تصاویر/ راز زندگی نخستین ستاره سینما فاش شد!
29 اکتبر سال1918؛ «دیانا سراکری»، در خانوادهای فقیر در روستایی نزدیکی سندیهگو در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمد. پدرش به دلیل اعتیاد بسیار زیاد به مواد مخدر، خیلی زود از محیطهای کاری اخراج میشد. مادر و خواهرش که سه سال از او بزرگتر بودند، در خانههای مردم کار میکردند و خرج و مخارج زندگیشان از این راه تأمین میشد.
کد خبر :
۱۳۳۵۴
بازدید :
۱۵۰۹۶
فرادید | 29 اکتبر سال1918؛ «دیانا سراکری»، در خانوادهای فقیر در روستایی نزدیکی سندیهگو در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمد. پدرش به دلیل اعتیاد بسیار زیاد به مواد مخدر، خیلی زود از محیطهای کاری اخراج میشد. مادر و خواهرش که سه سال از او بزرگتر بودند، در خانههای مردم کار میکردند و خرج و مخارج زندگیشان از این راه تأمین میشد.
او در سال1920 با 19 ماه سن، پایش به دنیای سینمای صامت باز شد و با لقب «بچه پگی» کارش را شروع کرد. یکی از سه ستاره بزرگ آمریکایی فیلمهای صامت آن دوران بود که بازیاش با دو کودک معروف دیگر به نامهای «جکی کوگان» و «نوزاد ماری» مقایسه میشد. به جز جکی که همیشه با نام واقعی خودش بازی میکرد، پگی و ماری، حتی جایی که فعالیت سینمایی هم نداشتند، با این نامها شناخته میشدند.
1923؛ تجربه حضور در سه فیلم صامت جنجالی به نامهای «عزیز نیویورکی»، «راز خانوادگی» و «کاپیتان ژانویه»، درآمدش را در آن زمان به 1,5 میلیون دلار که معادل 14 میلیون دلار امروز است، رسانده بود. دریافت این دستمزد بالا، لقب «دختر میلیوندلاری» را هم به بچه پگی داد. او باوجود شهرت بسیار زیادش در پنج سالگی، همیشه غمگین بود.
1924؛ در شش سالگی با سینمای صامت خداحافظی کرد. سرنخ پیگیری رسانهها به پدرش رسید و اینکه دعواهای او برای افزایش مبلغ قرارداد فیلمها، باعث دوری پگی از سینما شده است. پدر و مادرش تمام پولی را که درآورده بود، بر باد داده بودند و پگی حتی نمیتوانست در مدرسه ثبتنام کند.
1930؛ فقر و بیپولی زیاد کارش را به جایی رساند تا درآمد دیگری برای خودش بیابد. او داستاننویسی را شروع کرد. باتوجه به اینکه سواد نداشت، از پسر همسایهشان خواست قصههایی را که میگوید روی کاغذ بنویسد. وعده داده بود هر وقت داستانش را فروخت، پول او را پس میدهد. اولین داستانش را به معلم مدرسه پسر همسایه داد. کارگردان یک فیلم صامت سراغ پگی آمد، هزینه درس و تحصیل او را به عهده گرفت و داستانش را از او خرید. در مدت شش ماه خواندن و نوشتن را یاد گرفت و پول پسر همسایه را پس داد. بعد از آن حرفه نویسندگی را با سواد خودش ادامه داد. علاقه زیاد پگی به داستانهای تاریخی، نام او را به عنوان نویسنده هم بر سر زبانها آورد. رسانهها نوشتند: «پگی با نویسندگی برگشت».
1936؛ نویسندگی آخرین کاری نبود که در مدت زندگیاش انجام داد. چالشهای زیادی که در تمام دوران کودکیاش در کار با آن مواجه بود، ایده فعالیت در حوزه دفاع از حقوق کودکان بازیگر را به ذهنش رساند. در 18 سالگی با اطلاعاتی که از کتابهای مختلف به دست آورده بود، در کنار نویسندگی، به عنوان فعال حقوق کودکان هم کار کرد. با پسر همسایه ازدواج کرد و هیچگاه به دانشگاه نرفت.
مارچ 2016؛ قصه زندگیاش همیشه برای همه سؤالبرانگیز بود. هیچکس نفهمید بالاخره چه شد که جوانترین ستاره سینمای صامت با آن همه محبوبیت و درآمد بالایی که داشت، چرا چشمش را روی همه موفقیتهایش بست و راه دیگری را پیش گرفت. حالا در 96 سالگی، ناگفتههای زندگیاش را به خبرنگار هالیوود گفته و رسانه خبری «دیلیمیل» آن را منتشر کرده است.
او در سال1920 با 19 ماه سن، پایش به دنیای سینمای صامت باز شد و با لقب «بچه پگی» کارش را شروع کرد. یکی از سه ستاره بزرگ آمریکایی فیلمهای صامت آن دوران بود که بازیاش با دو کودک معروف دیگر به نامهای «جکی کوگان» و «نوزاد ماری» مقایسه میشد. به جز جکی که همیشه با نام واقعی خودش بازی میکرد، پگی و ماری، حتی جایی که فعالیت سینمایی هم نداشتند، با این نامها شناخته میشدند.
1923؛ تجربه حضور در سه فیلم صامت جنجالی به نامهای «عزیز نیویورکی»، «راز خانوادگی» و «کاپیتان ژانویه»، درآمدش را در آن زمان به 1,5 میلیون دلار که معادل 14 میلیون دلار امروز است، رسانده بود. دریافت این دستمزد بالا، لقب «دختر میلیوندلاری» را هم به بچه پگی داد. او باوجود شهرت بسیار زیادش در پنج سالگی، همیشه غمگین بود.
1924؛ در شش سالگی با سینمای صامت خداحافظی کرد. سرنخ پیگیری رسانهها به پدرش رسید و اینکه دعواهای او برای افزایش مبلغ قرارداد فیلمها، باعث دوری پگی از سینما شده است. پدر و مادرش تمام پولی را که درآورده بود، بر باد داده بودند و پگی حتی نمیتوانست در مدرسه ثبتنام کند.
1930؛ فقر و بیپولی زیاد کارش را به جایی رساند تا درآمد دیگری برای خودش بیابد. او داستاننویسی را شروع کرد. باتوجه به اینکه سواد نداشت، از پسر همسایهشان خواست قصههایی را که میگوید روی کاغذ بنویسد. وعده داده بود هر وقت داستانش را فروخت، پول او را پس میدهد. اولین داستانش را به معلم مدرسه پسر همسایه داد. کارگردان یک فیلم صامت سراغ پگی آمد، هزینه درس و تحصیل او را به عهده گرفت و داستانش را از او خرید. در مدت شش ماه خواندن و نوشتن را یاد گرفت و پول پسر همسایه را پس داد. بعد از آن حرفه نویسندگی را با سواد خودش ادامه داد. علاقه زیاد پگی به داستانهای تاریخی، نام او را به عنوان نویسنده هم بر سر زبانها آورد. رسانهها نوشتند: «پگی با نویسندگی برگشت».
1936؛ نویسندگی آخرین کاری نبود که در مدت زندگیاش انجام داد. چالشهای زیادی که در تمام دوران کودکیاش در کار با آن مواجه بود، ایده فعالیت در حوزه دفاع از حقوق کودکان بازیگر را به ذهنش رساند. در 18 سالگی با اطلاعاتی که از کتابهای مختلف به دست آورده بود، در کنار نویسندگی، به عنوان فعال حقوق کودکان هم کار کرد. با پسر همسایه ازدواج کرد و هیچگاه به دانشگاه نرفت.
مارچ 2016؛ قصه زندگیاش همیشه برای همه سؤالبرانگیز بود. هیچکس نفهمید بالاخره چه شد که جوانترین ستاره سینمای صامت با آن همه محبوبیت و درآمد بالایی که داشت، چرا چشمش را روی همه موفقیتهایش بست و راه دیگری را پیش گرفت. حالا در 96 سالگی، ناگفتههای زندگیاش را به خبرنگار هالیوود گفته و رسانه خبری «دیلیمیل» آن را منتشر کرده است.
دیانا سراکری: «تمام درآمد من خرج مصارف خانگی و اعتیاد پدرم میشد، حتی یک پنی هم برای خودم نمیگذاشتند. یادم میآید آن سالها بعد از پخش فیلم «راز خانوادگی» با پدرم رفتیم بستنی بخوریم، کنار بستنیفروشی مغازهای بود. پدرم که آمد، از او خواستم برایم عروسک پارچهای بخرد ولی پدرم بستنیها را روی زمین کوبید و آنقدر سر من فریاد کشید که همه مردم جمع شدند. جای ضربههایش هنوز هم درد میکند. سهم من از درآمد فیلمهایم حتی یک عروسک پارچهای هم نبود. هیچ یادگاری از آن دوران ندارم؛ همه چیز در ذهن من است. بعد از فیلم کاپیتان ژانویه، تهیهکننده دیگری برای ساخت فیلمش سراغ پدرم آمد. صحبتهای اولیهشان آرام بود اما مبلغ پیشنهادی را که گفتند، فریاد پدرم بلند شد؛ هنوز صدایش در سرم میپیچد.
درگیریشان چنان شد که همه رسانهها نوشتند، به خاطر رفتار پدرم دیگر کسی سراغ من نیاید. من به گناه ناکرده محکوم شدم، همه میدانستند من تقصیری نداشتم. برای همین چند سال بعد که با داستان آمدم، همه استقبال کردند. تابستان همان سالی که من از سینمای صامت خداحافظی کردم، پدرم هم از ما خداحافظی کرد. انگار تنها مأموریتش در زندگی من این بود که خط بطلان بکشد بر تمام استعدادها و تواناییهایم؛ هیچوقت نتوانستم ببخشمش!»
دیانا در سال 2012
منبع
متن: روزنامه وقایع التفاقیه
تصاویر: فرادید
متن: روزنامه وقایع التفاقیه
تصاویر: فرادید
۰