احساس پوچی بعد از دفاع از تزِ دکترا!

احساس پوچی بعد از دفاع از تزِ دکترا!

آدام رابن (Adam Ruben) نویسنده، کمدین و زیست‌شناس مولکولی است. او در این مطلب کوتاه با بیانی طنزآمیز دربارۀ تجربۀ احساس پوچی بعد از گذراندن یک مرحلۀ مهم در زندگی توضیح داده است.

کد خبر : ۱۱۱۴۸۶
بازدید : ۱۲۶۶

فرادید | روز ۲۸‌ام فوریه سال ۲۰۰۸ من در اتاق کنفرانس در مقابل استادان و هم‌دوره‌ای‌هایم، و بنا به دلایلی، مقابل والدینم ایستاده بودم. یک‌ساعتِ تمام در یک‌دست کت‌وشلوار عذاب‌آور، اسلاید‌های داده‌هایم را نمایش دادم و نتایج را توضیح دادم و داستانی سرهم کردم تا دقیقاً به حضار توضیح دهم که ۶ سال گذشته‌ام چگونه سپری شده است.


وقتی صحبت‌های من تمام شد، اعضای کمیته داوران خواستند با آن‌ها به اتاقی کوچک بروم. آن‌جا آن‌ها پرسش‌هایی درباره تحقیقم پرسیدند و به نکاتی درباره نحوه ارائه من اشاره کردند و امیدوارانه درباره تحقیقات آینده به من پیشنهاداتی دادند. من نیز با تکان دادن سرم به نشانه تأیید به آن‌ها اطمینان می‌دادم که این تحقیقات و آزمایش‌هایی که می‌گویند دنباله منطقیِ پژوهش من خواهد بود. لعنت به من اگر می‌دانستم که چه کسی قرار است این تحقیقات را انجام دهد، اما گفت‌وگوی جالبی بود.


وقتی جلسه استنطاق تمام شد، آن‌ها فرم‌هایی را پر کردند تا به بخش‌های مختلف دانشگاه تحویل دهم و بعد با من دست دادند و بعد برای بهترین بخشِ فارغ‌التحصیلی ـ خوردنِ ساندویچ‌های بعد از دفاع ـ به مشاور، همکارانِ آزمایشگاه و والدینم محلق شدم.


و... همه‌اش همین بود. پایان. وقتی بشقاب‌های ساندویچ خالی شد، دانشجویان دیگر به آزمایشگاه برگشتند و من به خانه رفتم. احساس رهایی می‌کردم. من مدتِ زمانی طولانی را صرف سرهم‌بندی و اصلاح ارائه‌ام کرده بودم و ناگفته نماند برای انتخاب بهترین مکانِ قرار دادن ساندویچ‌ها مطالعاتِ سختی انجام داده بودم. ولی آن احساسِ خاص را نداشتم ... حالا اسمش هر چه که هست... همان احساسی که بعد از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان و کالج با پرتاب کردنِ کلاه در هوا احساس می‌کنیم. همان حسی که خانمِ مری تیلور سوئیف بعد از اخذِ دکترای افتخاری داشت!

احساس پوچی بعد از دفاع از تزِ دکترا!


بعد‌ها چندین مراسمِ رسمیِ فارغ‌التحصیلی هم برگزار شده بود. مراسم روپوشِ دکترا با ردا و کلاه برگزار شده بود. این مراسم حسِ تشریفاتی بودن به آدم می‌دهند و به‌واقع می‌خواهند به چیزی که قبلاً رخ داده رسمیت ببخشند.


اما من فکر نمی‌کنم دلیلِ حسِ پوچی من بعد از دفاع این باشد. فکر نمی‌کنم احساسِ پوچیِ من به این دلیل بود که فرصت اجاره کلاه برای پرتاب کردن در هوا را نداشتم. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین دلیل من برای احساس پوچی این بود که نمی‌دانستم قدم بعدی بعد از دفاع از دکترا چیست.


بعد از ۲۳ سال درس‌خواندن، باید هویتِ درونی‌ام را از «دانشجو» به «یک شاغلِ حقیقی» تغییر می‌دادم؛ و این کار سخت بود. این گذار اصلاً سرراست نبود.


من یک‌جایی در میانه نوشتنِ تزم، تصمیم گرفته بودم که نوشتنِ آن را متوقف کنم و اصلاً دلیلی نمی‌دیدم که تا فصلِ فارغ‌التحصیلی هم‌چنان روی تزم کار کنم و تا جا دارد به جمع‌آوری داده ادامه دهم. اما در آن زمان به شغلی هم فکر نمی‌کردم. من تحقیقم را، آن‌طور که در مقابلِ کمیته دفاع وانمود کردم، مرتب و تمیز جمع‌وجور نکرده بودم. من هنوز چندین مقاله چاپ‌نشده داشتم. هنوز پایان‌نامه‌ای داشتم که باید چاپ و صحافی می‌کردم و به کتابخانه تحویل می‌دادم. کار‌های من نیمه‌کاره بود!


دفاعِ دکترای من یک نقطه پایان بود، یک نقطه تحول ـ، اما به طریقی دیگر، روز دفاعِ من، روزی بود مثل تمام روز‌های دیگر. من بعد از دفاعم فقط یک آخر هفته را با والدینم گذراندم و بلافاصله به آزمایشگاه برگشتم و سه ماه تمام در آنجا ماندم تا تحقیقاتم را ادامه دهم. چرا که نه؟ مگر چه کار دیگری از من ساخته بود؟


در نظریه، دفاعِ دکترا قرار است لحظه پیروزی باشد، نقطه اوجِ سال‌ها تلاش و کار، اعتبار تلاش و کوشش شما، تأییدیه‌ای عمومی که می‌گوید شما ارزشِ آنکه دکتر بنامندتان را دارید.


اما من از بسیاری از دانشجویانِ مانندِ خودم شنیده‌ام که بنا به دلایلی که بیانِ آن سخت است، بعد از جلسه دکترای‌شان احساس فروپاشی و اضمحلال داشته‌اند.


شاید یکی از دلایلش این است که ما هنوز به خودمان به عنوان یک دانشمند اعتماد نداریم. ما می‌دانیم که در تزِ ما شکاف‌های دانشی وجود دارد، اما ما این شکاف‌ها را نادیده گرفته‌ایم تا بتوانیم نتایج‌مان را به داستانی منسجم‌تر تبدیل کنیم یا حداقل به داستانی تبدیل کنیم که خودمان باورمان بشود که تمام شده است. ما نگرانیم که دیگران اشتباهاتِ ما را کشف کنند و ما را دانشمندانِ بد خطاب کنند. از طرفی هم نگرانیم که اصلاً کسی ما را چیزی حساب نکند و کل علم دروغ باشد.


شاید علتش این است که ما به کارمان عادت کرده‌ایم. وقتی سال‌ها روی یک پروژه و زیر نظر یک رئیس و در یک آزمایشگاه کار می‌کنی، به این ریتم عادت می‌کنی. هرچه‌قدر هم که مشتاق دریافتِ درجه دکترا باشیم، باز هم شکستنِ این الگو کار سختی است. ما دلمان برای محیطِ پیش از دفاع تنگ می‌شود.


ما دلمان برای دانشی که بیش‌تر از هر کس دیگری درباره موضوع‌مان داشتیم تنگ می‌شود؛ حتی اگر ۱۰ سال بعد به پاورپوینت‌های‌مان مراجعه کنیم و از تحقیقِ خودمان چیزی سر درنیاوریم.


شاید علتش آن است که حس می‌کنیم واقعاً کارمان را تمام نکرده بودیم. ما یک سؤال به عنوان سؤال تحقیق مطرح کردیم و امیدوار بودیم که تا پایان دوران تحصیل به این سؤال پاسخ بدهیم و معمایی را حل کنیم. اما اکنون فهمیده‌ایم که حتی به پاسخ آن سؤال اصلی نزدیک هم نشده‌ایم، چه برسد به اینکه به پرسش‌های دیگری که از آن زمان ایجاد شده‌اند، پاسخ بدهیم. ما درست وسطِ یک معمای حل‌نشده بودیم که شروع به دور شدن از آن کردیم.


شاید، صادقانه، دلیلش این باشد که استرس آماده شدن برای روز دفاع ما را به لحاظِ جسمی خسته کرده است. بحرانِ ما ممکن است فقط وجودی نباشد. ممکن است یکی از دلایلِ فقدانِ حسِ سرخوشی بعد از دفاع این باشد که ما مدت‌ها فقط ۳ ساعت در شبانه‌روز خوابیدیم و با ۴ فنجان قهوه خودمان را سرپا نگه داشتیم. یا شاید علتش این باشد که وقتی با کمیته داوران در اتاق دیگری بودیم، بقیه همه ساندویچ‌ها را خوردند.


علتش هر چه که هست، من خوشحالم که ۱۵ سال بعد از دفاع دکترا، می‌توانم گزارش کنم که دیگر به روزِ دفاعم فکر نمی‌کنم. به‌عنوان دانشمندی که دانشمند‌بودن حرفه روزانه‌اش است، باید بگویم آن حسِ شادی و سرخوشیِ نداشته‌ام بعد از روزِ دفاع، همان‌قدر به‌نظرم عادی می‌آید، که وقتی در سال ۲۰۰۴ تصادفاً دو مسیر را در یک ژلِ پروتئینی جابه‌جا کردم، عادی بود.


هرچند آن‌موقعی که از تزم دفاع کردم آن را یک موفقیت نمی‌دیدم و فقط می‌خواستم تمام شود، اما تزِ من هنوز هم هست و حتی اکنون با نگاهی به گذشته به این تز افتخار می‌کنم.


برخی اوقات آنچه از همه بیش‌تر اهمیت دارد همین است: نه‌اینکه همه نقاط توقف در مسیر تحصیلی و شغلی ما جشن‌گرفتنی باشند؛ بلکه همینکه اتفاق افتاده‌اند، کافیست!


حتی اگر آن لحظه شاخصِ مری تیلور سوئیفت‌گونه را در لحظه دفاع از دکترا احساس نکردید، آن کلماتِ خردمندانه‌ای که او در شعرش خوانده است را به خاطر داشته باشید: «تو بالاخره موفق خواهی شد.»


منبع: Science
ترجمه: عاطفه رضوان نیا

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید