زنان فيلم‌هايم قربانی نيستند

زنان فيلم‌هايم قربانی نيستند

«نيمه‌شب اتفاق افتاد» دومين فيلم بلند تينا پاكروان است كه خودش هم آن را كارگرداني كرده و هم تهيه‌كنندگي‌اش را بر عهده دارد. اين فيلم برشي از تهران امروز است كه در قالب اجتماعي و روايت تك‌خطي ساخته شده است.

کد خبر : ۱۰۳۹۱
بازدید : ۲۲۰۶
زنان فيلم‌هايم قربانی نيستند

«نيمه‌شب اتفاق افتاد» دومين فيلم بلند تينا پاكروان است كه خودش هم آن را كارگرداني كرده و هم تهيه‌كنندگي‌اش را بر عهده دارد. اين فيلم برشي از تهران امروز است كه در قالب اجتماعي و روايت تك‌خطي ساخته شده است.

به گزارش اعتماد، فيلم دوم پاكروان هم مثل نخستين فيلمش‌ «خانوم» به دغدغه اجتماعي كارگردان مي‌پردازد؛ نكته‌اي كه خود او هم تاييد مي‌كند و مي‌گويد كه فيلم اولش را به خاطر بحران طلاق در جامعه ايراني ساخته و فيلم دومش را به خاطر عشق‌هاي نامتعارفي كه در جامعه وجود دارد.

در اين فيلم حامد بهداد نقش يك خواننده را بازي مي‌كند. بازيگراني چون گوهر خيرانديش، آتيلا پسياني، ‌ستاره اسكندري، رويا نونهالي، سينا رازاني و شقايق فراهاني به ايفاي نقش مي‌پردازند. اين فيلم در بخش سوداي سيمرغ سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر حضور دارد.

با اين كارگردان جوان درباره تازه‌ترين ساخته‌اش گفت‌وگو كرديم.

فيلم قبلي‌ات «خانوم» فيلمي با سه اپيزود بود كه دغدغه‌هاي اجتماعي‌ فيلمساز را نشان مي‌داد. در فيلم «نيمه‌شب اتفاق افتاد» همچنان دغدغه‌هاي اجتماعي كارگردان ديده مي‌شود. چرا سراغ اين سوژه رفتي و اين طبقه اجتماعي را انتخاب كردي؟
به لحاظ اتفاقات روز ايران. ‌به خصوص تهران پايتخت. چيزي كه اين روزها بيشتر رخ نشان مي‌دهد، زندگي‌هاي خانوادگي است كه يا شكل نمي‌گيرد يا زود از هم پاشيده مي‌شود. عشق‌هاي نامتعارفي كه وجود دارد، ‌ازدواج‌هاي سفيد كه اتفاق مي‌افتد و اينها دايما سر راه زندگي ما قرار مي‌گيرند.

«خانوم» سه برش از زندگي‌هاي بحران‌زده را نشان مي‌داد كه با ايستادگي و ايثار زن توانست از بحران عبور كرده و نيازي به طلاق نداشته باشد. آن فيلم را به خاطر بحران طلاق كه با آمار ٧٠درصدي روبه‌رو هستيم، ساختم. اين موضوع دغدغه اجتماعي هر انساني بايد باشد. جامعه‌اي كه دوره‌اي داعيه فرهنگ و خانواده داشته است الان كجاي اين طبقه‌بندي در جهان قرار گرفته است.

درباره « نيمه شب اتفاق افتاد»، طلا معتضدي خط قصه را گفت كه زني داراي بحران قديمي در زندگي‌اش است ولي با ساختن يك زندگي جديد براي خود و فرزندش روزگار مي‌گذراند و حالا در اين مسير يك عشق نامتعارف سر راهش قرار مي‌گيرد. او گفت مي‌خواهد درباره اين موضوع يك فيلمنامه بنويسد، خيلي استقبال كردم و سعي كرديم كه داستانك‌ها و حاشيه‌هايي در شخصيت‌پردازي مثل منير و پرويز را كه نوع ديگري از همين عشق‌هاي نامتعارف تهران امروز است هم پوشش دهيم.

اما دغدغه من هميشه اين بود جايي كه ما هستيم نگاه‌ها متفاوت است؛ ‌نگاهي كه به يك خانواده و عشق وجود دارد متفاوت است، مرد سن بالا مي‌تواند زن خيلي جوان‌ بگيرد و چندان هم مورد سرزنش قرار نگيرد و هيچ نگاه منفوري به او نشود، ولي بر عكس در مورد زن‌ها اين گونه نيست، اگر به جامعه خودمان نگاه كنيم مي‌بينيم كه آمار اين عشق‌هاي نامتعارف كه پسران جوان درگير روابط عاطفي با زنان ميانسال مي‌شوند روز به روز بالاتر مي‌رود اما جامعه آنها را طرد مي‌كند، خانواده‌ها آنها را پس مي‌زنند و هر قدر عشق آنها پاك باشد و حتي اگر از نوع عشق فيلم من كه جنس مادرانه دارد هم باشد، ‌ولي محكوم به شكست و نابودي است يا حتي به سمت و سوي يك حادثه مي‌رود.

دغدغه مشكلات زنان در فيلم اولت بود. در اين فيلم هم اين دغدغه حضور دارد، زنان بخش عمده‌اي از جامعه ما هستند كه در جاهايي قرباني مي‌شوند. همچنان مي‌خواهي در فيلم‌هايت به موضوع مشكلات زنان بپردازي؟
يك نكته را بايد بگويم كه زنان فيلم‌هاي من اصلا قرباني نيستند. اتفاقا دلم مي‌خواهد كه بر عكس اين عمل كنم. زنان فيلم من از طرف جامعه محكوم به قرباني شدن هستند، اما همه‌شان جنگجو هستند و پاي زندگي‌اي كه دارند مي‌ايستند.

در فيلم‌هاي زنانه‌اي كه مي‌ديدم - نه الزاما فيلم‌هاي ساخته‌شده توسط زنان ‌بلكه در مورد زنان - يكي از چيزهايي را كه دوست نداشتم اين بود كه‌ زنان ايراني بيشتر زناني مظلوم و توسري‌خور و طرد‌شده و واپس‌گرا نمايش داده مي‌شوند، در صورتي كه با ‌گذاري كه ما داريم از سنت به مدرنيته طي مي‌كنيم و پيشرفت‌هاي جامعه امروز، ما زنان فعال، روپا و مدير زياد داريم ولي آنها را نمي‌بينيم.

يعني به عنوان فيلمساز داريم از ايشان عبور مي‌كنيم، اما در اين دو فيلم، اين اتفاق افتاده است كه من دقيقا انگشتم را گذاشته‌ام روي زناني كه دچار بحران هستند اما مديريت بحران مي‌كنند. گرچه آنها دچار سرنوشت ناخواسته‌اي هستند كه از طرف جامعه يا همسرشان بر آنها تحميل شده، ولي سعي مي‌كنند قرباني اين قصه نباشند. آنها تلاش دارند كه بحران‌شان را مديريت كرده كه آن پكيج خانواده را به مقصد سالمي برسانند.

در نيمه‌شب، دو وجه يك زن وجود دارد؛ «زيبا» آدمي است كه بحران زندگي گذشته‌اش را دارد و به همين دليل او لطمه و تروماي وحشتناكي را پشت سر گذاشته است، اما آدمي نبوده كه در خود فرو برود، شكست بخورد و در شهري كه به او توهين و تحقير شده است بماند، بلكه برعكس به كلانشهري مثل تهران مي‌آيد و مي‌گويد كه «آدم مي‌آيد اينجا كه گم شود نه پيدا».

با تمام مشكلاتي كه پشت سر گذاشته، نمي‌رود يك گوشه را پيدا و در آنجا كز كند، بلكه مي‌رود مدير يك آشپزخانه مي‌شود، ‌نوزادش را بغل مي‌كند و به پايتخت شلوغ تهران مي‌آيد. اين آدم، مبارز است. به خاطر سرنوشت، محكوم به قرباني بودن است، اما اين سرنوشت را نپذيرفته و دارد خودش را از زير سايه‌اي كه به خاطر اشتباه يا بيماري شخص ديگري به وجود آمده است نجات مي‌دهد.

حالا اين زن بعد از مدت‌ها رنگ و بوي عاطفه‌اي را حس مي‌كند كه در اين فيلم برايش شكل گرفته است؛ عشقي كه مي‌تواند به زندگي‌اش انگيزه‌اي بدهد كه خودش را پيدا كند، گرچه به سني رسيده كه‌گر مي‌گيرد و فكر مي‌كند كه نبايد اين كار را بكند و دارد از خودش مي‌گذرد و فكر مي‌كند كه فقط بايد بچه‌اش را در نظر بگيرد، اما گذشته از اينها او انسان است و انسان در هر سني احتياج به عشق و عاطفه دارد.

وقتي زيبا در بحران دوم قرار مي‌گيرد آن بحران را هم مديريت مي‌كند. او آدمي نيست كه از الگويي كه به لحاظ اخلاقي براي بچه‌اش بوده عبور كند. در واقع مي‌رود با بحران سوم موجود در فيلم هم روبه‌رو شود. اگر قصه را باز نمي‌كنم به دليل اتفاقاتي است كه در فيلم گام‌به‌گام مي‌افتد و نمي‌خواهم خواننده مطلب شما از لذت روبه‌رويي با آن محروم بماند.

تقديرگرايي محضي كه آدم‌ها با آن مواجه هستند در فيلم نيمه‌شب خيلي پررنگ است. كاري كه پسر زيبا مي‌كند انگار جاي پاي پدرش گذاشته است و اين موضوع را به ياد مي‌آورد كه «پسر كو ندارد نشان از پدر». انگار آدم‌ها از سرنوشت‌شان گريزي ندارند و در فيلم شما اوج درام هم با رخ نمودن تقديرگرايي و سرنوشت محتوم پسر زيبا اتفاق مي‌افتد.
اما اين انگشت اتهامي است كه «انسي» به سمت آنها مي‌گيرد. شوهر زيبا شخصي بوده كه به عمد داشته كاري را مي‌كرده است و ما اصلا به او نمي‌پردازيم. او انسان مريضي بوده كه كاري را مدام تكرار مي‌كرده و به‌سزاي اعمالش رسيده. پسر زيبا، با بحران بلوغ مواجه است و تنها يك نفر را دارد؛ آن هم مادرش است.

احساسي كه پسر هنگام بلوغ به مادرش دارد باعث مي‌شود كه ناخواسته درگير ماجرايي شود. اين اسمش نه ژن است نه تقدير، واقعا اسمش اتفاق است. براي همين اسم فيلم را اتفاق گذاشته‌ايم. پسر با اين اتفاق مثل پدر روبه‌رو نمي‌شود، مي‌پذيرد با آن اتفاق آنگونه كه تربيت‌شده مادر است روبه‌رو شود و همان‌گونه هم با آن روبه‌رو مي‌شود. ما مختار به يك جبري هستيم.

براي هر انساني در هر صورت يك سرنوشت محكوم نوشته‌اي وجود دارد. كما اينكه در فرهنگ ما اين پذيرفته شده كه بگوييم «لابد كه بهتر بوده»، «حتما يك خيري در آن بوده است»، اما براي همان‌ها هم اختياراتي داريم كه مي‌تواند تغيير ايجاد نكند. حتي اگر سرنوشتش بدتر شود هم آن را مي‌پذيرد. به نظرم در نيمه‌شب، آنها مجبور به كاري نيستند، ولي مختارند جبر تقديري خود را بپذيرند.

چون اخلاق در ميان است؟
دقيقا چون اخلاق در ميان است. دغدغه اصلي من بعد از مسائل اجتماعي، اصلا اخلاق است زيرا آن چيزي كه باعث فروپاشي جامعه مي‌شود، نبود اخلاق است. يعني وقتي با ماشين به يكي مي‌زنيم و مردد به ماندن و روبه‌رويي با نتيجه عملكردمان هستيم، اين ترس از همان‌جا در ما نهادينه شده است و حالا بگذارم بروم، از اخلاق عبور كرده‌ام. در آن صورت، جامعه ديگر جامعه قابل اعتمادي نيست.

به عنوان يك فيلمساز زن نگاهي كه به عشق‌هاي نامتعارف داشتي فرقش با نگاه فيلمسازان مرد در مواجهه با اين موضوع چيست. زن بودن به عنوان كارگردان چقدر در نگاه امروز شما به زنان تاثير داشته است؟
فكر مي‌كنم كه نگاه فيلمساز وارد اثرش مي‌شود و قطعا جنسيت در آن مهم است. نمي‌دانم مرد فيلمساز به اين قضيه چطور نگاه مي‌كند. شايد براي هر دو جنس حق قايل بود. بستگي به نگاه آنها دارد.

اگر نگاه سنتي داشته باشند نمي‌پذيرند كه زني ميانسال درگير عشقي نامتعارف شده باشد، اما از سوي ديگر اگر نگاه مدرن داشته باشند، كاملا اين موضوع را مي‌پذيرند و مي‌گويند «اين چيزها سن و سال ندارد»، اما وقتي در جايگاه زن قرار مي‌گيري تو نيستي كه در اين مملكت تصميم مي‌گيري، هزاران نگاه هست كه روي تو وجود دارد و روي تصميم‌گيري‌ات اثر مي‌گذارد.

مضاف بر اينكه فرزندي هم داشته باشي كه پسر و در سن بلوغ باشد آن‌وقت بر نگاه‌هايي كه جامعه، ‌اطرافيان، همكارانت و خانواده دارند نگاه كسي كه از خون تو است هم اضافه مي‌شود و تو را زير سوال مي‌برد. به هر حال نمي‌دانم مردان فيلمساز چه نگاهي به اين موضوع مي‌توانند داشته باشند.

گرچه در هر دو فيلم نگاه منتقدانه به مسائل اجتماعي داشته‌اي با اين چيزهايي كه گفتي آيا خودت را يك فيلمساز منتقد مي‌داني؟ اصولا هنرمند به عنوان انساني كه تعهد اجتماعي دارد چقدر مي‌تواند به اين مسائل ورود كند؟
خود را فيلمساز منتقد مي‌دانم و فكر مي‌كنم فرهنگ‌سازي در يك مملكت كار كساني است كه اهل فرهنگ هستند. قرار نيست كه مديران دولتي فرهنگ‌سازي كنند، هنرمند بايد فرهنگ‌سازي كند. فكر مي‌كنم ما از خيلي فيلمسازان قبلي‌مان الهام گرفته‌ايم. يك مثال بزنم، سريال مهران مديري وقتي پخش مي‌شد بسياري از واژه‌هايي كه حتي معنايي نداشت و در آن به كار مي‌بردند ميان مردم باب شد و حتي در فرهنگ لغت ما هم باقي ماند.

حالا وقتي تو فيلمساز مي‌شوي اگر با نگاه منتقدانه به جامعه‌ات نگاه كني، شايد ذره‌بيني داشته باشي و دنبال اين بگردي كه مسائلي را بزرگ‌نمايي كني تا بقيه آنها را ببينند و به لحاظ فرهنگي، در ذهن‌شان تلنگري زده شود كه وقتي در يك موقعيت مشابه قرار گيرند بستر فرهنگي‌اش وجود داشته باشد و با نگاه درست با آن روبه‌رو شوند.

بنابراين به عنوان فيلمساز نمي‌تواني از اين مسائل عبور كني. در ايران اين كار خيلي كار سختي است زيرا تو لبه خط هستي، هر وقت دست به نقد اجتماعي مي‌زني متهم به نقد سياسي مي‌شوي. كار بسيار سختي است كه روي اين خط حركت كني. در سال‌هاي گذشته، هنرمندان محكوم به اين بودند كه با فيلم‌هاي‌شان سياه‌نمايي مي‌كنند و پايان تلخ دارند.

واقعيت اين است كه جامعه دچار تلخي و بحران بود به دليل شرايط اجتماعي و اقتصادي كه بر آن حاكم شده بود، ‌سياسيون از نگاه سياسي به آن مي‌نگرند، ولي فيلمسازان از نگاه اجتماعي به آن نگاه مي‌كنند. تاثيراتي كه با تحريم، بحران اقتصادي و مالي كه در جامعه به وجود آمد، تبعات زيادي در جامعه داشت و ما اگر بخواهيم روي اين تبعات زوم كنيم - مثل نگاهي كه در خانوم داشتم كه بسته شدن ال سي يك كارخانه، از طبقات بالا تا پايين سلسله‌وار تاثير داشت- نمي‌خواهم با اين نگاه، سياست را نقد كنم، بلكه مي‌خواهم بگويم تاثير اجتماعي‌اش اين است.

ما بايد اينها را ببينيم و بگوييم كه شايد آنها قرباني شرايط اجتماعي هستند كه مي‌تواند از شرايط سياسي، اجتماعي يا اقتصادي منتج شده باشد، ولي اينجا ما هر وقت روي مساله زنانه انگشت مي‌گذاريم، محكوم مي‌شويم به نگاه فمينيستي، ‌هر وقت نقد اجتماعي مي‌كنيم متهم به سياه‌نمايي يا نقد سياسي مي‌شويم، به نظرم اين موضوع هنرمند را ابتر مي‌كند.

به هر حال شايد تو به عنوان هنرمند شاخك‌هاي حساس‌تري داشته باشي، اما سوي ديگر قضيه اين خواهد بود كه منتقدان بگويند كه نگاه نااميدانه داري يا سياه‌نمايي مي‌كني. نگاه ابزورد در هر دو فيلم تو وجود دارد. شايد شما اين نگاه را، تعهد اجتماعي‌ات بداني ولي منتقدانت نگاه نااميدانه يا سياه‌نمايي را از آن برداشت كنند.
من خودم معتقدم كه آدم زنده‌‌‌‌‌‌‌اي هستم. آدم جنگجويي هم هستم. براي همين زنان فيلم‌هاي من آدم‌هايي مبارز هستند و براي حق‌شان و حق ديگران مي‌ايستند. انتهاي فيلم خانوم، دو شخصيت از فرط استيصال به خنده مي‌افتند و اين يعني شروع زندگي وقتي‌كه ما از مرگ عبور كرديم، از يك نيستي گذشتيم و حالا زندگي چقدر زيبا است. اين زندگي ادامه دارد.

در اپيزود دوم، با وجود اينكه ساز آن آدم فروخته مي‌شود و او درگير اعتياد است، زنش دارد دست پر به خانه بر مي‌گردد. يا شخصيت اول قصه مي‌گويد: «من نمي‌آيم چون تو بر مي‌گردي»؛ يعني زن مي‌ايستد و اميدوار است. من به شخصه، آدم نااميدي نيستم و به تلخي اعتقادي ندارم. در نيمه‌شب اتفاق افتاد هم همين طور است. ما در اين فيلم با زني روبه‌رو هستيم كه از نگاه روانشناسي مي‌تواند بعد از تروما به نابودي برسد يا خودكشي كند اما اين كار را نمي‌كند. ‌

زندگي ديگري را در جايي پر از زندگي، تشكيل مي‌دهد آن هم در سالن عروسي. جايي كه قرار است كه يك زندگي تازه شروع شود. او در بطن زندگي قرار مي‌گيرد. ته فيلم سرنوشتي كه مي‌داند چيست مي‌پذيرد، براي اينكه تهش اميدي به بخشش دارد. به نظرم اگر از يك قضيه عبور مي‌كردم و با يك عذاب وجدان مي‌ماندم، سياه‌نمايي كرده بودم.

ولي اين فيلم از زندگي و شادي شروع مي‌شود و در پايان به يك اتفاق و غم بزرگ منتهي مي‌شود، اين نگاه، نگاهي است كه از شادي به غم رسيده است.
من يك سوالي مي‌پرسم، مثلا من بايد به جنگ و خط مقدم جبهه بروم. خودم مي‌دانم كه ٩٠ درصد ممكن است بميرم و امكان برگشتم ١٠درصد است. اينكه مي‌روم يا نمي‌روم اوج بودن است، يعني آنقدر وجود داري كه مي‌روي حتي اگر قرار است نباشي و اين موضوع از يك وجود محكم و درست مي‌آيد كه شخصيت اين فيلم به «بودن» و «انگيزه پس از كارش» اعتقاد دارد.

با اين حساب مي‌توانم بگويم كه بيشتر به پذيرش شرايط و رفتن در مسير اخلاقي يا روبه‌رو شدن با آن شرايط اعتقاد دارم. وقتي زيبا مي‌رود كه اعتراف كند، تلنگري به تو مي‌خورد كه چرا اين كار را مي‌كند؟ آنها كه نفهميده‌اند! اين حرف براي كسي است كه اهل عبور است، ولي كساني كه اخلاق‌مدار هستند مي‌گويند آفرين. جايي كه مادر و پسر، دست هم را مي‌گيرند، مي‌خواهم بگويم كه شراكتي وجود دارد كه تهش مرگ نيست بلكه اميد است.

ديالوگ‌هايي كه به زبان انسي مي‌آيد همه‌اش در طلب عفو است. در رسيدن به اتفاق نيمه‌شب، خيلي‌ها مجرم هستند. همه آن آدم‌ها به نوعي مجرم‌اند. هر‌كدام بخواهند محكوم كنند، خودشان محكوم هستند. همه ما در شكل‌گيري يك زندگي يا نابودي‌اش سهم داريم. اين سهم مي‌تواند كوچك يا بزرگ باشد.

بازيگراني كه انتخاب كردي زياد هستند وصحنه‌هاي شلوغ زيادي داري. چطور اين همه بازيگر را مديريت كردي. بازيگري مثل حامد بهداد در اين فيلم بازي متفاوتي دارد و كاملا بازي‌اش كنترل شده است اين‌ موضوع چقدر در كارگرداني شكل گرفته است؟
موقعي كه فيلمنامه دارد نوشته مي‌شود، شخصيت‌ها روي كاغذ تقريبا شكل مي‌گيرند و نماد بيروني‌شان را بين بازيگران موجود بايد پيدا كنيم. خوشبختانه وقتي مي‌خواستم اين كار را بسازم، از بازيگران موجود يك يا دو نفر به نقش مربوط بودند. انتخاب اولم براي نقش حسين، حامد بهداد بود و به نظرم بهداد اين نقش را درجه يك بازي كرد.

از روز اولي كه با او صحبت كردم، بهداد به من به عنوان يك كارگردان جوان اعتماد كرد و پذيرفت آنچه من مي‌گويم درست است و همه را مو به مو انجام داد، خودش هم كلي بار خوب سر كار آورد. صحبتي كه با بهداد روز اول داشتم اين بود كه اگر حسين، حامد بهدادي باشد كه بازي برون‌گرايي دارد، هم من، هم او باخته‌ايم و هم فيلم زمين خورده است.

او بايد آن حامد را خانه بگذارد و با حسيني سر صحنه بيايد كه محجوب و خجالتي و درون‌گرا است و در نهايت به جايي مي‌رسد كه علت آن را مي‌فهميم كه به خاطر بيماري‌اش خودش را از همه‌چيز دور نگه مي‌دارد.

خيلي جالب است كه فيلمبرداري ما به ماه رمضان افتاد و حامد همه روزه‌هايش را گرفت، به جز اعتقادات قلبي كه خودش دارد، روزه گرفتن باعث مي‌شد كه مظلوم‌تر باشد، روزه‌ها به او كمك كرد به خاطر ضعف بدني‌ نمي‌توانست خيلي آن شلوغ‌بازي‌هايي كه هميشه دارد را داشته باشد. در مورد صحنه‌هاي پر از بازيگر واقعيت اين است كه تجربه سال‌ها دستياري و مدير توليد بودن خيلي به من كمك كرد.

نكته مهم ديگر ارتباط با بازيگراست. اصلا بيرون از ايران درس‌هاي رابطه بازيگر با كارگردان و برعكس تدريس مي‌شود. به نظرم يكي از اتفاقات مهم اين است كه مديريت كني. وقتي چند بازيگر درخشان كنار هم داري، هر كدام مي‌خواهند ستاره آن صحنه شلوغ باشند و هر كدام ممكن است كارهايي كنند كه توسط تماشاچي بيشتر ديده شوند، ولي واقعيت اين است كه همه اينها و من در خدمت متن و قصه‌اي هستيم كه در قالب فيلم بايد درست روايت شود.

سوهان كشيدن و نرم كردن و درجه را بالا و پايين بردن وظيفه كارگردان است. وقتي بازيگرانت زياد مي‌شوند، اين موضوع قدري سخت است ولي آنها به واسطه تجربه كاري‌اي كه داشتيم به من اعتماد كردند و هرچه گفتم را گوش كردند. خودشان هم كمك مي‌كردند كه بار صحنه‌ها را زياد كنند و ايده‌هايي را مي‌آوردند كه گاهي قبول مي‌كردم، گاهي هم به خاطر اينكه صحنه را به سمت ديگري مي‌برد، نمي‌پذيرفتم.

به دستياري اشاره كرديد، سابقه همكاري با مهرجويي و كيميايي و بيضايي داشتيد. در هر دو فيلم ردپاي اين فيلمسازان را مي‌بينيم. خودتان فكر مي‌كنيد كه چقدر همكاري با اين فيلمسازان در نوع نگاه شما تاثير داشته است؟
اينها استادان من هستند. من خودم را از اين فيلمسازان منقطع نمي‌دانم، مثل اين است كه شما شاعر شعر نو باشيد و بگوييد كه شعر كلاسيك را قبول نداريد. شما نمي‌توانيد شاعر بوده باشيد مگر اينكه آن شعرها را خوانده باشيد. مي‌تواني قالب‌شكني كني ولي حتما ردپاي آن شعرها به عمد يا غير عمد در شعرهاي تو وجود دارد.

خيلي اصرار داشتم كه انتخاب كنم با چه كساني كار مي‌كنم و به جز يكي دو مورد در كارنامه‌ام، دوست داشتم كه با بيضايي، ‌كيميايي و مهرجويي كار كنم. من از بيضايي دكوپاژ را آموختم. از مهرجويي ميزانسن و از كيميايي بازي گرفتن و مديريتي كه روي عواملش دارد را ياد گرفتم.

در فيلم خانوم خيلي راحت مي‌توانم بگويم كه در اپيزود اول ردپاي بيضايي را داريم، در اپيزود دوم مهرجويي و در اپيزود سوم ردپاي كيميايي را مي‌بينيم، اما در فيلم نيمه‌شب نمي‌توانم تفكيك كنم. شايد اين ناخودآگاهي است كه ياد گرفته‌ام و دارم اجرا مي‌كنم.

انكار نمي‌كنم تحت تاثير و مديون آنها هستم. ديدن فيلم «گوزن‌ها»ي كيميايي و «سوته‌دلان» حاتمي و «باشو غريبه كوچك» بيضايي باعث شد كه وارد سينما شوم. چطور ممكن است كسي كه اينقدر تحت‌تاثير قرار گرفته، از آنها عبور كرده و آنها را نبيند.

رنگ و موسيقي يكي از نقاط قوت فيلم است. ترانه‌هاي اين فيلم بسيار نوستالژيك است به عنوان يك كارگردان دهه پنجاهي مثل خيلي‌هاي ديگر درگير نوستالژي هستي و در فيلمت از آن بهره گرفته‌اي و همين نقطه موفقيت فيلم است.
دقيقا همين است. ما همه مشغول خاطره‌بازي هستيم. با اين ترانه‌ها عاشق شده‌ايم و با آنها خاطره داريم. كسي كه فيلم را مي‌بيند قصه يك تلنگرهايي و ترانه تلنگرهاي ديگري مي‌زند. دهه پنجاهي بودن در اين قضيه خيلي تاثير داشت. در مورد رنگ هم بايد بگويم كه آن فضاي غمناك را با رنگ مي‌خواستم تلطيف كنم، براي همين آشپزخانه‌اي پر از غذاهاي رنگي و آدم‌هايي كه لباس‌هاي شاد و رنگي مي‌پوشند در فيلم زياد است.

ضمن اينكه فضايي كه در آن فيلمبرداري شده باغي سرسبز است كه شايد آن اندوه بزرگ انتهاي فيلم را تلطيف كند. در اين زمينه بسيار قدردان فرشاد محمدي با نورپردازي درخشان و هوتن حق‌شناس با اصلاح رنگ بسيار زيبا و علي عابديني طراح نازنين كار هستم.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید