejandro Zaera-Polo
[١١] De Zeen، [١٢] Socially aware
[١٣] Projective، [١٤] Werkbund
[١٥] Weissenhof Estate، [١٦] Arthur Drexler
[١٧] New York Five، [١٨] Bjarke Ingels
[١٩] Habitat، [٢٠] Sarah Whiting
[٢١] Log، [٢٢] Pier Vittorio Aureli
[٢٣] LEED، [٢٤] NAAB
[٢٥] NCARB، [٢٦] Eric Owen Moss
[٢٧] Wolf Prix، [٢٨] Diller-Scofidio
[٢٩] Greg Lynn، [٣٠] Hernan Diaz Alonso
۰