بلوای نان در دولت قوام

بلوای نان در دولت قوام

به دنبال بلوای نان دولت قوام استعفا داد و علی سهیلی بار دیگر توسط محمدرضا پهلوی به‌عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی شد و تشکیل کابینه داد.

کد خبر : ۱۰۶۹۱۲
بازدید : ۹۰۲

ابوالحسن عمیدی‌نوری، از چهره‌های سرشناس سیاسی و مدیر «روزنامه داد» که صبح روز ۱۷ آذر ۱۳۲۱ به همراه احمد ملکی، مدیر روزنامه ستاره و دکتر حسین فاطمی، مدیر روزنامه باختر برای دیدار احمد قوام‌السلطنه به دفتر نخست‌وزیری رفته بودند، ماجرای بلوای نان در آن موقع را چنین روایت کرده است:

«نقشه بلوای ۱۷ آذر ۱۳۲۱ به نحوی که چیده شده بود، عملی شد. آن روز صبح مصادف با روز تشکیل جلسه علنی مجلس بود.

من هیچ از این توطئه خبردار نبودم. به همین جهت خودم در کاخ بهارستان بودم که اخباری به‌دست آورم؛ زیرا آن روز‌ها «روزنامه داد» را عصر‌ها منتشر می‌کردم و به مجلس شورا هم خودم گاه گاهی می‌رفتم تا اخبار پشت پرده را از ملاقات‌های با وکلا به‌طور خصوصی به‌دست آورم.»

من در اتاق آقای اکباتانی، رئیس بازرسی مجلس نشسته بودم که صدای هیاهو شنیدم. مثل اینکه سربازان گارد کاخ بهارستان نیز دستور داشتند نه تنها جلوی ورود جمعیت را به کاخ نگیرند، بلکه آن‌ها را به فضای باغ بزرگ آنجا راه بدهند. به همین دلیل به سرعت جمعیتی که بیشتر آن‌ها از جوانان بودند فضای باغ را پر کرده است، فریاد «مرده باد قوام السلطنه» سر می‌دادند.

در همین اثنا احمد دهقان، مدیر مجله «تهران مصور» را دیدم که با لبخند مسرت‌انگیزی به من گفت: «باز هم از قوام السلطنه طرفداری کن. می‌خواهی بگویم الان کلک تو را این‌ها بکنند؟»

من که چشمم به چند نفر از جوانان اطرافم خورد که از شاگرد‌های چند سال پیش آموزشگاه دارایی بودند که آن‌ها نیز به من سلام کرده و احترام کردند، رو به او کردم و گفتم: «می خواهی به این‌ها اشاره کنم کلک خودت را بکنند؟ این جوانان از شاگردانم هستند و مرا بهتر از شما می‌شناسند.»

بعد از این، احساس کردم اوضاع خطرناک است و ماندن من در آن جمعیت صحیح نیست. به همین جهت خود را از آنجا کنار کشیده، دم در مجلس چشمم به ادیب السلطنه سرداری کفیل شهربانی خورده از او پرسیدم چرا جلوی این جمعیت را نمی‌گیرید؟

مگر حفظ امنیت شهر با شهربانی نیست؟ از قیافه او و جواب سستی که داد استنباط کردم اگر گارد مجلس دستور دارد مانع ورود جمعیت به باغ مجلس نشود، مثل این است که شهربانی نیز دستور دارد تماشاچی اوضاع باشد که بلوا طبق نقشه پیش رود.

به همین جهت فوراً خود را به دفتر کار و محل روزنامه ام رسانده به تهیه اخباری برای انتشار راجع به جریانات مزبور پرداختم سپس با تلفن به ارتباط با احمد ملکی و حسین فاطمی پرداخته، دیدم آن‌ها غائله را بالاتر از آنچه من احساس کردم نقل می‌کنند و به همین جهت با هم تصمیم گرفتیم بعدازظهر به کاخ ابیض که مقر نخست وزیر بود، رفته با قوام السلطنه ملاقات کنیم.

آن روز کاخ ابیض را چنان خلوت دیدیم که مثل اینکه هیچ‌کس جز چند پیشخدمت در آنجا نیستند؛ درحالی‌که روز‌های دیگر برو بیای زیادی در آنجا بود. ما به اتاق دکتر علی امینی که به تازگی معاون نخست وزیر شده بود و برای اولین‌بار در سیاست ایران وارد شده بود، داخل شدیم.

فقط خود دکتر امینی بود و عبدالحسین سرداری ملقب به ادیب السلطنه، کفیل شهربانی. منتها قبلا به اکبرخان، پیشخدمت مخصوص قوام السلطنه که او را در سرسرا دیدیم اشاره کردیم به آقا بگویید ما سه نفر می‌خواهیم به ملاقات ایشان نائل شدیم.

ما هنوز چند دقیقه‌ای بیشتر گرفتار پرحرفی‌های دکتر امینی که از خصایص اوست، نشده بودیم که اکبرخان وارد اتاق شد، گفت: «آقا شما‌ها را می‌خواهد.» وقتی وارد اتاق نخست وزیر شدیم مثل این بود که روی صندلی اش چرت می‌زد.

برای ما تعجب آور بود. پس از چند دقیقه‌ای سکوت به سرفه پرداختیم قوام السلطنه یک مرتبه نگاهی به ما سه نفر کرد. جلو رفتیم و با او دست دادیم. تعارف کرد در صندلی‌های اطرافش که نزدیکش بود، بنشینیم. ایشان پس از احوال پرسی از ما پرسید: «در شهر چه خبر است؟»

من ابتدا جریان وقایع را در مجلس که خودم صبح در آنجا بودم و... ملکی و فاطمی نیز وقایع بعدازظهر خیابان لاله زار و میدان مخبرالدوله را که عده‌ای لجاره ریخته بودند و مغازه‌ها را غارت می‌کردند، به اطلاع نخست وزیر رساندیم.

وقتی برایش شرح دادیم چگونه عده‌ای به مجلس و عده‌ای به خیابان‌ها ریخته، بلوا راه انداخته اند و امنیت وکلای مجلس و مردم را مورد تهدید قرار داده اند، قوام السلطنه با قیافه تاثرآوری سری تکان داد و گفت: «این کار‌ها تحریک ایشان است که نمی‌توانند مملکت را آرام ببینند.

بله این جوان (منظور محمدرضا شاه) آرام نیست و از سرگذشت پدرش پند نگرفته است. من از دو روز قبل احساس کردم نقشه‌ای علیه مملکت و جان خودم کشیده شده است به همین جهت برای جان خود به احتیاط پرداختم؛ زیرا دو روز قبل بود که دیدم قراولی که طبق معمول دم خانه شخصی ام داشتم برچیده شده دیگر نظامی‌ای به منزلم نیامد. من فورا دستور دادم بساط زندگی شخصی ام را به کاخ ابیض انتقال دهند.

نهار و شام و خوابم نیز در همین عمارت باشد.» من گفتم قراول‌های گارد مجلس شورای ملی هم ممانعتی از ورود جمعیت به باغ کاخ بهارستان نکردند و این خود نشانه دیگری است از اساس این بلوای مصنوعی و تجهیزی!

در همین حین بود که تلفن روی میز قوام السلطنه صدا کرد و مکالمه بسیار جالبی شد. قوام السلطنهِ جا سنگین که کمتر عادت به تلفن کردن و گفت و شنود داشت از طرز گوش دادن به تلفن و سکوتش پیدا بود با مقام مهمی ارتباط تلفنی گرفته است.

به همین جهت از طرف ما سه نفر با دقت مورد توجه قرار گرفت تا وقتی که او به جواب پرداخت من فهمیدم طرفِ دیگر تلفن کاخ مرمر و شخص شاه است و موضوع گفتگو هم راجع به حادثه امروز است.

پیرمرد پس از ادای این جمله گوشی را بدون اینکه انتظار جوابی داشته باشد، روی تلفن گذارده سپس رو به ما کرد و گفت: بله این جوان کار خود را کرد. بلوا را راه انداخت و به من تلفن می‌کند که الان خبر رسیده است عدم امنیت تهران به جایی رسیده است که علاوه بر چاپیدن مغازه‌های خیابان‌های بالای شهر از قبیل لاله زار و اسلامبول، جمعیتی به منزل شخصی تان ریخته اند آنجا را آتش بزنند و جان خانم تان هم در خطر است.

صلاح می‌دانم برای نجات مملکت و خودتان از کار استعفا دهید. او خیال کرد من از آن بید‌هایی هستم که با این باد‌ها بلرزم. سپس زنگ زد دکتر امینی را احضار کرد و دستور داد فورا سپهبد امیراحمدی را بخواهید و حکم فرمانداری نظامی تهران را برایش صادر کنید که با توپ و تانک و قدرت نظامی جلوی بلوا را گرفته، شورشیان را سرکوب و محرکان آن‌ها را دستگیر و زندانی کند.

سپس پیرمرد سکوت کرد، ما هم از او خداحافظی کردیم، اتاق نخست وزیری را ترک کردیم، یکسره از کاخ ابیض خارج شدیم و منتظر حوادث بعدی این مبارزه خطرناک شاه و نخست وزیرش شدیم.» به دنبال بلوای نان دولت قوام استعفا داد و علی سهیلی بار دیگر توسط محمدرضا پهلوی به‌عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی شد و تشکیل کابینه داد.

۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید