ده میلیونتومان بده؛ آزادش کنیم
کد خبر :
۱۰۹۵۷
بازدید :
۱۷۲۱
حکایت این روزهای افغانها غریب است. از زندگی در کشورشان که سالها درگیر جنگ با طالبان بود و حالا روایت مهاجرتشان به ایران که هرکدام خود مثنوی هزارداستان میشود. سالهاست افغانها برای رسیدن به ایران بیشتر به صورت قاچاق وارد میشوند که ترس و گرفتاری و بازگشت به وطنی که از آن فرار کرده بودند، بخشی از خطرات سفرشان بود، اما حالا گروگانگیری نیز به خطرات سفرشان به ایران افزوده شده است؛ حکایت افرادی که کمین نشستهاند تا افغانهایی که به صورت قاچاق به ایران میآیند را بگیرند و در ازای دریافت ١٠میلیونتومان آزادشان کنند.
به گزارش شرق، ایران همسایه غربی افغانستان است که در سالهای اخیر و دوران جنگ میزبان اجباری مهاجران افغان بوده است که گویا عدد دقیقی از آنها در دست نیست. آنها که پیش از این مخفیانه و به صورت قاچاق وارد ایران میشدند و غیرقانونی کار و زندگی میکردند، حالا توسط گروههایی گروگان گرفته میشوند تا محل درآمدی برای برخی از ایرانیان باشند.
نعیم ٢٤ساله، با لهجه غلیظ افغانی خاطره آمدنش به ایران را تعریف میکند، اما با بغضی در گلو و صدایی گرفته: «میخواستم تهران بیایم تا پیش برادرم باشم و کار کنم. با پسرعموهایم سوار «افغانکش» شدیم. ١٦ نفری بودیم که تصادف کردیم. چهار پسرعمویم درجا کشته شدند و من را هم گرفتند، غیرقانونی که بیایی همین است. من را به افغانستان برگرداندند، اما دوباره زدم به دل خطر و با قاچاقبرها خودم را به تهران رساندم و سر ساختمان کار میکنم».
جمعه، کارگر ساختمانی است و حوالی تهران مشغول کار است. روزگار به او سخت گرفته و قصد سفر به ایران کرده. او تعریف میکند که چگونه به تهران آمده و چه مشقاتی بر او رفته است. آهنگ پیشواز موبایلش یک ترانه با لهجه افغانی است و پشتسرهم میخواند: «بیا تا گل برافشانیم». دفعه اول پاسخ صریحی نمیدهد و میگوید: «در خیابان هستم». دفعه دوم نامش را میبرم و نشانی معرف را میدهم تا اطمینان کند و حرف بزند. میپرسم: آقای جمعه میشود چند سؤال بپرسم؟ با لهجه شیرینش میگوید: «بلی، بلی. ولی سؤال میپرسید، فردا برای ما داستان نکنند!» در صدایش ترس موج میزند. اطمینان میدهم که نامی از کسی نخواهم آورد تا تعریف کند چگونه از افغانستان به ایران میآید و چه مشکلاتی در مسیر برایشان به وجود آمده است؟
جمعه میگوید: «ما سالهاست به ایران مهاجرت میکنیم. ولی اتفاقی که جدیدا میافتد، آدمربایی و گروگانگیری است. یعنی ما از مرز ایران رد میشویم، بعد عدهاي میریزند افغانها را گروگان میگیرند و حسابی میزنندشان تا شماره تلفن فامیل و خانوادهشان را بدهند و آنوقت نفری ١٠میلیونتومان از قوم و خویششان میگیرند و بعد آزادشان میکنند. ما که نه آنها را میشناسیم نه میدانیم کی هستند، فقط خویشانمان پول را میدهند تا آزاد شویم».
جمعه درباره نحوه آمدنش به ایران میگوید: «قاچاقبران ما را میآورند. نفری سهمیلیون و ٥٠٠ تا چهارمیلیونتومان از ما میگیرند و از مرز ردمان میکنند. من غيرقانونی از مرز سراوان وارد ایران شدم. بعد از مرز سراوان تا بوشهر آمدیم. در هر «افغانکش» یا پژو ۱۸نفر سوار میكنند، صندلی عقب را برمیدارند و هشتنفر عقب مینشینند، چهارنفر زير صندلی، چهارنفر ديگر روی صندلی و دونفر هم زير صندلی جلو مینشانند، اما در خودرو تويوتا حدود ۳۵ نفر را سوار میكنند. به محض اينكه از نيمروز حركت میكنيم، راهبلدی ما را تحويل میگيرد و تا زمانی كه به مقصدمان در ايران نرساند، پولی نمیگيرد. راهبلد اصلی كسی است كه ما را از داخل مرز افغانستان به پاكستان میبرد و از آنجا وارد مرز سراوان میكند. مرحلهبهمرحله، دستِ كسی هستيم. آن آدمها هم گاهی زیر قرارشان میزنند و هربار در هر مسیر ٢٠٠ تا ٣٠٠ هزارتومان از ما میگیرند».
اما ماجرای اصلی جمعه، گروگانگیری است. از همان هم میترسد. تا حرف را به گروگانگیری میکشانم و میپرسم کسی که دچار گروگانگیری شده باشد را سراغ داری تا ماجرا را تعریف کند؟ باز ترس به صدایش بازمیگردد و میگوید: «نه. کسی را ندارم، یعنی دارم ولی با من نیست». دوباره فکری میکند و اینبار با صدای بغضآلود میگوید: «البته پسرعموی خودم ششسال است که در همین مرز گم شده و پیدایش نکردهایم. قاچاقبرها که از ما پول میگیرند هیچ تضمینی نمیدهند و فقط میگویند ما شما را از مرز رد میکنیم، اما حفظ جانتان با خودتان است. یعنی نفری چهارمیلیونتومان پول از ما میگیرند، ولی هرچه شد گردن خودمان است. حالا مُردیم، گروگان گرفتنمان یا هرچه، به خودمان مربوط است. کسانی که افغانها را از مرز رد میکنند، ایرانی هستند». این حرف را آهسته میگوید.
هرچه به گروگانگیری مربوط میشود را آهسته میگوید: «بین بچهها این حرف دهانبهدهان میچرخد که گروگانگیرها با قاچاقبرها همدست هستند. اصلا خود قاچاقبرها اول چهارمیلیونتومان از ما در افغانستان میگیرند که ما را به ایران بیاورند، بعد خودشان به گروگانگیرها خبر میدهند بیایند ما را اینطرف مرز در ایران گروگان بگیرند و بعد از قوم و خویشمان پول بگیرند و آزادمان کنند».
میپرسم حالا با اینهمه زحمت که به ایران آمدهاید، خودتان کار پیدا میکنید، بیمه هم هستید؟
باز با شک جواب میدهد: «نِه، خودمان کار پیدا میکنیم. اما بیمه و چنین چیزهایی را دیگه نمیدانم».
میگویم: میترسی کسی که تو را از مرز رد کرده یا کسی که مورد گروگانگیری واقع شده را معرفی کنی؟
میخندد و لهجهاش غلیظتر میشود: «خانم سارا، من میترسم. من یک کارگرم، کسی را ندارم که اگر اتفاقی افتاد، حامی شود. تازه میخواهم خواهش کنم اسم و شمارهتلفنم را هم در روزنامه چاپ نکنید. ما اگر کسی حمایتمان میکرد که از گروگانگیرها شکایت میکردیم. ما قاچاقی به کشور شما میآییم، همینطوری هم کارگرهای ایرانی چشم دیدن ما را ندارند، میگویند شما افغانها حق ما را میخورید. چطور جرئت کنم حرف بزنم». هرچقدر اطمینان میدهم بلکه راضی شود، همکارش که مورد گروگانگیری واقع شده و با چوب و چماق کتک خورده و دستآخر خانوادهاش با پرداخت پنجمیلیونتومان آزادش کردهاند و حالا با هم در یک ساختمان کار میکنند و در یک اتاقک میخوابند را معرفی کند، راضی نمیشود و میگوید: «بیخیال، تا اینجا هم گورم را کندهام! خدانگهدارت».
روند مهاجرت افغانستانیها به ایران از سال ١٣٥٧ هجریخورشیدی که افغانستان شاهد درگیری مجاهدین و نیروهای اشغالگر شوروی سابق بود، آغاز شد و پس از چندسال آمار این مهاجران به مرز سهمیلیوننفر از کشور ٢٨ میلیونی افغانستان رسیده است.
وقتی پای صحبت یکی از کارگران افغان بنشینید متوجه میشوید با چه مشقتی به ایران میآیند تا گوی سبقت در کار را از کارگران ایرانی بربایند تا جایی که حتي گروهي از كارشناسان اقتصادي و صنعتي معتقدند كارگران افغان به دليل سختكوشی و كار زياد، پذيرش دستمزدهای پايين و نداشتن بيمه در چندسال گذشته توانستهاند مورد توجه كارفرمايان ايرانی قرار بگيرند و بهمرور زمان برخی از مشاغل را به انحصار خود درآورند و برخی از بازارهای كاری را در دست بگيرند. برای مثال بخش مهمی از بازار كارهای ساختمانی، خياطی و كفاشی در چندسال گذشته در اختيار كارگران افغان قرار گرفته است و آنها توانستهاند بازار كار مشاغلی مانند حفر چاه و قنات در كشور و خدمات نظافتی در شهرداریها را در انحصار خود دربياورند.
اما تمام این موارد و درانحصارگرفتن برخی مشاغل باعث نمیشود بهسادگی از کنار خبر قاچاق انسان گذشت حتی اگر آنها هموطن و ایرانی نباشند.
پرونده قاچاقچیان انسان در دادسرای جنایی
هشتم دیماه سال گذشته بود که ابعاد جدیدی از مشقات ورود مهاجران افغان در جریان سفر به ایران مشخص شد. وقتی ماجرای تکراری مهاجرت غیرقانونی افغانها به ایران در دادسرای جنایی تهران گزارش شد، هیچکس تصور نمیکرد، پای قاچاقچیان انسان به پرونده گروگانگیری باز شود. یک کارگر افغان با شکایت در دادسرای جنایی ابعاد جدیدی از جرایم قاچاقچیان انسان را پیشروی بازپرس پرونده قرار داد. خبر این بود که باند قاچاقچیان انسان حالا وقتی افغانها را از مرز وارد ایران میکنند، تحویل خانوادههایشان نمیدهند. در انبارها، سولهها و گاراژها حبسشان میکنند و در ازای آزادیشان پول میگیرند. این افغان ٢٨ساله که از مدتها پیش برای کار به ایران مهاجرت کرده بود، در رابطه با طرح شکایتش به بازپرس پرونده گفت: «چندسالی است که به ایران مهاجرت کردهام. کارگر ساختمان هستم. در یکی از همین ساختمانها در خیابان ازگُل ساکن هستم و شبها نگهبانی میدهم. از مدتی پیش به برادر بزرگترم پیشنهاد دادم تا برای کار از افغانستان به اینجا بیاید و بههمینخاطر برادرم مجبور شد از طریق غیرقانونی و با قاچاقچیان انسان از مرز زاهدان وارد ایران شود. اما چندروز بعد وقتی چشمانتظار دیدار برادرم بودم، تلفنی مرموز وحشت به جانم انداخت. مردی از پشت خط تلفن درحالیکه صدایی خشن داشت فریاد زد: «تو خلیلی؟! برادرت را به ایران آوردهایم. در کاشان هستیم. اما اگر میخواهی او را ببینی باید ١٠میلیونتومان پول بدهی تا آزادش کنیم». صدای ناله و فریادهای برادرم را میشنیدم. مرد خشن گفت: «اگر این پول را به شمارهحسابی که به تو میدهم واریز نکنی، برادرت را خواهیم کشت». حرفهایش را باور نکردم تا اینکه یک روز بعد اتفاق عجیبی افتاد. یکی از دوستان برادرم که در این سفر همراه او بود، با صورتی زخمی به محل زندگیام آمد. او گفت در فرصتی مناسب از دست گروگانگیرها فرار کرده است، اما برادرم همچنان در چنگال آنها گرفتار بود. با دوست برادرم که نشانی آنها را داشت به کلانتری ١٦٤ قائم رفتیم و شکایت خود را مطرح کردیم. در کلانتری بودیم که مرد گروگانگیر دوباره تماس گرفت. درحالیکه افسر پرونده صدایش را از پشت تلفن میشنید فریاد زد: «چرا پول را آماده نکردهاید؟ مگر نگفتم برادرت را میکشیم، در ضمن من هیچ ترسی از پلیس ندارم، پس اگر جان برادرت را دوست داری، کاری را که گفتم زودتر انجام بده».
با ادعای این کارگر افغان در بازپرسی شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران، قاضی سپیدجامه دستور ردیابی و شناسایی قاچاقچیان انسان را به مأموران آگاهی منطقه صادر کرد.
٣٠هزار افغانی؛ معادل سفر در راهی سخت
«این حکایت افغانهاست. از کشوری جنگزده بهدلیل بیکاری فرار و به ایران مهاجرت میکنند و در مسیر انواع اتفاقات را از سر میگذرانند». این گفتههای عقیل است. او مسئول تهیه کارگر برای یک پیمانکار ساختمان است. خودش به مرز سفر میکند و بارها کارگر از مرز رد کرده است.
میگوید: «قاچاقبران افغان در ازای ٣٠هزار افغانی، این کارگران را از راههای سخت به ایران میآورند و من به لب مرز میروم، آنها را تحویل میگیرم، بعد در یک کامیون میریزم و به تهران میآورمشان». میپرسم: چرا خود قاچاقبران آنها را نمیآورند؟ عادت دارد هر چنددقیقه یکبار مشت دست راست را بر کف دست چپ بکوبد. اینبار محکمتر میکوبد و میگوید: «نمیشود. بالاخره باید این تعداد آدم که ایرانی نیستند را از پاسگاههای بینشهری عبور داد. مأموران شک میکنند، همینطوری که نمیشود. نزدیک هر پاسگاه پیادهشان میکنم و میگویم هرطور شده بیایند آنطرف، بعد سوار میشوند و میآیند تهران و میروند سر ساختمان برای کارگری». میگوید: «کارگر، یعنی کارگر افغان، هم خوب کار میکند، هم بیمه و هزار ادا و اصول ندارد. تا به کارگران ایرانی بگویی بالای چشمشان ابروست، راه وزارت کار را یاد گرفتهاند، فوری شکایت میکنند. اما اینها بیشیلهپیله هستند، هم کار میکنند و چون غیرقانونی آمدهاند حرفگوشکن هم هستند». میگویم: یعنی چون غیرقانونی آمدهاند هر بلایی سرشان بیاید عیب ندارد؟ میخندد: «بلا کجا بود خانم! آنها از خدایشان هم هست. اینجا نه طالبان دارد نه بیکاری. کار میکنند، مزدشان را میگیرند؛ باور نداری از خودشان بپرس».
ساعت هفت شب است. هوا نیمهتاریک شده و یک کارگر افغان جلو ساختمان نیمهکارهای حوالی خیابان فاطمی ایستاده و زمین را آب میپاشد. آرام جلو میروم و سلام میکنم. با شک نگاه میکند.
میپرسم: افغان هستی؟ با سر بله را میگوید. میگویم: اینجا کار میکنی؟ باز سر تکان میدهد.
میپرسم: بیمه هستی؟ اینبار به حرف میآید و با لهجه غلیظ افغانی میگوید: «به تو چه ربطی دارد؟» میگویم برایم سؤال شده بود. همین! باز میپرسم: کی به ایران آمدهای؟ اینبار عصبانی میشود: «تازه آمدهام، اما به تو چه؟ برو ما را از نانخوردن نینداز».
لهجهاش شیرین است؛ لهجهای شیرین که با اندکی ترس آمیخته شده است. این حکایت مهاجران افغان است بعد از ٣٠ سال زندگی در ایران.
این قرارداد دوسال دیگر نیز تمدید شد و در این مدت نزدیک به یکمیلیون افغان براساس طرح سهجانبه و با حمایت کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان به وطن خود بازگشتند. اما روند بازگشت مهاجران به کندی انجام میشد، چراکه بسیاری از آنان در خلال این سالها در شهرهای مختلف ایران توانسته بودند برای خود کاری دستوپا کنند و زندگی جدید با شرایط بهمراتب بهتر از وطن خود را شکل دهند. همین تعلل باعث شد که مقامات وزارت کشور ایران پایان سال ١٣٨٣ را بهعنوان آخرین سال حضور افغانها بهعنوان مهاجر در ایران اعلام کنند. از دیگرسو، با توجه به شرایط جدید افغانستان، افغانها دیگر وضعیت پناهنده را نداشتند و دولت ایران دیگر خود را ملزم به رعایت حقوق پناهندگان براساس قوانین بینالمللی نمیدانست که این موضوع بارها توسط مقامات رسمی ایران به دولت افغانستان اعلام شد. با درخواست حامد کرزی، رئیسجمهور افغانستان، در سال ١٣٨٤ از رئیسجمهوری اسلامی ایران، مدت بازگشت افاغنه تا سال ١٣٨٦ تمدید شد.
اما اکنون با گذشت قریب به هشتسال از پایان مهلت قانونی حضور پناهندگان افغان در ایران، نهتنها تعداد آنان کمتر نشده است بلکه در چندسال اخیر موج دیگری از مهاجرت غیرقانونی افغانها توسط باندهای قاچاق شکل گرفته است. هرچند آمار دقیقی درخصوص اتباع افغان در ایران وجود ندارد، ولی براساس اعلام «نصیر احمد نور»، سفیر افغانستان در ایران، حدود سهمیلیون افغان در ایران حضور دارند که از این تعداد ٨٤٠ هزارنفر آنها پناهنده و دارای کارت آمایش ثبتشده در کمیساریا و ٤٠٠ تا ٥٠٠ هزارنفر از این تعداد نیز دارای پاسپورت هستند که این به معنای حضور نزدیک به ٥/١ میلیون افغانی غیرمجاز در کشور است.
به گزارش شرق، ایران همسایه غربی افغانستان است که در سالهای اخیر و دوران جنگ میزبان اجباری مهاجران افغان بوده است که گویا عدد دقیقی از آنها در دست نیست. آنها که پیش از این مخفیانه و به صورت قاچاق وارد ایران میشدند و غیرقانونی کار و زندگی میکردند، حالا توسط گروههایی گروگان گرفته میشوند تا محل درآمدی برای برخی از ایرانیان باشند.
نعیم ٢٤ساله، با لهجه غلیظ افغانی خاطره آمدنش به ایران را تعریف میکند، اما با بغضی در گلو و صدایی گرفته: «میخواستم تهران بیایم تا پیش برادرم باشم و کار کنم. با پسرعموهایم سوار «افغانکش» شدیم. ١٦ نفری بودیم که تصادف کردیم. چهار پسرعمویم درجا کشته شدند و من را هم گرفتند، غیرقانونی که بیایی همین است. من را به افغانستان برگرداندند، اما دوباره زدم به دل خطر و با قاچاقبرها خودم را به تهران رساندم و سر ساختمان کار میکنم».
جمعه، کارگر ساختمانی است و حوالی تهران مشغول کار است. روزگار به او سخت گرفته و قصد سفر به ایران کرده. او تعریف میکند که چگونه به تهران آمده و چه مشقاتی بر او رفته است. آهنگ پیشواز موبایلش یک ترانه با لهجه افغانی است و پشتسرهم میخواند: «بیا تا گل برافشانیم». دفعه اول پاسخ صریحی نمیدهد و میگوید: «در خیابان هستم». دفعه دوم نامش را میبرم و نشانی معرف را میدهم تا اطمینان کند و حرف بزند. میپرسم: آقای جمعه میشود چند سؤال بپرسم؟ با لهجه شیرینش میگوید: «بلی، بلی. ولی سؤال میپرسید، فردا برای ما داستان نکنند!» در صدایش ترس موج میزند. اطمینان میدهم که نامی از کسی نخواهم آورد تا تعریف کند چگونه از افغانستان به ایران میآید و چه مشکلاتی در مسیر برایشان به وجود آمده است؟
جمعه میگوید: «ما سالهاست به ایران مهاجرت میکنیم. ولی اتفاقی که جدیدا میافتد، آدمربایی و گروگانگیری است. یعنی ما از مرز ایران رد میشویم، بعد عدهاي میریزند افغانها را گروگان میگیرند و حسابی میزنندشان تا شماره تلفن فامیل و خانوادهشان را بدهند و آنوقت نفری ١٠میلیونتومان از قوم و خویششان میگیرند و بعد آزادشان میکنند. ما که نه آنها را میشناسیم نه میدانیم کی هستند، فقط خویشانمان پول را میدهند تا آزاد شویم».
جمعه درباره نحوه آمدنش به ایران میگوید: «قاچاقبران ما را میآورند. نفری سهمیلیون و ٥٠٠ تا چهارمیلیونتومان از ما میگیرند و از مرز ردمان میکنند. من غيرقانونی از مرز سراوان وارد ایران شدم. بعد از مرز سراوان تا بوشهر آمدیم. در هر «افغانکش» یا پژو ۱۸نفر سوار میكنند، صندلی عقب را برمیدارند و هشتنفر عقب مینشینند، چهارنفر زير صندلی، چهارنفر ديگر روی صندلی و دونفر هم زير صندلی جلو مینشانند، اما در خودرو تويوتا حدود ۳۵ نفر را سوار میكنند. به محض اينكه از نيمروز حركت میكنيم، راهبلدی ما را تحويل میگيرد و تا زمانی كه به مقصدمان در ايران نرساند، پولی نمیگيرد. راهبلد اصلی كسی است كه ما را از داخل مرز افغانستان به پاكستان میبرد و از آنجا وارد مرز سراوان میكند. مرحلهبهمرحله، دستِ كسی هستيم. آن آدمها هم گاهی زیر قرارشان میزنند و هربار در هر مسیر ٢٠٠ تا ٣٠٠ هزارتومان از ما میگیرند».
اما ماجرای اصلی جمعه، گروگانگیری است. از همان هم میترسد. تا حرف را به گروگانگیری میکشانم و میپرسم کسی که دچار گروگانگیری شده باشد را سراغ داری تا ماجرا را تعریف کند؟ باز ترس به صدایش بازمیگردد و میگوید: «نه. کسی را ندارم، یعنی دارم ولی با من نیست». دوباره فکری میکند و اینبار با صدای بغضآلود میگوید: «البته پسرعموی خودم ششسال است که در همین مرز گم شده و پیدایش نکردهایم. قاچاقبرها که از ما پول میگیرند هیچ تضمینی نمیدهند و فقط میگویند ما شما را از مرز رد میکنیم، اما حفظ جانتان با خودتان است. یعنی نفری چهارمیلیونتومان پول از ما میگیرند، ولی هرچه شد گردن خودمان است. حالا مُردیم، گروگان گرفتنمان یا هرچه، به خودمان مربوط است. کسانی که افغانها را از مرز رد میکنند، ایرانی هستند». این حرف را آهسته میگوید.
هرچه به گروگانگیری مربوط میشود را آهسته میگوید: «بین بچهها این حرف دهانبهدهان میچرخد که گروگانگیرها با قاچاقبرها همدست هستند. اصلا خود قاچاقبرها اول چهارمیلیونتومان از ما در افغانستان میگیرند که ما را به ایران بیاورند، بعد خودشان به گروگانگیرها خبر میدهند بیایند ما را اینطرف مرز در ایران گروگان بگیرند و بعد از قوم و خویشمان پول بگیرند و آزادمان کنند».
میپرسم حالا با اینهمه زحمت که به ایران آمدهاید، خودتان کار پیدا میکنید، بیمه هم هستید؟
باز با شک جواب میدهد: «نِه، خودمان کار پیدا میکنیم. اما بیمه و چنین چیزهایی را دیگه نمیدانم».
میگویم: میترسی کسی که تو را از مرز رد کرده یا کسی که مورد گروگانگیری واقع شده را معرفی کنی؟
میخندد و لهجهاش غلیظتر میشود: «خانم سارا، من میترسم. من یک کارگرم، کسی را ندارم که اگر اتفاقی افتاد، حامی شود. تازه میخواهم خواهش کنم اسم و شمارهتلفنم را هم در روزنامه چاپ نکنید. ما اگر کسی حمایتمان میکرد که از گروگانگیرها شکایت میکردیم. ما قاچاقی به کشور شما میآییم، همینطوری هم کارگرهای ایرانی چشم دیدن ما را ندارند، میگویند شما افغانها حق ما را میخورید. چطور جرئت کنم حرف بزنم». هرچقدر اطمینان میدهم بلکه راضی شود، همکارش که مورد گروگانگیری واقع شده و با چوب و چماق کتک خورده و دستآخر خانوادهاش با پرداخت پنجمیلیونتومان آزادش کردهاند و حالا با هم در یک ساختمان کار میکنند و در یک اتاقک میخوابند را معرفی کند، راضی نمیشود و میگوید: «بیخیال، تا اینجا هم گورم را کندهام! خدانگهدارت».
روند مهاجرت افغانستانیها به ایران از سال ١٣٥٧ هجریخورشیدی که افغانستان شاهد درگیری مجاهدین و نیروهای اشغالگر شوروی سابق بود، آغاز شد و پس از چندسال آمار این مهاجران به مرز سهمیلیوننفر از کشور ٢٨ میلیونی افغانستان رسیده است.
وقتی پای صحبت یکی از کارگران افغان بنشینید متوجه میشوید با چه مشقتی به ایران میآیند تا گوی سبقت در کار را از کارگران ایرانی بربایند تا جایی که حتي گروهي از كارشناسان اقتصادي و صنعتي معتقدند كارگران افغان به دليل سختكوشی و كار زياد، پذيرش دستمزدهای پايين و نداشتن بيمه در چندسال گذشته توانستهاند مورد توجه كارفرمايان ايرانی قرار بگيرند و بهمرور زمان برخی از مشاغل را به انحصار خود درآورند و برخی از بازارهای كاری را در دست بگيرند. برای مثال بخش مهمی از بازار كارهای ساختمانی، خياطی و كفاشی در چندسال گذشته در اختيار كارگران افغان قرار گرفته است و آنها توانستهاند بازار كار مشاغلی مانند حفر چاه و قنات در كشور و خدمات نظافتی در شهرداریها را در انحصار خود دربياورند.
اما تمام این موارد و درانحصارگرفتن برخی مشاغل باعث نمیشود بهسادگی از کنار خبر قاچاق انسان گذشت حتی اگر آنها هموطن و ایرانی نباشند.
پرونده قاچاقچیان انسان در دادسرای جنایی
هشتم دیماه سال گذشته بود که ابعاد جدیدی از مشقات ورود مهاجران افغان در جریان سفر به ایران مشخص شد. وقتی ماجرای تکراری مهاجرت غیرقانونی افغانها به ایران در دادسرای جنایی تهران گزارش شد، هیچکس تصور نمیکرد، پای قاچاقچیان انسان به پرونده گروگانگیری باز شود. یک کارگر افغان با شکایت در دادسرای جنایی ابعاد جدیدی از جرایم قاچاقچیان انسان را پیشروی بازپرس پرونده قرار داد. خبر این بود که باند قاچاقچیان انسان حالا وقتی افغانها را از مرز وارد ایران میکنند، تحویل خانوادههایشان نمیدهند. در انبارها، سولهها و گاراژها حبسشان میکنند و در ازای آزادیشان پول میگیرند. این افغان ٢٨ساله که از مدتها پیش برای کار به ایران مهاجرت کرده بود، در رابطه با طرح شکایتش به بازپرس پرونده گفت: «چندسالی است که به ایران مهاجرت کردهام. کارگر ساختمان هستم. در یکی از همین ساختمانها در خیابان ازگُل ساکن هستم و شبها نگهبانی میدهم. از مدتی پیش به برادر بزرگترم پیشنهاد دادم تا برای کار از افغانستان به اینجا بیاید و بههمینخاطر برادرم مجبور شد از طریق غیرقانونی و با قاچاقچیان انسان از مرز زاهدان وارد ایران شود. اما چندروز بعد وقتی چشمانتظار دیدار برادرم بودم، تلفنی مرموز وحشت به جانم انداخت. مردی از پشت خط تلفن درحالیکه صدایی خشن داشت فریاد زد: «تو خلیلی؟! برادرت را به ایران آوردهایم. در کاشان هستیم. اما اگر میخواهی او را ببینی باید ١٠میلیونتومان پول بدهی تا آزادش کنیم». صدای ناله و فریادهای برادرم را میشنیدم. مرد خشن گفت: «اگر این پول را به شمارهحسابی که به تو میدهم واریز نکنی، برادرت را خواهیم کشت». حرفهایش را باور نکردم تا اینکه یک روز بعد اتفاق عجیبی افتاد. یکی از دوستان برادرم که در این سفر همراه او بود، با صورتی زخمی به محل زندگیام آمد. او گفت در فرصتی مناسب از دست گروگانگیرها فرار کرده است، اما برادرم همچنان در چنگال آنها گرفتار بود. با دوست برادرم که نشانی آنها را داشت به کلانتری ١٦٤ قائم رفتیم و شکایت خود را مطرح کردیم. در کلانتری بودیم که مرد گروگانگیر دوباره تماس گرفت. درحالیکه افسر پرونده صدایش را از پشت تلفن میشنید فریاد زد: «چرا پول را آماده نکردهاید؟ مگر نگفتم برادرت را میکشیم، در ضمن من هیچ ترسی از پلیس ندارم، پس اگر جان برادرت را دوست داری، کاری را که گفتم زودتر انجام بده».
با ادعای این کارگر افغان در بازپرسی شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران، قاضی سپیدجامه دستور ردیابی و شناسایی قاچاقچیان انسان را به مأموران آگاهی منطقه صادر کرد.
٣٠هزار افغانی؛ معادل سفر در راهی سخت
«این حکایت افغانهاست. از کشوری جنگزده بهدلیل بیکاری فرار و به ایران مهاجرت میکنند و در مسیر انواع اتفاقات را از سر میگذرانند». این گفتههای عقیل است. او مسئول تهیه کارگر برای یک پیمانکار ساختمان است. خودش به مرز سفر میکند و بارها کارگر از مرز رد کرده است.
میگوید: «قاچاقبران افغان در ازای ٣٠هزار افغانی، این کارگران را از راههای سخت به ایران میآورند و من به لب مرز میروم، آنها را تحویل میگیرم، بعد در یک کامیون میریزم و به تهران میآورمشان». میپرسم: چرا خود قاچاقبران آنها را نمیآورند؟ عادت دارد هر چنددقیقه یکبار مشت دست راست را بر کف دست چپ بکوبد. اینبار محکمتر میکوبد و میگوید: «نمیشود. بالاخره باید این تعداد آدم که ایرانی نیستند را از پاسگاههای بینشهری عبور داد. مأموران شک میکنند، همینطوری که نمیشود. نزدیک هر پاسگاه پیادهشان میکنم و میگویم هرطور شده بیایند آنطرف، بعد سوار میشوند و میآیند تهران و میروند سر ساختمان برای کارگری». میگوید: «کارگر، یعنی کارگر افغان، هم خوب کار میکند، هم بیمه و هزار ادا و اصول ندارد. تا به کارگران ایرانی بگویی بالای چشمشان ابروست، راه وزارت کار را یاد گرفتهاند، فوری شکایت میکنند. اما اینها بیشیلهپیله هستند، هم کار میکنند و چون غیرقانونی آمدهاند حرفگوشکن هم هستند». میگویم: یعنی چون غیرقانونی آمدهاند هر بلایی سرشان بیاید عیب ندارد؟ میخندد: «بلا کجا بود خانم! آنها از خدایشان هم هست. اینجا نه طالبان دارد نه بیکاری. کار میکنند، مزدشان را میگیرند؛ باور نداری از خودشان بپرس».
ساعت هفت شب است. هوا نیمهتاریک شده و یک کارگر افغان جلو ساختمان نیمهکارهای حوالی خیابان فاطمی ایستاده و زمین را آب میپاشد. آرام جلو میروم و سلام میکنم. با شک نگاه میکند.
میپرسم: افغان هستی؟ با سر بله را میگوید. میگویم: اینجا کار میکنی؟ باز سر تکان میدهد.
میپرسم: بیمه هستی؟ اینبار به حرف میآید و با لهجه غلیظ افغانی میگوید: «به تو چه ربطی دارد؟» میگویم برایم سؤال شده بود. همین! باز میپرسم: کی به ایران آمدهای؟ اینبار عصبانی میشود: «تازه آمدهام، اما به تو چه؟ برو ما را از نانخوردن نینداز».
لهجهاش شیرین است؛ لهجهای شیرین که با اندکی ترس آمیخته شده است. این حکایت مهاجران افغان است بعد از ٣٠ سال زندگی در ایران.
- آمار افغانهای ساکن ایران در یک نگاه
این قرارداد دوسال دیگر نیز تمدید شد و در این مدت نزدیک به یکمیلیون افغان براساس طرح سهجانبه و با حمایت کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان به وطن خود بازگشتند. اما روند بازگشت مهاجران به کندی انجام میشد، چراکه بسیاری از آنان در خلال این سالها در شهرهای مختلف ایران توانسته بودند برای خود کاری دستوپا کنند و زندگی جدید با شرایط بهمراتب بهتر از وطن خود را شکل دهند. همین تعلل باعث شد که مقامات وزارت کشور ایران پایان سال ١٣٨٣ را بهعنوان آخرین سال حضور افغانها بهعنوان مهاجر در ایران اعلام کنند. از دیگرسو، با توجه به شرایط جدید افغانستان، افغانها دیگر وضعیت پناهنده را نداشتند و دولت ایران دیگر خود را ملزم به رعایت حقوق پناهندگان براساس قوانین بینالمللی نمیدانست که این موضوع بارها توسط مقامات رسمی ایران به دولت افغانستان اعلام شد. با درخواست حامد کرزی، رئیسجمهور افغانستان، در سال ١٣٨٤ از رئیسجمهوری اسلامی ایران، مدت بازگشت افاغنه تا سال ١٣٨٦ تمدید شد.
اما اکنون با گذشت قریب به هشتسال از پایان مهلت قانونی حضور پناهندگان افغان در ایران، نهتنها تعداد آنان کمتر نشده است بلکه در چندسال اخیر موج دیگری از مهاجرت غیرقانونی افغانها توسط باندهای قاچاق شکل گرفته است. هرچند آمار دقیقی درخصوص اتباع افغان در ایران وجود ندارد، ولی براساس اعلام «نصیر احمد نور»، سفیر افغانستان در ایران، حدود سهمیلیون افغان در ایران حضور دارند که از این تعداد ٨٤٠ هزارنفر آنها پناهنده و دارای کارت آمایش ثبتشده در کمیساریا و ٤٠٠ تا ٥٠٠ هزارنفر از این تعداد نیز دارای پاسپورت هستند که این به معنای حضور نزدیک به ٥/١ میلیون افغانی غیرمجاز در کشور است.
۰