پاسخ‌های جالب یک فیلسوف به پرسش‌های فلسفی کودکان

پاسخ‌های جالب یک فیلسوف به پرسش‌های فلسفی کودکان

کودکان ذاتاً فیلسوف هستند. دنیا برای آن‌ها معماست و تلاش می‌کنند این معما را حل کنند؛ و جالب است که در حلِ این معما خیلی هم خوب عمل می‌کنند. کودکان، متفکرانِ شجاع و باهوشی هستند.

کد خبر : ۱۰۷۲۵۴
بازدید : ۱۷۳۷۱

فرادید | کودکان مدام با پرسش‌هایی درباره متافیزیک و مرگ کلنجار می‌روند. اما بسیاری از بزرگ‌سالان یا اصلاً متوجه این پرسش‌ها نمی‌شوند یا کودکان را از پرسیدن منع می‌کنند. من یک فیلسوف* و یک پدرم. دو پسر به نام‌های رِکس و هَنک دارم. آن‌ها از زمانی که خیلی کوچک بودند سؤال‌های فلسفی می‌پرسیدند و خودشان هم تلاش می‌کردند به این سؤال‌ها پاسخ بدهند. آن‌ها هم با همان استدلال‌های قدیمی و هم با استدلال‌های کاملاً جدید به پرسش‌های فلسفیِ خودشان پاسخ می‌دهند. وقتی به مردم می‌گویم: «فرزندانِ شما هم فیلسوفانِ کوچک هستند.» آن‌ها تعجب می‌کنند و می‌گویند: «تو یک فیلسوفی. همه بچه‌ها مثلِ هم نیستند.»


به گزارش فرادید؛ اما آن‌ها اشتباه می‌کنند. کودکان ذاتاً فیلسوف هستند. دنیا برای آن‌ها معماست و تلاش می‌کنند این معما را حل کنند؛ و جالب است که در حلِ این معما خیلی هم خوب عمل می‌کنند. کودکان، متفکرانِ شجاع و باهوشی هستند. درحقیقت، بزرگ‌سالان با شنیدنِ کلام کودکان و هم‌اندیشی با آن‌ها می‌توانند چیز‌های زیادی از آن‌ها بیاموزند. در ادامه برخی پرسش‌های کودکان و پاسخ‌هایی که می‌توان به آن‌ها داد را مرور می‌کنیم. این پرسش‌ها می‌توانند پرسش‌های یک بزرگ‌سال هم باشند.


لی‌ها ۷ ساله: اگر خدا همه‌چیز را خلق کرده است، خدا را چه کسی خلق کرده است؟
این سؤال خوبی است. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین راز درباره جهان دلیلِ کلیِ به‌وجود آمدنِ آن است. برخی آدم‌ها فکر می‌کنند که پاسخ فقط این است که «خدا آن را خلق کرده است.»، اما این پاسخ پرسش دیگری ایجاد می‌کند و آن اینکه «چرا خدا وجود دارد؟»


آدم‌های مذهبی فکر نمی‌کنند که خدا را کسی خلق کرده باشد. آن‌ها باور دارند که خدا وجود دارد. درحقیقت، فکر می‌کنند که خدا واجب‌الوجود است یعنی باید وجود داشته باشد.


خیلی سال پیش، فردی به نام سنت آنسلم، یکی از قدیسان کانتربری، تلاش کرد اثبات کند که وجودِ خداوند یک ضرورت است. او گفت خداوند بزرگ‌ترین موجودی است که ما می‌توانیم تصور کنیم. «خدا موجودی است که برتر از او قابل تصوّر نیست و موجودی که برتر از او قابل تصور نیست نه‌تنها در ذهن بلکه در خارج از ذهن هم باید موجود باشد. بنابراین، خداوند نه‌تنها در ذهن بلکه در خارج از ذهن هم موجود است.» (به این استدلال، برهانِ هستی‌شناسانه گفته می‌شود.)


اما یک راهب به نام گونیلو این برهان یا استدلال را کافی ندانست. او گفت که تصور کردن و به ذهن آوردن چیز‌ها دلیلی برای وجود داشتنِ واقعی آن‌ها نیست. «می‌توانیم بزرگ‌ترین و زیباترین جزیره‌ای که می‌تواند وجود داشته باشد را به ذهن بیاوریم. اگر بخواهیم برهانِ آنسلم را بپذیریم، پس این جزیره واقعاً باید در یک جایی وجود داشته باشد. درغیراین‌صورت نمی‌تواند بزرگ‌ترین جزیره ممکن باشد. نمی‌توانیم فکر کنیم، چون چیزی به ذهن آمده پس در واقعیت هم می‌تواند وجود داشته باشد.»


حالا خدا وجود دارد؟ همینقدر می‌دانم که پاسخی مثل اینکه «خدا واجب‌الوجود» است؛ باعث می‌شود که پرسش‌های دیگری ایجاد شوند که می‌توانند به اندازه پرسشِ اولی رازآلود باشند.


اورسولا ۸ ساله: بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم که تنها انسانِ واقعی هستم و آدم‌های دیگر ربات هستند. از کجا بدانم که درست فکر می‌کنم؟
آیا خانواده و دوستانت را بررسی کرده‌ای ببینی مدار‌های سیم‌کشی‌شده یا جعبه فیوز دارند یا نه؟ من اگر فکر کنم کسی مثل ربات‌ها رفتار می‌کند حتماً خوب بررسی‌اش می‌کنم. اما شوخی می‌کنم. اگر آن‌ها واقعاً ربات‌های خوبی باشند، اصلاً متوجه نمی‌شوی که ربات هستند یا آدم. مگر آنکه بازشان کنی و داخل‌شان را نگاه کنی. اما این کار را نکن، زیرا ممکن است فرضیه‌ات اشتباه باشد و آن‌وقت آن‌ها آسیب ببیند؛ و بدان که من هم واقعاً تردید دارم! شاید واقعاً ربات باشند. زیرا نمی‌توان درباره هیچ‌چیزی با قطعیت صحبت کرد. یک‌بار فیلسوفی به نام دکارت تصمیم گرفت تصور کند که هرچیزی که تا آن روز به آن باور داشته، غلط بوده است. او به این فکر نکرد که آدم‌های اطرافش ممکن است ربات باشند؛ چون ربات هنوز آن زمان‌ها اختراع نشده بود. اما، فکر کرد که یک شیطانِ شرور مغزش را پر از فکر‌های غلط کرده و اینکه هیچ‌کدام از آدم‌هایی که می‌شناخت و هیچ‌کدام از چیز‌هایی که فکر می‌کرد درست است؛ اصلاً وجود ندارند.


اما دکارت با خودش فکر کرد، اگر شیطان تلاش می‌کند مغز او را پر از فکر‌های غلط کند، یک چیز وجود دارد که او می‌تواند از آن مطمئن باشد: اینکه او وجود دارد. هرچه باشد او داشت با خودش فکر می‌کرد که یک شیطانِ بدکار دارد سرش را پر از افکار غلط می‌کند؛ و برای فکر کردن؛ باید وجود داشته باشیم ـ یا همان‌طور که دکارت گفته است: «می‌اندیشم، پس هستم.»


تو هم در موقعیتِ مشابه هستی. می‌دانی که خودت حقیقت داری. اما دیگران چه؟ من وقتی نگرانِ چنین چیزی می‌شوم، با خودم می‌گویم دلیلی ندارد که فکر کنم تافته جدا‌بافته هستم. من یک آدم معمولی هستم که در سال ۱۹۷۶ در آتلانتا متولد شدم. چرا باید فکر کنم که تنها آدمی هستم که در تمامِ جهانِ هستی دارد زندگی می‌کند و بقیه جهانِ هستی غیرواقعی است؟ چرا کسی باید این همه ربات ساخته باشد تا من را فریب بدهد؟


اورسولا، تو هم همین سؤال را از خودت بپرس. آیا دلیلی هست فکر کنی که تو، و فقط تو، تنها موجودِ واقعی هستی؟ البته که نه. مگرآنکه، تو به‌تن‌هایی شخصیتِ یک فیلم باشی و من هم رباتی باشم که دارم فریبت می‌دهم...


ساحل ۵ ساله: چرا اعداد وجود دارند؟
ساحل، فیلسوف‌ها درباره این پرسش استدلال می‌کنند. برخی فکر می‌کنند که افرادی این اعداد را ساخته‌اند تا به ما در حلِ مسئله کمک کنند. (واژه‌ای که برای این استدلال استفاده می‌شود، داستان‌گرایی است، زیرا ما داریم داستانی را درباره اعداد می‌گوییم.) اگر ما اعداد را اختراع کرده بودیم، ایده بسیار خوبی بود. اعداد شگفت‌انگیز هستند، می‌توانیم بی‌شمار کار هیجان‌انگیز با آن‌ها انجام دهیم. ما با آن‌ها بازی می‌کنیم، کیک می‌پزیم و مطمئن می‌شویم که سفینه فضایی‌مان به همان نقطه‌ای که باید، فرود می‌آید.


باقیِ فیلسوفان فکر می‌کنند که ما اعداد را کشف کرده‌ایم، درست مثلِ کشفِ نیروی جاذبه و الکتریسیته. (به این استدلال فلسفه افلاطونی گفته می‌شود.) این فیلسوفان معتقدند که حتی اگر ما هم وجود نداشتیم، اعداد وجود داشتند. فکر می‌کنم این فکر درست است. در جای‌جای طبیعت الگو‌های ریاضی دیده می‌شود. بسیاری از گل‌ها ۳، ۵، ۸ یا ۱۳ گل‌برگ دارند. این اعداد در دنباله فیبوناچی ـ مجموعه‌ای خاص از اعداد که به نام ریاضی‌دانِ ایتالیایی نام‌گذاری شده است ـ نیز وجود دارند.


اما فیبوناچی نخستین فردی نبود که متوجه این مجموعه از اعداد شد: ریاضی‌دان‌های هندی خیلی پیش از او این اعداد را توصیف کرده بودند. اما به‌نظر می‌رسد که گل‌ها پیش‌از هر دوی آن‌ها بودند. پس من فکر می‌کنم، با‌اینکه آن‌ها را ندیدیم، نبوئیدیم، مزه یا لمس نکردیم، اعداد همیشه بخشی از دنیایی بوده‌اند که کشف کردیم.


ملیا، ۴‌ساله: من قبل از تولد و قبل از اینکه در شکمِ تو باشم کجا بودم؟
ملیا خبر خوبی برایت ندارم: تو هرگز در شکم من نبودی. اما یک همراه خوب در کنارت هست که می‌تواند برایت توضیح دهد قبل از تولد کجا بودی.


جاش، ۳‌ساله: قبل‌از‌اینکه بیام اینجا کجا بودم؟
هیچ‌جا! جهان میلیارد‌ها سال است که وجود دارد، اما تو فقط اخیراً به آن اضافه شدی. من هم قبل‌از‌این جایی نبودم، اما اندکی بیش‌تر از تو اینجا بوده‌ام.
آیا تا‌به‌حال چیز تازه‌ای درست کرده‌ای ـ چیزی مثل یک عکس؟ آن‌چیز وجود نداشت تا زمانیکه تو درستش کردی؛ و تو هم همین وضعیت را داری. تو هم قبل از آنکه والدین‌ات بسازنت، وجود نداشتی.


هومر، ۷ ساله: بعد از مرگ کجا می‌رویم؟
از‌آنجایی که مردگان نمی‌توانند حرف بزنند، هیچ‌کس تاکنون بعد از مرگ نگفته است که به کجا رفته است. برخی به زندگی بعداز‌مرگ معتقد هستند. آن‌ها می‌گویند اگر خوش‌شانس باشیم به بهشت می‌رویم. من فکر می‌کنم که احتمالاً جهان میلیارد‌ها و تریلیارد‌ها سال بعد از آنکه ما بمیریم به حیاتِ خودش ادامه می‌دهد. ما آمده‌ایم که اینجا برای مدتِ کوتاهی در کنار هم باشیم. اما همین‌که فرصت دورهم بودن به ما داده شده است، خوشحالم. این فرصت که در جهان زندگی کنیم و از آن لذت ببریم. پس از بودنت در این جهان لذت ببر، هومر و نگران مرگ نباش.


آرتور، ۸ ساله: مردن مثل چی می‌مونه؟
آرتور، ما نمی‌دانیم. اما فکر می‌کنم پاسخش این است که مرگ مثل هیچ‌چیز دیگری نیست. قبل از تولد، هیچ‌چیزی شبیه «تو» نبود؛ چون تو وجود نداشتی. وقتی هم بمیری همین‌طور است. از‌آنجایی که دیگر وجود نداری، هیچ‌چیزی شبیه به آن وضعیت نخواهد بود؛ و این خوبه، به‌نظرم این خبر خوبیه. مردن هیچ دردسری برایت ندارد. حتی نمی‌دانی که مرده‌ای.


کاسپر، ۵ ساله: برای چی زندگی می‌کنیم؟
کاسپر، زندگی مالِ ماست. خیلی از آدم‌ها می‌خواهند معنای زندگی را بدانند. آن‌ها به دنبال چیزی هستند که کمک کند به بودن‌شان در این جهان معنا بدهد و شاید به ما بگوید که چطور باید زندگی کنیم. ولی من فکر می‌کنم که آن‌ها اشتباه می‌کنند. ما آنقدر‌ها برای جهان مهم نیستیم. این جهان میلیارد‌ها میلیارد سال نوری گسترده است، میلیارد‌ها میلیارد ستاره و احتمالاً میلیارد‌ها میلیارد سیاره دارد.


اگر زندگی در سیاره‌های دیگر وجود داشته باشد، بنابراین نه زمینِ ما جای منحصربه‌فردی است و نه حتی خودمان موجودات منحصربه‌فرد و خاصی هستیم؛ و اگر از من بپرسید، فکر نمی‌کنم که ما برای محقق کردنِ هدفِ خاصی به این جهان آمده باشیم.


اما اکنون در اینجا هستیم و حتی اگر جهان به ما اهمیتی ندهد ما باید به همدیگر اهمیت بدهیم. شاید و فقط شاید زندگی معنای خاصی نداشته باشد. اما می‌توانیم با پر کردنِ زندگی از دوستان و خانواده و پروژه‌هایی که می‌توانند این جهان را به جای بهتری تبدیل کنند، به آن معنا ببخشیم. کاسپر، این خودِ تو هستی که تصمیم می‌گیری زندگی‌ات چه معنایی داشته باشد، بنابراین تلاش کن آن را به یک زندگیِ با‌حال و هیجان‌انگیز تبدیل کنی.


زهرا، ۵ ساله: وقتی مامان و بابایی هستند که یه بچه دارند، ولی بعد بچه‌اشون می‌میره، آیا آن‌ها باز هم مامان و بابا هستند؟
زهرا این سؤال واقعاً سؤال سختی است. من خیلی به این مسئله فکر کردم، چون خودم یک دوقلو داشتم که قبل از تولد مردند. آن روز، تلخ‌ترین روز زندگی‌ام بود. مدت‌ها گیج بودم، زیرا نمی‌دانستم که هم‌چنان یک پدرم یا نه. وقتی آدم‌ها از من می‌پرسیدند که تا حالا بچه‌ای داشته‌ام یا نه، نمی‌دانستم چه پاسخی بدهم. نمی‌خواستم آن‌ها را ناراحت کنم، بنابراین معمولاً می‌گفتم نه. اما این پاسخ خودم را ناراحت می‌کرد، زیرا حس می‌کردم با این پاسخ دارم دوقلوهایم را فراموش می‌کنم.


حالا این فکری است که می‌کنم. من پدر یک دوقلو بودم و همیشه هم هستم. رابطه من با آن‌ها این شکلی تعریف می‌شود. اما چون آن‌ها مردند، من نتوانستم برای آن‌ها پدری کنم. نتوانستم برای‌شان قصه قبل‌از‌خواب بخوانم و یا جوک تعریف کنم یا با آن‌ها بازی کنم؛ و با‌اینکه دوقلو‌های من اکنون دو برادر به نام‌های رِکس و هنک دارند، من هنوز از این مسئله غمگینم.
زهرا، اگر کسی را می‌شناسی که فرزندش از دنیا رفته است، ممکن است او را بغل کنی؟ بغل کردن حال آدم را خوب می‌کند.


آبراهام، ۴ ساله: چرا بده که هر چیزی دلم می‌خواهد را داشته باشم؟
آبراهام فکر نمی‌کنم که بد باشه ـ بستگی دارد که تو چه چیزی بخواهی. اگر آنچه می‌خواستی صلح برای تمام زمین بود، آن‌وقت این خواسته خیلی هم شگفت‌انگیز و خوب بود. اما من فکر می‌کنم که تو یک عالمه خوراکی و اسبا‌ب‌بازی می‌خواهی ـ ایرادی نداره پسر، چون من هم می‌خواهم!


اما اگر هر اسباب‌بازی یا خوراکی‌ای که می‌بینیم را بخواهیم، آن‌وقت یک مشکلی پیش می‌آید. بعضی‌وقت‌ها چیز‌هایی که می‌خواهیم برای‌مان بد هستند. اگر من همه شکلات‌هایی که دوست دارم را بخورم، حتماً دل‌درد می‌گیرم. خوبه که فقط یک گاز کوچک بزنم.


مشکلِ دیگر آن است که آدم‌های دیگری هستند که دقیقاً همان چیز‌هایی را می‌خواهند که ما می‌خواهیم. اگر به اندازه کافی از آن‌چیز در دسترس نیست، پس خیلی مهربانانه است اگر آن چیز را با دیگران سهیم شویم؛ و اما، به قولِ معروف، ما همیشه نمی‌توانیم هرآنچه می‌خواهیم را داشته باشیم. این حقیقت است. چیزی که تو باید یادبگیری آن است که بدونِ آنکه به خودت یا دیگران آسیبی بزنی یا به خودت یا دیگران حسِ بدبختی بدهی، از نداشتنِ چیز‌هایی که می‌خواهی، متأسف باشی!


سارنگ، ۴ ساله: چه می‌شود که آدم‌ها کار‌هایی را انجام می‌دهند که دوست ندارند انجام بدهند؟
سارنگ، دلایل زیادی هست. برخی اوقات، ما حس می‌کنیم که مجبوریم کار‌هایی را علی‌رغم میلِ باطنی انجام بدهیم. این حس را من در موردِ نخ‌دندان دارم. دلم نمی‌خواهد از نخ‌دندان استفاده کنم، اما فکر می‌کنم که باید این کار را انجام بدهم، زیرا این کار برایم خوب است.


بعضی‌اوقات، ما برای آنکه دیگران را ناراحت نکنیم کار‌هایی را خلافِ میلِ باطنی‌مان انجام می‌دهیم. من گیلاس دوست ندارم. اما یک‌بار که یکی از دوستانم برایم کیک گیلاس درست کرد، چون خیلی زحمت کشیده بود، من از آن کیک خوردم. نمی‌خواستم او حسِ بدی پیدا کند.


بعضی‌اوقات، ما را مجبور به انجام کار‌هایی می‌کنند که دوست نداریم انجام‌شان دهیم. آیا کسی تا به حال تو را مجبور کرده کاری که دوست نداری را انجام بدهی؟ این کار اصلاً جالب نیست، مخصوصاً اگر آن فرد بی‌رحم باشد.


اما بعضی‌وقت‌ها آدم‌ها تو را مجبور به انجام کاری می‌کنند که شاید برایت ناخوشایند است، اما به نفع‌ات است، مثل بردنت به دکتر، آمپول زدن یا فرستادنت به تخت‌خواب. والدین مجبورند زیاد این کار را انجام بدهند، زیرا کودکان همیشه نمی‌دانند چه کاری برای‌شان خوب است.


یک دلیلِ دیگر هم هست که قدری پیچیده‌تر است. من دوست دارم شیرینی بخورم. اما هم‌چنین دلم نمی‌خواهد مقدار زیادی شیرینی بخورم، زیرا می‌دانم که برایم خوب نیست. بعضی‌اوقات، مقدار زیادی شیرینی می‌خورم، چون خوشمزه است. فیلسوفان به این حالت ضعفِ اراده می‌گویند. اراده همه می‌تواند بعضی اوقات ضعیف شود.


ما دوست داریم کار درست را انجام دهیم، ولی درعینِ‌حال دوست داریم کار‌های خیلی هیجان‌انگیز و بامزه انجام دهیم و چیز‌های خوشمزه بخوریم. گاهی اوقات این میل برنده می‌شود. خبر خوب آن است که شما می‌توانید تصمیم‌های خوب بگیرید، و این تصمیم‌گیری‌ها با تمرین بهتر و تبدیل به عادت می‌شوند.


آرتور، ۷ ساله: آیا نیاز‌های آدم‌های زیاد بر نیاز‌های آدم‌های کم می‌چربد، یا نیاز‌های آدم‌های کم بر آدم‌های زیاد؟
آرتور، آیا کسی در طرح این پرسش به تو کمک کرده یا خودت این پرسش را مطرح کردی؟ قدری تردید دارم، اما به‌هر‌حال به این پرسش پاسخ می‌دهم. بستگی به نیاز‌ها دارد و اینکه آیا آن‌ها نیاز هستند یا خواسته. برخی اوقات نیاز‌های اکثریت بر نیاز‌های اقلیت برتری می‌یابد و بعضی‌اوقات عکسِ این قضیه درست است.


اما مهم است به یاد داشته باشیم وقتی می‌خواهیم کاری را انجام دهیم، فقط نیاز‌ها و خواسته‌ها نیستند که اهمیت دارند. حق نیز مهم است. بگذار یک داستان تعریف کنم که فیلسوفان به آن اهدا می‌گویند. فرض کن که در یک بیمارستان کار می‌کنی و در آنجا ۵ بیمار نیازمند دریافت عضو هستند و درغیراین‌صورت می‌میرند.


هر بیماری یک عضوِ متفاوت نیاز دارد، اما هیچ اهدا‌کننده‌ای نیست. همان‌موقع، یک مرد با بازوی شکسته وارد بیمارستان می‌شود. او در خطر مرگ نیست، اما یک لحظه چنین فکری از ذهن‌ات عبور می‌کند: اگر او را بکشم، می‌توانم اعضایی که آن ۵‌بیمار نیاز داشتند را برای‌شان تأمین کنم. با این کار تو ۵ نفر را نجات‌داده‌ای.
آیا آن مرد را می‌کشی؟ من که این کار را نمی‌کنم. فکر می‌کنم که حتی اگر دیگران بمیرند، ما باید حقِ آن یک نفر را برای زندگی کردن محترم بشماریم.


پس، حقوق یک نفر بر نیاز‌های ۵ نفر چربیده است.


جوزی، ۷ ساله: آیا تخیلات ما از اتم‌ها ساخته شده‌اند؟
جوزی، این سخت‌ترین پرسشی است که یک فیلسوف باید به آن فکر کند. پرسش‌ات آنقدر سخت بود که برای پیدا کردن پاسخ مجبور شدم به سراغ پسرم هنک بروم. او ۹ سال دارد و در موردِ این مسائل دانش خوبی دارد. هنک می‌گوید آن‌چیزی که تخیلِ تو را می‌سازد (یعنی مغز) از اتم‌ها ساخته شده است، اما تخیلِ تو از اتم نیست.


درست می‌گوید؟ بستگی دارد که منظورت از تخیل چه باشد. اگر منظورت از تخیل، سازوکار‌هایی در مغز است که تصور کردنِ چیز‌ها را امکان‌پذیر می‌کند، پس پاسخ، همان‌طور که هنک گفت، بله است. اما اگر منظورت چیز‌هایی است که درباره آن‌ها فکر، تخیل، تصویرسازی یا تجسم می‌کنی ـ مثل پری در داستان‌ها ـ بستگی به خودت دارد که فکر کنی از اتم ساخته شده‌اند یا نه. تو می‌توانی درباره هر چیزی خیال‌پردازی کنی ـ حتی می‌توانی اژد‌هایی را تصور کنی که از گردوخاک ساخته شده است.


سؤال چالش‌برانگیزتر آن است که آیا این فکر به ذهنت خطور می‌کند که آن اژد‌های تخیلی از اتم ساخته شده است؟ برخی فیلسوفان فکر می‌کنند که ذهنِ ما همان مغزِ ماست (به این نوع اندیشه مادی‌گرایی گفته می‌شود، زیرا براساسِ این ایده ذهنِ ما از ماده ساخته شده است.) اگر این درست باشد، هر چیزی که به ذهن‌ِ تو می‌آید از اتم تشکیل شده که این شاملِ ایده‌هایت نیز می‌شود.


اما برخی فیلسوفان به این نظریه به دیده شک نگاه نمی‌کنند. آن‌ها شک دارند که هر چیزی که به ذهن‌مان می‌آید یک آرایش اتمی داشته باشد (به این نوع اندیشه دوگانه‌انگاری گفته می‌شود. براین‌اساس، مغز و ذهن دو چیزِ متفاوت هستند). پاسخ به این پرسش هنوز یکی از چالش‌های اندیشمندان و دانشمندان است. شاید خودت روزی بتوانی برای حلِ این معما کمکی بکنی!

*اسکات هرشوویتز، استاد حقوق و فلسفه دانشگاه میشیگان است. هرشوویتز به مسائل فلسفی مرتبط با حقوق علاقه‌مند است و به پرسش‌های کودکان با زاویه دید و مطالعات شخصی خودش پاسخ داده است.

منبع: The Guardian
نویسنده: Scott Hershovitz
ترجمه: عاطفه رضوان‌نیا- سایت فرادید

۰
نظرات بینندگان
  • ناشناس ارسالی در

    جواب های بسیار بهتری دین اسلام به این سوالات داده که به انسان شوق وانگیزه وافری برای زندگی کردن وحتی مردن میدن.
    به نظرم این جواب ها خیییلی سطحی بوده.

  • مریم ارسالی در

    همون جواب سوال اول کافی بود تا بفهمم کپی پیست کردید و حتا شاید رو خوانی هم کرده باشید

  • هومن ارسالی در

    به جای این که ببینیم نظریه پردازان و دانشمندان غربی چی میگن ، جواب همه این سوال ها رو میتونیم به سادگی با اسلام و قرآن توضیح بدیم

  • ابوالفضل ارسالی در

    با سلام و احترام
    شک دارم فیلسوف بوده باشه!

  • Yuna ارسالی در

    این سوالات سوال های من در سن پنج سالگی بود ولی کسی به من جواب نداد

  • کاظم ارسالی در

    سلام
    تلاش کنیم باورهای درست رو در ذهن آدمها بکاریم نه باورهای محدود کننده
    ما اشرف مخلوقات هستیم و خداوند وهاب است و جهان را مسخر ما آفریده است
    به فراوانی خداوند ایمان داشته باشیم.
    یا حق

  • یه ناشناس ارسالی در

    آخه من موندم یه بچه ی چهار پنج ساله یا هفت ساله که نمی‌دونه معنی برخی از کلمات چیه چجوری می‌خواد معنی زندگی رو بدونه در حالی که تعداد افراد زیاد و همچنین بزرگی تا حالا اون رو درک نکردند.به نظر من اصلا لازم نیست که این جواب هارو به بچه هاتون بدین باید بگید (نمی‌دونم) یا بگید ( خودت صبر کن که هر وقتی بزرگ شدی بهتر بفهمی )

  • یه ناشناس ارسالی در

    آخه من موندم یه بچه ی چهار پنج ساله یا هفت ساله که نمی‌دونه معنی برخی از کلمات چیه چجوری می‌خواد معنی زندگی رو بدونه در حالی که تعداد افراد زیاد و همچنین بزرگی تا حالا اون رو درک نکردند.به نظر من اصلا لازم نیست که این جواب هارو به بچه هاتون بدین باید بگید (نمی‌دونم) یا بگید ( خودت صبر کن که هر وقتی بزرگ شدی بهتر بفهمی )

  • الیناملکی9ساله ارسالی در

    سلام من بعضی موقع ها فکر میکنم که خدا چگونه من یا دوستانم رو به وجود آورده؟
    و فکر می کنم که خدا مارو باگل به وجود آورده اما با خودم میگم پس این گل کجای بدنه ما هست؟

تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید