آنچه ما را نکشد «واقعاً» قویترمان میکند؟
اغلب به ما گفته میشود که افراد بعد از تجربه یک سانحه (تروما) شکوفا میشوند، اما این ادعاها ممکن است فشارهای ناخواستهای را بر نجاتیافتگان وارد کند. چرا؟
فرادید | ایراندا جایاویکریم در لندن به دنیا آمد، اما در دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی در طول یکی از آشفتهترین دورانهای تاریخی در سریلانکا بزرگ شد. او شاهد طغیان جبهه آزادیبخش خلق و جنگهای داخلی ناتمام با ببرهای آزدایبخشِ تامیل بود.
به گزارش فرادید؛ او میگوید: «خشونت زیاد بود. اما من که با آن همه خشونت و دشمنی در اطرافم بزرگ شده بودم، همیشه متعجب بودم که چطور بعد از تجربههایی تا این حد تلخ و خشونتبار، مردم همچنان به زندگی ادامه میدادند.»
وقتی ایراندا به آمریکا رفت تا در دانشگاه روانشناسی بخواند، طبیعی بود که به علم مقاومت و تابآوری انسان گرایش پیدا کند. ایراندا به خصوص شیفته مفهومِ «رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه» بود. ایده محوری این مفهوم آن است که بسیاری از مردم نهتنها از رخدادهایی که زندگی را تهدید میکنند، سالم بیرون میآیند بلکه بعد از این تجربهها تغییرات مثبتی را در ارزشها، رفتارها و روابطشان تجربه میکنند.
به نظر میرسد این تحقیقات موعظۀ معروف نیچه را که میگوید «آنچه مرا نکشد، قویترم میکند»، تأیید میکنند. واضح است که این مفهوم ذاتاً جذاب است که در بیشمار مقاله و کتاب، شاملِ پرفروشترین کتاب شریل سندبرگ و آدام گرنت با عنوان «پِلَن بی» به آن اشاره شده است.
اما وقتی ایراندا تحقیقات عمیقی در این زمینه انجام داد، متوجه شد که حقیقت بسیار پیچیدهتر از آنچیزهایی است که برخی از پوششهای خبری بیان میکنند و اینکه بسیاری از مطالعات علمی خودشان نقصهای زیادی دارند. نتیجهگیریهای ایراندا با گفتههای پیشین تفاوت دارد، اما تعداد گزارشهایی که معتقدند درباره رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه اغراق شده روزبهروز در حالِ افزایش است.
تحقیقات نشان میدهند تأکید بیشازاندازه بر قدرت افراد در بهبود یافتن بعد از تجربههای تلخ میتواند پیامدهای بسیار جدی برای آنها داشته باشد.
ایراندا که اکنون استاد روانشناسی در دانشگاه فارست وِیک در کارولینای شمالی در آمریکاست، میگوید: «در برخی موارد تأکید کردن بر چنین روایاتی که بر رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه تأکید دارند، میتواند سرکوبگر باشد. این روایات نهتنها این انتظار را برای من به وجود میآورند که مجبورم از آنچه برایم رخ داده است بهبود پیدا کنم، بلکه بهوضوح، میگویند که من باید خیلی بهتر از قبل ظاهر شوم.» و ایراندا فکر میکند که این فشار میتواند نتایج به مراتب وخیمتر و بدتری را برای سلامتی افراد به همراه داشته باشد.
ققنونسِ از خاکستر برخاسته
ممکن است که نیچه نخستینفردی باشد که در قرن ۱۹ام، از وجود تغییرات مثبتِ روانیِ پساز سانحه (پیتیجی) خبر داده و به آن اشاره کرده باشد. اما مطالعات علمی درباره این پدیده در اوایل دهه ۹۰ میلادی و با تحقیقات دو روانشناس به نامهای ریچارد تِدِشکی و لارنس کالهون، آغاز شد.
آنها برای اندازهگیریِ میزانِ پیتیجی از مشارکتکنندگان میخواستند که در ۵ حوزه احساس خود را قبل و بعد از تجربه سانحه بیان کنند، این ۵حوزه شامل موارد زیر بود:
ستایش زندگی، روابط با دیگران، فرصتهای جدید در زندگی، قدرت فردی و تغییراتِ معنوی.
آنها سپس باید تخمین میزدند که این تغییرات تا چه اندازه با خودِ سانحه مرتبط بوده است. برای مثال آنها اظهارات یکی از کشیشهای یهودی را که زندگیاش را پس از مرگِ پسرش توصیف کرده بود، برای مشارکتکنندگان میخواندند:
«من به دلیلِ مرگ و زندگیِ هارون فردی حساستر، کشیشی تأثیرگذارتر و مشاوری دلسوزتر شدهام که بدونِ آن نمیتوانستم باشم؛ و حاضرم همه این دستاوردها را در یک لحظه از دست بدهم، اگر با این کار پسرم را دوباره به دست آورم. اگر حق انتخاب داشتم، از تمام این رشدهای عمیق و معنوی که به دلیلِ تجربههایم به دست آوردهام، چشمپوشی میکردم... ولی من حق انتخاب ندارم.»
این یادداشتها یک نوع تغییر مثبت را نشان میدهد که فراتر از کنار آمدن با سانحه یا بهبود یافتن از سانحه است.
تدشکی و کالهون در یکی از مقالههای اولیهشان مینویسند: «رشدِ بعد از سانحه فقط بازگشتن به نقطه شروع نیست - تجربه رشد و بهبودیای است که برای برخی از افراد بسیار عمیق رخ میدهد.»
تحقیقات بعدی شواهدی از رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه را در نجاتیافتگانِ بحرانهای متفاوت شاملِ جدایی، سوگ عزیز، تشخیص سرطان، آزار جنسی و مهاجرت از مناطق جنگی گزارش کردند. با تخمین برخی از مطالعات که میگفتند تا ۷۰درصد از نجاتیافتگانِ سانحه پیتیجی یا رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه را تجربه کنند، این مفهوم به طرز حیرتآوری عادی و رایج نمایش داده میشد.
محققان در ادامه مسیر باید میفهمیدند که رشدِ بعدازسانحه چطور پدیدار میشود. اِمی کانِوِلو، استاد روانشناسی در دانشگاه نورث کارولینا در آمریکا، از آن به عنوانِ یک فراینده سازنده و مفید یاد میکند. او میگوید: «سوانح یا تروماها جهانبینی شما را متلاشی و باورهای بنیادی شما را نابود میکنند؛ و رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه، حداقل به لحاظ نظری، نتیجه تلاش شماست که میخواهید جهانبینیتان را طوری دوباره بازگردانید که آن رخدادِ آسیبزا نیز در درونِ آن جای بگیرد. شما از طرفِ دیگرِ این سانحه بیرون میروید و به نوعی متفاوت به نظر میرسید.»
کاناوِلو که از این فرضیه حمایت میکرد، دریافت که میزانِ رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه با میزانِ نشخوارِ فکریِ بعد از آن رویداد همبستگی دارد: هر چه افراد بیشتر به آن فکر کنند، بیشتر احتمال دارد که پس از آن تغییراتِ مثبتی را تجربه کنند. او میگوید، در ابتدا این افکار ممکن است که ناخواسته و ناخوانده باشند، اما با گذر زمان این افکار بیشتر تحتِ کنترل فرد درمیآیند و جنبه بازاندیشی پیدا میکنند. «این باعث میشود که فرد آگاهانه آن تکهها را کنار هم قرار دهد و از رویدادی که تجربه کرده یک معنا استخراج کند.»
بعضی از افرادی که رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه را تجربه کردهاند میگویند که به سختی و تقلا توانستهاند با خودشان کنار بیایند.
آن وایلد با نقص مادرزادی در ستون فقرات متولد شده است و آنطور که خودش توصیف میکند رویدادهای تلخ زیادی را به دلیل ناتوانی جسمی و عملهای متعدد جراحی - که آخری عوارضی را به وجود آورده است که ممکن است طی چند سال آینده برایش خطر مرگ به همراه داشته باشد - تجربه کرده است. او در ۵ مسابقه پارالمپیک شرکت کرده، حکم جایزه امپراتوریِ بریتانیا را دارد و به عنوان رواندرمانگر در حوزه کاردرمانی فعال است.
او میگوید: «من پیوسته در حال رشد بودم و همیشه اصولِ خوشبینیِ مستقلانه، شکرگزاری و مهربانی را رعایت میکردم. من معنویتی عمیق و تزلزلناپذیر دارم و به کاری که در جهان میکنم و به آنچه که میتوانم با عبور از محدودیتها و نقصهایم به دست آورم، ایمان دارم... فکر میکنم برای برخی از افراد فقط تجربه یک سانحه است که منجر به درکِ ظرفیتهای بالقوهشان میشود.» بااینحال، وایلد میپذیرد که برخی از مردم هیچوقت آن رشد را نمیبینند.
توهمِ مثبت بودن؟
محققانی که درباره رشدِ روانی مثبتِ بعدازسانحه تحقیق میکنند احتیاط میکنند که درد عبور از تلخیها و ناکامیها را در نظر بگیرند. کانِولو میگوید: «همه چیز گل و بلبل نیست. رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه به این معنی است که شما درحالی از دل یک سانحه عبور میکنید که در آنسوی این رویداد تلخ با تمامِ استرسی که احساس میکنید، هنوز میتوانید رشد کنید.».
اما این پیام که میتواند بر مؤلفههای الهامبخشِ این پدیده تأکید کند، اغلب در پوششهای خبری و در فهمِ عمومی از رشدِروانیِ مثبتِ بعدازسانحه مفقود است.
ایراندا میگوید: «این مفهوم به درکی «زیادی خوشبینانه و متوهمانه» از بهبود از تجربه تلخ منجر میشود.».
اما نگرانی اصلی ایراندا آن روشهای علمی و شیوههایی است که مفهومِ رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه را در این تحقیقات علمی اندازهگیری میکنند. او اخیراً در کتابی که دانشگاه آکسفورد منتشر کرده است به این مشکل اشاره کرده است.
او تردیدی ندارد که برخی از مردم بعد از یک تجربه تلخ تغییرات مثبتِ روانی را تجربه میکنند، اما معتقد است که نقصهایی که در این تحقیقات علمی وجود دارد باعث شده که ما درباره چگونگی رخ دادنِ این تغییرات مثبت غلوآمیز برخورد کنیم.
یکی از ایرادها عباراتی است که در پرسشنامههای سنجش وجود دارد. تقریباً همه مطالعات در زمینه سنجش تغییرات روانیِ مثبتِ بعدازسانحه از پرسشنامهای با همین نام (پیتیجیآی) استفاده میکنند که در آن از مشارکتکنندگان درخواست میشود مجموعهای از گزارهها را که تغییراتِ بالقوه مثبت را شرح دادهاند، در نظر بگیرند و سپس گزارش دهند که این تغییرات مثبت را هر چندوقتیکبار تجربه کردهاند. آنها باید از ۰ (هرگز این تغییرات را در نتیجه بحران تجربه نکردهام) تا ۵ (من این تغییرات را تا حد بسیار زیادی بعد از بحران تجربه کردهام) امتیاز دهند.
ایراندا میگوید: «شما در این پرسشنامهها نمیتوانید بدتر شدنِ اوضاع خودتان را گزارش دهید. این پرسشنامه مردم را وادار میکند که رشد را گزارش دهند. به طور کلی مشارکتکنندگان ممکن است تمایلی نداشته باشند که در مقابل همه گزارهها ۰ بگذارند.)
او به مطالعهای اشاره میکند که در سال ۲۰۱۵ به واکنش مردم نیوزلند به زلزله در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ نگاه کرده است. در این نظرسنجیها، مردم گزینههای منفی را نیز در اختیار داشتند و نتایج این پژوهش با شواهدِ گستردهای که میگویند مردم بعد از سانحه تغییراتِ روانیِ مثبت را تجربه میکنند، مغایرت داشت.
ایراد بعدی خطای حافظه است که میتواند بر نتایج اثر بگذارد. مشارکتکنندگان در نظرسنجیهای اینچنینی باید به گذشته فکر کنند و ببینند که قبل از وقوع بحران چه حال و روزی داشتند؛ و سپس باید ارزیابی کنند و ببنند که چه میزان از تغییراتی که تجربه کردهاند به بحران مربوط میشود.
ایراندا میگوید: «این پرسشنامهها فرض را بر این میگیرند که افراد در محاسبه این تغییرات و دلایل آنها با صحت و درستی عمل میکنند و حدس من این است که اغلب مردم این توانایی را ندارند.»
حافظه انسانی غیرقابلاعتماد است و مطالعات گذشته نیز نشان دادهاند که اغلب مردم به طور طبیعی گرایش دارند که با گذر زمان در شخصیتِ خود تغییرات مثبت پیدا کنند - حتی هنگامی که هیچ دلیلِ واقعیای برای رخ دادنِ چنین تغییراتی وجود ندارد.
بهترین روش برای نشان دادن رشدِ واقعی آن است که مردم قبل و بعد از یک سانحه به پرسشنامهها پاسخ دهند. متأسفانه، تحقیقات اندکی این کار را انجام دادهاند، اما نتایج آنها حرفهایِ زیادی برای گفتن دارد.
برای مثال به تحقیق پاتریشیا فریزر، استاد روانشناسی در دانشگاه مینهسوتا، که ۱۵۰۰دانشجو را بررسی کرد توجه کنید. مشارکتکنندگان در پایان و آغاز این پژوهش به پرسشنامههای عمقیِ متعددی پاسخ دادند که درواقع حوزههایی را شامل میشوند که به نظر میرسد اغلب بعد از یک تجربه تلخ تحتِ تأثیر قرار میگیرند. برای مثال این حوزهها شاملِ ستایش زندگی و وضعیتِ روابط مشارکتکنندگان میشد.
از بین ۱۵۰۰ مشارکتکننده، ۱۲۲ نفر بعد از دو ماه تجربههای تلخی مثل یک سانحه مرگبار یا مرگِ یک دوست عزیز را تجربه کرده بودند. محققان میتوانستند با مقایسه پاسخهای این مشارکتکنندگان در ابتدا و بعد از تجربه سانحه متوجه شوند که آیا بعد از سانحه مشارکتکنندگان احساس میکنند که تغییرات روانیِ مثبتی برایشان رخ داده است، یا خیر.
علیرغم این حقیقت که این پژوهش فقط ۲ماه طول کشیده بود، بسیاری از افراد بر اساس پرسشنامههای پیتیجیآی تغییرات مثبت را گزارش دادند، اما در حقیقت تغییراتِ مثبتِ روانی در هیچیک از حوزههایِ روانشناختی که در ابتدا و انتهای پژوهش اندازهگیری شد، رخ نداده بود.
چنین اختلافی از تردید ایراندا نسبت به تخمینهای پرسشنامههای پیتیجی حمایت میکند و نشان میدهد که احتمالاً این پرسشنامهها خطا دارند و نشان نمیدهند که چه تعداد از مردم واقعاً بعد از تجربه تلخ تغییرات مثبت روانی را تجربه میکنند.
ممکن است متحیر باشید که آیا ادراک رشدِ پس از سانحه میتواند به مردم کمک کند تا با سانحه کنار بیایند یا نه؛ قطعاً اینکه افراد تلاش کنند در هر سانحهای ابعاد مثبت را پررنگ کنند مفید خواهد بود. اما در واقعیت، مفهومِ رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه میتواند خطرات بیماری روانی را افزایش دهد.
یک مطالعه بروی سربازانی تحقیق کرد که به مدت ۱۵ ماه در جنگ عراق به خدمت گرفته شده بودند. سربازانی که بیشتر از بقیه بر رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه تأکید کرده بودند، ۵ ماه بعد از بازگشت به خانه در مقایسه با دیگران، علائمِ افسردگیِ پسازسانحه را شدیدتر و وخیمتر بروز میدادند.
این نشان میدهد که برای برخی از افراد، ادراک غلط از رشدِ روانیِ مثبت ممکن است روشی غیرمفید برای پردازشِ رویداد آسیبزا باشد. اگر چنین است، پس باید خیلی مراقب باشیم که مردم را تشویق نکنیم که تغییرات مثبتِ روانیِ ناشی از رخدادِ آسیبزا را در خودشان پیدا کنند.
طیفهای خاکستری
با اینکه بسیاری از محققان همچنان معتقد هستند که پرسشنامههای استاندارد رشدِ روانیِ پسازسانحه را اندازهگیری میکنند و پاسخهایی که به آنها داده میشود معنادار است، اما ایراندا نیز تنها محققی نیست که نسبت به این پرسشنامهها و دادههای غلطشان نگران است.
دکتر مت بروکس، استاد روانشناسی در دانشگاه منچستر متروپولیتن در انگلستان، میگوید: «در پیشینه تحقیقاتی این موضوع شکاف دیده میشود.»
بروکس در کار تحقیقاتی خودش دریافت که برخی از مردم که بعد از پر کردنِ پرسشنامههای استاندارد اعلام کردند رشدِ مثبت ذهنی را پس از سانحه تجربه کردهاند، همچنین گزارش دادند که بعد از همان سانحه تجربههای تلخی نیز داشتند که هنوز ادامه دارد.
برای مثال آنها گزارش دادند که ترک خانه هنوز برایشان سخت است یا گزارش دادند که هنوز تفکرات خودکشی دارند. او میگوید، وقتی چنین گزارشهایی را میبینیم طبیعی است که از خودمان بپرسیم آیا ادراک تغییرات مثبتِ بعد از سانحه یک توهم است یا از آن بدتر یک استراتژی بیفایده و غلط برای کنار آمدن با سانحه است. بروکس میگوید: «اما برای برخی از افراد قطعاً تغییرات مثبت رخ میدهد.»
او افرادی را توصیف میکند که توانستهاند بعد از یک تجربه تلخ ارزشهای اصلی و بنیادیشان را مجدداً ارزیابی کنند، به نحوی که توانستهاند شغلشان را عوض کنند، به مسافرت دور دنیا بروند یا خودشان را وقفِ کارهای خیریه کنند.
«آنها از موقعیتِ استرسآور و تلخ به عنوان مجرایی برای دستیابی به چیزی مثبت استفاده کردهاند.»
دکتر هانا کامپمان، مدرس ارشد در رشته روانشناسی در دانشگاه ایست لاندن هم دیدگاهی مشابه دارد. او میگوید: «ما مسئولیت بزرگی در چگونگی ارائه این نظریه داریم. به نحوی که این نظریه به افرادی که هماکنون دوران سختی را میگذرانند، فشار مضاعفی وارد نکند. اگر منظور از رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه این باشد که مردم انتظار داشته باشند فردی که دچار سانحه شده خیلی زود حالش خوب شود و به زندگی عادی بگردد، باید بگویم که این مفهوم میتواند بسیار آسیبزننده باشد.»
کامپمان همچنین نگران نوعی فرهنگ است که امکان تابآوری و رشد را نیز به طور کلی نفی میکند. مطالعات او نشان میدهند که افرادی با ناتوانیهای جسمی توانستهاند رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه را تجربه کنند و این رشد روانی را به ضعف و آسیبپذیریشان نسبت میدهند.
«ما باید آنسوی دیگر قضیه را هم به مردم نشان دهیم که برخی از از افراد به جای آنکه فقط روی رنجشان متمرکز شوند، در حالِ تلاش و تقلا برای فائق آمدن بر آن هستند.»
تحقیقات آینده - با استفاده بهتر از روشهای تجربی - بهتر میتوانند نشان دهند که رشد روانیِ مثبتِ بعدازسانحه تا چه اندازهای شایع است و چه عواملی ممکن است به مردم کمک کند تا از بحرانها خارج شوند.
با چنین دانشی رواندرمانگرها بهتر میتوانند گفتگو با مراجعان خودشان را طراحی کنند تا آنها را در مسیر بهبودی قرار دهند.
درضمن، لازم است یادمان باشد که تجربه هر فردی با فرد دیگر متفاوت است و هر فردی را باید بر اساس موقعیتِ منحصربهفردِ خودش قضاوت کنیم. صرفنظر از اینکه آنها موقعیتِ خود را مثبت یا منفی یا حتی هر دو ارزیابی میکنند، و بدونِ اینکه روایتهای خودمان از تجربه آنها را به آنها تحمیل کنیم تا به گمان خودمان به بهبودشان کمک کرده باشیم، کاری که واقعاٌ باید انجام بدهیم این است که از آنها هر طور که میخواهند حمایت کنیم تا بتوانند بر بحران فائق بیایند.
منبع: BBC
نویسنده: David Robson
ترجمه: عاطفه رضواننیا- سایت فرادید