فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد

فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد

دیوید چالمِرزِ فیلسوف (زاده ۲۰ آوریل ۱۹۶۶) در سراسر زندگی حرفه‌ای خود آنچه را که ما درباره‌ی خودآگاهی و ذهن درست می‌پنداشتیم به چالش کشیده است. آنطور که تام چَتفیلد دریافته، او اکنون خودِ «واقعیت» را زیر سوال برده است.

کد خبر : ۱۰۳۶۴۰
بازدید : ۲۵۲۲

فرادید | اگر روزی از خواب بیدار شوید و ببینید در یک دنیای مجازی زندگی می‌کنید و تمام چیز‌هایی که از زندگی می‌دانید درست مانند ماتریکس است، یعنی شکلی از شبیه‌سازیِ ابرواقع‌گرایانه (هایپررئالیسم) آنوقت تکلیف امیدها، رویا‌ها و تجربیات شما چه خواهد شد؟ آیا ثابت می‌شود همگی آن‌ها دروغ بوده‌اند؟

به گزارش فرادید؛ برای بیشتر مردم، پاسخ مستقیم به این پرسش «آری» است. با این حال در فیلم‌های ماتریکس کابوسِ آوارشهری به تصویر کشیده می‌شود که انسانیت در آن توسط ماشین‌های شوم به بردگی درآمده است. این اکتشاف که «واقعیت» چیزی نیست که به نظر می‌رسد، چیست؟

برای دیوید چالمِرز فیلسوف ماجرا طور دیگریست. از نظر او وضعیتِ واقعیتِ شما هر چه که باشد، افکار و تجربیات شما همین‌طور ارزش‌ها و اهداف زندگی شما دست‌نخورده و واقعی باقی می‌ماند. چالمِرز در کتاب اخیر خود با صراحت می‌نویسد: «شبیه‌سازی‌ها توهم نیستند. جهان‌های مجازی واقعی هستند. اشیاء مجازی واقعاً وجود دارند.» ما هرقدر زودتر به این ایده‌ها عادت کنیم، زودتر می‌توانیم برخی از عمیق‌ترین تنش‌های عصر دیجیتال را بفهمیم.

چالمِرز با انگیزه‌ی فیلسوف شدن کارش را آغاز نکرد. وقتی در دهه‌ی ۱۹۷۰ در استرالیا مشغول تحصیل بود، با ریاضیات احساسِ نزدیکی بیشتری می‌کرد تا فلسفه و داستان‌های علمی تخیلی هم زیاد می‌خواند. زمانی که مدرک ریاضی‌اش را گرفت و شش ماه به سراسر اروپا سفر کرد، به تفکرات وسواس‌گونه‌اش درباره‌ی علمِ ذهن پی برد. چگونه چیزی استثنایی مانند خودآگاهی می‌تواند بخشی از دنیای فیزیکی باشد؟ مطالعه‌ی علمیِ خودآگاهی به چه معناست؟

فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد ژرف‌اندیشی درباره‌ی واقعیت به مسیر‌های توهم‌زا و تکان‌دهنده‌ای منتهی می‌شود

در صحبتی که با چالمِرز داشتم حرفی که درباره‌ی تجربیات فکری و علمی تخیلی زد این بود: «این تجربیات فقط روشن‌کننده‌ی یه مشکل فلسفی نیستن، بلکه در واقع به شما انگیزه‌ی حل اون مشکل رو هم میدن.»

همین کشش به خودآگاهی انگیزه‌ی او از آغاز تا پایان گذراندن مقطع کارشناسی ارشدِ ریاضیات در آکسفورد و نگارشِ برخی از ایده‌های سرگردان در ذهنش و فرستادن آن‌ها به داگلاس هافستِیتِر بود. هافستِیتِر که یکی از پرآوازه‌ترین محققان علم شناختی در جهان است در پاسخ به چالمِرز می‌نویسد: «چرا به ایندیانا نمیای و با من کار نمی‌کنی؟ یه گروه اینجا هستن که درباره‌ی هر چیزی که که بگی فکر میکنن: فلسفه، هوش مصنوعی، علم شناختی، طنز، خلاقیت. این کار اونا برای من خیلی جالب بود. برای همین بالاخره آکسفورد رو رها کردم و اومدم به ایندیانا.»

این مکاتبه‌ی آن‌ها در سال ۱۹۸۹ بود، زمانی که تحقیق درباره‌ی خودآگاهی واقعاً متداول نبود و مردم تعجب می‌کردند چالمرز چرا وقتش را با فکر کردن به یک موضوع قدیمی و پوسیده هدر می‌دهد در حالی که می‌تواند روی هوش مصنوعی کار کند. اما او شیفته‌ی این موضوع بود و این به معنای غرق کردن خودش در حیطه‌ای بود که در آن ایده‌های فراوان، اما مهارت رسمی اندک داشت. در نهایت، مشخص شد که دنیا بسیار مشتاق شنیدن حرفایی است که او برای گفتن دارد.

مشکل سخت

سال ۱۹۹۴ چالمرز کمی بعد از اتمام دوره‌ی دکتری، موضوعی با عنوان «به سوی علمِ خودآگاهی» را برای بحث و تبادل نظر به کنفرانسی در آریزونا پیشنهاد داد. برگزارکنندگان کنفرانس از پیشنهاد او استقبال کردند و به او فرصت صحبت درباره‌ی این موضوع را دادند. چالمرز روی صحنه از مخاطبان خود این سوال را پرسید: «هنگام توضیحِ خودآگاهی چه چیزی را باید توضیح دهیم؟»

شاید با خود فکر کنید بنیاد نهادن علم خودآگاهی هدف روشنی داشته است. اما چالمرز می‌گوید هر گونه تلاشی برای توضیح خودآگاهی در واقع نه تنها یک نوع مشکل، بلکه دو نوع مشکل را در پی دارد. از یک سو، مشکلات نسبتاً آسانی در خصوص توضیح رفتار وجود دارد: اعمال قابل مشاهده که توسط یک شخص آگاه انجام می‌شود مثلاً واکنش نشان دادن به محرک‌ها، کنترل اعمال و گزارش حالت‌های ذهنی. از سوی دیگر، مشکل به شدت دشوارِ توضیح تجربه‌ی ذهنی وجود دارد: داشتن افکار و احساسات خاص در واقع چگونه است؟

فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد

هیچ‌کس جز خود شما نمی‌تواند خودآگاهی خودتان را تجربه کند

مشکل دوم دشوار است، چون شامل پدیده‌هایی می‌شود که نه مستعد اندازه‌گیری مستقیم هستند و نه شامل مدل‌های علمی می‌شوند. درک شما از خودتان چیزیست که می‌دانید وجود دارد، اما برای دیگران هم غیرممکن است آن را تجربه، ثبت یا احساس کنند. این جایگاه مسلط به دیدگاه شما متکی است، هم به صورت واقعی به بدیهی‌ترین معنا و هم خارج از هر چیز دیگری که می‌پنداریم واقعیت است.

چالمِرز سال ۱۹۹۵ در مقاله‌ای بر پایه‌ی همین سخنرانی می‌نویسد: «اصلاً چرا باید پردازش فیزیکی به زندگی غنی درونی پروبال بدهد؟ به طور عینی این کار غیرمعقول به نظر می‌رسد، اما صورت می‌گیرد.» پیوند میان ذهن و ماده شاید قدیمی‌ترین معمای فلسفه باشد، معمایی که با وجود تمام پیشرفت‌های علمیِ چند قرن اخیر، اگر به ارواح و عوالم روحانی باور نداشته باشید، هر چه که باشد اسرارآمیزتر هم می‌شود.

چالمرز به جای پاسخ‌های قطعی، این پرسش‌ها را مطرح می‌کرد، اما چیزی در فرمول‌بندیِ «مشکل سخت» او وجود داشت که برای مخاطبانش جالب بود. این عبارت از زبان همکاران محقق، سپس مجله‌ی سایِنتیفیک اَمِریکَن و مطبوعات ایالات متحده شنیده شد. خودِ کنفرانس پوشش رسانه‌ای بین‌المللی پیدا کرد و مردم به کتابی که او مشغول نوشتن آن بود علاقه پیدا کردند.

به نقل از چالمرز: «همونطور که بار‌ها گفتم، هیچ ابتکار و نوآوری در این ایده که خودآگاهی مشکل سختی رو مطرح می‌کنه وجود نداره. اما اون عبارت انگار روش بسیار موثری برای مطرح کردن این مشکل به عنوان چالش شد و اجتناب از اون رو برای مردم سخت‌تر کرد.»

او به روشنی موضوع گسترده‌ای را به حیطه‌ی زندگی وارد کرد که شایسته‌ی توجه است و این موضوع مسیر‌های خاص تحقیقاتی را به طور وسوسه‌کننده‌ای باز کرد. مهمترین آن‌ها اطلاعات بود. اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ دوره‌ای طلایی برای علم خودآگاهی بود، پرفروش‌ترین کتاب‌ها توسط فیزیک‌دانان و فیلسوفان منتشر شد، همینطور تحقیقاتی توسط زیست‌شناسان و متخصصان اعصاب برجسته انجام شد و مبنای آن با اصطلاحات تجربی جدید کشف شد.

تفکر خود چالمرز از این بینش‌ها کمک گرفت تا اینکه رویکرد «غیرتجزیه‌گرا» به مشکل سخت را مطرح کرد، از طریق این پیشنهاد که هر فرمی از پردازش اطلاعات دربرگیرنده‌ی مولفه‌ی غیرقابل تقلیلی است که مبنای تجربه‌ی آگاهانه را تشکیل می‌دهد.

بر اساس این دیدگاه، پردازشِ اطلاعاتِ نسبتاً ساده که در مغز یک موش انجام می‌شود نتایجِ نسبتاً ساده‌ای دارد. پردازشِ اطلاعاتِ بی‌اندازه پیچیده که در مغز انسان انجام می‌شود هم نتایجِ بی‌اندازه پیچیده‌ای دارد و مهمتر از همه، حتی جزئی‌ترین نوع پردازش اطلاعات که در دستگاهی مانند ترموستات انجام می‌شود ممکن است نوع ناچیزی از تجربه را موجب شود. به عبارت دیگر، خودآگاهی ویژگیِ ذاتیِ خودِ جهان است: چیزی که نمی‌توان آن را صرفاً از دیدگاه ماده توضیح داد.

این نظریه‌ای بود که دقت زیاد علمی را با نظریه‌پردازی بشدت تخیلی ترکیب کرد و بطور مشخص موجب تحقیقات و مباحثه‌های بیشتر شد، مخصوصاً از طریق انجمن مطالعات علمی خودآگاهی که چالمرز در سال ۱۹۹۶ کمک‌بنیانگذار آن بود. زمانی که نخستین کتاب او «ذهن خودآگاه» در اواخر همان سال منتشر شد، نامش در این رشته بر سر زبان‌ها افتاد. او همزمان روی نظریه‌ی بلندپروازانه‌ی دیگری نیز کار می‌کرد، یک نظریه که هم عبارت مهم دیگری را به فلسفه‌ی معاصر می‌افزود و هم سناریو‌های پیشرفت و تقویت انسان را کانون توجه قرار می‌داد: ذهن گسترش‌یافته (the extended mind).

ذهن گسترش‌یافته

در فاصله‌ی بین آن کنفرانس و انتشار کتاب «ذهن خودآگاه»، چالمرز و فیلسوف بریتانیایی اَندی کلارک با هم شروع به کشف یک پرسش فریبنده‌ی ساده کردند: «ذهن کجا متوقف می‌شود و باقی دنیا از کجا شروع می‌شود؟»

برای پاسخ به این پرسش به نظر به چیزی بیش از عقل سلیم نیاز داریم. مغز از طریق سیستم عصبی به بدن متصل است، پس این بدن است که حدود ذهن و خودش را مشخص می‌کند. فرای پوست و جمجمه دنیای بیرونی قرار داد که اطلاعات آن را تنها به صورت غیرمستقیم می‌توان جمع‌آوری کرد. با وجود این، کلارک و چالمرز چیز بسیار متفاوتی را پیشنهاد می‌کنند: یک «برون‌گرایی فعال» بر مبنای این فرضیه که انسان‌ها قادر به برون‌سپاری جنبه‌هایی از فکر و حافظه به مصنوعات خارجی هستند و بنابراین این مصنوعات می‌توانند عیناً به بخش‌های از ذهن انسان تبدیل شوند.

فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد
گسترش خویشتن به گوشی‌های همراه چیزی بود که چالمرز زودتر از خیلی‌ها پیش‌بینی کرد

اواسط دهه‌ی ۱۹۹۰ بود، زمانی که وب دوران طفولیتش را می‌گذراند و تلفن‌های همراه «ناقص» بودند. یکی از مثال‌های مهمی که کلارک و چالمرز برای نشان دادن نظریه‌شان از آن استفاده کردند Filofax بود: کیف پولی برای حفظ اطلاعات شخصی که نامش ترکیبی از عبارت file of facts یعنی پوشه‌ی حقایق بود. ثبت یا پردازش اطلاعات از طریق وسیله‌ای که همیشه همراه شماست به پیشنهاد آن‌ها یعنی تبدیل شدن به یک سیستمِ جفت‌شده با همان وسیله: سیستمی که قابلیت‌های آن عیناً می‌تواند با قلمداد کردن شما و آن وسیله به عنوان یک موجودیت منفرد توصیف شود.

کلارک و چالمرز نظراتشان را در مقاله‌ی مشترکی با عنوان «ذهن گستر‌ش‌یافته» مطرح کردند: «اگر حین مواجهه‌ی ما با کاری، بخشی از دنیا در قالب یک پروسه عمل کند که اگر در ذهن ما انجام می‌شد بدون تردید آن را بخشی از پروسه‌ی شناختی به رسمیت می‌شناختیم، آن وقت آن بخش از دنیا به ادعای ما بخشی از پروسه شناختی است ... اگر منابع ماشین حساب یا فیلوفاکس من همیشه در صورت نیاز در دسترس من باشند، پس آن‌ها بطور موثق با من جفت شده‌اند. در واقع، آن‌ها بخشی از پکیجِ اصلی منابع شناختی‌ای هستند که من با دنیای روزمره ربط میدهم.»

آن‌ها سال ۱۹۹۵ شروع به کار روی این مقاله کردند، اما تا سال ۱۹۹۸ منتشر نشد. چالمرز دلیل آن را اینگونه توضیح می‌دهد: «ما سعی کردیم آن را در سه مجله منتشر کنیم و هر سه‌ی آن‌ها ما را رد کردند: آن‌ها تصور می‌کردند محتوای مقاله یک گمانه‌زنی نسبتاً افراطی است.» این گمانه‌زنی در نهایت پیشگو از آب درآمد تا حدی که حتی نویسندگانش را هم شگفت‌زده کرد. چالمرز در اینباره می‌گوید: «جالبه که چطور بعضی چیزا از غیرمحتمل بودنِ محض تبدیل میشن به یه چیز جالب، اما گمان‌پردازانه و سرانجام یک واقعیت محض از آب درمیان».

چیزی که زمانی یک جهش تخیلی افراطی در نظر گرفته میشد در طول دو دهه به یک واقعیت روزمره تبدیل شد. نقش مصنوعاتی مانند گوشی‌های هوشمند را در شناخت در نظر بگیرید. اگر تلفن‌هایمان را از ما بگیرند، هم نحوه‌ی تفکر و هم چیزی که به آن فکر می‌کنیم به شیوه‌های معناداری تغییر می‌کند. چالمرز اشاره می‌کند: «من معمولاً به شوخی میگم بخش بزرگی از ذهن من از گوگل، اَپل و فیسبوک تشکیل شده. شاید سهم گوگل در مغز من ۳۰ درصد و سهم اپل ۲۰ درصد باشه و این گسترش عادیِ ذهنه. وقتی این رو به همه چیز در محیط ربط بدیم، فکر کنم پتانسیلش خیلی بیشتر میشه.»

فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد
واقعیت مصنوعی با واقعیت فیزیکی یکسان نیست، اما همچنان واقعیست

اینجاست که ما به نقطه‌ی عطف میان داستان گمان‌پردازانه و احتمال تکنولوژیکی می‌رسیم که در طول زندگی حرفه‌ای چالمرز تکرار شده است، موضوعی که کتاب Reality+ و تازه‌ترین اثر او محدودیت‌های متافیزیکی آن را کنار می‌زنند. شاید بدیهی به نظر برسد که ذهن ما به صورت مستقیم به دنیای «واقعی» دسترسی دارد و هر گونه محیط مجازی یا شبیه‌سازی شده «غیرواقعی» است، اما راه‌های تعامل ما با فناوری‌های قرن بیست و یکم همیشه دروغ بودن این تصور را آشکار می‌کند.

کلمات و هستی‌های روی صفحه‌ی دیجیتال الهام‌بخش احساسات شدید، وفاداری‌ها و نفرت‌هاست، ارز‌های مجازی و کالا‌ها با میلیون‌ها دلار دست به دست می‌گردند، ازدیاد تجربیات روزمره از نرم‌افزار‌های نقشه‌برداری و جستجو گرفته تا الگوریتم‌های رسانه‌های اجتماعی و تبلیغات همگی طرح‌های خودآگاهی را شکل می‌دهند. در هر مورد نکته این نیست که چنین چیز‌هایی غیرواقعی هستند بلکه آن‌ها به شکل متفاوتی واقعی هستند. چالمرز تاکید می‌کند آن‌ها مصنوعات مجازی واقعی، تجربیات واسطه‌ای واقعی و برخورد‌های واقعی آنلاین هستند: موجودیت‌هایی که ماهیت و نتایج‌شان را تنها زمانی می‌توانیم درک کنیم که از تلقی آن‌ها به عنوان انتزاعات دست برداریم.

دوراهی واقعیت

نزدیک به شروع نخستین فیلم ماتریکس، کاراکتر نِئو (با بازی کیانو ریوز) با یک دوراهی مواجه می‌شود. به تازگی به او گفته‌اند که دنیایش در واقع یک شبیه‌سازی درون یک واقعیت بزرگ‌تر است. حالا او یک انتخاب دارد، می‌تواند یک قرص آبی بخورد و به زندگی در ماتریکس ادامه دهد طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است یا یک قرص قرمز بخورد و در واقعیت پایه بیدار شود. او باید چکار کند؟ اگر شما بودید چه می‌کردید؟ نئو قرص قرمز را انتخاب می‌کند و می‌رود تا هم دنیای بیرونی و هم دنیای شبیه‌سازی شده را نجات دهد. اما همان طور که چالمرز سال ۲۰۰۳ در مقاله‌ای به سفارش شرکت سازنده‌ی ماتریکس اشاره می‌کند، پی بردن به این که شما تمام عمر خود را درون یک شبیه‌سازی زندگی کرده‌اید در واقع «واقعیت» آن زندگی را باطل نمی‌کند.

با وجود این، اگر شما در ماتریکس به دنیا آمده و بزرگ شده باشید، بر حسبِ تعریف هرگز با هیچ شیء غیر-شبیه‌سازی‌شده‌ای مواجه نشده‌اید یا هیچ تجربه‌ای ناشی از تعاملات غیر-شبیه‌سازی‌شده ندارید. چیزی که شما «درختان» می‌نامید در واقع شبیه‌سازی‌های دیجیتال هستند. اما از آنجا که شما هرگز یک درخت غیر-شبیه‌سازی‌شده را ندیده‌اید، تمام این‌ها به این معنیست که هر چیزی که شما درباره‌ی «درختان» می‌دانید می‌تواند در اصطلاح درباره‌ی «درختان شبیه‌سازی‌شده» باشد. اما اگر ناگهان قدرت‌های تازه‌ی شکستِ شبیه‌سازی به شما اعطا شود، این فاش‌سازی فرقی با این کشف ندارد که آن چیزی که شما «درختان» نامیده بودید در اصطلاح «بهم پیوستگی ذرات درون‌اتمی» یا «اشکال موج فروپاشیده‌ی کوآنتوم» یا «انرژی تسخیر‌شده‌ی موقت» است.

به عبارت دیگر اگر قرار بود من روزی از خواب بیدار شوم و پی ببرم که در یک شبیه‌سازی زندگی می‌کنم نباید استنتاج کنم که دنیای خارجی وجود ندارد یا من بدن ندارم یا هیچ میز و صندلی وجود ندارد بلکه باید استنتاج کنم که دنیای فیزیکی متشکل از محاسباتی زیر سطح میکروفیزیکی است. پس همچنان میزها، صندلی‌ها و بدن‌ها هستند: این‌ها اساساً از ذرات تشکیل شدند و هر آن چیزی که این ذرات از آن‌ها تشکیل شده است. این دنیا توسط موجودات دیگر ساخته شده است، اما هنوز به طور کامل واقعیست.

فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد
آیا دنیای بیرونی یک شبیه‌سازی دیجیتال است؟ اگر چنین است، آیا از واقعیت آن چیزی کم خواهد شد؟

از این پس چه خواهد شد؟ علاوه بر موارد ذکر شده چالمرز در کتاب +Reality پرسش دیگری را هم مطرح میکند: آیا زندگی در دنیای شبیه‌سازی بُعد اعتقادی غیرمنتظر‌ای هم دارد؟ شبیه‌سازیِ راه‌اندازی شده توسط موجودات ابرقدرتمند از بسیاری جهات مشابهِ جهانی است که توسط یک موجود الهی خلق شده باشد و همان پرسش‌ها را طلب می‌کند مخصوصاً اگر شما یکی از آن موجودات ابرقدرتمند مورد بحث از آب درآیید. چه نوع خطرات و مسئولیت‌هایی با قدرت‌های خداگونه‌ی مرتبط با جهان‌های شبیه‌سازی‌شده‌ی جاری همراه است؟ با توجه به اینکه فیسبوک اخیراً نامش را به Meta تغییر داده است، به افتخار محیط‌های سه بعدی که قرار است به زودی از آن‌ها پرده‌برداری کند، این پرسش مطرح می‌شود که برای شرکت‌ها گرداندن قلمرو‌هایی که درون آن‌ها به همه‌چیزدانی و قدرت نامحدود نزدیک می‌شوند به چه معناست؟ و این پرسش یک بُعد شگفت‌انگیز عملی دارد.

اگر فکر می‌کنید حریم خصوصی و دستکاری همین حالا در رسانه‌های اجتماعیِ کنونی یک مشکل است، باید بدانید که وقتی صحبت از جهان‌های مجازی کنترل‌شده و خلق‌شده توسط همین شرکت‌ها می‌شود، پس مشکل کنونی پتانسیل بزرگ‌تر شدن را دارد و زمانی که تشخیص دهیم ارزش‌ها، تجربیات، اشیاء و تعاملات تاثیرگذار در چنین جهان‌هایی واقعی هستند، این پتانسیل بیشتر می‌شود. در واقع، پرسش‌هایی که بیشترین اهمیت را دارند اصلاً درباره‌ی واقعیت و غیرواقعیت نیستند، بلکه درباره‌ی انواع تجربه، کارگزاری و فرصت‌هایی است که هرگونه محیطی که ما مسئول آنیم ارائه می‌کند: «اگر این‌ها واقعیت‌های اصیل باشند، واقعیت‌هایی که به واسطه‌ی آن‌ها می‌توانید تجربیات معنادار داشته باشید ... این تجربیات معنادار قرار است از چه نوعی باشند؟»

حس مجازی بودن

فیلسوفان و کردارشناسان بسیاری در سال‌های اخیر از اهمیت اصولی مانند حریم خصوصی، شفافیت، کارگزاری و توجیه‌پذیری در محیط‌های اطلاعاتی دفاع کرده‌اند. با این حال، چالمرز در شدت تمرکزش روی دورترین افق‌های فناوری و جستجو برای یک خوش‌بینیِ واقعی در خصوص روابط انسان‌ها با و به واسطه‌ی مخلوقات‌شان خارق‌العاده است.

برای دانستن اینکه این خوش‌بینی در عمل چگونه به نظر می‌رسد، یک کاربر بی‌تجربه‌ی محیط مجازی را تصور کنید که برای مثال نمی‌داند آواتاری که با آن چت می‌کند توسط هوش مصنوعی کنترل می‌شود نه یک انسان. چنین کاربری عمیقاً در مورد ماهیت تعامل فریب خورده است. این سناریویی است که در آن عدم تقارن اطلاعاتی ممکن است به تمام انواع دستکاری یا بهره‌کشی مرتبط باشد. حالا این را مقایسه کنید با یک کاربر باتجربه‌ی محیط مجازی که کنار آتش اردوی مجازی با چند آواتار سروکار دارد که توسط دوستان (انسان‌ها) کنترل می‌شوند و یک آواتار که با هوش مصنوعی کنترل می‌شود و داستان‌هایی را برای آن‌ها تعریف می‌کند. دومی دورنمای بسیار متفاوتی است، یک مواجهه در قلمروی مصنوعی است که به صورت بالقوه سبب ایجاد حس رضایتمندی می‌شود و لذت‌های آن برگرفته از ترکیب آگاهانه‌ای از راستین‌نمایی و تخیل است.

فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد اگر ما واقعاً در ماتریکس زندگی می‌کنیم، فقط تصوری اجمالی از واقعیت داریم

چالمرز در کتاب + Reality از عبارت «حس مجازی بودن» استفاده کرده است، آن هم برای توصیف راه‌هایی که مردم بواسطه‌ی آن‌ها می‌دانند یک شیء یا محیط شبیه‌سازی شده است، همینطور برای اهمیت این آگاهی وقتی صحبت از تعاملات غنی و معنادار با محیط‌های مجازی می‌شود.

«فکر میکنم دانش بسیار مهمه. وقتی با یک چیز مجازی تعامل دارید، میدونید مجازیه، وقتی با یک چیز دیجیتال کار می‌کنید، میدونید دیجیتاله. تعجب نمی‌کنم اگه این آگاهی تبدیل بشه به بخشی از آیین‌نامه‌ی اخلاقی جهان‌های مجازی. نه اینکه این جهان‌های مجازی واقعی نیستند، شما فقط دوست دارین بدونین تو کدوم واقعیت هستین.»

دانشی که شما با خود به یک تجربه‌ی شبیه‌سازی‌شده می‌آورید چیزیست که در هر موقعیت واقعی هم صدق می‌کند. در هر مورد، ناآگاهی یا داشتن اطلاعات غلط به معنای آسیب‌پذیر بودن در برابر انواع مختلف دستکاری است در حالی که داشتن گزینه‌های معنادار، خبرگزاری و تخصص به معنای توانمندی است.

حالا به مهم‌ترین و جدی‌ترین درس می‌رسیم: وقتی صحبت از خودآگاهی می‌شود، انسان‌ها بی‌درنگ باهوش و به شدت آسیب‌پذیرند. مصنوعات، سیستم‌ها و تلنگر‌های محیطی بیشمار بصورت مداوم در حال تغییر و گسترش ذهن‌های ما هستند. ما حتی به واقعیت «بنیادی» مستقیماً از طریق حواس‌مان دسترسی نداریم و نمی‌توانیم داشته باشیم، به این معنا که هر لحظه‌ای که ما تجربه می‌کنیم بازتر و غیرقابل‌درک‌تر از آنی است که شهود براحتی اجازه دهد باور کنیم.

یافتن تفاوت‌ها

فیلسوفی که تعریف واقعیت را زیر سوال می‌برد

از چالمرز پرسیدم در حیطه‌ی درک رو به رشد ما از خودآگاهی چه چیز‌هایی بیش از همه او را شگفت‌زده کرده است؟ در پاسخ گفت یکی از چیز‌هایی که به ذهنش می‌رسد تحقیق درباره‌ی چیزیست که به «تغییر را پیدا کن» معروف است به این معنا که افراد حتی به تغییرات مهمی که درست مقابل چشمان آن‌ها رخ می‌دهد نابینا هستند مگر اینکه بادقت به دنبال آن‌ها بگردند.

برای مثال، در آزمایشی که سال ۱۹۹۸ انجام شد، آزمایش‌کنندگان گفتگویی را با یک عابرپیاده آغاز کردند و سپس در نیمه‌های گفتگو به صورت پنهانی جای آزمایشگر اول را با فرد دیگری عوض کردند که گفتگو را با عابر ادامه دهد. تنها نیمی از عابران پیاده متوجه این تغییر شدند. این یافته‌ی جالب توجه با تحقیقات روزافزون مجاب‌کننده‌تر شد و به گفته‌ی چالمرز حاکی از آن بود که آگاهی مردم شاید از آنچه که ما فکر می‌کردیم بسیار کمتر باشد. به نظر می‌رسد که آگاهی روزمره‌ی ما از دنیا دقیق، ساده و مدام به‌روزشده است، اما این آگاهی اندکی بیش از یک توهم ثمربخش است.

«ما تصور می‌کردیم از همه چیز آگاهیم، تمام جزئیات یک تصویر، اما کاشف به عمل آمد که احتمالاً ما فقط از هفت لکه آگاهیم که به آن‌ها توجه می‌کنیم. هرزمان که به آن توجه کنیم، آنجا هستند، اما حداقل تا جایی که به آگاهی مربوط می‌شود آن هفت لکه همیشه هم آنجا نیستند.»

به عبارت دیگر، ذهن و ادارک ما در خوانش واقعیت اساساً دقیق نیست. در حالی که ادراک خودش نوعی توهم تحول‌یافته است و برای تضمین بقاء ما بقدر کافی مفید و دقیق است، اما آنطور که جامع و کامل به نظر می‌رسد نیست. تا جایی که به انسانیت مربوط می‌شود جهان‌های مجازی و وساطت فن‌آوری همین حالا نوعی طبیعت ثانوی هستند: محیط‌ها و رویارویی‌ها به اندازه‌ی هر چیز دیگری که تجربه می‌کنیم ذاتاً معنادارند نه کمتر نه بیشتر. در آخر، خود اطلاعات واقعیتی است که اهمیت دارد.

عقیده‌ی چالمرز در مورد وضع واقعیتِ خودش چیست؟ آیا او زندگی کردن در یک شبیه‌سازی را دوست دارد؟ آیا دوست دارد بداند که همین حالا هم در چنین وضعیتی زندگی می‌کند یا نه؟ در پاسخ چنین می‌گوید:

«هنوز کامل تصمیم نگرفتم. از یه طرف ایده‌ی بودن در واقعیت پایه یه چیز خیلی باحاله. تمام این شبیه‌سازی‌ها وجود داره، اما بودن در واقعیت پایه خیلی جالب و خاصه. از طرف دیگه اگه ما تو شبیه‌سازی باشیم، پس دنیا خیلی بزرگ‌تر از اون چیزیه که فکر می‌کردیم.»

این خط فکری به نوعی خودزیست‌نامه‌ای است، نسخه‌ای از یک کنجکاوی بی‌قرار که او را با خود تا نیمی از جهان برده است.

در انتهای گفتگو چالمرز می‌گوید: «من در استرالیا بزرگ شدم و فهمیدم در مقطعی از زمان دنیای کاملی وجود داره که من باید اونو کشف کنم. فکر کنم دونستن این که بیرون از دنیای ما یه دنیای دیگه هست، شاید حتی دنیایی که ما بتونیم از نظر تئوری کشفش کنیم، افق‌ها و فرصت‌هایی رو به روی ما باز میکنه که جالب و هیجان‌انگیزه.»

نظر نهایی چالمرز درباره‌ی واژه‌ی بی‌ثباتِ «واقعیت» (Reality) و این که چرا با علامت بعلاوه (+) همراه است؟

«باید بگم که واقعیت وسیعه. فضا بزرگه، اما واقعیت از اون هم بزرگ‌تره.»

منبع: BBC

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید