وقتی فاجعه بیخ گوشتان میرسد!
در فیلمها مردم در هنگام بروز سانحه با دستهایی که در هوا تاب میخورند به هر سو میدوند و فرار میکنند. اما واقعیت این است که طبیعیترین واکنشِ انسانها در هنگام مواجه شدن با خطر ایستادن و خشکشدن در سر جایشان است. درواقع آنها هیچ کاری نمیکنند.
فرادید | «هرگز آن صدا را فراموش نمیکنم. صدای خرد شدنِ فلز.» این را جورج لارسون، یکی از مسافران پرواز ۴۴۰ ایندین ایرلاین میگوید که در سال ۱۹۷۳ از چِنای به سمتِ دهلیِ نو پرواز میکرد. ساعت ۲۲:۳۰ دقیقه بود و آسمان مثل قیر سیاه بود. طوفانی درحالِ غریدن بود و هواپیما در ارتفاع پایین پرواز میکرد.
به گزارش فرادید؛ اول عقب هواپیما با زمین برخورد کرد. لارسون از روی صندلیاش به بیرون پرت شد. درهمینحال، هواپیما داشت به حرکت ادامه میداد. سیمهای برق اتصالی کرده بود و جرقه میزد و در میانِ جیغ و فریاد مسافران، بدنه هواپیما نیز در حال دونیمشدن بود. آخرین چیزی که لارسون به یاد میآورد این است که روی لاشه هواپیما به پشت دراز کشیده بود. او سعی کرد پایش را حرکت بدهد، اما گیر کرده بود. به زودی به دلیل گرمای ناشی از بالهای هواپیما مخازن سوخت آتش میگرفت.
وقتی تکههای هواپیما اطراف لارسون روی زمین فرود میآمدند، لارسون فهمید که باید خودش را نجات دهد. او نفسی عمیق کشید ـ «هوا به قدری داغ بود که ریههایم را سوزاند» ـ و با همان یکنفس لاشه هواپیما را کنار زد و روی زمین غلت زد. سپس همانطور که روی زمین میخزید، خودش را به محلی امن رساند. هواپیما ۶۵ مسافر و خدمه پرواز داشت و لارسون یکی از ۱۷ نجاتیافته آن بود.
درواقع لارسون بهطرز شگفتانگیزی خوششانس بود. فقط چنددقیقه جلوتر، او کار نسجیدهای کرده بود. او در ردیف عقب نشسته بود و با آنکه علامت روی صندلی نشان میداد که کمربندها باید بسته باشد، کمربندِ او باز بود و مشغول صحبت کردن با خدمهای بود که در کنارش نشسته بود. اکثر آدمهایی که قبل از سقوط کمربندهایشان را باز میکنند زنده نمیمانند. اما بعد از سانحه، لارسون خیلی سریع فکر کرد و قبل از آنکه آتش گسترده شود سینهخیز خودش را به مکانی امن رساند.
شگفتیآور است که بسیاری از آدمها در سناریوهایی چنین مرگبار نمیتوانند خیلی سریع عمل کنند و خودشان را نجات دهند.
روانشناسان که سالها روی این پدیده تحقیق کردهاند میگویند که مردم تحتِ فشار تصمیمهایی میگیرند که منجر به خودتخریبی و خودویرانگریشان میشود. این تصمیمها میتواند بیحرکت ایستادن در کنار ساحل در زمان وقوع سونامی یا بحث کردن درباره مسائل کوچک در زمانِ غرق شدنِ کشتی در میانِ طوفان باشد.
اگرچه تمرکزِ گزارشهای خبری روی نجاتهای معجزهآسا است، اما بیشترِ جانبهدربردگان از سوانح، نه به دلیلِ کارهایی که کردهاند بلکه به دلیلِ کارهایی که نکردهاند، نجات یافتهاند.
جان لیچ، روانشناس در دانشگاه پرتسماوث که از آتشسوزیِ بزرگِ سال ۱۹۸۷ نجات یافته است، میگوید: «آموزشهای نجات درباره آموزش دادن به افراد برای انجام کارهایی برای نجات خودشان نیست بلکه به آنها آموزش میدهد کارهایی که معمولاً در این شرایط به ذهنشان میرسد را انجام ندهند.»
او تخمین میزند که در بحرانها ۸۰ تا ۹۰ درصد از افراد واکنشهای اشتباه نشان میدهند.
تصاویری که از زلزله سال ۲۰۱۱ در ژاپن منتشر شده نشان میدهد آدمهایی که در هنگام زلزله در فروشگاه بودند جانشان را به خطر میانداختند تا بطریهای نوشیدنی را که از روی قفسههای سوپرمارکت روی زمین سقوط میکرد نجات دهند.
وقتی هواپیمایی در فرودگاه دنور آتش گرفت، مسافران به جای آنکه سریع هواپیما را تخلیه و مکان را ترک کنند، در کنار هواپیما ایستاده بودند و با شعلههای آن عکس سلفی میگرفتند. میزان هوش ارتباطِ چندانی با این واکنشها ندارد ـ همه افراد در هنگامِ حوادث و موقعیتهای اضطراری دچار مه مغزی میشوند.
در سال ۲۰۰۱ یکی از استادانِ برجسته دانشگاه کمبریج در آبهای خروشانِ جزیره وایت کایاکسواری میکرد که قایقش واژگون شد. او بااینکه یک گوشی موبایل روی قایق داشت، ولی بیشتر از ۲۰دقیقه بعد از واژگونی قایق تازه یادش آمد که از موبایل استفاده کند.
تازه بعد از آن اول به خواهرش در کمبریج و بعد به پدرش که بیشتر از ۵۰۰۰ کیلومتر با او فاصله داشت و در دوبی زندگی میکرد، زنگ زد. وقتی خویشاوندانِ او که دچار مه مغزی نشده بودند و شفاف فکر میکردند، به گارد ساحلی خبر دادند، او بالاخره نجات پیدا کرد.
خب پس پرسش اصلی این است که در زمان بروز سانحه و حادثهای که جانمان را تهدید میکند، چه رفتارهایی را نباید انجام دهیم؟
۱. نباید درجا خشکمان بزند
وقتی به فاجعه و حادثه فکر میکنیم، هیستریِ جمعی نیز به ذهنمان میرسد. حداقل در فیلمها مردم در هنگام بروز سانحه با دستهایی که در هوا تاب میخورند به هر سو میدوند و فرار میکنند. اما واقعیت این است که طبیعیترین واکنشِ انسانها در هنگام مواجه شدن با خطر ایستادن و خشکشدن در سر جایشان است. درواقع آنها هیچ کاری نمیکنند.
در جریان حمله یک مهاجم به عابران پلی در لندن، یک افسرِ غیرموظف پلیس که به مهاجم حمله کرده بود، در گزارش خود توضیح داد عابرانی که در نزدیکی محل حادثه بودند «مثلِ گوزنها در مقابلِ نور چراغ ماشین» بیحرکت ایستاده بودند و نگاه میکردند.
روانشناسان میگویند واکنشِ جنگ-گریز-تسلیم واکنشی فراگیر و جهانی است. شاید بهنظر میرسد که در زمانی که به دلیلِ ترس مغزمان فلج شده است، ما کاملاً غیرفعال و منفعل هستیم، اما درواقع در آن لحظات مغز فعالانه روی ترمز زده است. وقتی آدرنالین در تمام بدن بالا میرود و عضلاتمان منقبض میشوند، «مخچه» که در انتهای گردن قرار گرفته است، سیگنالی را ارسال میکند تا ما سرجایِ خودمان بیحرکت بمانیم.
در قلمرو حیوانات، از موش تا خرگوش، نیز همین سازوکار رخ میدهد و درواقع آخرین تلاشِ حیوان برای پیشگیری از شناسایی شدن توسطِ یک شکارچی است. اما مبارزه با این خماری و گیجی، از روزهای نخستی که در صحرای آفریقا زندگی میکردیم، به بقایمان کمک کرده است.
۲. نباید فکرمان را تعطیل کنیم
یک تحقیقِ اکتشافیِ هشداردهنده نشان داد که مغز ما تحت استرس و فشار دچار فروپاشی و اضمحلال میشود. در جنگ خلیج فارس در اوایل دهه ۱۹۹۰، اسراییل خودش را برای حمله از سمتِ عراق آماده میکرد. بعد از آنکه ارتش عراق در دهه ۸۰ بهطور گسترده از گاز کشنده استفاده کرده بود، اسرائیل خودش را برای بدتر از آن آماده میکرد. به تمام جمعیت ماسک گاز و انژکتورهای خودکار ضدِ گازِ اعصاب داده بودند. به خانوادههای اسراییلی آموزش داده شده بود که یک اتاقِ کاملاً مهرومومشده در خانه داشته باشند و از آن به عنوانِ فضای امن استفاده کنند. با به صدا درآمدنِ زنگِ هشدار، خانوادهها باید به این اتاق پناه میبردند و ماسک گاز به صورتشان میزدند.
بین روزهای ۱۹ تا ۲۱ ماه ژانویه، ۲۳ حمله رخ داد. درکل، بیشتر از ۱۱۰۰۰ کیلوگرم (تقریباً ۳ تن) مواد به شدت منفجره روی جمعیتِ تلآویو ریخته شد.
بااینکه هیچ ماده شیمیاییای در این حملات استفاده نشده بود، اما بیش از ۱۰۰۰ نفر زخمی شدند. اما نه به شکلی که ممکن است تصور کرده باشید. نگاهی دقیق به آمار پذیرش بیمارستانها نشان داد که فقط ۲۳۴ مورد (۲۲ درصد) از زخمیها مستقیم با انفجار مرتبط بوده است. اکثریت مجروحان ـ بیشاز ۸۰۰ نفر ـ در غیابِ هیچنوع خطری مجروح شده بودند. این جراحتها ناشی از زنگِ هشدارهایی بود که چندینبار بیدلیل به صدا درآمده بودند.
یازده مرگ به دلیلِ زنگ هشدارهای غلط اتفاق افتاد که از این تعداد ۷ مورد به این دلیل رخ داد که افراد ماسک گذاشته بودند و بعد یادشان رفته بود فیلتر آن را باز کنند. صدها نفر بدونِ هیچ انفجاری و بدونِ آنکه در معرضِ گاز اعصاب باشند، پادزهر گاز اعصاب به خودشان تزریق کرده بودند. ۴۰ نفر به این دلیل دچار شکستگی و جراحت شده بودند که بعد از شنیدنِ هشدار با سرعت به سمتِ اتاقِ امن دویده بودند.
وقتی فجایع خیلی سریع رخ میدهند، مغز ما حتی در بهترین شرایط نیز کند میشود.
یکی از مواردی که سازندگانِ هواپیما برای دریافت گواهی باید رعایت کنند، آن است که باید نشان دهند کلِ هواپیما ظرفِ ۹۰ ثانیه میتواند تخلیه شود، زیرا بعد از این مدت احتمال آتش گرفتن هواپیما به شدت بالا میرود. ایندرحالیست که بیشتر ما اغلب در این فرصت هنوز با کمربندهایمان ور میرویم که بتوانیم بازش کنیم.
همه اینها به چگونگی تصمیمگیری ما مرتبط است. شطرنج را در نظر بگیرید. یک استاد شطرنج میتواند ۵۰۰۰۰ حرکت را حفظ کند و برایش فرمول بنویسد: برای مثال اگر سرباز روی خانه ایکس قرار گرفت، حرکت وای را انجام میدهم. بر اساسِ همین فرمولها میتوان چند حرکتِ اولیه را در عرضِ چندثانیه انجام داد. اما با جلوتر رفتنِ بازی موقعیتهای ممکنِ بیشتری برای هر مهره شطرنج روی صفحه امکانپذیر میشود. برای مثال، بعد از آنکه هر نفر از بازیکنان ۴ حرکت انجام داد، بیشاز ۲۸۸ میلیارد ترکیب حرکتی ممکن میشود.
بعدازمدتی، بازیکنان دیگر نمیتوانند به استراتژیهای ازقبلبرنامهریزیشدهشان متکی باشند و باید حرکتهایی که در آن لحظه به ذهنشان میرسد را انجام بدهند. در این زمان، بازی کند میشود. درحالیکه حرکتهای اولیه در عرض چند ثانیه انجام میشوند، یک بازیِ معمولِ شطرنج (با ۴۰ حرکت) ممکن است بیشتر از یکساعتونیم طول بکشد.
دلیلش آن است که ابداع خلاقانه یک استراتژی به حافظه کوتاهمدت متکی است که مسئولِ نگهداریِ موقتی اطلاعات در زمانِ تصمیمگیری است. ساریتا رابینسون، روانشناس در دانشگاه سنترال لنکشایر میگوید: «مغز ظرفیت محدودی برای پردازش اطلاعات جدید دارد.»
در زمانِ حادثه، سرعتِ فکر ما برای بررسیِ گزینههای ممکن به سرعت به سمتِ بدتر شدن میرود. در این لحظات مغز سرشار از دوپامین میشود که هورمونِ حسِ خوب است. ممکن است خلافِ شهود بهنظر برسد، اما اگرچه دوپامین با پاداش مرتبط است، در زمانِ آمادهسازیِ بدن برای مواجه شدن با خطر نیز نقش مهمی ایفا میکند. افزایش هورمونِ دوپامین، باعثِ ترشحِ هورمونهای بیشتر از قبیلِ آدرنالین و کورتیزول ـ هورمون استرس ـ میشود و اینجاست که اوضاع خیلی بد میشود.
ترکیبِ این هورمونها باعثِ خاموش شدنِ قشر پیشپیشانی میشود که درست پشتِ پیشانی قرار دارد و مسئولِ عملیاتِ عالی مانند حافظه کوتاهمدت است. درست در موقعی که بیشتر از همیشه به خردمان نیاز داریم، فراموشکار و مستعدِ گرفتنِ تصمیمهای بد میشویم.
۳. نباید باریکبین باشیم
ممکن است فکر کنیم که در زمانِ وقوعِ بحران میتوانیم خلاقانه به مشکلات پاسخ بدهیم. اما ـ همانطور که حدس زدهاید، خلافِ آن درست است. واکنشِ معمولِ ما به یک حادثه «پشتکار و پافشاری» است ـ ما بارها و بارها، به شکلی واحد تلاش میکنیم که یک کار را انجام دهیم، ایندرحالیست که مدام نتیجه منفی میگیریم. این مورد بهقدری شایع است که طراحی کمربند در هواپیماهای سبک را باید به اطلاع مسافران رساند.
چون اطراف رانها نخستین جایی است که افراد به دنبال کمربند ایمنی هواپیما میگردند، در زمانِ اضطرار این مکان تنها مکانی است که به آن نگاه میکنند. در مدلهای قدیمی یک قفل هم اندکی بالاتر از این ناحیه وجود داشت، اما زمانیکه مسافران دچار وحشتِ سقوط میشدند، نمیتوانستند آن کمربند را ببندند.
دیدِ تونلی یا باریکبینی در کسانی که دچار آسیبِ دائمی در ناحیه قشر پیشپیشانی شدهاند نیز وجود دارد که نشان میدهد ازکارافتادنِ این ناحیه بر اثر فشار و استرس در مغز، مسئولِ تفکرِ غیرمنعطف در لحظاتِ بحرانی است.
۴. از رفتارهای کلیشهای پرهیز کنید
سرعتگیری که برای ما گرفتاری درست میکند چیست؟ جیمز گاف، متخصص در فجایع و مدیریت اضطرار در دانشگاه هاوایی، در پاسخ به این پرسش میگوید: «تعداد آدمهایی که برای برداشتنِ کیفِ پولشان یا بررسی خاموش بودن گاز به خانه باز میگردند...» گاف سالها برای افزایش آگاهی درباره سونامی در نواحیِ پرخطر کار کرده و واکنشهای عجیب و باورنکردنیِ مردم در هنگام بحرانها را ثبت کرده است.
در ظاهر، به خطر انداختنِ جانتان برای برداشتنِ کیف پول چیزی شبیه به دیوانگی یا حماقتِ محض است. اما کاری بسیار شایع است. آنقدر شایع که روانشناسانِ بقا یک اصطلاح برای آن دارند: «رفتارِ کلیشهای». این اصطلاح در موردِ حیوانات به روتینهای تکراری و بهظاهر بهدردنخور، مثلِ پیمودنِ یک مسیر ثابت در باغِ وحش، اطلاق میشود.
این اصطلاح را در موردِ انسانها زمانی به کار میبرند که فرد فعالیتِ ناخوشایندِ روزمره را ـ حتی در زمانیکه خانه دارد در آتش میسوزد ـ انجام میدهد.
گاف توضیح میدهد: «وقتی میخواهید از خانه خارج شوید کیف پولتان را برمیدارید ـ یعنی حتی به این مسئله فکر نمیکنید! این کار خودکار انجام میشود.»
وقتی پرواز ۵۲۶ عمارات در فرودگاه بینالمللی دوبی دچار سانحه شد، تصاویری که از آن منتشر شد مسافرانی را نشان میداد که در کنار هواپیمایی که دود از آن بلند میشد جمع شدهاند و دنبال چمدانهایشان میگردند. خوشبختانه کسی در این سانحه کشته نشد (اگرچه یکی از آتشنشانها در هنگام اطفای حریق جان خود را از دست داد). این تنها موردِ مشاهدهشده نیست. یکسال قبل از این حادثه هم چنین پدیدهای مشاهده شده بود و یکبار دیگر در سال ۲۰۱۳ نیز این پدیده رخ داد.
چرا نمیتوانیم این واکنشهای ناخودآگاه را خاموش کنیم؟
مشخص شده که در زندگی روزمره مغز ما بهطرزِ شگفتانگیزی به آشناپنداری متکی است. زمانیکه حادثهای رخ نداده است، ما با نشستنِ هواپیما با بیخیالی دستمان را به سمتِ چمدانهایمان دراز میکنیم تا درواقع فضای ذهنمان را برای تمرکز روی اموری که پیشازاین با آن مواجه نشدهایم ـ مثل مسیریابی در فرودگاهی که تازه به آن وارد شدهایم ـ آزاد کنیم.
لیچ میگوید: «ما در لحظه حال حضور داریم، اما فکرمان در آینده است.»
موقعیتهای جدید به شدت فضای ذهنی ما را اشغال میکنند، زیرا ما مشغولِ ترسیمِ یک الگوی ذهنی جدید از دنیای اطرافمان هستیم ـ این حقیقت توضیح میدهد که چرا ما در سفر به خارج از کشور یا شروع یک کار جدید احساسِ خستگیِ زیادی میکنیم. در یک موقعیتِ اضطراری، مغز ما بیشتر از حد توانش باید کار کند تا بتواند خودش را با موقعیتِ جدید وفق بدهد. درعوض، ما گرایش داریم پافشاری کنیم که هیچ اتفاقی نیفتاده و اوضاع طبیعی است.
۵. انکار نکنید
در افراطیترین شکل، افراد کلاً وجودِ خطر را انکار میکنند. گاف میگوید: «بلااستثناء ۵۰ درصد از جمعیت همیشه این کار را انجام میدهند، آنها به سمتِ دریا میروند تا سونامی را تماشا کنند.» گاف تصاویری از مردم دارد که در زمانِ سونامی اقیانوسِ هند در سال ۲۰۰۴ مشغول تماشا و عکس گرفتن هستند و این عکسها را کسی گرفته که با سرعت مشغول دویدن به سمتِ یک نقطه مرتفع است.
رابینسون معتقد است که انکار کردن معمولاً به دو دلیل رخ میدهد: افرادی که خطر را نادیده میگیرند یا نمیتوانند یا نمیخواهند خطر را شناسایی و موقعیت را به عنوان موقعیتِ خطرناک تفسیر کنند. دومی خصوصاً در آتشسوزیهای طبیعی مشاهده میشود، زیرا اغلب دستورِ تخلیه خانه به معنای تخریبِ آن است.
اندرو گیسینگ، کارشناس مدیریت خطر در شرایط اضطرار، میگوید: «مردم اغلب آنقدر صبر میکنند تا بتوانند دود را به چشمِ خودشان ببینند و این یعنی آنها اغلب خیلی دیر تصمیم به ترک خانه میگیرند؛ بنابراین در خانهای گیر میفتند که برای آتشسوزی آماده نیست و یا در هنگام خروج از خانه دچار سوختگی میشوند.»
دانشمندان دهها سال میدانستند که اکثریت ما در محاسبه خطر بد عمل میکنیم. وقتی خطر بالاست، مغز ما گرایش دارد بهجای اتکا بر حقایق بر احساسات اتکا کند تا بتواند افکار استرسزا را از خودش دور کند و با توضیح دادنِ خطر به خودمان، خطر را از ما دور میکند.
یکی از دلایلی که بیمارانِ سرطانی بهطور میانگین ماهها قبل از مراجعه به پزشک صبر میکنند یا بعد از حمله یازده سپتامبر، کسانی که در طبقات بالایی بودند بهطور میانگین ۵ دقیقه بیشتر از ساکنانِ طبقاتِ پایینی برای خروج از برج تعلل کردند، همین است.
یوسی حسون یکی از افرادی است که واقعیتِ خطر را انکار کرد. او در سال ۲۰۰۴ با نامزدش در تایلند مشغول غواصی عمیق بود که سونامی رخ داد. آنها چندین مایل از ساحل دور و زیر آب بودند که سونامی شد. حسون میگوید: «ناگهان حس کردم که گویی کسی با شدت هولم داد و آنوقت دیگر نمیتوانستم هیچچیزی را کنترل کنم.» سپس به ساحل رسیدند.
با اینکه در ساحل با چشمِ خودشان میدیدند که همه چیز در حالِ خراب شدن است و نخالههای ساختمانی و اجساد در آب شناور هستند، اما حسون در فکر این بود که به هتل برگردد و چمدانهایشان را بردارد.
او میگوید در این فکر بودم که قایقران گفت: «بچهها، هتلتان احتمالاً دیگر وجود ندارد.»
در زمانِ وقوعِ فاجعه چه کار باید بکنیم؟
احتمالاً از خودتان میپرسید خوب پس اگر نباید در هنگام بروزِ بحران روی غریزه طبیعیمان حساب کنیم، پس باید چه کار کنیم؟
از نظرِ گاف برای نجات یافتن از یک فاجعه طبیعی باید برنامه داشت. او میگوید: «اگر از قبل بدانید که قرار است در قدمِ بعدی چه کاری انجام بدهید و خیلی زود اقدام کنید، معمولاً از سونامی نجات پیدا میکنید. اما آسان نیست.»
لیچ سالها به ارتشیها درباره چگونگی فرار از مجموعهای از سناریوهای وحشتناک، از گروگانگیری تا هلیکوپترهایی که در آب سقوط میکنند، آموزش داده است (نکته: وقتی هلیکوپتر در آب سقوط میکند باید روی صندلی خودتان بمانید تا تمام بدنه از آب پر شود و بدنه واژگون شود؛ بعد قبل از اینکه بینِ تیغههای موتور که هنوز در حالِ چرخیدن است گیر بیفتید، به بیرون سر بخورید). او میداند که بهترین روش برای مقابله با پیامدهای ذهنی، جایگزینی واکنشهای غیرمفید و خودکار با واکنشهایی است که میتوانند نجاتبخش باشند.
«باید آنقدر تمرین کنید تا تکنیکهای نجات به یک رفتار مسلط در شما تبدیل شود.»
... اما بعضی وقتها شانس تصمیم میگیرد
لارسون، همان نجاتیافته پرواز شماره ۴۴۰ ایندین ایرلاین چطور؟ او چگونه نجات پیدا کرد؟ درنهایت، بزرگترین خطر برای این نجاتیافته خودِ خطر نبود بلکه آنچیزی بود که بعدش رخ داد. او در نهایت توسط روستاییان پیدا و به بیمارستان منتقل شد. آتش آنقدر به او نزدیک بود که یکطرفِ موهای سرش را سوزانده بود. او دچار سوختگی درجه یک و دو، شکستگی لگن و آسیبدیدگی مثانه شده بود.
دکترها برای آنکه مطمئن شوند دیگراندامهای داخلیاش آسیب ندیده است، روی او جراحیِ اکتشافی انجام دادند. چندهفته بعد، او وزن زیادی کم کرد و زخمش هنوز خوب نشده بود. جراحِ ارتوپدیِ لارسون بر اساسِ یک گمان بخیهها کشید و با فورسپس زخم آن را باز کرد. لارسون میگوید: «او یک گاز لولهشده که ۱۲ اینچ طول داشت را بعد از ۳۰ روز از بدنِ من بیرون کشید.» این کشف کاملاً شانسی بود اگر گاز در آنجا باقی میماند، آینده خوبی منتظرِ لارسون نبود.
آمادگی، عملکردِ سریع، عمل نکردن بر اساسِ عادتها و انکار نکردنِ خطر، راههای خوبی برای بیشتر زنده ماندن در بدترین شرایط ممکن هستند، اما همانطور که تجربه لارسون نشان میدهد، برخی اوقات آدم باید قدری شانس هم داشته باشد!
منبع: BBC
ترجمه: عاطفه رضواننیا- سایت فرادید